تعدادی دختر که برای تفریح به جنگلی دور افتاده می روند و گرفتار قاتلی دیوانه می شوند … بله، چنین فیلم های بی محتوا و شدیداً بی معنایی هم در دنیا ساخته می شود! تمامِ نود دقیقه، بدون اینکه داستانی در کار باشد، بدون اینکه قاتل روانی دلیلی برای کارهایش داشته باشد و بدون اینکه حتی یک نکته ی جدید یا جالب ببینیم، سپری می شود. اصلاً معلوم نیست این فیلم به چه منظور ساخته شده.
یک دختر خیابانی، توسط پیرمردی دزدیده می شود و هر جور بلایی که فکرش را بکنید، پیرمرد سرِ او در می آورد … یکی از آشغال ترین تصاویری که در طول عمرم دیدم. همه اش داد و بیداد های الکی و شکنجه هایی که برخلاف تصور سازندگان، هیچ روی آدم تأثیر نمی گذارد جز اینکه به خاطر بی معنا بودنِ کلیت این تصاویر، اعصاب آدم از وقتی که پایش تلف کرده، بهم می ریزد. شما تصورش را بکنید که در یک فیلم هفتاد دقیقه ای، فقط بیست دقیقه اش سیگار کشیدن و رانندگی پیرمرد است!
اولین فیلم جارموش، درباره ی پسری که خودش را در این دنیا توریست می داند و دائم تکرار می کند که نمی تواند یک جا بماند چرا که زندگی برایش خسته کننده می شود، فیلمی ست شدیداً بی معنا که دیدنش حاصلی جز خستگی و دلزدگی به همراه ندارد. نه از حرف های پسر چیزی سر در می آوریم و نه از منظور جارموش از ساختن این فیلم به عنوان فیلم اول. حالا باز شانس می آوریم که مدت زمان فیلم ۷۰ دقیقه بیشتر نیست، وگرنه آدم خیلی راحت از زندگی سیر می شد!
تهران در سال ۱۵۰۰٫ نازی بعد از تحصیل در کره ی ماه به زمین و پیشِ پدربزرگِ رو به موتش می آید تا آخرین خواسته ی او را اجرا کند … فیلمی به شدت ناامیدکننده و ضعیف که به هیچ عنوان انتظارش را نداشتم. داستانی پخش و پلا، نامتمرکز و بی سر و ته، تأکید زیاد بروی شوخی هایی که بر مبنای پیشرفتِ تهران در سال ۱۵۰۰ شکل گرفته به جای یک داستان پردازی و شخصیت سازی درست ( حتی رابطه ی نازی و پدربزرگش که داستان با آن ها شروع می شود هم به هیچ عنوان پرداخت نشده، بقیه ی آدم های داستان که دیگر پیشکشِ سازندگانش! ) ، فضاسازی ضعیفِ انیماتورها از تهرانِ دویست سالِ بعد ، کاری به شدت ضعیف و سطحی ساخته که به سرعت باید فراموشش کرد.
یک فیلم بی جهت طولانی، خسته کننده، کسالت بار و بی سر و ته، از آدم هایی که عاشق هم هستند و نیستند و این حرف ها! فیلمی پر گو با دیالوگ هایی پر طمطراق که بویی از سینما نبرده و هیچ نکته ای برای دنبال کردن ندارد. مطمئناً اگر رمان دی اچ لاورنس، که فیلم از روی آن برداشت شده را می خواندیم، اکنون احساس بهتری داشتیم.
مردی ناشناس، به افراد مختلف زنگ می زند و به آن ها هشدار می دهد که تا چند دقیقه ی دیگر بیشتر زنده نیستند … دیدنِ دوباره ی این فیلم بعد از چیزی حدودِ بیست سال، یادآورِ خاطرات جالبی برایم بود. آن وقت ها، هنوز بچه بودم و فیلم را در سینما دیده بودم. صحنه های تیره و تاری مثل تلفن زدنِ مردِ ناشناس به افرادِ مختلف در ذهنم مانده بود و آن را تا همین چند روزِ پیش با خودم حمل می کردم تا دوباره فیلم را در میانِ سی دی های قدیمی ای که یک مغازه ی اجاره ی فیلم، به حراج گذاشته بود، پیدا کردم. از همان بچگی هم تند و تند سینما می رفتم. همان وقت هایی که هفت هشت ساله م بود. تصاویرِ گُنگی از برخی فیلم ها در ذهنم نقش بسته. مثلاً یادم می آید فیلمی دیده بودم با بازی فتحعلی اویسی که نقشِ یک کابوی را بازی می کرد و دائم کنسرو لوبیا می خورد! فکر می کنم اسمش « هی، جو » بود. خیلی دوست دارم دوباره ببینمش. تصاویرِ زیادِ دیگری هم هست البته. این تصاویر، همگی، بخشِ بزرگی از زندگی من را تشکیل می دهند. و اما صحبت درباره ی این اثر بی سر و ته، یعنی “زنگ ها” البته کار بی معنایی ست.
سپیده به همراه برادر لاتش چنگیز و نامزدش به یک طلافروشی می روند تا برای مراسم ازدواج طلا بخرند اما ناگهان چنگیز اسلحه می کِشد … یک فیلم ویدئویی بسیار ضعیف و بی منطق که هیچ جایش به جای دیگر مربوط نیست. از شخصیت پردازی های تخت و بچه گانه بگیرید تا حرف های شعاری و سطحی که در دهان آدم های داستان می چرخد و تا عکس العمل های بی منطق آدم ها در موقعیت های خطیر که باعث می شود شاهد طنزی ناخواسته باشیم.
یک سری آدم داخل یک غار تو در تو گیر می کنند و یک سری موجودِ ترسناک، می افتند به جانشان … تعدادی موجودِ بی معنا و الکی ترسناک که همیشه هم یک جای کارشان می لنگد تا اینطوری آدم های داستان بتوانند از ضعفِ آن ها استفاده کنند که از دستشان دَر بروند، شخصیت ها را یکی یکی سر به نیست می کنند و خون و خونریزی ای راه می اندازند که بیا و ببین! عین این بازی های کامپیوتری، خط سیرِ داستان، قسمت به قسمت است؛ آدم ها در یک موقعیتِ مثلاً خطیر گیر می کنند، موجودات ترسناک را می کُشند و تمام. می رویم مرحله ی بعد! هیچ و پوچ!
با احترام,تعطیلات همیشگی جارموش یکی از فیلمای محبوبمه ک ۹۵دیدم.
تعطیلات همیشگی یکی از پرمفهوم ترین فیلم هاست
متاسفم برای این نقد غیرحرفه ای شما…
دوست عزیز این نقد نیست، یک یادداشت کوتاه است! ممنون.
اون فیلم های دیگه رو ندیدم فقط راجع به تعطیلات همیشگی نظر میدم. امیدوارم با تامل بیشتری کنید قبل از اینکه بگی سرتاسر فیلم به نظرم بی معناست یا از دیالوگاش سر در نیاوردم. در هر صورت منم دوبار فیلمو دیدم. و در نهایت به این جمله که جان لنون منتشر کرده ارجاع میدم.
از چیزی که نمی فهمی متنفر نباش
فیلم the descent که شما حتی اسمشو اشتباه نوشتی یکی از بهترین فیلم ها در ژانر وحشته و به هیچ وحه هیچ و پوچ نیست. نمیشه حالا که شما از فیلم چیزی نفهمیدی این طوری دربارش بگی. و همین طور تعطیلات همیشگی که یکی از فیلم های مفهومی سینماست حالا شما بهش میگی بی معنی ؟ عجب…
فیلم وراثت یا همون سقوط ۲ بهترین فیلم در ژانر وحشت و ترسناکه امیدوارم توی نقد فیلمها یه کم بیشتر توجه بخرج بدین
سلام و درود ممنون از یادداشتتون خوب با توجه به اینکه نقد نزدید پس ما هم آزادیم یادداشت خودمون رو بزنیم
The Descent: Part 2
بر خلاف چیزی که گفتید بود فیلمی که به معنی واقعی کلمه ترسناک بود قسمت اول این فیلم رو ترس های خارجی کار می کنه و دوم رو مغز آدم اینکه حس خفگی و ترس تو غار رو تو شما بوجود میاره احساس ترس و ناامیدی در کل باید بگم این فیلم در نوبه خودش تو این ژانر بسیار جذاب عمل کرده اما ناگفته نمونه نمی تونیم بگیم صد در صد ترسناک چون کینه و … هم هستن
فیلم descent فیلم پرمعنا و مفهومشو در قالب ژانر ترسناک گنجانده. دوست عزیر لطفا نقد الکی نکنین