[یک توضیح: به دلیل مشکلات فیلترینگ، نام فارسی فیلم را بهناچار تغییر دادم، در عین حال مجبور شدم نام ژاپنی آن را بنویسم! نام اصلی فیلم را میتوانید از روی پوستر آن بخوانید.]
.
جزیرهی زنده
خلاصهی داستان: خانوادهای در یک جزیرهی دورافتاده زندگی میکنند. جزیرهای که امکاناتی برای زندگی ندارد، اما این خانواده بهسختی تلاش میکنند روزگار بگذرانند و در این راه، خودشان را گرفتار و درمانده حس میکنند …
یادداشت: شیندو، که بیشتر با اونیبابا شناخته میشود، اینجا شاهکاری بدون کلام آفریده که تصاویر قدرتمندش ذهن را تسخیر میکند. تصاویری از یک جزیرهی دورافتاده که انگار شخصیتهای بدبختش را به اسارت گرفته و خونشان را میمکد. در این فیلم تکاندهنده، جزیره، انسانها را تحتالشعاع خود قرار داده و گاهی وقتی شیندو به شکل نماهایی ضدنور نشانش میدهد، انگار غولی عظیم در دریا خفته و هر لحظه ممکن است بیدار شود. شیندو سرنوشت شخصیتهای رهاشدهاش در جزیره را در تمامیت این موجودِ انگار زندهی میان دریایی بیکران گره زده است.
تصویری تأثیرگذار در فیلم وجود دارد که شیندو با هوشمندی و استادی روی آن تأکیدی فراوان میکند؛ هر بار زن را میبینیم که با سطلهای آب بر دوش، مجبور است از شیب تند تپه بالا بیاید تا هم برای مصرف خودشان و هم برای سیراب کردن گیاهانی که پرورش میدهند، از آب استفاده کند. او عرقریزان و نفسزنان، شیب را ذرهذره بالا میآید. از آن طرف، مرد مشغول آب دادن به گیاهان است و در نماهایی نزدیک میبینیم آبی که او به پای گیاهان میریزد بهسرعت در زمین فرو میرود و خشکی جایش را میگیرد. در این صحنههاست که حس میکنیم جزیره زنده است و بر علیه آدمهایی که رویش زندگی میکنند، میشورد. زنِ خیس عرق، با مشقت سطلها را بالا میآورد و از آن طرف، آبی که به پای گیاهها میریزند بهسرعت بلعیده میشود. تدوین موازی این دو صحنه و تأکید فراوان شیندو روی هر دو نما، چنان است که بعد از مدتی ما هم مانند زن احساس خستگی میکنیم چون قرار است چنین القا شود که تلاش این آدمها انگار نتیجهای در بر ندارد.
تلاش این آدمها برای بقاست، برای زنده ماندن است. شیندو با حوصله و سر فرصت، زندگی روزمرهشان را نشانمان میدهد؛ آب آوردن و غذا خوردن و حمام کردن و … و روز بعد، دوباره تکرار همین کارها. حتی در قسمتهایی، صحنهی غذا خوردن این خانواده به غذا خوردن حیواناتی که نگهشان میدارند، کات میخورد تا به این شکل عمل غذا خوردن صرفاً عملی برای زنده ماندن معنا بدهد. عشقی در میان نیست، حس و حالی نمیبینیم. هیچگاه زن و مرد را نمیبینیم که با هم خلوت کنند. نهتنها چنین چیزی اتفاق نمیافتد، بلکه در صحنهای مرد به خاطر اینکه زن، یکی از سطلهای آب را به دلیل عدم تعادل روی زمین ریخته، او را کتک میزند. اینجا همان یک سطل آب، همهچیز است و هدر دادنش به قیمت یک روز از زندگی تمام میشود. آدمهای داستان، برای زنده ماندن میجنگند و جزیرهی خفته در آب، هر چند گاهی به آنها محصول میدهد اما در عوض شیرهی جانشان را میمکد.
اما زندگی این آدمهای بینوا وقتی سیاهتر میشود که یکی از بچههایشان بر اثر بیماری میمیرد. این اتفاق آنقدر سریع و ساده میافتد که وحشتناک است. از این به بعد، قیافهی زن و مرد، شکستهتر و فرسودهتر از آن چیزی میشود که از ابتدای فیلم دیده بودیم. در سکانسی تکاندهنده، زن و مرد با همراهی همکلاسیهای بچههایشان که برای همدردی و تشییع جنازه به جزیره آمدهاند، تابوت پسر را با دست خودشان درون قبر میگذارند و رویش خاک میریزند؛ جزیره مانند آبهایی که به درون خودش میکشد، یکی از بچههای این خانواده را هم به درون خود میکشد تا نشان بدهد که با شدت و قدرت تمام، در پی نابودیست. هر چند شیندو زن و مرد را در هنگام خاکسپاری بچه، در پیشزمینهای از تصاویر آسمان و دریای بیانتها نشان میدهد و میتوان از این لحظهها آرامشی درونی هم برداشت کرد (آرامشی که به عنوان مثال باعث میشود زن و مرد، چندان هم از خود بیخود نشوند) اما در عین حال نشان از تسخیر دارد، انگار دریا و آسمان و جزیره و به طور کلی طبیعت، این انسانهای بینوا را در برگرفتهاند و رهایی ممکن نیست.
حرکت پایانی زن به عنوان بارقهای از شوریدن بر علیه طبیعت یا زندگی، کورسویی را رقم میزند که گمان میکنیم ادامه خواهد یافت؛ زن که دیگر بعد از مرگ فرزندش هیچ امیدی به زندگی ندارد (هر چند قبل از مرگ پسر هم امیدی نداشت) ناگهان در یک لحظهی فوران خشم، تمام سطل آب را روی زمین میریزد و بعد تمام گیاهانی که کاشتهاند را از بیخ و بن در میآورد. اما این حرکت خشمگینانه، لحظهای بیشتر طول نمیکشد. زنِ مستأصل و پریشان، دوباره شروع به کار میکند. این لحظه، تأثیرگذارترین و اذیتکنندهترین لحظهی فیلم است. جایی که بیش از پیش متوجه میشویم این آدمهای بینوا هیچ راهی ندارند و محکومند به همین زندگی مشقتبار و بدون امید. آنها مجبورند تسلیم طبیعتی شوند که در برشان گرفته و این را زمانی بهتر متوجه میشویم که دوربین شیندو، در آخرین نمای فیلم، در یک حرکت معرکه، از روی جزیره به هوا برمیخیزد تا زن و مرد را مانند مورچههایی روی این سطح برآمده از آب ببینیم. مانند مهرههایی که به بازی گرفته شدهاند و در میان اقیانوسی بیانتها گرفتار میمانند، تا ابد.
فیلم دیگر شیندو در «سینمای خانگی من»:
ـ بچههای هیروشیما (اینجا)
شاهکاری غریب از سینمای دوست داشتنی ژاپن.شیندو تو این فیلم نشون داد که بدون دیالوگ هم در سینما میشه شاهکار خلق کرد.
من به صورت اتفاقی با سایت شما آشنا شدم ، قلم شیوا، زنده و پردردی دارید ، با نقدی که کردید ترغیب شدم فیلم رو ببینم ، به نظرم محیط و محتوای داستان حس نزدیکی به جامعه خودمون داره
سلام. ممنون از لطف شما. خوشحالم که هستید و با «سینمای خانگی من» آشنا شدید.