.
خاطرهها را فراموش نکن…
خلاصه داستان: آگاه بیاوغلو (هالوک بیلگینَر) مأمور سابق دادگاه، پیرمردی تنهاست که در یک واحد از آپارتمانی خانوادگی در قلب استانبول ترکیه روزگار میگذراند. همسرش سالهاست فوت کرده و دخترش خارج از کشور زندگی میکند. او یک روز متوجه میشود تنها همدم روزگار پیری، یعنی گربهاش از شدت گرسنگی و تشنگی مُرده. او در پی این اتفاق و با مراجعه به دکتر به این واقعیت تلخ میرسد که آلزایمر بهزودی سراغش خواهد آمد. آگاه با فهمیدن این موضوع، وحشت میکند اما مدتی بعد به این نتیجه میرسد که اتفاقاً دچار شدن به آلزایمر میتواند موقعیت خوبی برایش فراهم کند تا اشخاصی را که سالهاست به دلیلی مشخص، در پی کشتن آنها بوده، به قتل برساند؛ فراموشی، عذاب وجدان ناشی از قتلها را پاک خواهد کرد. در نتیجه کارش را آغاز میکند و بعد از هر قتل، یادداشتی روی بدن اجساد باقی میگذارد که در آنها زنی به نام نِورا الماس (جانسو دِرِ) را مخاطب قرار داده است. زنی که در دایره پلیس جنایی کار میکند و گذشتهاش با قتلهایی که آگاه انجام میدهد، گره خورده است …
.
یادداشت: نوشتن درباره یک سریال ترکی، در حالی که پیشفرض خواننده از سریالهای این کشور گناه فاطماگل چیست؟، عشق ممنوع، برگریزان و … دهها سریال ریز و درشت دیگر است که بیوقفه و با زیرنویس یا دوبلهشده از شبکههای فارسیزبان پخش میشوند، کار دشواریست چرا که به نظر میرسد آدمها یا از آن دست هستند که کلاً دیدن سریالهای ترکی را برخلاف استانداردهای خود میدانند و از بازی تاجوتخت و چرنوبیل و خانم میزل شگفتانگیز و چیزهای تیز پایینتر نمیآیند، یا در خفا و با اشتیاق سریالهای ترکی را دنبال میکنند اما پای حرف که میشود، همهچیز را انکار میکنند! البته قطعاً این میان دسته سومی هم وجود دارند که بدون پیشفرض و گارد گرفتن، نگارنده را همراهی کنند.
مثال زدن از سریالهای ترکی که اسمشان ذکر شد طبیعتاً به معنای کوچک شمردن آنها نیست. برعکس، حالا دیگر میتوان با اطمینان گفت که سریالسازی در ترکیه تبدیل به صنعت قدرتمندی شده است. تصور کنید بعد از پایان سریال عشق ممنوع لوکیشنی که خانه شخصیتهای اصلی سریال بود تبدیل به جاذبه مهم گردشگری در استانبول شد. درست در همین نقطه است که میتوان گفت ترکیه نه با فیلمها، بلکه با سریالهایش «صنعت سرگرمیسازی» (مانند هالیوود) راه انداخت. اما این که چهطور چنین چیزی ممکن شد، حدیث مفصلیست.
شاید بدیهیترین نکته این باشد که آنها رگ خواب مخاطب را در دست دارند و میدانند چه داستانهایی برایش روایت کنند؛ ضمن این که بازیگرانی خوشچهره و بهشدت حرفهای دارند که میتوانند مخاطب را سر ذوق بیاورند (بهخصوص در نماهای نزدیک). بازیهای احساسبرانگیز بازیگران ترک یکی از مهمترین رمزهای موفقیت آنهاست. در این میان حتی گاهی بازیگرانی خردسال چنان ماهرانه ظاهر میشوند که مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهند. مشخصاً در یکیدو تا از این سریالها، همین بازیگران خردسال، در همان نماهای نزدیک، چنان با سوزوگداز و به شکلی کاملاً حرفهای روی احساسات مخاطبِ حتی غیراحساساتی تأثیر میگذارند که یکی از دلایل مهم ادامه یافتن آن سریالها میشوند. حتی نیازی نیست پس و پیشِ داستان را بدانید؛ وقتی سریال را با یکی از همین صحنههای پرسوزوگداز هم آغاز کنید و هنرنمایی یک خردسال را ببینید، گرفتار شدهاید! در واقع آموزشها از همان کودکی شکل میگیرد. شاید یک مثال خیلی ساده، موضوع را روشنتر کند: کافیست به مصاحبههای خیابانی شبکههای مختلف ترکی نگاهی بیندازید و به نوع حرف زدن و اداهای کودکانی که گزارشگر به آنها نزدیک میشود، دقت کنید.. نیازی هم نیست چیزی از زبان ترکی استانبولی بدانید. آنجا طوری اعتمادبهنفس را از همان کودکی آموزش میدهند که حتی یک کودک مصاحبهشونده در خیابان هم مانند یک بازیگر حرفهای جلوه میکند.
از سوی دیگر تولید بازیگران جدید هم راهکاریست برای دلزده نشدن مخاطب و جلب توجه او؛ روزی نیست که از یک بازیگر خوشچهره جدید در سریالهای مختلف ترکی که از کانالهای مختلف این کشور پخش میشود، رونمایی نشود. این بازیگرانِ اکثراً جوان، با ترفندهای مختلف، تیتر خبرها و شوهای تلویزیونی میشوند، به برنامههای مختلف دعوتشان میکنند و در نهایت هم در سریالی میدرخشند و روز بعد، نوبت بازیگر جدیدی میرسد و این چرخه همینطور ادامه دارد.
کانالهای تلویزیونی ترکیه، هر شب، یک سریال متفاوت نشان میدهند و گاهی وقتی شبکهها را عوض میکنی، با دهپانزده سریال مختلف مواجه میشوی که بازیگران معروف و غیرمعروف در آن هنرنمایی کردهاند و پیداست که مشتریهای خودشان را هم دارند. سریالهایی که برخیشان مورد انتقاد هم قرار میگیرند و حتی گاهی تبدیل به سوژه طنز در برنامههای تلویزیونیشان میشوند. در یکی از همین برنامههای طنز تلویزیونی بود که آیتمی در هجو سریال عشق ممنوع پخش شد که شخصیتهایش همگی با هم رابطهای پنهانی داشتند و در نهایت رابطهها چنان پیچیده میشد که معلوم نبود چه کسی فرزند کیست و چه کسی مادر چه کسی! که این موضوع اشاره به عشقهای پنهانی شکلگرفته در یکی از پرطرفدارترین سریالهای تلویزیونی ترکیه یعنی همین عشق ممنوع داشت.
سازوکار سریالسازی در ترکیه با ایران بسیار متفاوت است. از طرفی وقتی پای یک سریال ترکی بنشینید، متوجه میشوید زمان پخش آگهیهای بازرگانی از مدت زمان خودِ سریال بیشتر است و این موضوع چنان جدیست که گاهی یک قسمتِ مثلاً پنجاهدقیقهای از یک سریال، بیش از یکونیم تا دو ساعت طول میکشد. البته پیشترها زمان تبلیغات کمتر و فواصل پخش آنها در بین برنامه هم کم بود اما حالا انگارکه هر دو نوبت آگهی را در یک نوبت پخش کنند، زمان پخش آگهیها بیشتر شده و به این شکل هر بسته تبلیغی در فاصله بیشتری نسبت به بسته قبلی پخش میشود. در حالت جدید البته باز هم یک قسمت از سریالی یکساعته، کمی بیش از دو ساعت طول میکشد.
اما سازوکار مشخص کردن مخاطبهای یک سریال هم خودش داستانی جداگانه دارد. در ترکیه سایتهای فراوانی وجود دارند که هر ماه و هر هفته، میزان استقبال مخاطب از سریالهای تلویزیونی را محاسبه میکنند و در جدولی نشان میدهند. در واقع این جداول نهتنها میزان استقبال را نشان میدهند بلکه برای صاحبان کانالهای تلویزیونی و همچنین صاحبان کالا مدارک معتبری هستند تا با توجه به آن، سیستم تبلیغات را تنظیم کنند. اینطور که گفته میشود (و هنوز کسی به طور یقین خبر ندارد) بیش از دو هزار خانواده در ترکیه از طبقات مختلف جامعه به دستگاهی به نام «پیپلمتر» (مثلاً «مردمسنج») مجهز هستند. دستگاهی که به تلویزیون متصل میشود و به صاحبان کانالها میزان استقبال از یک برنامه را نشان میدهد. البته موضوع به همین سادگی هم نیست. به عنوان مثال این خانوادهها که هیچوقت هم مشخص نمیشود چهگونه انتخاب شدهاند، از لحاظ میزان درآمد به گروههای مختلفی تفکیک میشوند که در این سیستم پیچیده، هر کدام با اسمی اختصاری نامگذاری شدهاند. به عنوان مثال گروهی که طبقات بالای جامعه هستند و از لحاظ مادی در مرتبه بهتری قرار دارند با علامت اختصاری AB نشانهگذاری میشوند. اگر در فلان ساعت، بهمان سریال تلویزیونی، در این گروه، بیننده بیشتری داشته باشد، در نتیجه شرکتهای تبلیغی و صاحبان کالاهای گرانقیمتتر، اجناسشان را در همین ساعت و بین پخش همان سریال تبلیغ میکنند تا گروه AB که توانایی خرید دارد، به اجناس آنها رجوع کند. ملاحظه میکنید که ماجرا بسیار پیچیده است و طی یک فرایند پرفرازونشیب اتفاق میافتد. اینجا موضوع تبلیغات و پول مطرح است و خیلی وقتها پیش آمده که یک سریال در میانههای پخش، متوقف شده و دلیلش هم عدم موفقیت در جذب مخاطب بوده. وقتی مخاطب سریال را نبیند، پس تبلیغی هم در کار نخواهد بود و وقتی تبلیغ در کار نباشد، پس همان بهتر که سریالی هم در کار نباشد! در واقع سریالسازان و سرگرمیسازان در ترکیه، به این شکل وارد رقابتی عجیب میشوند تا داستانهای هر چه بهتر و جذابتر تولید کنند، بیننده بگیرند، تبلیغات بگیرند و به زندگی ادامه بدهند. در همین توضیح مختصر هم متوجه شدید که سازوکار آنها با سازوکار ما زمین تا آسمان متفاوت است و سریالهای ما نهتنها به این دلیل، بلکه به هزار دلیل دیگر، هیچگاه به «صنعت سرگرمیسازی» تبدیل نخواهد شد، همچنان که سینمای ما هم نشد و نمیشود.
اما وقتی همزمان با جهان، در ترکیه هم پای سریالهای اینترنتی وسط آمد، معادلهها تا حد زیادی عوض شد. پلتفرمهای مختلف شکل گرفتند و مانند همکار غولآسایشان یعنی «نتفلیکس»، دست به تهیه و تولید و پخش سریالهایی زدند که طی چند سال اخیر مشتریهای پروپاقرص خودش را پیدا کرد. یکی از این سریالها شخصیت است که به شکلی جالب و برای اولین بار، در لیست برترین سریالهای دنیا در سایت ایامدیبی، در رده سیونهم جای گرفت و همچنان پیشتاز است. سریالی که در زمان پخشاش از پلتفرم puhutv بیش از ۸ میلیون نفر را پای خود میخکوب کرد و رکورد جدیدی از خود به جا گذاشت. داستان کاملاً متفاوت شخصیت، با حال و هوایی تازه، استانداردهای سریالسازی در ترکیه را چندین قدم جلوتر برد. اتفاقی که طی دوازده قسمت یکساعته و در روندی پرفرازونشیب، بهخوبی شکل گرفت. برای کسانی که قرار است بعد از مطلع شدن از این مطلب، به سراغ تماشای این سریال بروند، توصیه میکنم قطعاً خواندن ادامه نوشته را متوقف و آن را به بعد از دیدن این سریال موکول کنند هر چند تا جایی که اطلاع دارم هنوز زیرنویس فارسی برای این سریال تهیه نشده که امیدوارم این اتفاق هر چه زودتر بیفتد تا مخاطب ایرانی، با شکل جدیدی از یک سریال ترکی در حال و هوایی جنایی و رمزآلود آشنا شود.
در قسمت دوم شخصیت، مهمترین و کلیدیترین جمله از زبان یک شخصیت فرعی (پزشکقانونی واحد جنایی) ادا میشود: «توی ترکیه آدما قاتل سریالی نمیشن، توی ترکیه آدما دیوونه میشن.» اما اتفاقاً این سریال درباره اولین قاتل سریالی دراماتیزه در ترکیه است! شاید واژه «اولین قاتل سریالی» آدم را یاد قاتلهای دیوانه و زنجیرگسستهای بیندازد که پشت سر هم آدمها را قلعوقمع میکنند اما اولین نکته همین است که هیچکس انتظار ندارد یک پیرمرد شصتوخردهای ساله تنها که سالهاست همسرش را از دست داده و دخترش هم خارج از کشور زندگی میکند، همان شخص مورد نظر باشد. پیرمردی موجه و خوشقیافه که در شلوغترین قسمت استانبول یعنی محله «بیاوغلو» در آپارتمانی خانوادگی روزگار میگذراند. پیرمردی که بعد از مرگ ناگهانی گربهاش به دلیل بیغذایی، متوجه میشود بهزودی دچار آلزایمر خواهد شد و دیگر هیچچیز به یاد نخواهد آورد. این سرآغاز ماجرای آگاه بیاوغلو، پیرمرد جذاب شخصیت است. مردی که اتفاقاً دیوانه نه اما یک قاتل سریالی دوستداشتنی میشود!
یکی از نقاط قوت این سریال نحوه چینش اطلاعات و گرهافکنیهاییست که برای یافتن پاسخ آنها باید چند دقیقه، یک قسمت و یا حتی دوازده قسمت منتظر بمانیم. در همان قسمت اول و پیش از شروع داستان، آگاه را دیدهایم که قصد کشتن چند نفر را دارد اما در میانه راه از این کار پشیمان میشود. بدون اینکه از ماجرا سر در بیاوریم، به سالها بعد میرویم و وارد زندگی روزمره آگاه میشویم. تا اینکه خبر آلزایمرش را میشنود و تصمیم به قتل افرادی میگیرد. از آن جالبتر، وقتیست که آگاه بعد از کشتن یک قاضی، که اولین قربانی اوست، روی پیشانی او نوشتهای میچسباند و به این شکل پای شخصیتی جدید به نام نِورا را به داستان باز میکند. نِورا پلیس زنیست که در دایره جنایی خدمت میکند و آدمی سرد و خشن است. در پایان قسمت اول، پرسشهای بزرگی در ذهن مخاطب شکل گرفته است: ارتباط آگاه و نِورا چیست؟ آن صحنههای اولیه که آگاه قصد کشتن چند نفر را داشت، برای چه بود؟ نوشتههای روی پیشانی مقتولان از جانب چه کسی گفته شده و چه ارتباطی با نِورا دارد؟ همین پرسشها کنجکاو نگهمان میدارند تا ماجرا را دنبال کنیم. در واقع ترفند پنهان نگه داشتن اطلاعات از مخاطب (و نه کلاه گذاشتن بر سر او) به شکل جذابی ادامه پیدا میکند. جواب به این پرسشهای اساسی، همان چیزیست که سریال به روی آن بنا شده و تازه از قسمت نهم به بعد است که ماجرا روشن میشود. اما به تأخیر انداختن جوابها، به نکتههای جزییتری هم میرسد که به عنوان مثال جوابشان در یک قسمت بعد مشخص میشود؛ در قسمت چهارم دیدهایم که آگاه مشغول دوختن لباسی است. این موضوع فراموش میشود تا در قسمت پنجم، قاتلی با لباس سرتاسری گربه، جسدی را در استخر خانه نِورا میاندازد. کمی بعد متوجه میشویم لباسی که آگاه در قسمت چهارم دوخته بود، همین پوشش گربهایشکل بوده و به این ترتیب مشخص میشود آن قاتل همین پیرمرد است.
اما از قسمت پنجم، پرسش جدیدی هم به ماجرا اضافه میشود و آن هم داستان روستاییست به نام «کامبورا» که اهالیاش با همکاری هم خانهای را به آتش کشیدهاند. روستایی که نِورا اهل آنجاست و آگاه هم مدتی در آنجا مأمور دادگاه بوده. از این قسمت به بعد است که پرسشهای جدیدی در ذهن مخاطب شکل میگیرد؛ مخاطبی که سعی میکند با چسباندن اطلاعات به یکدیگر، به نتیجه نهایی برسد؛ یعنی در واقع همان کاری که نِورا و همکارانش انجام میدهند تا قاتل را پیدا کنند. به هر حال این شیوه اطلاعاتدهی باعث میشود مخاطب برای دیدن ادامه ماجرا، کنجکاو باشد. ماجرایی که هر چه جلوتر میرویم بر ابعاد ترسناک و غمانگیز و ویرانگرش افزوده میشود تا در سهچهار قسمت آخر، چنان فشاری بر ذهن ایجاد کند که احساس خفقان به مخاطب دست بدهد. اما تا پیش از رسیدن به این مرحله، شخصیت ریزهکاریهای دیگری هم دارد.
یکی از این ریزهکاریها، طنزش است. طنزی که با بازی بینظیر بازیگر مشهور و مهم ترکیه، هالوک بیلگینَر که در پروژههای خارجی نقشهایی بازی کرده و حتی در تئاتر برادوی هم بر صحنه رفته، رنگولعاب جذابی به خود میگیرد و عمق ترسناک این داستان پرفرازونشیب را بیشتر مینمایاند. کیفیت بازی او در نقش آگاه بیاوغلو، به شکلیست که نمیتوان جز او شخص دیگری را در قالب این نقش تصور کرد. او با تکههای ظریف و واکنشها و حرفهای خندهآورش، تصویری جذاب و بامزه از یک قاتل سریالی ارایه میدهد تا به جای دلزدگی، بهشدت با او همدلی کنیم و در انتها هم که راز ماجرا فاش میشود، حتی بیش از پیش همدلش بمانیم. به عنوان نمونه میتوان از صحنهای نام برد که او بعد از کشتن یکی از اهدافش، توانایی جواب دادن به تلفن مدلبالای مقتول را ندارد و این موضوع باعث عصبانیتش میشود؛ در حالی که مقتولِ غرق خون روی زمین افتاده، آگاه با خودش حرف میزند که اگر همسرش زنده بود میتوانست با این موبایلهای مدلجدید کار کند! ظرافت کار بیلگینَر اینجاست که در این صحنه نهتنها طنز مورد نظرش را اجرا میکند، بلکه به حال و هوای آشفته ذهن رو به فراموشی آگاه هم نزدیک میشود. یا به عنوان نمونهای دیگر میتوان به قسمتی اشاره کرد که یکی از مردهایی که هدف آگاه است، قبل از این که آگاه او را با تفنگ از پا در بیاورد، خودش قصد خودکشی دارد و پیرمرد هم که اینطور میبیند، کنار مرد میایستد و او را تشویق به این کار میکند. خونسردی عجیب این پیرمرد در لحظههایی که مقتول قرار است خودش را دار بزند، چنان بهسادگی برگزار میشود که تکاندهنده است و البته جملههای بانمک آگاه و خاطرهای از دخترش که سالها پیش برای یاد گرفتن شنا تشویقش کرده بود خودش را در آب رها کند، باعث میشود این لحظههای تلخ، توأمان شیرین هم باشند و این همان حس عجیبیست که در طول سریال جریان دارد.
هالوک بیلگینَر با یک بازی یکدست و جذاب، تصویری از یک قاتل سریالی ارایه میدهد که هم خطرناک به نظر میرسد و هم بیخطر، هم ناتوان است و هم توانمند؛ یک قاتل کاملاً باورپذیر که به سبک ترکها زندگی میکند، حرف میزند و با نمونههای خارجیاش فرقهای زیادی دارد. پیرمردی از خانوادهای ریشهدار و بااصالت که این را میتوان هم از سبک زندگیاش، هم سرووضعش، هم آپارتمان قدیمیای که در آن زندگی میکند و هم البته از نام فامیلش که همنام با محله قدیمی و مهم استانبول یعنی «بیاوغلو» است، متوجه شد. پیرمردی که میداند به آلزایمر دچار شده و بهزودی همهچیز را فراموش خواهد کرد و همین موضوع برای او فرصتی میشود تا کینهای قدیمی را پاک کند و کسانی را به قتلگاه بکشاند چون دیر یا زود، وقتی همهچیز را فراموش کند، دیگر عذاب وجدانی هم به سراغش نخواهد آمد.
در نقدهایی که سایتها و مجلههای ترکی درباره این سریال نوشتهاند، بازی بیلگینَر، یکی از جنبههاییست که نگاه مثبت فراوانی را به خود جلب کرده است. او چنان قدرتمندانه ظاهر میشود که وقتی در یکی از لحظههای حساس، در تشییع جنازه مردی شرکت میکند که خودش کشته، اعتراض او به نفر پشت سریاش درباره رعایت کردن نوبت صف برای رسیدن به صاحب عزا و ابراز تسلیت و همدردی، لحظهای ما را به این فکر میاندازد که بعد از مراسم، به سراغ این مرد بیملاحظه خواهد رفت و حسابش را خواهد رسید. هر چند این اتفاق نمیافتد اما جلب شدن توجه ما به همین اعتراض کوچک پیرمرد به نفر پشت سریاش، نشان میدهد او یک قاتل درکشدنیست. او نهتنها قتلهایی را انجام میدهد که مربوط به پروندهای قدیمیست (که در ادامه به این قسمت هم خواهم رسید) بلکه در میانههای راه، گاهی وقتی با آدمهایی نامیزان مواجه میشود، آنها را هم از سر راه برمیدارد اما آنقدر معرفت دارد که با برچسبی که رویش کلمه «شخصی» نقش بسته، نشان بدهد که قتل این آدمها ربطی به قتلهای دیگر ندارد و موضوعی شخصی است.
اما ظرافتهای طنازانه این سریال در قسمتهای مختلفش فضایی متفاوت ایجاد میکند تا تلخی انتهایی حتی بیش از حد معمول در ذهن تهنشین شود. این طنازیها را میتوان از جورابهای سبز و قرمز و آبی آگاه تا سکانس کشتن دوست قدیمیاش که حالا تبدیل به مردی زنپوش شده، بهوضوح دید. در واقع اُنور سایلاک (کارگردان) که در اصل بازیگر است و تا پیش از این، تنها یک فیلم سینمایی کارگردانی کرده که آن فیلم هم از روی فیلمنامهای نوشته هاکان گوندای (فیلمنامهنویس) ساخته شده، برخلاف معمول سریالهای ترکی، با دقتی مثالزدنی و بدون شتابزدگیهای این نوع سریالها، نهتنها موفق شده آن لحظههای جذاب را با همراهی موسیقیهای متنوع و بازیهای درست خلق کند بلکه با جزیینگری و تلاشی حتی بیش از حد، چنان فضای عجیبی ساخته که در عین آشنا بودن، بیگانه مینماید. رنگهای سبز و قرمزی که در اکثر صحنهها حضور دارند و کادرهایی که بیشترشان خالیاند، فضایی یکدست و غریب به وجود آورده که در سریالهای ترکی نمونهاش را کمتر دیده بودیم. محله «بیاوغلو» و کوچهپسکوچههای «جیهانگیر»، در عین غریب بودن، آشنا هستند و همین موضوع است که فضای جدید این سریال با آن قاتل زنجیرهای جذابش را برای بیننده ملموس میکند.
هاکان گوندای فیلمنامهنویس این سریال، به چاک پالانیک (باشگاه مشتزنی) ترکیه معروف است. او رمانهایی با حال و هوای متفاوت منتشر کرده و البته به غیر از دو همکاریاش در فیلمنامه دو اثر اُنور سایلاک، یکی از فیلمنامهنویسان مسلم هم بود که در شماره ۵۵۹ به آن پرداختیم. دستاورد مهم او در یک سریال دوازدهقسمتی، نهتنها تعریف داستانی جذاب، پخش کردن درست اطلاعات، غافلگیریها و پیچشهای بهجاست، بلکه وقتی کمکم ماجرای اصلی و ارتباط آگاه و نِورا مشخص میشود، فضای تیره و تار اثر روی مخاطب سنگینی میکند و مفاهیم مهمی که جمعوجور کردنش در یک سریال کار بسیار سختیست، برای مخاطب روشن میشود.
نِورا در دل دنیایی مردانه و میان همکاران پلیساش که مدام پشت سر او حرف میزنند، باید دوام بیاورد. او با چهرهای سرد و بیروح، که چندان هم زنانه نمینماید، باید چیزی را به یاد بیاورد که در پس اعماق وجودش مخفی شده است. رازی هولناک که آگاه از آن خبر دارد و با مخاطب قرار دادن نِورا پس از انجام هر قتل، انگار تلاش میکند تا این راز را از اعماق وجود زن بیرون بکشد. آگاه قرار است همهچیز را از یاد ببرد اما نِورا باید همهچیز را به یاد بیاورد و این نکته جذابیست که رعایت کردن حدوحدودش و به سرانجام رساندنش در یک سریال کار سادهای نیست. آگاه عدالت را خودش اجرا میکند و بیننده هم وقتی متوجه اصل ماجرا میشود، این تصمیم او را تحسین میکند.
دنیای مردانهای که فیلمنامهنویس و کارگردان ترسیم کردهاند، دنیای ترسناکیست. نباید آن نماهای نزدیک از مردان روستای کامبورا را فراموش کنیم که بهعمد بدریخت و معوج هستند. اصولاً روستای کامبورا در این داستان، نمادیست از همان دنیای مردسالارانهای که زنها را به بند کشیده. نگاه کنید به ماجرای مادر نِورا که او هم به اعتراف خودش اسیر و دربند مردهاست. زنی که برای نخوردن برچسب «فاحشه»، همیشه مجبور بود به یک مرد وابسته باشد. مردانی که برای فرو نشاندن امیال کنترلنشدنیشان به دختری کوچک رحم نمیکنند و او را میان خود دست به دست میچرخانند و در نهایت موجب خودکشیاش میشوند اما با این حال، بهراحتی هم به زنهای دیگر انگ «خراب» بودن میزنند.
نِورا در چنین دنیاییست که با آن چهره سرد و بیحالتش، انگار محبت را فراموش کرده است. او بهسختی جواب «دوستت دارم»های آتش (معشوقهاش) را میدهد. خودش هم خبر ندارد که مدتی دیگر قرار است خاطرههای هولناکی را به یاد بیاورد که در ضمیر ناخودآگاهش جا خوش کردهاند. خاطرههایی که او را هم در جایگاه یک دختر قربانی قرار میدهند. او کمکم به یاد میآورد که یکی از همین مردان روستا به او تجاوز کرده و پس از به یاد آوردن این صحنه از درون فرو میپاشد. خاطرههای واپسزدهشده، ناگهان سر باز میکنند و این همان چیزیست که آگاه باعثش میشود. حالا متوجه میشویم آن چهره سرد و بیحالت و آن رفتار ضدمردِ نِورا از کجا نشأت میگیرد. تنها فرق نِورا با ریحان (دختری که مورد تجاوز تمام مردان روستا قرار گرفت و دفتر خاطراتش نقشه راهِ آگاه برای قتلها شد) نهتنها در تعداد نفراتیست که به او تجاوز کردند، بلکه در روبهرو نشدن با موضوع است؛ ریحان تمام خاطراتش را مینویسند و نام تکتک مردانی که به او تجاوز کردند را در آن ثبت میکند اما نِورا خاطره تلخش را در پس ذهن دفن میکند و همین موضوع است که ناخواسته زندگی او را تحت تأثیر قرار میدهد. بیجهت نیست که بعد از تمام شدن همه ماجراها و به عقوبت رسیدن تمام مردان روستای کامبورا، برای اولین بار نِورا را با آرایش و چهرهای گرم و لبخندبهلب میبینیم. از این جهت این سریال حاوی مفاهیم روانشناسانه جذابیست.
در عین حال شخصیت از معنا و مفهوم «انسان» و «هویت» (ترجمه دیگر نام ترکی فیلم، همین واژه اخیر هم میتواند باشد) نیز حرف میزند و این موضوع در ماجرای فراموشی آگاه نهفته است. او بعد از این که متوجه میشود بهزودی آلزامیر به سراغش خواهد آمد، به پرسشهای بنیادینی فکر میکند: اگر همهچیز از یادش برود، پس شخصیت او چه میشود؟ او چه کسی خواهد بود؟ یکجا برای زنی که دلبستهاش شده، شعری به این مضمون میخواند: «زندگی عبارت است از خاطرهها. فراموششان کنی، انگار مردهای.» و وقتی زن نام شاعر را میپرسد، او با لبخندی جواب میدهد: «فراموش کردم!». اما آن اتفاق هولناک که سالها پیش در روستای کامبورا افتاد، چیزی نیست که بشود فراموشش کرد. نباید فراموش شود و آگاه همین را میخواهد. تازه متوجه میشویم آن تصاویر اولیه از اقدامهای نیمهکاره آگاه برای کشتن دیگران، دلیلش چه بوده. انگار او بخش مهمی از زندگیاش را تنها به یک هدف فکر میکرده؛ انتقام از متجاوزان ریحان.
تمام این حرفها، به معنای بینقص بودن این سریال نیست. گاهی پیچشهایی اضافه یا داستانکهایی بیمورد، ریتم اثر را به هم میزنند تا حدی که درقسمتهای ابتدایی ممکن است تصمیم بگیرید از دیدنش صرف نظر کنید اما اگر ادامه بدهید، پاداش خوبی نصیبتان خواهد شد. حتی جاهایی ممکن است حس کنید شخصیتهایی مانند دختر و نوه آگاه که از خارج میآیند و به داستان اضافه میشوند، تنها برای کش دادن ماجراست اما کمی بعد متوجه خواهید شد آنها تأثیر مستقمیمی در داستان دارند و حضورشان بیجهت نیست.
اما یکی دیگر از جذابیتهای این سریال، آن بخشهای کوتاهیست که خلاصه قسمتهای قبلی را به بیننده یادآوری میکنند. اگر میخواهید هنر خلاصه کردن داستان در چند ثانیه را یاد بگیریم، باید به دقایق اولیه هر قسمت از این سریال نگاهی بیندازیم. خلاصههایی خوشریتم و جذاب که در کوتاهترین زمان ممکن، خط داستانی قسمتهای قبلی را برای بیننده روشن میکنند و مانند یک فیلم کوتاه، تأثیرگذار و مفید هستند. در واقع این سریال برای فراموش نکردن مخاطبهایش هم راهکار جذابی یافته است!
در ابتدای نوشته از سه دسته خوانندگانی مثال زدم که یا جلوی فیلمهای هندی و سریالهای ترکی گارد میگیرند، یا در خفا همهچیز میبینند اما رو نمیکنند و یا بدون گارد گرفتن، سراغ آثار ارزشمند هر کشوری میروند. امیدوارم بعد از دیدن این سریال و شاید خواندن این مطلب، این سه دسته به یک دسته واحد تبدیل شوند!
سلام
دقیق و درست و صحیح.
شاید بشه چکیده این مطلب تو یک جلمه خلاصه کرد:
“سریالسازی در ترکیه تبدیل به صنعت قدرتمندی شده است”
چیزی که تمام دنیا راه رسمش را بلد است به جز سوگولی دنیا: ایران و ایرانی
از یک مسابقه بسکتبال برای خودشون چه داستان سرایی و چه تصویر سازی زیبا کردند(NBA)
از یک تخیل کوچک تو ذهن نویسنده چه فانتزی ها و چه ابرصنعت ساختند (TV-HBO-NETFLIX,…)
قدرت بیان و جلب و جذب مخاطب آیتمی است که ما هنوز یاد نگرفته و نخواهیم گرفت…
ممنون
سلام و ممنون از شما. درست و دقیق فرمودید.
از صبح نشستم دارم این سریالو میبینم و نمیتونم تماشا کردنو ول کنم.۶ قسمتو یجا دیدم و مطمعنا امشب همشو میبینم.تا امروز نسبت به سریال و فیلمای ترکیه دید بدی داشتم راستش با اینکه شما آقا دامون یکی از منتقدای محبوبم هستی بخاطر علاقتون به فیلمای ترکی نسبت به شما هم یخورده دید بد داشتم(شرمنده ها) .ساده تر بگم منظورم اینه که میگفتم این منتقدی که انقد کار درسته چرا میشینه از فیلمای ترکی و هندی میگه مگه سطحی تر و کشکی تر از این فیلما هم هست؟…(فیلم و سریالای ایرانی رو فاکتور بگیریم) اما امروز با دیدن این سریال نظرم هم نسبت به فیلم و سریال ترکیه و هم سلیقه شما عوض شد.باورم نمیشه انقد پیشرفت داشتن.با دیدن این سریال بیشتر دلم بحال خودمون سوخت که تو قرن ۲۱ و بین اینهمه سریالای درجه یک ما داریم مانکن میسازیم.دلم میخواد فقط قسمت اول این سریال مزخرفو ببینید.سه هفتس از دیدن این سریال عصبانیم مگه میشه قسمت اول یک سریال که تو جذب مخاطب خیلی موثره انقدررررررر مزخرف باشه.مطمعنا همه قسمتهاش همینجوره.حیف سرمایه هایی که واسه سریالای ما حروم میشه.
مرسی از شما بخاطر معرفی این سریال لذت بردم.سعی میکنم فیلمای ترکیه ای که معرفی کردی رو ببینم شاید منم علاقه مند شدم و ذهنیتم عوض شد.مرسی
سلام. خیلی خوشحالم که خوشتان آمده و گاردتان باز شده و خوشحالتر از اینکه دوستانی چون شما، پیگیر نوشتههایم هستند. با تعریفهایتان شرمندهام میکنید. ممنونم واقعاً.
عالی
خیلی دوست دارم علت ساخت سریال هایی مثل مانکن بدونم!!
چرا؟
دوست عزیز اگه به ترکی خوب مسلطی یه سریال کمدی آبزورد خوب به نام tutunamayanlar البته به زبان اصلی ساخت ت.ر.ت شبکه یک ترکیه توصیه میکنم
من فیلم زیاد میبینم اما راستش خیلی کم پیش اومده سریالی رو دنبال کنم یا به آخر برسونم چون استاندارهای سختی برای دنبال کردن و وقت گذاشتن برای فیلم و سریال دارم که اغلب با خوندن کتاب یا ظبیعت گردی وقتم رو میگذرونم .
ولی این سریال رو تو چهار روز نشستم و نگاه کردم به چند دلیل اولش که شما آقا دامون معرفیش کردی . بعد به خاطر شخصیتهای جذاب و دوست داشتنی به خصوص شخصیت آگاه قاتل سریالی که یه جور آشنا زدایی بود در مورد هر چی قاتل سریالی که تو ذهن مخاطب تا حالا بوده .دیگه اینکه روایتی جذاب از قصه ای کهنه برای مخاطب تعریف میکنه.
و ضمن اینکه در لحظاتی طنز که بهتر است بگویم خنده های تلخ و سیاه مخاظب به واقعیتهایی که هنوز هم پا برجاست روایت جوامع مرد سالار را هنرمندانه توی صورت مخاظب تف میکند. شاید کمی بخود بیاید .
قصه و روایت خوب با زیبایی های بصری و شخصیتهای جالب با نگاه زیبایی شناسی که در سریال دیده میشد .این سریال جزو معدود سریالهای خوبی که دیدم قرار میگیره .
ممنون از آقای دامون قنبر زاده .
سلام و ممنون از شما. خوشحالم که دوست داشتید.
سلام
بالاخره سریال تموم شد، جالب اینه که اصلا” دلم نمیخاست تموم بشه! ممنونم که این اثر هنری روز دنیا بهمون معرفی کردین.
بازی هالوک بیلگینر عالی بود، داستان بسیار زیبا پیشرفت و پایان بندی بینظیری داشت.از موزیک هایی که تو سریال استفاده شده (مخصوصا” آخری) دیگه نمیگم که عالی…
از انتخاب ماشین نقش آگاه که بسیار تاثیرگذار بود
دیگه نمیگم…
مرسی
سلام. خوشحالم که خوشتان آمد.
سلام
بعنوان کسی که از بچگی سریال ها و فیلم های ترکی را دیده و دنبال کرده ام باید بگم که خیلی سریال عالی ای بود و شاید بشه گفت بهترین سریالی بود که ترکیه به خودش دیده. نقدتون رو خوندم؛ زیبا بود. اما به ذهن من چندین اشکال اومد که خواستم باهاتون در میون بذارم. البته جسارت نباشه خدمتتون.
مثلا: چطور میشه کسی که به او تجاوز شده، آن خاطره رو از یاد ببره؟مگه تجاوز چیزیه که فراموش بشه؟ حتی اگرم بخوای از کنارش رد بشی لااقل وقتی اسم تجاوز بمیان میاد، آن اتفاقات برات تداعی میشن. اینکه نورا دوستش ریحان و تمامی خاطرات متعلق به اون رو فراموش کرده بود، یکم عجیب و دور از ذهن اومد برام.
یا مثلا در بیشتر قتل هایی که جناب آگاه مرتکبش میشد، در محل جنایت هیچکس حضور نداشت. و هیچکس اونو نمیدید.
یا مثلا پلیس ها تقریبا گیج و منگ بودند؛ عملا هیچ کدومشون مخصوصا سرهنگشون، تُلگا، هیچ نقشی در سریال نداشتند. یا اینکه چطور میشه لکه ی خون نادیده گرفته میشه؟ و بهمین راحتی فراموش میشه؟
در قسمت های آخر بنظرم سعی شده بود بعضی چیزا رو آبکی جمع کنن.بنظرم همه چیز در قسمت آخر تلنبار شده بود. معشوقه ی دوا یهویی مثل دنریس تارگرین دییونه از آب در اومد. ییلماز اردوغان در تئاتر ÇGH همیشه در توصیه به شاگرداش میگه پیام های داستان رو نباید به صورت مستقیم گفت؛ ولی مثلا در قسمت آخر مادر نورا یجورایی بصورت شعاری اینکارو کرد. و چیز آخری که به ذهنم میاد سیاه نمایی مرد ها بود.تقریبا هیچ مردی در کامبورا نمانده بود که به این دختر ۱۲ ساله تجاوز نکند، حتی معلم. یه نفر ازش دفاع میکرد که اونم اهل کامبورا نبود؛ یجورایی این موضوع هم بعید به ذهنه.
شرمنده که طورمار شد:)
سلام و ممنون از توجهتون. طبعاً هیچی بیاشکال و ایراد نیست. بعضی از این ایرادها هم قبوله اما دیگه اینطور نیست که همهشون رو ایراد ببینیم! در واقع اگه قرار باشه بیش از حد گیر بدیم، کل فیلمای تاریخ سینما، از همین گافها و سوراخها دارن. پس نمیشه این شکلی نگاه کرد به ماجرا. ضمن اینکه اینجا با سریال طرفین، نه فیلم. جمعوجور کردن سریال خیلی سختتره. اگه سریالای معروف و بزرگ دنیا رو هم دیده باشین، پر از گاف و سوراخن که میشه تکتکشون رو شمرد. اما خب هیچ وقت این شکلی به موضوع نباید نگاه کرد. در این زمینه، فقط به پرسش اولتون جواب میدم که به نظرم ابهام درستتریه: اگه به روانشناسی علاقه داشته باشین و چیزهایی ازش خونده باشین، متوجه میشین که چنین موردی کاملاً ممکنه. ذهن، خاطرات بد رو پس میزنه و به ضمیر ناخودآگاه میفرسته. طوری که طرف هیچی یادش نمیاد. اما ناگهان، یه چیزی باعث انفجار خاطره میشه و اونو از ناخودآکاه به خودآگاه میاره. مثالهاشم زیاده و خودتون میتونین جستوجو کنین. به هر حال مواردی که برشمردین، خیلیاشون ایراد نیستن. کمی باید رحیم بود! با جملهی ییلماز ادوغان هم کاملاً موافقم و موافقم که گاهی سریال شعاری میشد. اما خب باید دید یه اثر هنری، چی به شما داده؛ اگه چیز خوبی داده، باید بهش رحم کرد کمی. ممنونم.
ممنونم از توضیحاتتون. بله قبول دارم حرفام سختگیرانه بوده. در کل هم آدم بیرحمی هستم:))
ولی حرفام مانع این نیست که بگم خیلی سریال فوق العاده ای بود. همونطور که خودتون هم گفتین: کادر ها، رنگ های منحر به فرد و فضای فیلم واقعا بی نقص بود. و صد البته بازی مثال زدنی هالوک بیلگینر که واقعا بیشتر از پیش شیفته اش شدم. مرسی بازم
البته اینکه شخصیت بسیار سطح بالا است شکی نیست ولی اینکه اولین سریال تاپ ترکیه باشد در اشتباهید اگر سریالهایی مانند لیلی و مجنون یا بهزاد کمیسر آنکارا را دیده باشید که قدیمی اند یا سریالهایی بسیار قدیمی تر مثل سوپربابا یا شماره ۷،سطح هنرنمایی ترکها در داستان سازی جلوه پردازی بازیگران تم داستان بالاتر از بقیه کشورهای حداقل خاورمیانه و اطراف می باشد
منم نگفتم «اولین»!
و البته دلیلش اینکه کلا ترکها ملتی هستند که به جزئیات خیلی دقت میکنند
سلام آقای دامون من یک سوالی در بارهی روابط خانوادگی بار گذاری شده در سریالهای ترکی داشتم و ان اینکه چرا در اکثر سریالهای ترکی روابط زناشویی درست برعکس زندگی در جانعه به تصویر کشیده است و مثل اینکه ولنگاری در جامعه ترکیه در روابط زناشویی سست و بیبنیان است؟
لطفا” جوابتان را به آیدی خودم بفرستید
@Yusufoghlu
سلام. اما اینطوری نیست. بحث دراماتیزه کردن داستانهاست.
رمان جدید هاکان گوندای به نام کیناس و کایرا هم اومده که مثل فیلمنامه هاش عالیه👌
سلام و خدا قوت
قدیمی ترین کامنت رو که دیدم مربوط میشد به سال ١٣٩٨
و الان ١۴٠١ هستیم و من تنها یک روز هستش که از اشناییم با این سریال میگذره.
این سریال رو به لطف حضور در یکی از کلاب ها در کلاب هاوس دیدم( لازم هستش که اسمش رو بیارم؛ کلابی با عنوان تازگی ها چی دیدی و خوندی و شنیدی – گردانندگانش هم آقای حجوانی، آقای علی بندری و آقای عباسی سیدین) هستند.
در این کلاب توضیح مختصری از این سریال داده شد ولی همون کافی بود برای بیشتر شنیدن ازش.
تقریبا اوایل مطلب تون نوشته بودین که نخوانید چون اسپویل می شود! ولی من دقیقا تا آخر رو خوندم 😅 این در حالی است که سریال رو هنوز دانلود هم نکردم ! ¯\_(ツ)_/¯
ولی باور کنید بیشتر ترغیب شدم به دیدن این سریال
خیلی سپاسگزارم بابت این مطلب کامل و جامعی که نوشتید.
من جز دسته سوم فیلم بازها هستم. از سینمای هرکشوری فیلم و سریال میبینم.
راستی ؛
داشتم به این فکر میکردم که اگر اگر اگر یک درصد آخر این سریال هم مثل باقی سریال های ترکی اینطور تموم بشه که ؛
مثلاً (آگاه ) بفهمه که اصلا الزایمری در کار نبوده و فقط یک اشتباه پزشکی بوده؛ اونوقت میخواد چیکار کنه با اینهمه قتلی که انجام داده !!! که خب خداروشکر آلزایمر داشت واقعا ! 🙂
ممنونم از اینکه وقت میگذارید (〃∇〃)
ممنون از شما