فیلم هایی که نباید دید، شماره ی سیزده

فیلم هایی که نباید دید، شماره ی سیزده

  • نام فیلم: جانور (Creature )
  • کارگردان: ویکرام بهات

آهانا دختری‌ست که هتلی را در دلِ جنگل اداره می‌کند. وقتی موجودی ترسناک، به مهمانانِ هتل حمله می‌کند و آن‌ها را تک تک می‌کُشد، آهانا تصمیم می‌گیرد کاری بکند … از این خوشم می‌آید که هندی‌ها، حتی در فیلم‌های ترسناک‌شان هم دست از آواز و رقص برنمی‌دارند. از این خوشم می‌آید که هیچ ادعایی ندارند و از همه مهم‌تر، به اندازه‌ی دهن‌شان حرف می‌زنند و نمی‌خواهند مشکلاتِ دنیا را حل و فصل کنند. آمده‌اند یک فیلمِ ترسناک ساخته‌اند با یک موجودِ مثلاً ترسناک و بعد تلاش کرده‌اند، آن موجود را به افسانه‌های خودشان ربط بدهند و برایش مقدمه بچینند و به قول معروف « بومی »‌اش بکنند. حالا گیریم آن موجود، از فرطِ بد ساخته شدن، بیشتر خنده‌دار باشد تا ترسناک و بیشتر شبیه موجوداتِ خمیری‌ای باشد که در فیلم‌های پیشاتکنولوژی، می‌ساخته‌اند و گیریم همان کِش‌دادن‌های معمولِ داستان‌های هندی را رعایت کرده باشند، با همان عشق‌های گاهاً آبکی و همان رقص و آوازهای مفرح و مجموعه‌ی همه‌ی این اتفاقات این بشود که فیلم چندان قابل تحمل نباشد. همین که تلاش کرده‌اند دست به کاری بزنند، خودش خوب است. شاید در آینده از سینمای هند، فیلم‌های ترسناک خوبی ببینیم.

 

  • نام فیلم: ایران برگر
  • کارگردان: مسعود جعفری جوزانی

روستای شیب، همیشه محل درگیری قبیله‌ی فتح‌الله خان و امرالله خان است. آن‌ها به خون هم تشنه هستند و وقتی هم که قرار می‌شود انتخاباتی برگزار شود، این دشمنی بیش از پیش جلوه می‌کند. در این میان، عشق سهراب، پسر فتح‌الله خان به ماهگل، دختر امرالله خان، به دلیل این دشمنی، می‌رود که به خاموشی بگراید … کارگردان می‌خواسته دنیای واقعی را در روستای شیب بازسازی کند و با یک داستانِ مثلاً طنازانه، مباحث سیاسی و اجتماعی و کلی پیام دیگر را در لفافه مطرح کند. اما یک فیلم‌نامه‌ی به شدت سطح پایین، همراه با شوخی‌های واقعاً بی‌مزه و بدتر، بدسلیقه و به شدت مضحک، تبدیل به فیلمی شده، واقعاً خسته‌کننده و رقت‌انگیز. می‌گذریم از این‌که اصلاً داستان هیچ جلو نمی‌رود، اما واقعاً چطور می‌شود این شوخی‌های فاجعه را تحمل کرد؟ شوخی‌هایی که هم کلامی هستند، هم موقعیت، اما هیچ‌کدام درست از آب در نیامده‌اند و دریغ از حتی یک لبخندِ ساده.

 

  •  نام فیلم:A Warden’s Ransom
  • کارگردان: مایک الیوت

سامانتا رئیس یک زندانِ نه چندان امن است که مسئول می‌شود از یک قاتل سریالی خطرناک برای چند روز مواظبت کند. قاتل سریالی که مرد ثروتمندی هم هست، در حین انتقال به زندان، رو به خبرنگاران می‌گوید اگر کسی او را از زندان برهاند، پنجاه میلیون دلار به او خواهد داد. این جمله باعث می‌شود چند نفری دست به رهانیدنِ قاتل از زندان بزنند و سامانتا مجبور است جلوی‌شان بایستد … ایده‌ی اولیه‌ی داستان جالب است؛ این‌که قاتلی دیوانه پیشنهاد کلی پول برای آزادی‌اش بدهد. اما فیلم هر چه به سمتِ انتها می‌رود، آن‌قدر بی‌منطق و بی‌در و پیکر می‌شود که هیچ شکلی نمی‌توانید باورش کنید. قبل از هر چیز، این‌که این‌همه اتفاق در یک روز رخ می‌دهند، کلاً ثقیل است و غیرقابل‌باور. بعد می‌رسیم به خودِ اتفاقات که آن‌ها هم غیرقابل‌باورند؛ هم این‌که سریع اتفاق می‌افتند و هنوز یک ساعت از زندانی شدنِ مرد قاتل نگذشته که چندین نفر اقدام به آزادی‌اش می‌کنند، و هم این‌که بی‌منطق هستند: آخر درست است که پولِ پیشنهادیِ مرد قاتل تحریک‌کننده است اما چرا یکهو، همه‌ی زندان‌بانان آن‌طور دیوانه می‌شوند؟! بدتر از همه‌ی این‌ها، عکس‌العمل خانم زندانبان است: او « رامبووار »، کلی اسلحه به خودش آویزان می‌کند و به جنگ قاتلِ فراری می‌رود. آخر یعنی در کشورِ به آن بزرگی ( منظورم آمریکاست! ) هیچ احدی از بهم ریختنِ زندان مطلع نمی‌شود؟ رویدادهای فیلم به شدت مصنوعی هستند و آدم‌هایش هم.

 

  • نام فیلم: باززایی هرکول (Hercules Reborn)
  • کارگردان: نیک لئون

نیکوس، امپراطور را می‌کُشد و می‌خواهد شهر و مردمش را به اسارت بگیرد اما دو جنگجو به نام‌های آریس و هورس به دنبال هرکول می‌روند تا با کمک او، نیکوس را از بین ببرند … یک فیلم به شدت دستمالی شده، بدون قطره‌ای ظرافت، بدون یک ذره خلاقیت، با داستانی به شدت تکراری و قابل پیش‌بینی، بازی‌هایی به شدت مصنوعی و غیرقابل‌باور، یک هرکولِ مستِ لایعقل، شخصیت‌هایی بی‌در و پیکر و خنده‌دار … خلاصه یک فیلم همه چیز تمام!

 

  • نام فیلم: بلیتز (Blitz )
  • کارگردان: الیوت لستر

سروان برنت، پلیس خشن و بدرفتاری‌ست که خشونتِ او با انعکاس در روزنامه‌ها، باعث به خطر افتادن آبروی نیروی پلیس شده است. وقتی یک قاتل روانیِ پلیس‌کُش سر و کله‌اش پیدا می‌شود، برنت تمام تلاشش را می‌کند که دستگیرش کند … این فیلم از بس آشفته و درهم برهم است که واقعاً جمع و جور کردنِ یک خط اصلی از میان این ریخت و پاش کار غیرممکنی به نظر می‌رسد. سئوال پشت سئوال است که بعد از دیدن فیلم به ذهن هجور می‌آورند؛ سئوا‌ل‌هایی که هیچ جوابی برای‌شان وجود ندارد: این مشکلی که سروان برنتِ عصبی ادعا می‌کند به آن دچار است، چیست؟ او می‌گوید مغزش دچار مشکل شده و گاهی هوشیاری‌اش را از دست می‌دهد و هیچ‌وقت هم نمی‌فهمیم این مشکل چه ربطی به داستان پیدا می‌کند و معنایش چیست؟ اصلاً خشونتِ زیادِ او چه کارکردی در داستان پیدا می‌کند؟ اصلاً چرا اگر پلیس این‌همه از خشونت او ناراحت است، اخراجش نمی‌کند تا خیال خودش را راحت کند؟ چرا اجازه می‌دهند او به کارش ادامه بدهد؟ او به عنوان آدم اصلی این فیلم، پر است از ابهام و خلا. این وسط ماجرای آن کارآگاهی که همسرش مُرده و بعد هم به دست قاتل کشته می‌شود، چیست؟ چه تأثیری در داستان دارد؟ چرا روی او تاکید می‌شود؟ بدتر از آن، داستان آن پلیس زنِ سیاهپوست است که با یک جوان رابطه‌ای دوستانه دارد و یکهو معتاد از آب در می‌آید. او کیست و چه نقشی در داستان دارد؟ نویسنده‌ی فیلم‌نامه از بس آسمان و ریسمان می‌کند و از بس چیزهای بی‌ربطی به داستانش اضافه می‌کند که فیلم همینطور که جلو می‌رود، به چاهی عمیق سرازیر می‌شود.

 

  • نام فیلم: در چشمانِ تو (In Your Eyes)
  • کارگردان: برین هیل

یک مرد مجردِ فقیر و یک زنِ متأهل پولدار، در دو نقطه‌ی مختلفِ دنیا، انگار که در ذهنِ هم باشند، می‌توانند حرف‌های یکدیگر را بشنوند و حتی ببینند! … نمی‌دانم چطور نویسنده‌ی فیلم‌نامه، که اتفاقاً حرفه‌ای هم محسوب می‌شود و کارهای مهمی مانند « داستان اسباب‌بازی‌ها » را در کارنامه دارد، به چنین ایده‌ی مضحکی رسیده است. آخر چطور این‌ها با هم تماس دارند؟ اگر فیلم فانتزی بود، علمی ـ تخیلی بود، یک چیزی، اما در یک فضای کاملاً رئالِ عاشقانه، چطور باید چنین ایده‌ی احمقانه‌ای را باور کنیم؟ قضیه‌ی این ارتباط چیست بالاخره؟ از چه طریقی‌ست؟ ذهنی‌ست؟ روحی‌ست؟ چگونه است؟ یعنی قرار است نمادین باشد؟ اصلاً چرا وقتی این دو نفر، در همان لحظاتِ اول، پی می‌برند در ذهنِ هم هستند، هیچ تعجب نمی‌کنند؟ چرا این‌قدر راحت با این موضوعِ عجیب و غیرقابل‌باور کنار می‌آیند؟ تازه احمقانه‌تر این‌جاست که عاشق یکدیگر هم می‌شوند! واقعاً آدم می‌ماند چه بگوید. چهره‌ی بی‌نمک و حتی زشتِ زنِ داستان، یعنی زو کازان، آن‌قدر تا پایانِ فیلم روی اعصابم است که فکر می‌کردم اگر این یک فیلمِ عاشقانه‌ی بزرگ هم بود، باز از آن متنفر می‌شدم.

 

  • نام فیلم: شکسته (Broken)
  • کارگردان: روفوس نوریس

اسکانک دختر نوجوانی‌ست مبتلا به دیابت که با پدر و برادرش زندگی می‌کند. در همسایگی آن‌ها ریک، پسر عقب‌مانده‌ی یک خانواده و همچنین خانواده‌ی عصبی و به دنبالِ دردسرِ ازوالد زندگی می‌کنند. اسکانک از دور شاهد اتفاقاتی‌ست که در خانواده‌ی خودش و همچنین در همسایگی‌شان در حال وقوع است … داستانک‌های بی‌کارکرد و فراوانِ فیلم‌نامه، کاری جز پُر کردنِ زمانِ فیلم انجام نمی‌دهند. شخصیت‌هایی سطحی و بی‌کارکرد و اتفاقاتی که گاه هیچ ربطی به هم ندارند. شخصیت اصلی فیلم که اسکانک باشد، علناً هیچ کاری نمی‌کند. کلاً با دیدن فیلم آدم به این فکر می‌افتد که منظور از ساخت این فیلم چه بوده؟! نویسنده روی هیچ داستانی تمرکز نکرده و فقط از این شاخه به آن شاخه پریده. شاخه‌هایی که آن‌قدر نحیف و لاغر هستند که به راحتی می‌شکنند. داستان‌هایی که در هویتی مستقل، هیچ جذابیتی ندارند. داستانِ ریک، پسرِ عقب‌مانده را فرض کنید یا اصلاً داستانِ خانواده‌ی ازوالد با آن دخترهای شر و خطرناک و پدری که معلوم نیست برای چه این‌قدر عصبی و کاریکاتوری تصویر شده. از برهم‌نمایی این داستان‌ها قرار است به چه مقصود و مفهومی برسیم؟ و تازه هنوز درباره‌ی داستانِ اسکانک، دخترک نوجوان و یا مایک، معلم مدرسه که نامزد مستخدم خانه‌ی آن‌هاست، حرفی نزده‌ام. فیلم ملغمه‌ی هفت‌جوشی‌ست از چندین داستانک که در نهایت هم هیچ هدفی را دنبال نمی‌کنند.

 

  • نام فیلم: طلاق درد (Dard Divorce )
  • کارگردان: اولاف ایتنباخ

یک زن وکیل، بعد از مرگ همسر و به گروگان گرفته شدنِ بچه‌هایش، آستین بالا می‌زند که اوضاع را ردیف کند … اول اشاره کنم که واژه‌ی اولِ نامِ فیلم Dard، اشاره به کلمه‌ی (( درد )) دارد که فارسی‌ست. حالا این‌که اصلاً این کلمه چه ربطی به داستان دارد و این‌که چرا اصلاً فارسی‌ست، بماند. سئوال این‌جاست که واقعاً چطور شد که من تصمیم گرفتم این فیلم را ببینم؟!!! هیچ یادم نیست؛ آن شب حالم خیلی بد بود! سردرد عجیبی داشتم که احساس می‌کردم چاله‌ی عظیمی زیر پایم ایجاد شده وکروکودیل‌های ترسناکی در آن چاله هستند که با دهان‌های باز منتظر منند تا بیفتم و …

 

  • نام فیلم: قاتلِ لبخندی (Happy Face Killer )
  • کارگردان: ریک بوتا

مردی که همسر و فرزندانش ترکش کرده‌اند، تبدیل به یک قاتل زنجیره‌ای می‌شود که زنان خیابانی را می‌کُشد … نمی‌دانم چطوری‌ست که این آقا، خیلی بی‌مقدمه و یکهویی، تبدیل می‌شود به یک قاتل روانی. همین که همسرش او را ترک می‌کند، از روز بعدش، او شروع می‌کند به آدم کشتن! بعد یک فلش‌بک‌هایی هم از گذشته‌اش می‌بینیم که مثلاً در بچگی دارد مرغی را می‌کُشد و گربه‌ای را داخل مایکرویو سرخ می‌کند و این حرف‌ها و قرار است این‌جوری پی به ذاتِ خبیث او ببریم و باور کنیم که ایشان قاتل بالقوه‌ای بوده‌اند که بالفعل شده‌اند! یک فیلم تلویزیونی به شدت بی‌ارزش و سطحی.

 

  • نام فیلم: کارت وایلد (Wild Card )
  • کارگردان: سایمون وست

نیک وایلد، یک بادیگارد ماهر و ورزیده است که درگیرِ ماجرایی انتقامی می‌شود … این آقای وایلد چه مشکلی دارد دقیقاً؟ قرار است به زودی بمیرد؟ اصلاً داستان درباره‌ی چیست؟ قمارِ او یا ماجرای انتقام؟ ماجرای سایروس، قماربازِ جوانِ ثروتمند چیست؟ نقش او در داستان کجاست؟ فیلم البته بیشتر از این حرف‌ها، پرت و بی‌معناست. استاتهام که اغلبِ اکشن‌هایش را می‌پسندم، این‌جا زور می‌زند شخصیت جذابی از خود ارائه بدهد اما حیف که فیلم‌نامه به شدت خالی‌ست و نکته‌ی عجیب این است که فیلم‌نامه‌نویس، ویلیام گلدمنِ بزرگ، برنده‌ی دو جایزه‌ی اسکار برای فیلم‌نامه‌های « همه‌ی مردان رئیس جمهور » و « بوچ کسیدی و ساندس کید » و نویسنده‌ی فیلم‌نامه‌هایی مثل « میزری »، « مخمصه »، « دونده‌ی ماراتن » و … است. آدم باورش نمی‌شود این فیلم‌نامه‌نویسِ بزرگ، چنین چیزِ بی‌سر و تهی نوشته باشد. مگر می‌شود او توانایی نداشته باشد فقط شخصیتِ اصلی را از آب و گِل در بیاورد؟ حالا بقیه‌ی آدم‌ها پیشکش.

 

  • نام فیلم: ماه عسل (Honeymoon )
  • کارگردان: لی جانیاک

زوجی عاشق برای گذراندن ماه عسل به کلبه‌ای میانِ جنگل می‌روند. همه چیز خوب و خوش است تا این‌که زن رفتارهای عجیبی از خود بروز می‌دهد … قیافه‌ی بیننده در انتهای فیلم، مثلِ مردِ بینوای داستان است که ده دوازده دقیقه قبل از پایان فیلم از زن می‌پرسید که قضیه چیست! … واقعاً قضیه چیست؟! این مُدِ جدید است که هیچ توضیحی برای منشأ و منبع جن‌زده شدنِ آدم‌ها ارائه داده نشود؟ قضیه‌ی آن نور چیست که زن را به سمتِ خود می‌خواند؟ چرا این زن‌ها دیوانه می‌شوند و شوهران خود را به دیار عدم می‌فرستند؟ آیا باید همین‌طور چشم‌بسته قبول کنیم که این‌ها تحت‌تاثیر نیرویی ماورایی، آن‌طوری می‌شوند؟ خب که چه؟! نمی‌گویم که نمی‌توانید فیلم را تحمل کنید. هر چند کمی کُند جلو می‌رود، اما با این‌حال تا پایان می‌نشینید و داستانِ نیم‌بندش را دنبال می‌کنید اما آیا همین که در پایان، زن برود جز گروهِ شیاطین ( ؟! ) کافی‌ست؟ نه نیست. اصلاً نیست.

 

  • نام فیلم: منِ دیگر (Another Me)
  • کارگردان: ایزابل کویست

فی، دختری‌ست که کم‌کم متوجه می‌شود دختری دیگر درست شبیه او، همیشه در پی‌اش است … فیلم معلوم نیست چه می‌خواهد بگوید. معلوم نیست شخصیتِ اصلی دنبال چیست و در نهایت چه می‌شود. معلوم نیست خواهر دوقلویی که ظاهراً در بچگی مُرده بوده، چرا دنبالِ اوست در حالی‌که این پدرِ خانواده است که موجب مرگِ دختر شده و معلوم نیست بالاخره آیا واقعاً این دخترِ دوم، روح است یا واقعی‌ست، چون بارها در طولِ فیلم، اطرافیانِ فی نشانی‌اش را در جاهایی می‌دهند که او اصلاً هیچ‌وقت آنجاها نبوده است. هر چند دقایق ابتدایی، کارگردان موفق می‌شود با کُدهای تصویری، مضمونِ دوگانگی را نشان بدهد اما در نهایت، همه چیز آن‌قدر مبهم و بی‌معنا تمام می‌شود که به شدت سرخوردگی به بار می‌آورد.

  • نام فیلم: نقشه ی ستارگان (Maps to the Stars)
  • کارگردان: دیوید کراننبرگ

آگاتا، به لس‌آنجلس برمی‌گردد و به طریقی خودش را دستیارِ بازیگرِ معروف سینما، هاوانا، می‌کند. بازیگری که در حسرتِ به دستِ آوردنِ یک نقش می‌سوزد … نمی‌دانم کراننبرگ به دنبال هجو هالیوود بوده یا نه، آن‌طور که برمی‌آید، بوده. او می‌خواسته روابطِ از هم پاشیده و گاه فاسدِ بینِ آدم‌های پشتِ پرده‌ی هالیوود را نشان‌مان بدهد. او آدم‌هایی ساخته، دچار افسردگی و توهم، ستاره‌های جوانی که دچار خودبزرگ‌بینی و روان‌پریشی هستند، جوانانِ در حسرتِ معروف شدن و خلاصه یک مشت آدم کج و کوله و دیوانه که معلوم نیست از جان بیننده چه می‌خواهند. ورودِ آگاتا، پیونددهنده‌ی داستان هاوانا و بنجی، ستاره‌ی جوانِ فیلم‌هاست؛ خطوط داستانیِ به شدت بی بُخاری که هیچ جذابیتی ندارند. این آدم‌ها معلوم نیست چه می‌کنند و چه می‌خواهند اصلاً. در نتیجه، نه تنها کراننبرگ موفق نشده هالیوود و روابط آدم‌هایش را هجو کند، بلکه فیلمِ خودش را به مرزِ بی‌معنایی و دل‌زدگی رسانده و تماشاگر را از آدم‌هایش، آدم‌های بی‌محتوا و بی‌کارکردش، منزجر کرده است.

 

فیلم هایی که نباید دید

۱۴ دیدگاه به “فیلم هایی که نباید دید، شماره ی سیزده”

  1. mohamad گفت:

    این دوست اندیشمند و فرزانمون اونقدر خودش رو قبول داره که برای بقیه تحت تیتر مثلا جذاب و جنجالی فیلم هایی که “نباید” دید حکم صادر میکنه که جدیدترین اثر دیوید کرانبرگ رو که در جشنواره کن حضور داشته نبینید چون من نپسندیدم.

    • damoon گفت:

      بله، آنقدر به خودم اطمینان دارم و آنقدر خودم را قبول دارم که حتی فیلم کراننبرگ که در جشنواره ی کن بوده را می گویم نباید دید، چون فیلم بیخودی ست. کراننبرگ بودن و در کن شرکت داشتن، دلیل بر خوبی یا حتی بدی یک فیلم نیست. شما اگر به خودتان اطمینان دارید، می توانید به حرف ( حکم؟!!! ) من گوش ندهید و فیلم را ببینید. به همین راحتی.

  2. coldplay گفت:

    مرسی بابت این بخش.
    ایران برگر!!!امیدوارم فقط وقتی به بازار اومد اسیر نشم و تو اتوبوس این فیلم را پخش نکنن!ندیده می دونم که یک توهین هست.طنابنده که ظاهرا در سینما بهش خوش مس گذره و جز فیلم ۷دقیقه تا پاییز,کلا اومده تفریح.مهرانفر هم بره خودش را مسخره کنه با این فیلمهاش.واقعا در تعجبم چطور تو فیلم شاهکار فرهادی بازی کرد…البته شانس اورد چون هردفعه فیلم را می بینم یادم میره که فیلم هست و خود زندگیه.

    بتازگی فیلم بازی تقلید را دیدم و فیلم خوب و روونی اوند بنظرم.
    لاک را هم برای سومین بار,اینبار اما با سه نفر از دوستان دیدم که خوشبختانه دوستانم هم عاشق ایون لاک شدن.

  3. الهام گفت:

    من نوشته هاتونو دنبال می کنم .
    برای همین بعد از فیلم honeymoon سریع به وبلاگ سما سر زدم .
    من فکر می کنم کلا نورهای سفید در فیلم ، به همون قضییه ی یو اف او یا آدم فضایی ها بر می گرده که سعی کرده بودن زنان فیلم رو تسخیر کنند . موجودی که از رحم “بی” خارج شد هم شباهت زیادی به موجودات فضایی داشت :))) و اینکه زمان تسخیر هر فرد توسط ایلین ها ، اون فرد تبدیل به یک پوسته می شه و کم کم خاطرات شخص تحلیل میره . اینکه در آخر دو زن به جنگل رفتند فکر می کنم رفتند که سوار سفینه بشوند :)))
    فقط سوال اینجاست که موجودات فضایی این زنان رو چکار می خوان !!؟
    شاید برای زادو ولد …
    حالا باز هم اگر لینک زبان اصلی درباره ی نقد فیلم پیدا کردید بگذارید . ممنون

  4. امین گفت:

    سلام
    من فیلم in your eyes دیدم
    فیلم خوبیه
    قطعا ارزش وقت گذاشتن و دیدن داره
    بازیگرش هم اونقدر که میگین زشت نیس برعکس فک می کنم با نمکه
    یه فیلم فانتزی و لایته

  5. لیلا گفت:

    اتفاقا فیلم in your eyes فیلم جالبی بود من دوست داشتم.

  6. mahsjan گفت:

    فیلم ماه عسل دیدم هنوز هنگم فکر کنم چی شد اصلاااا مردشور فیلم درست کردنشون فقط

  7. Tara گفت:

    چون تو از این فیلما خوشت نمیاد پس هیچکس نباید ببینه؟؟مثلا اگه من از تو خوشم نیاید دیگه هیچ کس تو دنیا نباید از تو خوشش بیاد؟
    جالبه😂😂😂😂

  8. Lily گفت:

    Honeymoon افتضاح ترین و بی معنی ترین فیلمی بود که تو عمرم دیدم

  9. میم گفت:

    نوشته هایی که نباید خواند، شماره ۱۴
    در وبلاگ سینمای من، متنی هست به نام فیلم هایی که نباید، با خیال راحت از آن عبور کنید. نویسنده آنقدر سطح پایین و یک طرفه قضاوت کرده است که ارزش خواندن ندارد.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم