از میانِ گفته‌های اهالی هنر، شماره‌ی هشت

به نظرم [ جوان‌ها ] باید یاد بگیرند در انزوا زندگی کنند و تا جایی که ممکن است با خودشان تنها باشند. به نظرم یکی از مشکلات جوان‌های امروز این است که به هر بهانه‌ای سعی می‌کنند دور هم جمع شوند و سر و صدا راه بیندازند و دیوانه‌بازی در بیاورند. این میل به دور هم جمع شدن برای فرار از تنهایی، به نظرم نشانه‌ی بیماری‌ست. هر آدمی از کودکی باید یاد بگیرد که چطور وقتش را به تنهایی بگذراند این به این معنی نیست که باید تنها باشد، بلکه نباید از تنهایی حوصله‌اش سر برود. چون افرادی که حوصله‌شان از تنهایی سر می‌رود، از لحاظ عزت‌نفس در خطر قرار دارند.

آندری تارکوفسکی (بیشتر…)

از میانِ گفته های اهالی هنر، شماره ی شش

سیاهی لشکرها با آنکه هستند اما نقشی ایفا نمی کنند مثل گوسفندان در یک رمه. من معتقدم در جهانی با این همه گرگ اگر قادر نیستیم نقش چوپان را بازی کنیم، حداقل به سگ بودن رضایت دهیم. سیاهی لشکر بودن تحقیر شعور آدمی ست به ویژه آدمی که نام هنرمند را یدک می کشد.

اکبر اکسیر (بیشتر…)

بخشی از رمان « اسرار گنج درّه جنّی » اثر ابراهیم گلستان

… آدمای کوچیک وقتی خودشونو تو مضحکه گیر میندازن فکر میکنن دچار فاجعه شده ن.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « خداحافظ گری کوپر » اثر رومن گاری

بعضی وقتا آدم خجالت می کشه و بعضی وقتا می خواد دیوونه بشه. اما اگه ادامه بدی، اون وقت یواش یواش می زنی زیر همه چیز. مخصوصاً نباید دنبال عوض کردن دنیا بود. دنیا خیلی وقته راه افتاده. از همون اولش هم بد راه افتاده. بلافاصله هم راهش کج شده و توی این راهِ کج، خیلی جلو رفته. حالا هیچ کس نمی دونه تو کدوم جهنم دره ای سرگردونه و ما رو هم با خودش می بره. هیچ کس هم نیست که دست آدمو بگیره. همه مثل همند. من از همه ی این قدیس مدیسا، آباء کلیسا و منجیهای بشریت خسته شده ام. مساله دیروز و امروز نیست. خیلی وقته که وضع همینه. حتی اگه از چین یا کوبا سر در بیاره. تا خرخره توش فرو رفتیم. این دنیا رو هر جوری خرابش بکنی و بخوای از سر نو بسازی غیر از همینی که هست نمی شه. مساله علمیه. مو لای درزش نمی ره.

                             

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

بخشی از رمانِ « ژرمینال » شاهکارِ امیل زولا

اتی ین آمد و در جای آنها روی تیر نشست. بار غصه اش سنگین می شد و خود نمی دانست چرا. به پشتِ پیرمرد که دور می شد، نگاه کنان، به یاد آن روز صبح افتاد که به آنجا رسیده بود و به یاد سیل سخنانی که بادِ سیلی زن از سینه ی خاموش پیر، بیرون می کشید. چه فلاکتی! به این دخترانِ از خستگی درمانده ای فکر می کرد که هنوز آنقدر احمق بودند که بچه هم درست می کردند: گوشتی برای بار بردن و کالبدهایی برای رنج کشیدن. اگر اینها همچنان به درست کردنِ بچه های به گرسنگی محکوم، ادامه دهند، فلاکتشان هرگز تمام نخواهد شد. آیا بهتر نبود سوراخ زیر شکمشان را چفت کنند و رانهاشان را مثل وقتِ رسیدن مصیبت، جفت؟ شاید این افکار غم انگیز به آن سبب در ذهن او بیدار می شد که از تنهایی خود احساس ملال می کرد حال آنکه دیگران جفت جفت در پی کِیف می رفتند. هوا ملایم و سنگین بود و خفه اش می کرد و تک و توک قطره های باران بر دست های تب آلودش می چکید. آری، این راهی بود که همه به آن می رفتند. زور غریزه به عقل می چربید.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

                                               

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم