۱
لیلی به روستای زادگاهش برمیگردد. او حالا زن ثروتمندیست که سعی میکند با پولهایش اهالی روستا را بخرد تا برای او کاری بکنند. او قصد دارد از امیر، یکی از اهالی روستا که سالها پیش باردارش کرده، انتقام بگیرد…
فیلم که با نگاهی به ملاقات بانوی سالخورده (فردریش دورنمات) ساخته شده، قصد دارد فضایی ترسناک خلق کند و آدمهایی نشانمان بدهد که در یک لحظه رنگ عوض میکنند و وقتی پای منافعشان وسط باشد، همه چیز را زیر پا میگذارند. از این جهت بسیار به حالوهوای روزگار ما نزدیک است. اهالی روستا، کمکم به سمت لیلی گرایش پیدا میکنند و مخالفتها با امیر و خانوادهاش ذرهذره اوج میگیرد و به جاهای باریکی میکشد. همان آدمهایی که یک روز امیر را قهرمان خطاب میکردند، حالا پای حکم اعدام او را انگشت میزنند و در عین حال برای او اشک میریزند؛ جماعتی بیهویت. به نظر میرسد قرایی با دقتنظر و حواسی جمع، سراغ چنین نمایشنامهای رفته تا حرف مهمی بزند. هر چند چیزهایی باعث میشود فیلم آن تأثیرگذاری نهایی را نداشته باشد. چیزهایی مانند آن سخنرانی شعارزدهی امیر که حتی گاه رو به دوربین هم اتفاق میافتاد تا مستقیماً خودِ ما را مخاطب قرار دهد. در این بخشها، فیلم از خودش عقب میافتد و دیگر تکاندهنده به نظر نمیرسد. ضمن این که حضور هدیه تهرانی در نقش لیلی هم چندان تأثیرگذار نیست و میزان نفوذ او در میان مردم را نمیتوانیم آنطور که باید و شاید حس کنیم. چیزی مانع این موضوع میشود.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۲
اسد که اهل دعوا و درگیریست، بهتازگی از زندان آزاد شده. او بعد از آزادی متوجه میشود همسر و فرزندش از کشور خارج شدهاند. اسد که دربهدر دنبال آنها میگردد تا رد و نشانی ازشان پیدا کند، شبها به عنوان بادیگارد و رانندهی آدمهای معروف و پولدار کار میکند و در باقی مواقع هم با دو تن از دوستان نزدیکش مشغول «صحنهزنی» است؛ جور کردن آدمهایی داوطلب که خودشان را زیر ماشینها بیندازند و با صحنهسازی، از بیمه پول بگیرند…
دومین فیلم علیرضا صمدی داستانی کموبیش قابل توجه دارد که البته بازیهای بهرام افشاری و مجید صالحی از همه بیشتر جلب توجه میکند. فیلم دربارهی آدمهای فلکزدهایست که مجبورند برای گذران زندگی دست به کاری خطرناک بزنند. در این میان، اسد که زن و بچهاش را از دست داده و دنبالشان میگردد، به عنوان رییس یک گروه سهنفره، انسانهای بیچارهتر از خودش را مجبور میکند تصادفهایی ساختگی بکنند تا پول بیمه بهشان تعلق بگیرد. اسد بمبی آمادهی انفجار است که در نهایت هم با از دست دادن معشوقهاش این اتفاق برایش میافتد. از میانههای فیلم، تازه موتور درام روشن میشود و درگیری میان اسد و همکارش سبزهواری که بعداً میفهمیم به او خیانت کرده است، به جاهای باریکی میکشد. صحنهزنی فیلم کاملی نیست به این دلیل که در بخشهایی نمیتواند مخاطب را به اندازهی کافی قانع کند. به عنوان مثال معلوم نیست چرا ناگهان سبزهواری دست به آن اعمال خشونتآمیز میزند و با اسد دشمن میشود. درست است که اسد او را میان جمعیت ضایع کرده است، اما این دلیل کافی به مخاطب نمیدهد که انتظار داشته باشد، سبزهواری در انتها چنین کاری بکند.
۳
فیل و جرج بربنک، دو برادر گاودار هستند. زمانی که جرج با رُز ازدواج میکند و به خانهی پدریشان نزد فیل میآید، دردسرها آغاز میشود چون فیل میانهی خوبی با رُز و پسرش پیتر ندارد. او برخلاف جرج، مرد خشن و بددهنیست که تلاش میکند زن و پسر را از خانهشان براند…
متوجه نشدم هدف فیلم چیست! ظاهراً قرار بوده وسترنی متفاوت ببینیم. انگار فیل که روحیهی خشنی هم دارد، در واقع درونیاتی از جنس تمایلات همجنسخواهانه با خودش حمل میکند که به این شکل از او کابویی متفاوت میسازد. ظاهراً قرار بوده زنِ این وسترنِ بهاصطلاح متفاوت، با زنان خانهدار و سربهزیر وسترنهای دیگر فرق داشته باشد. اینجا رز دائمالخمر است و اسیر الکل. اینها همه در ظاهر اتفاق میافتند اما در واقع فیلم هیچ چیز خاصی نمیگوید. اصلاً مشخص نیست در نهایت چه اتفاقی برای فیل میافتد که به مرگش میانجامد. مشخص نیست طی چه روندی و چرا فیل از رز و پسرش متنفر میشود و دوباره طی چه روندی او با پسر رفیق میشود. اصلاً طی چه روندی رز به الکل گرایش پیدا میکند؟ چرا همسرش جرج از این موضوع اطلاع ندارد و هیچ کاری برایش نمیکند؟ فیلمساز نشان میدهد که پیتر (پسر رز)، جوانی بهظاهر آرام است که در لحظاتی کارهای خشن انجام میدهد. مثلاً خرگوش موردعلاقهاش را میکشد تا امعا و احشای داخلی بدنش را بررسی کند. این خصوصیت پیتر چه کاربردی پیدا میکند؟ فیلمساز ظاهراً میخواهد بگوید پیتر باعث مرگ فیل شده است. اما چهگونه؟
۴
خانوادهای بعد از سالها یک واحد آپارتمانی میخرند. اما این آپارتمان با مصالح بدی ساخته شده و زیرساخت محکمی هم ندارد. یک روز زمین دهان باز میکند و آپارتمان و ساکنینش را میبلعد…
فیلم روی مرز میان جدی و شوخی قدم میگذارد و با ایدهای جالب، آپارتمانهای بیبنیه و مقوایی را به باد انتقاد میگیرد. داستان در واقع بسیار به ایران امروزی و شکل آپارتمانسازی «بسازوبندازش» شبیه است و نشان میدهد که کرهی جنوبی نیز به چنین دردی مبتلاست. آن ترکخوردنهای پیش از ریزش آپارتمان، آدم را یاد اجارهنشینها (داریوش مهرجویی) میاندازد و در واقع نیز مضمون و مفهومش بسیار به فیلم مهرجویی نزدیک است. تمهیدات کامپیوتری در صحنههای فرورفتن خانه در فروچاله، هم جدیاند و هم شوخی و اصولاً قرار نبوده ابعاد فاجعه را چندان تلخ نشان بدهند.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۵
میر لنسکی خلافکار و گنگستری قدیمیست که حالا در دوران پیری میخواهد زندگیاش را برای دیوید استون، یک رماننویس بیپول تعریف کند. دیوید میداند داستان زندگی لنسکی پول را به سمتش سرازیر خواهد کرد. آنها هر روز در کافهای مشخص قرار میگذارند و لنسکی زندگیاش را از آغاز فعالیتهای غیرقانونیاش تعریف میکند…
لنسکی با بازی هاروی کیتل قرار است دو وجهی باشد. یک وجه او خلافکار و خطرناک که با زور و تهدید و مرگ، آدمهای مقابلش را از پیش رو برمیدارد و وجه دیگرش انسانی آرام و باهوش که نصیحتهای جذابی برای زندگی دارد. دیوید، شخص مقابل او، دقیقاً هیچکدام از این موارد را دارا نیست. علاوه بر این که پولی هم در بساط ندارد. تمام این عوامل باعث میشوند در طی گپوگفتهای هر روزه، استون، جذب شخصیت عجیب لنسکی شود. مخاطب با فلشبک، به زندگی گذشتهی لنسکی رجوع میکند و متوجه میشود او چه مسیری را برای رسیدن به این جایگاه طی کرده است. فیلمی معمولی، با یک هاروی کیتل عالی.
۶
در یک سانحهی رانندگی، یی یانگ حافظهاش را از دست میدهد و سو جین ناپدید میشود. آنها هر دو عضو تیم شیرجهی زنان کرهی جنوبی هستند. یی یانگ سعی میکند با این حادثه کنار بیاید و به تمرینهایش برای رسیدن به المپیک بپردازد اما چیزی او را آزار میدهد…
رمز و رازی در لابهلای داستان نهفته است که کمکم حل میشود. یی یانگ تحتتأثیر دوست گمشدهاش، نمیتواند به تمرینها بپردازد و در این لحظهها کارگردان سعی میکند حسی از ترس و دلهره را به مخاطب القا کند. پرش یانگ از تختههای شیرجهای که چندده متر از استخر فاصله دارند، در حالی که مدام احساس میکند روح سو جین پشت سرش است و هر لحظه امکان دارد او را درون استخر هول بدهد، جزو صحنههای دلهرهآور فیلم است که بهخصوص برای کسانی که از استخر و آب و خفگی میترسند، تکاندهنده به نظر خواهد رسید!
۷
سانگ کیو که به عنوان مدیر ارشد یک بانک مشغول فعالیت است و زندگی مرفهی هم دارد، یک روز وقتی در اتوموبیلش مینشیند تا سر کار برود، متوجه میشود مردی ناشناس زیر صندلیاش بمبی کار گذاشته است که با بلند شدن او از روی صندلی منفجر خواهد شد…
فیلم ایدهی جالبی دارد اما گاهی بیش از حد اغراقآمیز و غیرقابلباور میشود. هیجانش زیاد است اما مخلفات کمی دارد. در صحنهی آغازین، وقتی لولهی تفنگی به سمت سر سانگ کیو میآید، هر چند ثانیههایی بعد متوجه میشویم این تفنگ متعلق به پسرش است که قصد دارد با او بازی کند، اما نوید این را میدهد که اتفاقی شوم در انتظار اوست. سانگ کیو در آن مخمصه ناچار است فکر کند تا بفهمد چه کرده تا به این اوضاع دچار شده است. فیلم به قول معروف این پیام را میدهد که: از مکافات عمل غافل مشو…
۸
یک زن جنگلبان در میان جنگلی انبوه با پدر و پسری روبهرو میشود که مانند قبیلههای بدوی زندگی را میگذرانند. زن که زخمی شده، ناچار میشود با آنها بماند تا اوضاعش ردیف شود اما کمکم متوجه میشود آنها به دلایل خاصی این زندگی را برگزیدهاند و مرد نقشههای شومی در سر دارد…
فیلم که محصول آفریقای جنوبی است، فضای متفاوتی دارد. زندگی بدوی پدر و پسر، زندگی مدرن زن را تحتالشعاع قرار میدهد و آن قارچهای سمی عجیب که به مثابه موجودات ترسناک فیلمهای دلهرهآور، انسانها را در برمیگیرند و از بین میبرند، حکم افسانهای بومی را پیدا میکنند که انگار دهانبهدهان نقل شده و به این جا رسیده است. نوع ترسی که فیلم سعی میکند به مخاطب القا کند، بیشتر از جنس سکوت و موسیقی دلهرهآور و فضای ترسناک جنگل است، هر چند موجوداتی عجیب هم گاهی سروکلهشان پیدا میشود. گایا چیزهایی کم دارد و گاهی زیادی گنگ و نامفهوم جلو میرود.
۹
ساکشی باردار است. او به خاطر همسر خود که مجبور است از دست طلبکارهایش پنهان شود، به خانهای دورافتاده در میان مزرعهی ذرت میرود تا کمی آبها از آسیاب بیفتد و همسرش از شر طلبکارها راحت شود. اما خانوادهای که آنها مهمانشان هستند، گذشتهی ترسناکی دارند…
فیلم سعی میکند از موقعیت عجیب خانهی میان مزرعهی ذرت نهایت استفاده را ببرد. تا حدودی هم در این کار موفق است اما ریتم کند فیلم، تکرار زیاد صحنههای چرخیدن ساکشی میان لابیرنت مزرعه و در نهایت ایدهی دستمالیشدهاش، این محصول ترسناک سینمای هند را بسیار خستهکننده میکند.
۱۰
هوانگ جئون مین بازیگر مشهوریست که یک شب توسط عدهای آدم ناشناس گروگان گرفته میشود. گروگانگیرها، پیش از او آدمهای دیگری را نیز ربودهاند که این باعث شده در کل کشور سروصدای زیادی به پا شود. آدمرباها از هوانگ جئون مین پول زیادی میخواهند و او ناچار است این پول را ردیف کند، در عین حال که به فکر فرار نیز هست…
حکایت بارهاتکرارشدهی ربایش یک آدم معروف، در دست کره ایهای کاربلد، تبدیل میشود به فیلمی هیجانانگیز و نفسگیر که از ابتدا تا انتهایش داستان جریان دارد. فیلم تلاش میکند با خلق یک بدمن بدپیله، که رییس گروگانگیرها است، پیازداغ داستان را بیشتر کند و به این شکل مخاطب را بیش از پیش در گرفتاری شخصیت اصلی فرو ببرد. گرفتاریای که به نظر میرسد به این راحتیها قابل حل شدن نیست و او آواره میان جنگل، انگار هر طرف که میرود، به گروگانگیرهایی برخورد میکند که قصد جانش را کرده اند.
۱۱
یک خانوادهی سوری در خانهشان گرفتار شدهاند و نمیتوانند بیرون برود. آن بیرون جنگ و خونریزیست و البته یک تکتیرانداز هم منتظر طعمه است…
فیلمی که تقریباً همهاش در آپارتمان مسکونی میگذرد و سعی دارد اتفاقهای بیرون را در چهرهها و حرفها و حرکات آدمهای گرفتارآمده در داخل خانه منعکس کند. کار سختی که کارگردان با یک دکوپاژ سیال و درست، و البته انتخاب دقیق لوکیشن انجام داده است. از یک طرف، او بهدرستی آدمها را در قاب نگه میدارد و تلاش میکند با حرکتهای مختلفی که به دوربین تجویز کرده، حس خستهکننده شدن را از مخاطب دور کند و در عین حال استرس لحظهها را بالا ببرد. از طرف دیگر، آن خانه و انتخاب درستش، نهتنها این امکان را به کارگردان میدهد تا در میان راهروها و اتاقهای پیچدرپیچش حرکت کند و آدمها را در قاب بگیرد، بلکه کمک میکند تا مضمون کار بیش از پیش محکم شود. فیلم با تقسیم درست اطلاعات، بیش بردن نرمنرم قصه و شناساندن شخصیتهایش به بیننده، در آن مکان محدود خیلی عالی جلو میرود و میگوید انسانها برای مقابله با ظلم و ستم به یکدیگر نیاز دارند.
۱۲
هاد، هفتتیرکش معروف، به شهر بلکاستون میآید. برادر او، بعد از سرقت بانک و دزدیدن پولی هنگفت، توسط یکی از اهالی کشته شده است. هاد نهتنها دنبال قاتل میگردد، بلکه میخواهد پولهای مخفیشده را هم پیدا کند…
یک وسترن اسپاگتی متفاوت و تماشایی با هفتتیرکش بیرحمی که جلیقهی ضدگلوله میپوشد و دیگران به جای شلیک به سر و کشتنش، مدام به جلیقهاش شلیک میکنند! یکی از سکانسهای تأثیرگذار فیلم جاییست که هاد بعد از کشف پولها و بعد از اینکه متوجه میشود همهی مردم شهر در مرگ برادرش شریک بودهاند، پولهایشان را به آتش میکشد و به عکسالعملهای آنها نگاه میکند که دادوبیداد میکنند و حتی از هوش میروند.
۱۳
یک خانوادهی بورژوای پاریسی در یکی از روزهای تابستان، سفری به بیرون شهر میروند و در آنجا، مادر و دختر خانواده وارد رابطهای عاشقانه با دو مرد روستایی میشوند…
فیلمی چهل دقیقهای و کوتاه که ظاهراً نیمهکار ماند و رنوار هیچوقت پیگیر ساخت ادامهاش نشد. فیلم از داستان کوتاه گی دو موپاسان اقتباس شده و بسیار هم مور تمجید قرار گرفته است تا حدی که دیوید تامسن، منتقد معروف دربارهاش گفته: «اگر اولین فیلمی که در عمرتان میبینید همین باشد، ناخودآگاه از خودتان میپرسید اصلاً چرا همهی فیلمها اینقدر زمان ندارند؟». اما خب چندان نمیشود به این حرفها اعتماد کرد! لابد خود رنوار چیزی میدانسته که هیچگاه پیگیر ادامهی ساخت آن نشده!
۱۴
در عمارتی اعیانی، مجلس شکار برگزار شده است و ثروتمندان شهر در آن دعوتند. در این میان آندره که یک خلبان رکوردشکن است، عاشق کریستین، نامزد صاحب عمارت است. آندره به واسطهی اکتاو، دوست مشترکشان، به مهمانی وارد میشود و این آغاز ماجراهاییست که همه را به جان هم میاندازد…
بعد از چیزی حدود شاید پانزده سال فیلم را دوباره تماشا کردم. بلبشوی انتهایی داستان فوقالعاده است. دستها رو شده، خیانتها آشکار شده، مردها با هم دستبهیقهاند، زنها غش میکنند و عدهای هم نظارهگر این اوضاع عجیب. فیلم با نگاهی طنز (البته طنزی فرانسوی، و نه آمریکایی!) به طبقهی مرفهی میپردازد که تنها دلمشغولیاش شکار و خورد و خواب است. صحنهی انتهایی که بعد از تمام شدن همهی دعواها و مرگ ناخواستهی آندره، سایهی ثروتمندان را میبینیم که تکتک وارد عمارت میشوند، دیدگاه رنوار دربارهی زیربنای پوسیدهی قشر مرفه بیدرد آشکار میشود.
۱۵
مارشال و فرماندهاش اسیر آلمانیها میشوند. اما حضور فرماندهی آلمانی که بسیار به اخلاقیات پایبند است و به آنها احترام میگذارد، باعث میشود آنها خودشان را اسیر احساس نکنند…
اریک فن اشتروهایم بزرگ در نقش افسر مبادیآداب و بااخلاق آلمانی میدرخشد. او با گردنبند طبیای که از ابتدا تا انتهای فیلم دور گردنش بسته و به بخشی از شخصیت او تبدیل شده، کسیست که سعی دارد انسانیت را به جا بیاورد. او فارغ از جنگها و دشمنیها، به انسانهای جبههی روبهرو به چشم همکار نگاه میکند. گلی که پشت پنجره و در گلدان پرورش میدهد نماد اوست. نماد انسانیت و خوبی او.
۱۶
بالاتا که مدیر یک انتشاراتی کوچک است، مردیست هوسباز و نامیزان که نهتنها حقوق کارگرهایش را رعایت نمیکند، بلکه مدام چشمش دنبال زنهاست و حتی در دفترش به آنها تعرض میکند. لانژ یکی از کارمندان بالاتا که توسط او استثمار شده، تصمیم میگیرد او را بکشد…
تسط رنوار به مدیوم سینما و استفادهی چشمگیرش از دوربین برای روایت داستان مثالزدنیست. نماهای او غالباً بلند و پیچیده است و آدمهای زیادی در قابش حضور دارند که گمشان نمیکنیم. رنوار سعی دارد نشان بدهد طبقهی کارگر چهگونه توسط بالادستیها استثمار میشوند و چرا راهی به جز کشتن آنها باقی نمیماند. به همین دلیل است که در ابتدای داستان، لانژ را قاتل میدانیم اما با یک فلشبک طولانی و درگیر شدن با ماجرا، در انتها به او حق میدهیم.
۱۷
امیر جلالالدین که در گذشته پاورقینویس مطبوعات بودهاست، حاضر نیست خود را با شیوهی جدید نوشتاری آنها تطبیق دهد و دچار مشکل میشود. اصرارهای همسرش و نویسندهی جوانی که پیش از این شاگردش بوده نیز راه به جایی نمیبرد و او دست از نوشتن برای مطبوعات میکشد. تکیهگاه آنها در این زمان تنها پساندازشان است که آن نیز پس از مدتی به انتها میرسد و سروکلهی سمسار محله و همسایهی بسازوبفروششان که چشم به تصاحب خانهی بزرگ و اشیای قدیمی آنها دارند پیدا میشود…
حالا دیگر ریتم کند فیلم آزاردهنده است و کلیتش فدای نمادپردازیهایی شده که گاه از آشکاری زیاد آزاردهنده به نظر میرسند. اما عزتالله انتظامی قطعاً یکی از بهترین بازیهای کارنامهی درخشانش را ارایه داده و جهانگیر فروهر بینظیر است.
۱۸
دلشاد فروشندهی دورهگردیست که اوضاع مالی خرابی دارد. او یک روز به شکلی اتفاقی با گروهی خلافکار آشنا میشود که قصد دارند از بانکی سرقت کنند. دلشاد تصمیم میگیرد آنها را همراهی کند …
بازبینی فیلم بعد از سالها نشان میدهد که دیگر آن جذابیتهای گذشته را ندارد و نگاه اخلاقیاش، به داستان و نگاه طنزآمیزش میچربد.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
۱۹
ماشاالله برای خریدن کارگاه موردعلاقهاش در کرمان، مجبور است به تهران بیاید تا آپارتمانی را که اجاره داده، بفروشد. اما با ورود به تهران متوجه میشود واحدش رو به خرابی رفته است، ضمن این که همسایههای بیملاحظه، در پی اذیت کردنش هستند…
بازبینی این فیلم بعد از بیستوخردهای سال، دلچسب است. صمدیان آشکارا به اجارهنشینها نگاهی داشته و خیلی خوب توانسته همان همسایههای ناموزون، همان آپارتمان در حال ریزش و همان دعوا و درگیریها را با روایتی متفاوت، کنار هم قرار دهد تا از زیر سایهی سنگین آن فیلم بیرون بیاید. بیرون هم میآید، هر چند قدرت و اعتبار فیلم مهرجویی را ندارد. هنوز هم میتوان به آن همسایهها به مثابه آدمهای جامعهای ناموزون نگاه کرد که هر کدام در صدد هستند، کلاه خودشان را نگه دارند. صحنهای که میخواهند مدیر انتخاب کنند، اما در نهایت جلسه به دعوا کشیده میشود، همچنان بیانگر حالوروز این روزهای ما نیز هست؛ حالوروز بیگفتمانی که هیچکس حرف دیگری را نمیفهمد. بازیگران همگی در جای خودشان ایستادهاند و از میان آنها جمشید اسماعیلخانی بینظیر است و علیرضا خمسه عالیست. یاد ابراهیم آبادی هم بهخیر.
۲۰
اسد دادوند و نامزدش، شکوه تکاوندی، قرار گذاشتهاند که پس از یافتن خانهای اجارهای ازدواج کنند. اسد پس از مدتی تلاش به کمک برادرش، امین، خانهای پیدا میکنند که در اجارهی مرد عیالواری است به نام گلدوست است که وضع مالی مناسبی ندارد و قادر نیست خانهی جدیدی پیدا کند…
تماشای فیلم بعد از سالها نشان میدهد که باوجود ریتم کند و خستهکننده، اما هنوز هم قابل ارجاع است. نگاه اخلاقی پایانی فیلم باعث میشود مخاطب قضاوت درستی از حالوروز آدمها کند. همه تصور میکنیم صاحبخانهی داستان، زن بدطینتیست اما در انتها مشخص میشود او هم مشکلات خودش را دارد و اتفاقاً اوضاعواحوالش حتی از آدمهای فقیر داستان هم بدتر است. این میان گلدوست با بازی بینظیر جمشید اسماعیلخانی هم از قطب منفی به قطب مثبت ماجرا کشیده میشود و در انتها به قهرمانی مظلوم تبدیل میگردد که نجاتدهندهی جوانهای داستان است.
دیدن فیلم های دهه ۷۰ خیلی سخته، نه به خاطر کیفیتشون، بلکه با دیدنشون با خود نوجوانیت ملاقات میکنی که اون موقع چطور به دنیای فیلم ها نگاه میکردی
سلام و عرض خسته نباشید.
دو مورد نیازمند اصلاح هست:
۱.خانه خلوت محصول ۱۳۷۰ و ۲.آپارتمان شماره ۱۳ به کارگردانی یدالله صمدی.
سلام … ممنونم. بله بله. عجب اشتباه بدی کردم! مخصوصا «صیفالله صمدیان»!
سلام در مورد kabhi alveda naa kehna 2006 نظرتون چیه؟؟
سازنده ی فیلم کارن جوهر هست همون کارگردان فیلم مای نیم ایز خان ۲۰۱۰
ولی بنظرم این فیلمش که محصول ۲۰۰۶ هست از پر بحث ترین فیلمای این کارگردان باشه
البته من فقط زیرنویس این فیلم رو پیشنهاد میکنم یجورایی دوبله اش اون روح و پیام فیلم رو کمرنگ تر میکنه
سلام … ندیدمش هنوز متاسفانه
«زندگی خیلی ترسناکه،چون هر کسی دلایل (و عقاید ) خودش رو داره» (نقل به مضمون)
اگر اشتباه نکنم این دیالوگ توی همین «قاعده بازی» بود.اگر هم نبود به هر حال جمله جالبیه!
بله. توی همین فیلم بود.
بله ممنون.
جالبه، رنوار اصلاً قصد نداشت یک فیلم جریان ساز و بحث برانگیز بسازه،ولی شخصی بعد از دیدن فیلم ، تلاش کرد سینما رو به آتش بکشه! واقعا روزنامه ای رو برداشت و آتش زد تا سینما رو به آتش بکشه! حالا اگه قصد داشت فیلم بحث برانگیزی بسازه چه اتفاقی می افتاد ؟!