کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هشتادودو

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هشتادودو

۱

  • نام فیلم: بوتاکس
  • کارگردان: کاوه مظاهری
  • محصول: ۲۰۲۰

اکرم که کمی از لحاظ عقلی عقب‌مانده به نظر می‌رسد، برادرش را در یک لحظه‌ی عصبانیت، از روی پشت بام خانه به پایین پرت می‌کند. خواهر کوچک‌تر او، به جای عکس‌العمل نشان دادن به این اتفاق، با کمک اکرام جسد برادر را در منطقه‌ای دورافتاده دفن می‌کنند و به همه‌ی فامیل می‌گویند او به آلمان رفته است…

فیلم از چند تک‌ایده و تک‌صحنه‌ی خوب تشکیل شده که در کنار هم به نتیجه‌ای درخور توجه‌ نمی‌رسند. مهم‌ترین نکته‌ای که فیلم‌نامه‌نویس نتوانسته آن را حل کند، میزان تنفر دو خواهر از برادرشان است. معلوم نیست چه پیش‌زمینه‌ای وجود دارد که خواهرها این‌گونه بی‌رحمانه برادر را دفن می‌کنند. فیلم چیزی جز چند شوخی و چند توهین برادر به ما نشان‌ نمی‌دهد. همین عاملی‌ست برای این که باقی داستان را هم نتوانیم باور کنیم. مظاهری مانند فیلم کوتاه معروفش روتوش، این‌جا هم با مرگ ناگهانی و بی‌مقدمه‌ای داستانش را آغاز می‌کند که مخاطب را در مخمصه‌ای عجیب قرار می‌دهد. این‌جا هم قرار است عکس‌العمل آدم‌ها نسبت به این مرگ احمقانه را شاهد باشیم و نتیجه‌اش را در زندگی‌شان ببینیم. این‌جا هم انگار بوتاکس کردن، مانند روتوش کردن، قرار است حجابی باشد روی چهره‌ی اصلی آدم‌ها. کاملاً پیداست که همه چیز از همان فیلم کوتاه، با تغییراتی به فیلمی بلند رسیده است. اما خب در واقع بوتاکس هم فیلمی کوتاه است. فیلمی که کش می‌آید. اما در این میان سوسن پرور به قدری خوب است که‌ نمی‌توانیم نادیده‌اش بگیریم. بازیگری با قابلیت بالا که نقش دختری منگ و عقب‌افتاده را به‌خوبی بازی می‌کند.

۲

  • نام فیلم: شیطان وجود ندارد
  • کارگردان: محمد رسول‌اف
  • محصول: ۲۰۲۰

چهار داستان مختلف درباره‌ی اعدام …

هیچ راهی ندارد، باید فیلم را روی دور تند تماشا کرد! رسول‌اف آن‌قدر صحنه‌هایش را کش می‌دهد که جان آدم به لب می‌رسد. داستانک‌هایش ایده‌های خوبی دارند. به عنوان مثال همان داستانک اول که درباره‌ی آدمی معمولی‌ست که زندگی روزمره‌ی یکنواختی دارد اما در انتها متوجه می‌شویم مسئول اعدام زندان است. لحظه‌ای که دکمه‌ای را فشار می‌دهد و زیر پای چند زندانی خالی می‌شود، لحظه‌ی غافلگیرکننده و دردناکی‌ست. اما تا به این نقطه برسیم دقایقی طولانی درباره‌ی زندگی عادی این مرد اطلاعاتی بیهوده کسب می‌کنیم. این اطلاعات بیهوده در داستانک‌های بعدی هم وجود دارند و به همین دلیل است که زمان فیلم چیزی بیش از دو ساعت است. رسول‌اف باز هم سعی کرده فیلمی انتقادی بسازد و این بار به اعدام نگاهی بیندازد. نه خودِ اعدام، بلکه آدم‌هایی که ناخواسته درگیر این موضوع می‌شوند و زندگی‌شان تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۳

  • نام فیلم: دم سرد
  • کارگردان: عباس رزیجی
  • محصول: ۲۰۱۷

مریم تمایلات جنسی مردانه دارد اما کسی از این موضوع خبر ندارد. او سرپرستی یک خواهر و برادر را برعهده گرفته و برای گذران زندگی کارهایی از جمله کارگری در خانه‌ی مردم انجام می‌دهد. او نه‌تنها مجبور است تمایلاتش را در جامعه‌ای عقب‌مانده پنهان کند، بلکه با جوانی که عاشق اوست و بیماری دختر کوچکی که مسئولیت نگهداری‌اش را بر عهده دارد نیز درگیر است…

فیلم نگاه متفاوتی به موضوع ترنس‌سکشوال‌ها دارد. انسان‌های دردکشیده‌ای که جامعه‌ی عقب‌مانده‌ی ما، هنوز تاب و توان تحمل‌شان را ندارد. مریم به عنوان زنی ترنس که تمایلات مردانه دارد، مجبور است همچنان در جامه‌ی زنانه باقی بماند چون به قول خودش کسی با لباس مردانه به او کار‌ نمی‌دهد. این حرف مریم به هما، کنایه‌ای تلخ و گزنده است. یعنی از یک طرف به جامعه‌ای مردسالار اشاره می‌کند که زن‌ها را به چشم ابزار می‌بینند و برای به کار گرفتن‌شان به قد و بالای آن‌ها نگاه می‌کنند و از طرف دیگر به عدم ظرفیت جامعه برای پذیرش انسان‌هایی با تمایلات خاص نیز اشاره می‌کند. در واقع این دیالوگ، مانند تیغی دو لب، هر دو سوی این نگاه‌ها را نشانه می‌رود. دیالوگ‌های مریم به دختر کوچکی که بعداً می‌فهمیم سرپرستی‌اش را بر عهده گرفته، مبنی به این که پسرها باید با اسباب‌بازی‌های خود بازی کنند و دخترها هم با عروسک‌های‌شان، کارکرد درستی در بطن داستان پیدا و بیننده را بیش از پیش به مضمون اثر نزدیک می‌کند. ورود مریم به خانه‌ی مرد ثروتمند و دخترش، آغاز رابطه‌ای تابوشکنانه بین مریم و دختر ثروتمند (هما) است که می‌توانست کمی روشن‌تر و روبه‌راه‌تر پرداخت شود اما به نظر می‌رسد برای در امان ماندن از تیغ سانسور، کمی کوتاه آمده‌اند. اما در همین شکل کنونی هم ایده‌ی جالبی‌ست. از این جالب‌تر، پس‌زمینه‌ی زندگی مریم است که آن را برای هما تعریف می‌کند و ما تازه با انسانی دردمند و خسته مواجه می‌شویم که همه‌ی عمرش کسی او را درک نکرد.گریه‌ی دردمندانه و دل‌ریش‌کننده‌ی او بعد از این که متوجه می‌شود دختر کوچک مبتلا به سرطان خون شده، یکی از لحظه‌های تأثیرگذار و اشک‌آور فیلم است که بیننده را بیش از پیش با شخصیت مریم آشنا می‌کند.

۴

  • نام فیلم: کارنان (Karnan)
  • کارگردان: ماری سلواراج
  • محصول: ۲۰۲۱

مردم روستایی دورافتاده، محروم از خط اتوبوس هستند. آن‌ها برای رساندن خودشان به شهر، گرفتاری‌های زیادی را متحمل می‌شوند. کارنان یکی از جوان‌های عاصی و ناآرام روستاست که یک روز به جان یکی از اتوبوس‌ها می‌افتد و از روی عصبانیت، له‌ولورده‌اش می‌کند. پای پلیس به میان می‌آید و جنگ بالا می‌گیرد…

فیلم از روی داستانی واقعی برداشت شده و حکایت روستایی‌ست که به سرکردگی جوانی قدرتمند می‌خواهد از زیر بار جور و ستم بیرون بیاید. جنگیدن برای یک هدف، سر خم نکردن جلوی زور و ستم و ایستادگی و پایمردی از مواردی‌ست که این فیلم سعی دارد به آن بپردازد. کمی طولانی‌ست و صحنه‌های موسیقی هم چندان کمکی به جذاب شدنش‌ نمی‌کنند. اسلوموشن‌های فراوان، نفس فیلم را می‌گیرند و پرداخت نه‌چندان خوب شخصیت‌ها باعث می‌شود درام جذابی شکل نگیرد.

۵

  • نام فیلم: حرکت ناگهانی ممنوع (No Sudden Move)
  • کارگردان: استیون سودربرگ
  • محصول: ۲۰۲۱

چند آدمکش حرفه‌ای دور هم جمع می‌شوند تا نقشه‌ای را عملی کنند اما هر چه پیش می‌روند، درگیر شبکه‌ای پیچیده از خیانت‌ها و رودست‌زدن‌ها می‌شوند…

هیچ‌وقت از فیلم‌های سودربرگ خوشم نیامده است. کیفیتی دارند که جذبم‌ نمی‌کنند. این فیلم هم راضی‌کننده نیست. برای من زیادی پیچیده و خسته‌کننده است. آن قدر همه به هم رودست می‌زنند که پیدا کردن سرنخ ماجرا سخت می‌شود. آدم‌ها را گم می‌کنم و ارتباط‌ها را‌ نمی‌فهمم. فیلم خیلی جذاب شروع می‌شود اما…

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۶

  •  نام فیلم: اکستریم (Xtremo)
  • کارگردان: دانیل بن مایور
  • محصول: ۲۰۲۱

مردی به خاطر انتقام پسر ازدست‌رفته‌اش با یک شبکه‌ی قدرتمند درگیر می‌شود…

یک اکشن اسپانیایی که به‌شدت سعی می‌کند از فیلم‌های هالیوودی تقلید کند و همین باعث می‌شود نه تروتازه باشد، و نه حتی صحنه‌های اکشنش آن‌چنان که باید و شاید، چشم‌گیر از کار در بیایند. فیلمی ناقص و گاهی حتی خسته‌کننده که ادا در می‌آورد، شخصیت‌سازی‌هایش قدرتمند نیست و داستانش چفت‌وبست درستی ندارد.

۷

  • نام فیلم: موج انفجار (Shock Wave 2)
  • کارگردان: هرمان یا
  • محصول: ۲۰۲۱

پون شین فانگ، مأمور زبده‌ی خنثی کردن بمب، در یک عملیات ناموفق پای خودش را از دست می‌دهد و به همین دلیل کار دیگری به او می‌سپرند. اما او که حاضر نیست پشت میز بنشیند، خودش را بازنشسته می‌کند. چند سال بعد در حالی که او هیچ‌چیز به یاد ندارد، به عنوان مظنون اصلی یک بمب‌گذاری خطرناک گرفتار پلیس می‌شود…

فیلمی جذاب و پرانرژی و خیره‌کننده با داستانی پرتب‌وتاب که حسابی مخاطب را درگیر صحنه‌های اکشنش می‌کند. هر چه جلوتر می‌رویم متوجه می‌شویم فانگ که خودش عامل خنثی کردن مواد منفجره بود، حالا تبدیل به تروریستی ترسناک شده است بدون اینکه گذشته را به یاد بیاورد. این تغییر از قطب مثبت به منفی و سپس دوباره به مثبت، روند جذابی‌ست که در لابه‌لای داستانی درست‌وحسابی جاخوش کرده است.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۸

  •  نام فیلم: میزبان (Host)
  • کارگردان: راب سویج
  • محصول: ۲۰۲۰

در دوران قرنطینه‌ی کرونایی، چند دوست از طریق یک اپلیکیشن اینترنتی دور هم جمع می‌شوند تا احضار روح انجام بدهند. اما ماجرا آن طور که تصور می‌کردند، پیش‌ نمی‌رود…

این هم اولین فیلم پساکرونایی که می‌بینم! موضوع فیلم مستقیماً این دوران عجیب را هدف قرار داده و تلاش کرده با امکانات کم و در حالی که تمام عوامل در قرنطینه هستند و از راه دور همه‌چیز کنترل می‌شود، داستانی ترسناک خلق کند، که نسبتاً هم در این کار موفق عمل کرده است. زمان فیلم پنجاه دقیقه است و تماشایش آن قدرها هم بد نیست.

۹

  •  نام فیلم: شب در بهشت (Night in Paradise)
  • کارگردان: پارک هون جونگ
  • محصول: ۲۰۲۰

تائه‌گو در باندهای مافیایی کار می‌کند. او با از دست دادن خواهر و خواهرزاده‌اش در یک تصادف رانندگی، به این گمان که رییس گروه مافیای رقیب این تصادف را صورت داده است، طی نقشه‌ای او را می‌کشد و به جزیره‌ای می‌گریزد. اما گروه‌های مافیایی همچنان دنبال او هستند…

فیلمی خشن و خون‌ریزانه که با یک غافلگیری پایانی نشان می‌دهد ورود به دسته‌های مافیایی و خلافکاری چه آخر و عاقبتی دارد و چه‌گونه حتی کسانی که به‌شان اعتماد کامل داری، برای رسیدن به پست و مقامی بالاتر تو را به‌راحتی دور می‌زنند. فیلم کمی طولانی‌ست اما به هر حال داستانش را با صحنه‌سازی‌های خوبی روایت می‌کند.

۱۰

  • نام فیلم: موی بد (Bad Hair)
  • کارگردان: جاستین سیمین
  • محصول: ۲۰۲۰

آنا همیشه با موهای خودش مشکل دارد. موهایی وزوزی و درهم‌فرورفته که از بچگی او را آزار داده‌اند. او از همان زمان در آرزوی موهایی صاف و لَخت بوده است. سال‌ها می‌گذرد و آنا برای به دست آوردن یک شغل خوب به عنوان مجری یکی از محبوب‌ترین شبکه‌های تلویزیونی موسیقی، مجبور است موهایش را به دست آرایش‌گری بسپارد که برای صاف کردن‌شان از ماده‌ای مخصوص استفاده می‌کند. به این شکل، موهای آنا صاف می‌شود و شغل مورد نظرش را هم به دست می‌آورد اما خبر ندارد که حالا موهای او تبدیل به عضوی زنده و خون‌ریز شده‌اند …

یک هارور بامزه با کمی روحیه‌ی طنازانه که با دستمایه قرار دادن موهای ترسناک، سعی در وحشت‌آفرینی دارد. نکته‌ی جالب فیلم دست گذاشتن روی بخشی از بدن سیاه‌پوستان است که به نوعی علامت مشخصه‌شان حساب می‌شود و خیلی‌هاشان برای همرنگ با جماعت شدن، تلاش کرده‌اند شکل آن را تغییر بدهند: مو. به این شکل، فیلم با زیرکی به زیرلایه‌ای اجتماعی هم می‌رسد و در این‌باره حرف می‌زند که چه‌گونه آدم‌ها (در این‌جا مشخصاً سیاه‌پوستان) برای رسیدن به آن چه دوست دارند، مجبورند از جان‌شان مایه بگذارند. آن‌ها برای ورود به سیستم، باید خودشان را چیزی نشان بدهند که نیستند. فیلم خیلی‌خوب با این مفهوم بازی می‌کند، در عین حال که داستانش را هم حالا گیرم با دست‌اندازهایی تعریف می‌کند.

۱۱

  •  نام فیلم: تماس (The Call)
  • کارگردان: لی چونگ هیون
  • محصول: ۲۰۲۰

دو دختر در دو زمان مختلف، از طریق تلفن با هم ارتباط برقرار می‌کنند. دختر اول، سال‌ها پیش در همان خانه‌ای سکنی داشته که حالا دختر دوم آن جا زندگی می‌کند. دختر اول ادعا می‌کند که مادرش قصد کشتن او را دارد و دختر دوم سعی می‌کند با تدبیری از این کار جلوگیری کند، غافل از این که دختر اول نقشه‌ی شومی در سر دارد…

اساتید تلفیق ژانر، کره‌ای‌ها، این بار دست به اقتباس از فیلمی انگلیسی زده‌اند تا در یک محصول جدید، ژانر ترسناک و خیالی و جنایی را با هم مخلوط کنند و به سرانجام برسانند. در باب داستان حرف چندانی ندارم، چون چندان خوشم نیامد اما بازی بازیگران، به‌خصوص بازی دختری که نقش یک روانی را بازی می‌کند، خیره‌کننده و بی‌نظیر است.

۱۲

  • نام فیلم: معلم اختاپوس من (My Octopus Teacher)
  • کارگردان‌ها: پیپا الریخ، جیمز رید
  • محصول: ۲۰۲۰

رابطه‌ی یک اختاپوس و یک انسان …

مستندی شگفت‌انگیز! چه طور می‌شود یک انسان برای مرگ یک اختاپوس گریه کند؟ این مستند جوابی برای این پرسش است. اینجا دیگر بحث حیوان‌دوستی و طبیعت‌دوستی نیست. بحث ایجاد رابطه‌ای عاطفی با حیوانی‌ست که به نظر می‌رسد هیچ حسی‌ نمی‌تواند داشته باشد. اما اشتباه می‌کنیم. این حیوان، باهوش و با فراست و پراحساس است. در این مستند متوجه این نکته خواهیم شد و از شگفتی‌ها لذت خواهیم برد.

۱۳

  •  نام فیلم: قرمز برفی (Kar Kirmizi)
  • کارگردان: آتالای تاشدیکن
  • محصول: ۲۰۲۰

یوسف بعد از نه سال از زندان آزاد می‌شود و می‌فهمد همسرش او را ترک کرده است. او دنبال انتقام از کسانی‌ست که باعث شده‌اند به زندان بیفتد‌…

فضای برفی، سرمایی را به کل کار منتقل کرده که در نتیجه‌گیری نهایی بسیار مهم و موثر است. تا جایی که چشم کار می‌کند کل منطقه سفیدپوش است و همین موضوع نه‌تنها قاب‌های زیبایی درست کرده بلکه عاملی می‌شود برای بدبختی‌های شخصیت اصلی داستان که همه چیزش را برای یک انتقام گذاشته است؛ او آدم‌های مورد نظر خود را روی برف‌ها سر‌به‌نیست می‌کند و خون مقتولین، سفیدی را به قرمزی تغییر می‌دهد و همین قرمزهای برفی هستند که دست قاتل را رو می‌کنند. فیلم آرام و متین جلو می‌رود اما محتویاتش برای بیان قصه‌ای حتی سرد و خشن کم است.

۱۴

  •  نام فیلم: آبنبات نعنایی (Peppermint Candy)
  • کارگردان: لی چانگ دونگ
  • محصول: ۱۹۹۹

روایت زندگی مردی به ته‌خط‌رسیده که قصد خودکشی دارد…

سال‌ها پیش از بازگشت‌ناپذیر (گاسپار نوئه)، سینمای کره‌ی جنوبی با یک روایت رو‌به‌عقب، داستانی تکان‌دهنده خلق می‌کند. ایده‌ای که بی‌شک نوئه برای ساختن فیلمش در جاهایی از آن وام گرفته است. فیلم با قصد خودکشی مردی به نام یونگ هو آغاز می‌شود و هر چه زمان فیلم جلوتر می‌رود، مرحله به مرحله به عقب برمی‌گردیم تا بخش‌هایی از زندگی این مرد را ببینیم. فیلم اگر به شکل معمول و خطی، از ابتدا تا انتها روایت می‌شد، هیچ‌گاه چنین تأثیرگذار از کار در‌ نمی‌آمد. لی چانگ دونگ، به این نکته پی برده که این روایت رو‌به‌عقب، فرصتی‌ست برای شعبده‌بازی. به عنوان نمونه، مرد همسرش را به خاطر خیانت به شکل بدی کتک می‌زند. وقتی چند سال به عقب برمی‌گردیم، متوجه می‌شویم او در نیروی پلیس خدمت می‌کرده و مسئول حرف کشیدن و شکنجه‌ی مظنونین بوده است. اما لی چاگ دونگ به این هم بسنده‌ نمی‌کند و در روایتی دیگر، وقتی باز هم چند سال به عقب برمی‌گردیم، متوجه می‌شویم یونگ هو در روزهای اولی که به نیروی پلیس پیوسته بود، از شکنجه کردن می‌ترسید و دل و جرأت این کار را نداشت. به این شکل ریزبافت، موقعیت شخصیت مرکزی داستان ذره‌ذره خلق می‌شود. شخصیتی که از ابتدا تا انتها (یا در واقع از انتها تا ابتدا) آن قدر زخم می‌خورد که در نهایت به جنون می‌رسد.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۱۵

  • نام فیلم: مُرده‌دزد (The Body Snatcher)
  • کارگردان: رابرت وایز
  • محصول: ۱۹۴۵

دکتر مک فارلن برای انجام تحقیقات پزشکی‌اش به جسد نیاز دارد. او به جای انجام عمل روی انسان‌های زنده، ترجیح می‌دهد با کالبدشکافی اجساد، به دانشجوهایش درس بدهد و پزشک تربیت کند. آدم‌هایی که به‌تازگی مرده‌اند و در قبرستان دفن شده‌اند، هدف‌های جدید دکتر مک فارلن هستند. در این میان دانشجوی جدیدی وارد کلاس درس دکتر می‌شود. او جوانی‌ست که از دکتر می‌خواهد دختر کوچک معلولی را جراحی کند…

یکی از صحنه‌های فوق‌العاده‌ی فیلم جایی‌ست که گری (کالسکه‌چی دکتر و کسی که اجساد را از قبرستان بیرون می‌کشد و برای او می‌برد) به دنبال طعمه‌ی جدیدش، متوجه زن گدا و آوازه‌خوانی می‌شود که در خیابان منتهی به خانه‌ی او ایستاده و آواز می‌خواند. او با کالسکه‌ی معروفش دنبال زن راه می‌افتد و هر دو با هم از کادر خارج می‌شوند. دوربین مکث می‌کند و ناگهان صدای آوازخواندن زن قطع می‌شود تا به این شکل متوجه شویم کالسکه‌چی قربانی بعدی‌اش را هم شکار کرده است. نورپردازی‌های پرکنتراست و تأکید روی سایه‌ها، فضایی اکسپرسیونیستی و مالیخولیایی به فیلم القا کرده است. فضایی که در آن مرگ و نابودی و ترس حرف اول را می‌زند. بوریس کارلوف در نقش گری، کالسکه‌چی دکتر، که پیام‌آور مرگ و نیستی‌ست، عالی ظاهر شده و تقابلش با دکتر که گذشته‌ای آن‌ها را بهم پیوند می‌دهد، فوق‌العاده تماشایی‌ست.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۱۶

  • نام فیلم: قاتل مادرزاد (Born to Kill)
  • کارگردان: رابرت وایز
  • محصول: ۱۹۴۷

هلن با این که نامزد دارد اما عاشق سم می‌شود هر چند خبر ندارد که او دو نفر از دوستانش را به قتل رسانده است. سم هم عاشق هلن است اما چیزی‌ نمی‌گوید تا این که هلن ازدواج می‌کند. سم برای انتقام، با ناخواهری پول‌دار هلن ازدواج می‌کند. تمام این‌ها در حالی‌ست که یک کارآگاه پی‌گیر ماجرای قتل شده است…

فیلم خوب وایز نیست. کمی در داستان‌گویی مشکل دارد و خرده‌ریزهایش به‌خوبی در کنار هم قرار‌ نمی‌گیرند. به عنوان مثال متوجه‌ نمی‌شوم هدف هلن از این که دوست صمیمی سم را به خانه می‌آورد و به او جا می‌دهد چیست. نقش و شخصیت کارآگاه چندان در داستان جا‌ نمی‌افتد و تقریباً بی‌کارکرد باقی می‌ماند. این وسط داستان عشقی پررنگی وجود دارد که هلن را به جنون می‌رساند. هلن از همان ابتدا که جسد دوستانش را می‌بیند و به‌راحتی از کنارشان می‌گذرد و هیچ عکس‌العملی هم نشان‌ نمی‌دهد، مشخص می‌کند که چه شخصیتی دارد. در انتها که تلاش می‌کند سم را نجات دهد، نه‌تنها از یک سو بر شخصیت بی‌رحم خودش صحه می‌گذارد، بلکه از سوی دیگر عشق عمیقش به سم را نیز نشان می‌دهد. عشقی که در نهایت او و سم را به سمت فروپاشی می‌کشاند.

۱۷

  •  نام فیلم: روزی که زمین از حرکت ایستاد (The Day the Earth Stood Still)
  • کارگردان: رابرت وایز
  • محصول: ۱۹۵۱

سفینه‌ای فضایی روی زمین می‌نشیند و این موضوع رسانه‌های دنیا را تحت تأثیر قرار می‌دهد. یکی از آدم‌فضایی‌ها که رفتاری شبیه انسان‌ها دارد درخواست می‌کند رهبرهای کل دنیا باید آن جا جمع شوند تا او موضوع مهمی را مطرح کند. موضوعی که به کل دنیا مربوط می‌شود…

یک اثر علمی / تخیلی بامزه و کالت درباره‌ی زمینی‌های بی‌اعتماد و ترسو و فضایی‌های آرام و صلح‌طلب. زمینی‌ها مثل همیشه می‌خواهند بجنگند. آن‌ها چیزی را که از خودشان نباشد، قبول‌ نمی‌کنند. به همین دلیل است که تا کلاتو (همان آدم‌فضایی) پایش را از سفینه بیرون می‌گذارد، به او شلیک می‌کنند. نگاه‌های کلاتو به آدم‌های حقیری که فکر می‌کنند خیلی باهوش و مستعد و همه‌چیزدان هستند، بسیار کنایه‌آمیز است. فیلم از عدم ارتباط آدم‌ها با یکدیگر حرف می‌زند. مانند زن و مردی که قرار است ازدواج کنند و در نهایت زن به دلیل رفتار ناجوانمردانه‌ی مرد، از او جدا و انگار کمی عاشق کلاتو می‌شود.

۱۸

  • نام فیلم: یکی آن بالا مرا دوست دارد (Somebody Up There Likes Me)
  • کارگردان: رابرت وایز
  • محصول: ۱۹۵۶

راکی جوان سرکش و خلافکاری‌ست که زندگی تبهکارانه‌ای را در پیش گرفته و مدام به زندان می‌افتد. او یک بار برای رسیدن به مقداری پول توجیبی، وارد رینگ بوکس می‌شود و این شروع زندگی او تا رسیدن به قهرمانی‌ست…

شالوده‌ی فیلم بسیار به فیلم صحنه‌سازی (اینجا) ساخته‌ی دیگر وایز که چند سال پیش از این یکی ساخته شده بود، شباهت دارد. انگار وایز به آن فیلم شاخ‌وبرگ می‌دهد و پروپیمان‌ترش می‌کند. یکی از عوامل پیش‌برنده‌ی این فیلم بازی پرانرژی و فوق‌العاده‌ی پل نیومن در نقش راکی‌ست. راکی هر لحظه آماده‌ی انفجار است و او تنها این انرژی عظیم را در رینگ بوکس می‌تواند خالی کند؛ جایی که انگار به آن تعلق دارد. به همین دلیل است که نورما، همسر معصوم و مهربان او جایی می‌گوید: «من با یه مرد ازدواج نکردم. با یه میان‌وزن ازدواج کردم.» راکی در رینگ است که احساس مهم بودن می‌کند و می‌خواهد حریفانش را بِدَرَد. و البته این انرژی عجیب، تنها به دلیل ذات پرخروش او نیست، به دلیل گذشته‌ی تیره‌وتارش نیز هست. گذشته‌ای که در آن، پدر هیچ‌گاه نتوانسته در بوکس جایگاه شایسته‌ای پیدا کند و به همین دلیل تمام عمرش را در حسرت قهرمانی گذرانده است. حالا راکی قرار است تجسمی از پدر ناموفقش باشد.

۱۹

  • نام فیلم: به فردا امیدی نیست (Odds Against Tomorrow)
  • کارگردان: رابرت وایز
  • محصول: ۱۹۵۹

سه دوست تصمیم می‌گیرند طی یک نقشه‌ی ماهرانه از بانک دزدی کنند. آن‌ها هر کدام مشکلی در زندگی شخصی‌شان دارند و البته چیزی که باعث می‌شود نقشه‌شان آن‌طور که تصور می‌کردند خوب پیش نرود، اختلافی‌ست که بین عضو سفیدپوست و سیاه‌پوست گروه وجود دارد…

فیلمی تروتمیز، با نماهایی چشم‌گیر و تصویرسازی‌های شاهکار رابرت وایز. او برای این که آدم‌های داستانش را وارد بازی سرقت کند، جان‌شان را به لب می‌رساند تا حسابی ورودشان را به گروه باور کنیم. مقدمه‌چینی‌هایی که از زندگی این آدم‌ها شکل می‌گیرد و در نهایت به سمت سرقت سوق‌شان می‌دهد، بازگوکننده‌ی روایت آدم‌هایی به ته‌خط‌رسیده است که چاره‌ای جز دزدی ندارند. آن‌ها برای ماندن در زندگی و ادامه دادن، به این پول نیازی اساسی دارند و این موضوع را فیلم به‌خوبی برای مخاطب جا می‌اندازد. بخش بیش‌تر داستان در محیط بیرونی‌ست و به این شکل وایز موفق می‌شود ساختمان‌های سربه‌فلک‌کشیده را در پس‌زمینه‌ی آدم‌ها قرار دهد تا از این طریق، فشاری روی شخصیت‌ها اعمال کند. البته داستان با اشاره‌ای به زمینه‌ی نژادپرستانه، گریزی هم به جامعه‌ی سیاه‌ستیز آمریکا می‌زند و در پس آن سیاست‌های غلط را نشان می‌دهد.

۲۰

  • نام فیلم: میمون‌بازی (Monkey Business)
  • کارگردان: هاوارد هاوکس
  • محصول: ۱۹۵۲

دکتر بارنابی فالتون، شیمیدانی‌ست که در آخرین مراحل کشف فرمول جوانی قرار دارد. اما یک میمون آزمایشگاهی که از قفس آزاد شده، با ریختن این فرمول در آب آشامیدنی آزمایشگاه، بارنابی و همسرش را موش آزمایشگاهی خود قرار می‌دهد!

یک کمدی اسکروبال دیوانه‌وار دیگر از هاوکس بزرگ. در این داستان انسان‌ها شبیه موش آزمایشگاهی می‌شوند و این حیوانات هستند که آن‌ها را با فرمول جوانی آزمایش می‌کنند. ایده‌های بامزه‌ی داستان یکی پس از دیگری مخاطب را به‌شدت سرگرم می‌کنند. بی‌منطقی حاکم بر داستان، با توجه به موقعیت جفنگ و بازی‌های عالی کری گرانت و جینجر راجرز، به‌شدت درست و منطقی به نظر می‌رسد. مانند آن ایده‌ی درجه‌یک که همه تصور می‌کنند بارنابی به خاطر مصرف فرمول زیاد جوانی، به دوران بچگی رسیده است!

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۲۱

  • نام فیلم: آقایان موطلایی‌ها را ترجیح می‌دهند (Gentlemen Prefer Blondes)
  • کارگردان: هاوارد هاکس
  • محصول: ۱۹۵۳

لورالای و دوروتی خواننده هستند. لورالای با این که با ازموند نامزد است اما از هر فرصتی برای پیدا کردن شوهری پول‌دار استفاده می‌کند. دوروتی رفتار لورالای را‌ نمی‌پسندد. آن‌ها با هم سوار کشتی به مقصد اروپا می‌شوند. دوروتی متوجه می‌شود که نامزد لورالای، کارآگاهی را استخدام کرده تا مراقب دختر باشد. کارآگاهی که دوروتی عاشقش می‌شود…

یک کمدی موزیکال بامزه از استاد بزرگ. هر چند آن را جز فیلم‌های درجه‌یک هاکس به حساب‌ نمی‌آورم اما روند داستان و ریتم اتفاق‌ها بسیار شیرین و دل‌چسب است. قطعه‌های موزیکال به بهترین شکل ممکن اجرا شده‌اند.

۲۲

  •  نام فیلم: هاتاری! (Hatari!)
  • کارگردان: هاوارد هاکس
  • محصول: ۱۹۶۲

گروهی از مردان شجاع و جسور، در پی شکار حیوانات وحشی و رام‌نشدنی آفریقا هستند. آن‌ها این حیوانات را برای باغ‌وحش‌های مختلف در سراسر دنیا به دام می‌اندازند…

یکی از بهترین، مفرح‌ترین و در عین حال خطرناک‌ترین فیلم‌های هاکس. هنوز هم صحنه‌های شکار حیوانات وحشی، مو بر تن آدم سیخ می‌کند. این که هاکس در این صحنه‌ها چه‌گونه دکوپاژ کرده و چه‌گونه با توجه به غیرقابل‌پیش‌بینی بودن و خطرناک بودن این لحظه‌ها، فیلم‌برداری‌شان کرده و بازیگران را برای بازی در مقابل حیوانات وحشی راضی کرده، رازی‌ست که آدم‌ نمی‌تواند از آن سر در بیاورد. داستانک‌های بانمک و عاشقانه، چاشنی این فیلم سراسر هیجان و جذابیت است. هاکس با چیره‌دستی این داستانک‌ها را کنار هم گذاشته تا به کلیتی جذاب برسد. فیلمی که باید سعی کنید ذره‌ذره تماشایش کنید که لذتش به این زودی تمام نشود. به قول یکی از دوستان، فیل هوا کردن دقیقاً باید چنین چیزی باشد.

۲۳

  • نام فیلم: الدورادو (El Dorado)
  • کارگردان: هاوارد هاکس
  • محصول: ۱۹۶۶

کول که یک هفت‌تیرکش ماهر است، به همراه جوانی به نام می‌سی‌سی‌پی به الدورادو می‌روند تا در آنجا با گروهی متخاصم مقابله کنند. کول قرار است به دوست قدیمی‌اش، یک کلانتر دائم‌الخمر، کمک کند…

الدورادو همان فرمولی را که هاکس در ریوبراوو (اینجا) استفاده کرد، دنبال می‌کند. فقط جای شخصیت‌ها و برخی انگیزه‌های‌شان عوض شده و باقی چیزها همان‌هایی‌ست که در ریوبراوو دیده‌ایم. اما با این حال، هاکس موفق می‌شود نمونه‌ای مثال‌زدنی در ژانر وسترن خلق کند که همه چیزش سر جای خود قرار دارد. دوستی‌های مردانه‌ی سینمای هاکس، این جا با رنگ و لعاب بیش‌تری به تماشاگر عرضه می‌شوند؛ از دوستی کول و هارا تا رفاقت وردست پیر کلانتر با بقیه و تا دوستی عمیقی که طی مسیر روایت بین کول و می‌سی‌سی‌پی شکل می‌گیرد. البته این میان عشق‌هایی هم وجود دارد که در واقع در پس‌زمینه قرار می‌گیرند. در بخشی از فیلم، وقتی می‌سی سی پی به کول می‌گوید چرا قرار است سراغ دوستی برود که سال‌هاست او را ندیده و می‌داند گرفتار الکل و زن‌ها شده است، کول جواب می‌دهد خودِ او (می‌سی‌سی‌پی) هم بعد از چند سال هنوز در فکر انتقام از کسانی‌ست که رفیقش را کشته‌اند. پس اگر کار می‌سی‌سی‌پی می‌ارزد، کار کول هم قطعاً ارزش دارد. ما در مسیر داستان به این ارزش پی می‌بریم.

 

۲ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ هشتادودو”

  1. علیرضا گفت:

    عالی . ممنون

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم