نگاهی به فیلم پل چوبی

نگاهی به فیلم پل چوبی

  • بازیگران: بهرام رادان ـ مهناز افشار ـ هدیه تهرانی و …
  • فیلم نامه: خسرو نقیبی ـ مهدی کرم پور
  • کارگردان: مهدی کرم پور
  • ۹۲ دقیقه؛ سال ۱۳۹۰
  • ستاره ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت روی سایت آکادمی هنر منتشر شده است. (اینجا)

آبِ گرم، زیرِ پلِ چوبی

خلاصه ی داستان: امیر و شیرین، زوج ظاهراً خوشبختی هستند که تصمیم دارند برای ادامه ی زندگی به آمریکا بروند. اما مشکل مالی امیر، دست آن ها را بسته است و همین امر باعث می شود شیرین برای جمع و جور کردن ویزا، به دوبی برود. امیر کم کم به شیرین شک می کند و این در حالیست که نازلی، یکی دیگر از همکلاسی های امیر، سر و کله اش در زندگی او پیدا می شود …

یادداشت: امیر درست نقطه ی مقابل استاد صبوحی ( مهران مدیری ) است؛ صبوحی، با آن رفتارِ خاص و جلب توجه کننده، هیچ تعلقی به خاک سرزمینش ندارد و حس نوستالژیِ آدم ها را به سخره می گیرد: (( نوستالژی یعنی کشک! )). اما امیر در مسیری     می افتد که همین حس غیرقابل تعریف، او را به زندگی باز می گرداند. حضور ناگهانی نازلی، هم دانشگاهیِ قدیمی، عشق گذشته را دوباره زنده می کند و همه چیز در مسیری متفاوت می افتد. ظاهراً امیر و نازلی دوباره همدیگر را پیدا کرده اند؛ دو دانشجوی سابق که هر دو هم به دلایلی از دانشگاه اخراج شده اند چرا که انگار سرِ پر شوری داشته اند و حالا آرام و منطقی به نظر می رسند. ظاهراً عشقشان ته نشین شده است و منطق به آن ها چشمی باز بخشیده که می توانند فارغ از خیلی چیزها، واقعاً یکدیگر را دوست بدارند. حتی اگر وضع و حال جامعه، بهم ریخته و آشفته باشد، آن ها به مسیر خود می روند و امیر در این راه، آنقدر عاشق نازلی هست که به او کمک کند تا آن خبرنگار خارجی را از بازداشت بیرون بکشد و در دستان نازلی، بلیط برگشت به خارج را بگذارد تا همراه مرد مورد علاقه اش به دیار دیگری برود و خود ( امیر ) تنها بماند و در سیری دایره وار، دوباره پیش همسرش برگردد. امیر در این مسیر که مانند جاده ای که هم در ابتدا و هم در انتهای داستان، در آن می راند و  به گفته ی خودش، پر پیچ و خم و غیرقابل پیش بینی ست، به یک نوع از خودباوری می رسد. عشق مانی به خواهرش آیدا، برای او یادآور همان عشقی ست که او به نازلی داشته اما نتوانسته پایش بایستد و حالا که مانی حتی برای آیدا، به زندان هم می افتد، او که انگار خودِ سابقش را در مانی دیده ( البته بدونِ آن شهامت و تحمل و جسارت )، سعی می کند به او کمک کند تا لااقل مانی به عشقش برسد و در این مرحله ی نهایی ست که او به همان خودباوری دست پیدا می کند و به قول معروف از جوانانی کوچکتر از خودش درسِ زندگی می گیرد. مانی نماینده ی نسل جوان پر شر و شوری ست که دنیا را جور دیگری نگاه می کنند و باید مثل دایی ناصر پای صحبت هایشان نشست تا حرف هایشان را فهمید. در واقع دایی ناصر و آن رستوران جمع و جورش، مرکز تجمع هر دو نسل است که با تمام غوغاهای بیرون، آنجا می آیند تا حرف دلشان را بزنند. دایی ناصر در مرکز این روایت، همدل خوبی ست هم برای نسل پر انرژی امروز که درگیرِ آشوب های سیاسی ـ اجتماعی هستند و هم برای نسل قبلتری که عشقشان را در میان فیلم های قدیمی ای که در انباری رستوران خاک می خورده، جستجو می کنند. نسلی که البته خودشان هم زمانی سرشان درد می کرد برای اعتراض و آشوب اما گذشت زمان، آن ها را آدم هایی آرام تر و خوددارتر بار آورد.

کرم پور توانسته با عناصر بصری که مثل چاشنی برای این داستانِ نه چندان تر و تازه عمل می کنند، تا حدی خستگی را از تن تماشاگر بیرون کند و او را منتظر نتیجه ی کار نگه دارد. میزانسن هایی که او شکل می دهد، حکایت از خوش سلیقگیِ بصری دارد: مثل آنجایی که امیر مثل مجسمه ها در کافی شاپِ فرودگاه نشسته و به رفتنِ شیرین فکر می کند و بعد با چند دیزالو، آدم های پشت سرِ او کم کم زیاد می شوند. آدم هایی که در حال دیدنِ مناظره ی تلویزیونی نامزدهای ریاست جمهوری هستند. و بعد جلوتر،  صدای هم زدن قند در چای، به صدای روشن شدن ملخ هواپیما و برخواستنش از زمین تبدیل می شود که برای رساندنِ منظورِ فیلمساز، تمهیدی بسیار عالی ست. یا سکانسی چشمگیر که دوربین از طبقات ساختمان نیم ساخته بالا می رود و در هر طبقه، اتفاقی می افتد و در عین حال، زمان هم عوض می شود و امیر را در حالت های مختلف، مشغول کار می بینیم. یا بهترین مثالش زمانی ست که امیر و شیرین در فرودگاه می خواهند از هم جدا شوند و کرم پور با استفاده از ستونی که در سالن فرودگاه وجود دارد و حرکت دوربین از پشت ستون، هم باعث ایجاد جذابیت می شود و هم ممیزی را دُور می زند و لحظات روبوسی و در آغوش گرفتن زن و شوهر را هنگامی برگزار می کند که دوربین پشت ستون رفته و چیزی دیده نمی شود. این میزانسن ها در عین حال که به پیش رفتنِ داستان کمک می کنند، گهگاه لذتی بصری را هم به تماشاگر منتقل می نمایند.

کرم پور توانسته آدم های داستانش را به خوبی در خط سیر فیلم نامه پخش کند هر چند از وجودِ همه ی آن ها بهره ی لازم را نبرده است. مثال بارزش هم سرهنگ ربیعی ( فرهاد اصلانی ) است که فیلمساز با کاشتن او در داستان، هم گوشه ی چشمی کنایه آمیز به حضور اینچنین آدم های نمونه ای دارد که با وجود یدک کشیدنِ واژه هایی مثل « حاجی » و « سرهنگ » و « سردار »، دست به همه کاری می زنند؛ از ساختمان سازی تا برقراری به قول معروف، امنیت، و هم حضور او باعث می شود گره های ایجاد شده در ادامه ی داستان، کم کم باز شود چرا که امیر از قدرتِ نامِ سرهنگ استفاده می کند تا بتواند آیدا، خواهرش، مانی، دوست خوهرش و در نهایت میشل، دوستِ نازلی را از بازداشتگاه بیرون بکشد. هر چند حضور اصلانی و بازی مثل همیشه خوبش در نقش سرهنگ، کوتاه است و در عین حال تأثیر گذار، اما شاید می شد در ادامه ی داستان هم چیزی از او دید و اینطور ناگهان حذفش نکرد. استاد صبوحی هم هر چند در مدت زمان کوتاهِ حضورش با بازی متفاوت مدیری، تبدیل به شخصیت جذابی می شود اما در ادامه، ناگهان به تمامی از روایت کنار گذاشته می شود. او که آغازگرِ دعوای ـ البته خیلی ناگهانی و بی مقدمه ـ بین امیر و شیرین است، اولین جرقه ی حضورِ شیرین در دوبی را هم روشن می کند در عین حال همانطور که در ابتدا هم ذکرش رفت، او درست نقطه ی مقابل امیر است و از این لحاظ، شخصیت صبوحی، به نوعی مکمل تم داستانی نیز محسوب می شود. اما شاید بی کارکردترین و مبهم ترین آدم داستان، همانا شیرین باشد. فیلمساز با آن چشم و ابرو بالا انداختن ها و خلوت کردن هایش با صبوحی، طوری نشان می دهد که تمایل شدیدش به استاد را می توانیم حس کنیم و انگار حق با امیر است که از دست او عصبانی باشد! او درواقع برعکس بقیه ی شخصیت ها، داستان را پیش نمی برد و تنها عکس العملش قهر کردن و به شمال رفتن است به جای آنکه بماند و به امیر ثابت کند که شک او بیجا و بددلانه است. نازلی، مانی و دایی ناصر هم با توجه به میزان حضورشان و تأثیری که روی شخصیت اصلی داستان می گذارند تا تجربه ای را از سر بگذراند و به نتیجه ای اخلاقی در زندگی اش برسد، تا حدودی خوب پرداخت شده اند. از آدم های اضافه ای مثل پدر و مادر امیر هم می شود به آسانی گذشت و حذفشان کرد.

نوستالژی ...

نوستالژی …

۲۶ دیدگاه به “نگاهی به فیلم پل چوبی”

  1. حسن گفت:

    فکر کنم امتیاز زیادی به این فیلم دادید !

  2. damoon گفت:

    جناب حسن
    دوست عزیز، من متوجه منظورتان از یادداشتی که نوشته اید نشدم. نه تنها من، بلکه هر کس دیگری هم که یادداشت شما را بخواند، چیزی از آن سر در نخواهد آورد. خودتان یکبار مرور کنید لطفاً. یادداشت شما بیشتر به آدم تب زده ای شبیه است که خودش هم نمی داند چه دارد می گوید. لطفاً اگر سئوالی دارید، یا مشکلی دارید، از بخش « تماس با من » برایم بنویسید؛ اما درست و قابل فهم.

  3. حسن گفت:

    البته شاید در چنین وضعیتی تا حدود بسیار کمی (حق) با شما باشد . در کل منظورم اینه که قبل از ثبت در اداره ارشاد یا خانه سینما ، مثلا وقتی من با فیلمنامه ام در خانه نشسته ام دزدی اومد و از بدشانسی فیلمنامه مرا دزدید و اتفاقا او هم یک نویسنده دزد بود و فرض محال برای پول دارشدنش انرا مناسب دید من در این مملکت چه اسناد و مدارک و ترفندهایی باید در دست داشته باشم که کسی نوشته ام را جرات نکند به نام خود بزند و بی چون چرا از حق خوری ممانعت شود. فکر کنم منظورم را رسانده باشم قبلا سایتهای سینمایی و مشاوره رایگان وکلا را زیاد جستجو و سوال کردم هیچ کدام راه حل مناسبی نداشتند و فقط از ثبت می گفتند در حالیکه خواسته من مراقبت قبل از ثبت بود این را اینجا نوشتم کسی دچار سوتفاهم نشود و الا آن نوشته هم هیچ اشکالی نداشت و از تب نبود .

    • damoon گفت:

      واقعیت این است که این موقعیتی که شما به آن اشاره کرده اید ( که دزدی بیاید خانه تان،از قضا خودش نویسنده باشد و بعد فیلم نامه ی شما را بدزدد و برود بفروشد و پولدار شود )، بیشتر به یک فیلم کمدی شبیه است تا مثالی که بتواند منظور شما را بیان کند! با توجه به این مثال گروتسک (!)، من راه حلی برایتان ندارم. شما اگر اینقدر روی فیلم نامه تان حساس هستید، بهترین کار این است که فوراً بروید و آن را در اداره ی ارشاد یا خانه ی سینما ثبت کنید. راه دیگری وجود ندارد. چه اصراری ست که آن را نزد خود نگه دارید؟!!! اگر ثبت نکردید و کسی آمد به نام خودش زد، مطمئناً کاری از دست شما ساخته نخواهد بود! و ضمناً: یک نویسنده، در ابتدایی ترین مرحله، باید بتواند منظورش را خوب به طرف مقابل برساند …

  4. فرداد گفت:

    سلام
    نیم ساعت اول فیلم کمی کند نیست؟
    بعدهم کل فیلم لحن یکنواختی ندارد؟فیلمنامه هیچ جای فیلم غافلگیرت نمیکند.یعنی میشدهمه اتفاقات راحدس زد.اینکه برای شیرین تو دبی شایعه سازی شود.یااینکه بعدازرفتن شیرین،عشق قدیمی امیربرگردد و….

    • damoon گفت:

      فیلم قرار نبوده غافلگیرکننده یا غیرقابل پیش بینی باشد. اصلاً کلیت داستان، سوا از پیش زمینه ی سیاسی اش، کاملاً تکراری ست و ایده ی جدیدی نیست. اما یک فیلم لزوماً نباید ایده ی جدید و بدیع داشته باشد تا فیلم خوبی باشد. من خودم همان ده دقیقه ی ابتدای فیلم، حتی صحنه ی آخرش را هم حدس زدم، اما دیدنش، اذیتم نکرد. شما می دانید که کشتی تایتانیک بالاخره غرق می شود اما باز هم می نشینید تا داستان را دنبال کنید.

  5. ستاره گفت:

    فیلم خوبی بود دوسش داشتم

  6. اردیبهشت گفت:

    با چند تیکه از نقدتون مخالفم اساسی…. اینکه می گین امیر دوست نازلی رو آزاد کرد تا نازلی با کسی که دوسش داره بره..این درست نیست…..تو خود فیلم هم اشاره می شه که رابطه نازلی واون مرد تموم شده وبرعکس، نازلی دوست داره با امیر بمونه ولی این امیره که نمی خواد
    یا چشم وابرو اومدن شیرین برای استادش!!!!!!… این از اساس غلطه…. اون اولا که صبوحی بود شیرین تمام حواسش به امیر بود والبته احترام استادشو که مهمونش بود روهم داشت مثل جواب دادن به سوال هاش …مثلا اون جایی که آواز می خوندن…شیرین تمام مدت حواسش به امیر بود ونگران اینکه مبادا یاد نازلی افتاده باشه….. در مرود دفاع از خودش در برابر شک امیر: مگه شک امیر منطقی بود؟؟؟اصلا چرا شک کرد؟؟؟ چون دوستش گفت صبوحی فلانه؟؟؟ مگه همون آدم نگفت شیرین اینطور نیست وخیلی خانومه…. وقتی بدور از منطق ودلیل شک می کنی کی میتونه قانعت کنه اونم وقتی عشق قدیمی برگشته و تو نبود دیگری حسابی جولون داده. امیر چرا به خودش اعتراض نمی کرد که برگشتن نازلی بهم ریخته بودش.. وبرعکس حرف شما به نظر من تو مثلث امیر ، نازلی، شرین، شیرین از همه تکلیفش با خودش مشخص تره..اون زندگیشو می خواد نه چیز دیگه

  7. hosein گفت:

    از این فیلم خوشم نیومد.حرکت و نوع ادا کردن دیالوگای مهران مدیری هم خیلی تکراری بود.با اون دیالوگ بی سر و ته فیلم که چندیدن بار هم تکرار میشه:عشق یعنی حالت خوب باشه.کلا فیلم ضعیفی بود

  8. آرش گفت:

    فیلم افتضاحی بود

  9. مهدی گفت:

    مهران مدیری که خیلی تکراری بود بازیش؛ سیگار کشیدنهای مسخره ی پی در پی
    و با اینهمه بازیگر خوب و درجه یک… به نظر من فیلم خوب و نامبر وانی نبود
    بهرام رادان و فرهاد اصلانی مث همیشه عالی بازی کردن

    • آرزو گفت:

      مهران مدیری مثل همیشه تاثیرگذاربازی کرد ودیالگ هاراخیلی زیبابیان میکردهیچکس نمیتونست ونمی تونه این نقش رامثل اون بازی کنه ومن سیگارکشیدنش راخیلی دوست داشتم

  10. مينا حداد گفت:

    من فیلمو تازه دیدم خیلی خوشم اومد ولی سوال دارم جناب دامون…
    پنج تا لینک هم مربوط به نقد فیلم موندم و دوباره دیگه هم فیلمو دیدم…
    آخر فیلم دیالوگ بهرام رادان که میگه قدر همونمیدونیم و نمیفهمیم اونی که رفت….
    منظورش بهرفتنه نازلیه یا شیرین…از رفتنه کدوم ناراحت شده؟
    موندنش از رو اجباره تعهد ش به شیرینه؟ یا واقعا نازلی گذاشت کنارو به عشق شیرین برگشت؟ برای جی به نازلی گفت خدافظی واسه لحظه ی رفتنه… کلا چرا بعد از اون زندگی عاشقانه و خوب با شیرین تونست خیانت کنه و بعدش چرا برگشت به شیرین؟ از رو عشق؟همه ی زندگیشو گذاشت برای نازی (سند خونه)و به شیرین خیانت کرد ولی باز برگشت! اصلا نمیفمم…

    • damoon گفت:

      سلام. باور بفرمایید سال ها از دیدن فیلم گذشته و چیزی از آن یادم نمانده. جواب به سئوال های شما منوط به این است که یک بار دیگر فیلم را ببینم، که قطعاً غیرممکن است! امیدوارم دوستانی که حضور ذهن دارند کمک کنند.

  11. ارم گفت:

    بهرام رادان، یا بهتر بگم مردک داستان، همه جوره مالی و جونی و روحی خیانت کرد به زنش و همه جیزشو داد به دوست دخترش
    بعد با قیافه ی فیلسوفانه ی شرقی در افق محو شد تا حس مرحمت و بزرگواری بدهد که برگشته پیش زنش!! یک فیلم کاملا مردسالارانه و زن ستیز بود و متاسفم که هنوز این افق محو شدنهای آب و دوغ و خیاری خریدار داره… عکس طبیعت مصنوعی پشت سر استاد و بازی تئاتریه استاد بلوتوث رو بگو چقدر بد بود!!!!

  12. ارم گفت:

    این همه جایزه ای هم که برده والا تف سر بالاست و نشون میده پس بقیه فیلمهای اون دوره چقدررر بد بودند!!!

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم