نگاهی به فیلم زن نامرئی The Invisible Woman

نگاهی به فیلم زن نامرئی The Invisible Woman

  • بازیگران: رالف فاینز ـ فیلیسیتی جونز ـ کریستین اسکات توماس و …
  • فیلم نامه: اَبی مورگان براساس کتابی از کلِیر تومالین
  • کارگردان: رالف فاینز
  • ۱۱۱ دقیقه؛ محصول انگلستان؛ سال ۲۰۱۳
  • ستاره ها: ۳ از ۵
  •  این یادداشت روی سایتِ « بوطیقا » منتشر شده است ( اینجا )

 

دیکنزِ عاشق

 

خلاصه ی داستان: نلی از یادآوری خاطراتِ گذشته اش با چارلز دیکنز، نویسنده ی معروف انگلیسی، سر باز می زند. او در نوجوانی بازیگرِ نه چندان با استعدادی بوده که به واسطه ی مادرش، با چارلز دیکنز آشنا می شود و کم کم متوجه می شود عاشق اوست …

 

یادداشت: نام فیلم ظاهراً کنایه از در سایه قرار داشتنِ نلی در زندگی چارلز دیکنز است. دختر نوجوانی که کم کم عاشق روح پرتلاطم و هنرمندِ دیکنز می شود و در یک توفیق اجباری، به اصرار خانواده ی کم در آمدِ بازیگرش، به ازدواج دیکنز در می آید اما به دلیل ساختار جامعه ی آن زمانِ لندن و حرف های جسته گریخته ی مردم، هیچگاه به شکل علنی نمی تواند این پیوند را بیان کند. یادتان بیاید که مثلاً در آن حادثه ی قطار، به جای اینکه دیکنز، نلی را همسر خود معرفی کند، به عنوان یکی از آسیب دیدگانِ قطار بالای سرش می رود و این البته چیزی ست که خودِ نلی هم از دیکنز می خواهد؛ شاید نه برای حفظ کردنِ چهره ی معروف و موجه دیکنز، بلکه برای توجیه کردنِ دلِ خودش در بابِ اینکه او ( نلی ) باید و می خواهد زنِ اصلیِ زندگیِ دیکنز باشد. درصحنه ای که قرار است تم اصلی کار تقویت شود، نلی به همراه دیکنز و دوست نویسنده ی دیکنز، ویلکی، به خانه ی ویلکی می روند جایی که او با زنی بیوه زندگی می کند. هر چند آن زن بیوه که در واقع همسرِ ویلکی نیست، به نلی می گوید که ما عاشق مردهای  بلندمرتبه ای شده ایم اما نلی انگار این جمله را نوعی توجیه قلمداد می کند؛ دیکنز ممکن است آدم بزرگی باشد اما از نظر نلی، مردی ست با تمامِ ابعاد انسانی و در نتیجه پذیرفتنِ اینکه در حاشیه ی زندگی او باشد ـ همچنانکه آن زن بیوه در حاشیه ی زندگیِ نویسنده ی دیگری ست ـ بسیار سخت است، هر چند که بالاخره هم به خاطر شرایطِ بدِ خانواده ( و همانطور که اشاره شد، در یک توفیق اجباری؛ چرا که او هم عاشقانه دیکنز را می پرستد ) با دیکنز ازدواج می کند که البته به سرنوشت چندان خوبی هم نمی انجامد. نلی آنچنان که در بازیگری همیشه در حاشیه بود و حتی به دلیل نداشتن استعداد، گاه صدایش هم روی صحنه شنیده نمی شد، اینجا و در زندگی دیکنز می خواهد نقش اصلی را ایفا کند. صحنه ی هوشمندانه ای در فیلم هست که این اصطلاحِ نامرئی بودن و در حاشیه بودنِ نلی را با زیرکی بازتاب می دهد و آن قسمتی ست که قرار است دیکنز نوشته ای از خودش را روی صحنه ببرد. تمرین ها انجام می شود و نلی باید در قسمتی از نمایش، وارد صحنه شود، مونولوگی بگوید و بیرون برود و بعد نمایش تمام شود. با شروعِ اجرای اصلی، ما منتظریم که نلی را روی صحنه ببینیم و مونولوگش را که به خوبی هم تمرین کرده، بشنویم، اما ناگهان تصویر قطع می شود به پرده ی آخر تئاتر و بعد همه چیز تمام می شود. تازه در انتهای فیلم است که آن مونولوگِ نلی در هنگامِ اجرا را می شنویم.

اینگونه است که فیلم نه شرحال زندگیِ دیکنز، که شرح حال زندگی معشوقه ی جوانِ دیکنز است. زنی که در طی یک رابطه ی پر شورِ عاشقانه ی ممنوع، عاشق مردی می شود با روحی هنرمند. مردی که حرف هایش را خوب می فهمد و داستان هایش را خوب درک می کند. نماهای زیبا و پر عمق از روستای محل زندگی دیکنز و نلی، طراحی زیبای لباس ها و گریم های عالیِ فیلم ( فاینز در نقش دیکنز، بسیار شبیه اوست )، قابل تآمل هستند فقط نمی توان از روی زمانِ بیش از حد طولانی فیلم گذشت که موجب خستگی می شود چرا که در بیست سی دقیقه ی پایانی، داستان به ورطه ی تکرار می افتد و کند پیش می رود.

 

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم