مرزِ میانِ خوب و بد
خلاصهی داستان: دَن ایوانز، زمیندارِ فقیریست که به دلیل قرض، در آستانهی از دست دادنِ خانهاش قرار گرفته است. او به شهر میرود تا با طلبکارش در اینباره حرف بزند و از او وقت بگیرد. ورودِ او به شهر، همزمان میشود با دستگیری یکی از خطرناکترین راهزنانِ آن منطقه، بِن وِید. کلانترِ شهر برای فرستادنِ او به مقصدِ یوما و زندانی کردنش، به گروهی زُبده نیاز دارد. دَن که متوجه میشود از این راه پولِ خوبی نصیبش خواهد شد، داوطلب میشود تا یکی از اعضای گروهِ محافظین باشد …
یادداشت: فیلمِ فوقالعادهی منگولد، این کارگردانِ همهفنحریف، ژانر وسترن را دستمایه قرار میدهد اما به شکلی هم آن را دور میزند، آشناییزدایی میکند و مولفهها را تغییر میدهد. « آدمبده » و « آدمخوبه » را در یک جبهه میگذارد، مرزِ میانِ خوبی و بدی را از بینشان برمیدارد و آنها را با هم همراه میکند و قانونگذاران ـ که در ژانر وسترن، کلانتر با آن ستارهی حلبیاش نمادی از آنهاست ـ را علناً به هیچ میگیرد و کنارش میگذارد. فیلمنامهی کلاسیک و خطی فیلم، همه چیز دارد: هم خطِ سیری جذاب و نفسگیر، هم سکانسهایی دیدنی، هم دیالوگهایی فوقالعاده و هم شخصیتهایی جذاب و چند بُعدی. داستان با خانوادهی ایوانز آغاز میشود و در همان چند دقیقهی اول، روابط این خانواده با هم شکل میگیرد و داستان پیریزی میشود؛ اینکه ایوانز، یک پا دارد، اینکه شخصی به نام هلندر، میخواهد زمین و خانهشان را به جای بدهی از آنها بگیرد، که این قضیه با آتش زدن اصطبلِ دَن و تهدید او به پرداخت پول صورت میگیرد و از همه مهمتر، اینکه ویلیام، پسر بزرگِ دَن، به خاطر منفعل بودنِ پدرش و سر خم کردن در برابرِ زور، از او ناراضیست؛ پسری جوان و پُر شور که در تبِ نشان دادنِ چنگ و دندان به زورگویان میسوزد. از سوی دیگر، دَن را مردی اهل خانه و خانواده هم مییابیم که برای درمانِ پسر کوچکش به آن مکانِ بی آب و علف آمده و هر چه پول در میآورد، خرج دوا و درمانِ بیماریِ سلِ بچه میکند. شخصیتِ مهمِ دیگرِ داستان، بِن وِید، راهزن خطرناک و معروف است که طی یک عملیاتِ هیجانانگیز، با گروه خطرناکش، دلیجانِ بانک را میزنند و پولها را تصاحب میکنند. در این صحنه است که شخصیتِ خونسرد، خطرناک، بیرحم، محکم و البته ذاتِ هنرمند و آرام او آشکار میشود که مجموعِ اینها، از او شخصیتی میسازد به تمام معنا، جذاب و درگیرکننده تا برای ادامهی داستان آماده باشیم. از این پس است که فیلمنامه با ظرافت، لایه به لایه، طبق یک منطق قوی و روابطِ محکمِ علت و معلولی، در دو سطح جلو میرود. از یک سو باید در طی این روایت، شاهد رابطهی پدر و پسر باشیم که ترمیم میشود؛ پسر، پدرش را متهم به ترسو بودن و انفعال میکند و پدر در پایان، شجاعتهایی نشان میدهد که درجهی پدری را باز پس میگیرد و در چشمِ پسر، جایگاه سابقش را بازمییابد. اصلاً از یک جایی به بعد، دیگر بحثِ پول برای دَن مطرح نیست. او با سرسختیِ تمام، میخواهد بِن را به قطار برساند و در این راه چیزی جلودارش نیست هر چند که میداند مسیر خطرناکی دارد و علت این امر همانا، ثابت کردنِ خودش به پسرش و از همه مهمتر و اساسیتر، به خودش است. اما سوی دیگرِ ماجرا، رابطهی دو مرد است. دَن و بِن، یکی در لباسِ مردِ شریف و دیگری در لباسِ مردی خشن و نادرست و راهزن، دو سویهی خیر و شر ماجرا هستند، لااقل در ابتدای امر اینگونه مینماید. دَن، به دلیل نیاز به پول، برای از دست ندادن خانه و زندگیاش، قبول میکند تا بِن را راهی یوما کند؛ جایی که او باید به جزای اعمالِ تبهکارانهاش برسد. طی این مسیر است که موجب میشود جایگاهها تغییر کند و مرز خوبی و بدی بههم بریزد. بِن، در ابتدا به عنوان بدمنِ ماجرا، مردیست محکم، خونسرد و بسیار صریح. شخصیتِ نافذ و تأثیرگذار او، چنان است که میتواند اطرافیان را دچار تزلزل کند. او حتی با نگاههای عمیقش، لحظاتی، آلیس، همسر دَن را انگار هیپنوتیزم میکند. او کسیست که با گفتنِ واقعیت به دَن دربارهی آلیس و اینکه دَن باید بیشتر به فکرِ همسرش باشد، نگذارد کار سخت بکند و هوایش را داشته باشد، دَن را عصبی میکند. او در عین حال، آنقدر « مرد » است که وقتی دَن و دیگرِ افرادِ گروهِ محافظ، خوابشان می بَرَد، تنها به سراغِ آن کسی میرود که با حرفها و زمزمههایش آزارش داده بود. او حتی کمی بعدتر، جانِ دَن را در مقابل سرخپوستانِ مهاجم هم نجات میدهد تا اینگونه، قدم به قدم، جایگاهها تغییر کند. بِن در جایی به بقیه میگوید که احساس خوبی نسبت به دَن دارد. و بعد ماجرا به جایی میرسد که دَن، برای رهایی بِن از دستِ گروگانگیرهای بین راه، به شدت تلاش میکند و خودش را به خطر میاندازد. اینگونه است که ذره ذره رابطهای زیرپوستی و عمیق بین این دو مرد شکل میگیرد و خوبی و بدی، در هم مستحیل میشود تا به اوج داستان برسیم، جایی که دَن خودش را ثابت کرده و بِن هم فهمیده که حالا یک نفر پیدا شده که در این آشفتهبازار، مردانه بر سرِ عقایدش بجنگد. همین است که بِن را مجبور میکند دست به آن اقدام نهایی بزند.
فیلم های دیگرِ منگولد، در « سینمای خانگی من »:
ـ هویت ( اینجا )
ـ وولورین ( اینجا )
سلیقه و سیستم نمرهدهی عجیبی دارید!
می گذارم به پای تعریف! ممنون.
من بن فاستر را دوست دارم.با توجه به نمره ی فیلم حتما می خوام ببیمش.
بن فاستر تو فیلم the messenger غوغایی به پا کرد…
نقطه قوت فیلم، اول فیلمبرداری بینظیرش
دوم تیم کارگردانی بینقص.
می شه نظرت رو درباره تارکوفسکی بدی توی سایت درباره هیچ کدوم از فیلمهاش چیزی ننوشتی.همین سوال رو درباره فیلم های ژان لوک گدار هم دارم.
ممنون
سینمای تارکوفسکی را به سختی تحمل می کنم. تارکوفسکی مطمئناً اندیشمندِ بزرگی ست اما خب، اندیشه هایش را در قالبِ مدیومِ سینما، دوست ندارم و نمی توانم تحمل کنم. هر چند کارگردانِ قدرتمندی هم بود و تصاویر را در مُشتِ خود داشت. اما درباره ی گدار، به غیر از « از نفس افتاده » و تا حدی هم « تحقیر »، بقیه ی فیلم هایش را هیچ دوست ندارم و اصولاً نمی توانم تحمل شان کنم.
من دیشب John Wick رو دانلود کردم ۲۰ دقیقه اول پر از تصاویر درهم برهم است.تدوین فیلم غیر خطی ست.ولی به شکل عجیبی بده.گفتم شاید نسخه ای که من دانلود کردم اینجوریه یا من خیلی ناشیانه فیلمو نگاه کردم.
چند پُستِ قبلی، درباره ی فیلم نوشته ام. فیلمِ جذابی بود.
سوال پرسیدم می خواستم بدونم فیلم مشکل وصل شدن پارت ها به هم رو داره یا کلا اینجوریه.تو دقیقه ۲۰ به بعد تیتراژ ابتدایی می یاد بعد حدود ۲۰ دقیقه بعد از تیتراژ پایانی فیلم ادامه داره.درباره کیفیت فیلم چیزی نپرسیدم.
خیلی ممنون
فکر می کنم همینطور بود. الان جزئیاتِ تیتراژ را به خاطر ندارم.
یک شاهکار .. این هم در لیست ۲۰ فیلم محبوب من جا داره مثل ۵۰۰ روز سامرز …. بابل …. پاپیون —- رهایی از شاوشنگ.. چریکه تارا … ارباب حلقه ها… سراغاز…. پرومتئوس ….زودیاک….درخشش….سینما پارادیزو..
البته منظورم این نیست حتما فیلمهای لیست من شاهکارن
این فیلم را پنج شنبه همین هفته,۲۴ام اردیبهشت,شبکه AAAFAMILY ساعت ۱۰شب با زیرنویس پخش می کنه.
حسن ممنون بابت لیستت.تابستان حتما فیلم ۵۰۰روز را می بینم.
ابدا از فیلم خوشم نیومد.
آخر فیلم بن و دن می دون سمت قطار که چی؟آیا فرار کردن برای مرد چست و چابکی مثل بن کاری داشت.فرقه از دید من بین نکشتن همه گروه تو اون شب با فرار کردن.چرا تو تیراندازی ها بن با یک کتک کاری کوچک دن را سر جاش نمی شونه؟آخر فیلم بن خودش سوار قطار میشه که بره اعدام شه؟راه های بهتری برای به جبران بدی های گذشته وجود داره بنظر من.اونظور کشتن چارلی و حتی کل گروه که اینهمه بهش وفادار بودن-درسته خلافکارن-برام اصلا جالب نبود.
در کل واقعا هیچ چیزی برام نداشت این فیلم.این را بدون توجه به عدم علاقم به وسترن و اکشن می گم.وقتی تصور می کنم دو نفر مثل دن وبن تو وضعیت آخرای فیلم هستن و بن هیچ تلاشی برای فرار کردن نمی کنه حتی جایی که کل شهر دارن به دن تیراندازی می کنن و تنهاست نمی تونم با شرایط رعال تطبیقش ندم و بگم راسل کرو داره طبق فیلم نامه رفتار می کنه!
شما متوجه فیلم نشدی اولا دن به باتر فیلد میگه اگه بن رو رسوندم به داخل قطارباید هزاردلار به خانوادم بدی وارامشرو براشون تامین کنی به همین خاطربن اخر فیلم سوار قطار میشه ویک بار هم نشون دادکه میتونست فرار کنه وای وقتی دن موقع خفه شدن بابن حرف میزنه واز پسرش میگه بن باهاش دوست میشه ومیخواد بهش کمک کنه شماکه اکشن دوس داری بهتره سریع و خشن نگاه کنی شک ندارم اگه فیلمی مثل ماتریکس یا پرستیژرونگاه کنی چیزی نمیفهمی
دقیقا.دن و بن اون لحظه که باهم دوست میشن در اصل بن میخواد به دن کمک کنه که هم اون هزار دلار رو خونوادش بگیره هم رفاقتشون و هم اینکه به پسرش نشون بده که بی عرضه نیست.
بخاطر همین فقط میره سوار قطار میشه اخر هم سوت میزنه که اسبش بیاد و فرار کنه.
اما خب قرار نبود دن کشته بشه قرار بود اون رو تا قطار برسونه همین .
آخر فیلم فرار میکنه دوست من، وقتی سوت میکشه و اسب به طرف قطار میدوه…که اگه این پایان بندی رو نداشت حرف شما درست بود و مزخرف میشد.
این فیلم به نظرم پیش از هرچیز درباره زنده نگهداشتن اخلاقیات و فضائل مردانه هست. درباره دوستی، ایجاد الگوی مثبت پدر در ذهن پسر، درباره تعهد به خانواده، شجاعت و ارزشهای دیگهای هست که داره از بین میره و احمقانه فرض میشه.
بن وید در نهایت مسیرش رو عوض میکنه و سعی میکنه با یه کار خوب، کلید ورود به بهشت اخلاقیش رو پیدا کنه و از در رد بشه: ایجاد یه الگوی مثبت از یه پدر در ذهن پسرش و ساختن آیندهی مثبت برای اون پسر که ابتدای فیلم داره میره به سمت اینکه بن رو به عنوان الگوی مثبت و نیرومند انتخاب کنه.
من این فیلم رو در ژانر وسترن طبقهبندی نمیکنم. اگر هم مؤلفههاش رو داره، بیشتر وارد ژانر خانوادگی میشه. روابط افراد اینقدر قوی و عاطفی هست و اینقدر تغییرات ناملموس و آروم درون شخصیتها شکل میگیره که قالب زخمت و درشت بافت وسترن، نمیتونه اون رو پوشش بده.
به نظرم این فیلم از ژانر خودش عبور میکنه.
جالب این که اول فیلم از انتخاب راسل کرو به عنوان شخصیت منفی، تعجب کردم و به خودم گفتم: بیا! اینم اولین نقش منفی راسل کروی مهربون و خواستنی.
که اونم نشد و تغییر ماهیت داد!
من خیلی فیلم میبینم. از تارکوفسکی و کیشلوفسکی و خودروفسکی گرفته تا کارگردانای عامهپسند و هالیوودی و حتی بالیوودی. فیلم خوب ربطی به اسم کارگردان نداره.
ممنون.
داستان فیلم ، خیلی نزدیک به سریال شاهکار( روزی روزگاری) بودش.
سلام
پیشنهاد میکنم حتما” ببینید.حتی میتونید فقط به موسیقی زیباش گوش بدین
مرسی
موافقم
به نظر من جز یکی از تاثیرگذار ترین فیلم ها بود و پایان شوکه کننده و قشنگی داشت مخصوصا تک اهنگ فیلم که در اخر فیلم پخش میشه به زیبایی فیلم خیلی کمک میکنه
فیلم بینهایت بدی است!
داستان پر از حفره های بیپایان است،
بازی ها خوب است اما کاراکترهای داستان احمق و غیر قابل درک هستند،
شخصیت پردازی افتضاح است ما با هیچ کدام از شخصیت ها آشنا نمیشویم،
نه استقامت شخصیت های مثبت را میفهمیم نه بیرحمی شخصیت های منفی را،
پس نمیتوانیم با هیچکدام از شخصیت ها همراهی کنیم.
اما هیچ چیز دل سرد کننده تر از این نیست که فیلم قهرمان ندارد، دَن در تمام طول فیلم مسیر حرکت یک قهرمان را طی میکند اما در آخر . . . کوه موش زایید!
دن در پایان هیچی نیست جز یک بازنده ترحم برانگیز