با پنبه سَر بُریدن
خلاصهی داستان: آبل مورالس، مرد ثروتمندیست که شرکت نفتی بزرگی دارد. او قصد دارد زمین بزرگ دیگری هم بخرد و به اموالش اضافه کند. اما اوضاع وقتی روال طبیعی خود را از دست میدهد که رانندهی تانکرهای شرکتِ او، مورد حملهی مردانی مسلح قرار میگیرد و در عین حال پلیس هم پروندههای فسادِ او را رو میکند. آبل خود را در مخمصهی بدی مییابد …
یادداشت: آبل ـ به قول معروف ـ با پنبه سر میبُرَد! او میگوید نمیخواهد یک گنگستر باشد، حاضر نیست برای حفاظت از تانکرهای نفتکش، رانندههایش را مسلح کند، حاضر نیست برای حفاظت از جان زن و بچهاش اسلحه بخرد، او حتی نمیتواند یک گوزنِ در حال احتضار را با شلیکِ تفنگ راحت کند، با دیدنِ اسلحه در دستانِ زنش، که درست برخلافِ او، زنیست عملگرا و نترس ( و هموست که در حینِ تردیدِ آبل برای زدن یا نزدن گوزن، تیرِ خلاص را سمتِ حیوان شلیک میکند و آبل را در شوک فرو میبرد ) به شدت عصبانی میشود، اما نکته اینجاست که او فقط « ظاهراً » اهل اسلحه به دست گرفتن نیست؛ در عوض میتواند برای رسیدن به چیزی که میخواهد، کاری بکند که دیگران با دستِ خودشان، خودشان را سر به نیست کنند. مثلِ کاری که با جولیان، رانندهی نفتکشِ شرکتش میکند و جوان را به سر حد جنون میرساند. او برای ردیف شدنِ کارهای خود، جوانِ بیگناه را به دست پلیس میدهد و جالب اینجاست که در صحنهی پایانی، وقتی جولیان خودش را میکُشد، آبل، خیلی خونسرد و راحت، به سمتِ مخزنِ عظیمِ نفت میرود که بر اثرِ اصابتِ گلولهای که جولیان به سرش شلیک کرده بود، سوراخ شده و نفت از آن بیرون میریزد. او با تکهای پارچه، سوراخ را میپوشاند و خلاص. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. او حتی جایی که لازم ببیند، آن وقار و جذبه و رفتارِ مردانهاش را کنار میگذارد و برای اینکه در منجلاب گیر نکند، با حالتی ملتمسانه و با چشمانی نمبار، از رقیبش درخواستِ وام میکند. او برای رسیدن به هدف، با پنبه سر میبُرد و زیردستانش را به هیچ میگیرد. آن دلسوزیهای اولیهاش برای جولیان، که از دستِ مردان مهاجم کتک خورده بود، در انتها، بسیار مزورانه و « به قصد » به نظر میرسد. همانطور که خودش هم میگوید دوست دارد مالک چیزی باشد که از آن استفاده میکند. صحنهای که دوربین، از پسِ مخزنهای عظیم نفتی، عبور میکند و همراهِ آبل و همسر و وکلیش به چشماندازِ زیبای شهر میرسد و آبل خیره میشود به زیبایی منظرهی پیش رو، به خوبی نشانگرِ این نکته است که او چه آرزوهای دور و درازی برای خود ترتیب داده که حتی خودکشی جولیانِ بینوا جلوی چشمش هم نمیتواند مانع آن باشد؛ صحبت، صحبتِ پول و قدرت و موقعیت است. وقتی صحبتِ این چیزهاست، حتی آبل هم میتواند همه چیز را زیرِ پا بگذارد. حالا یا بیاسلحه یا با اسلحه.
چاندور همانقدر که در « همه چیز از دست رفته است »، موفق شده بود تنها با یک بازیگر، فیلمی قدرتمند بسازد، اینجا هم موفق میشود آمریکای دههی هشتاد را با تمام جزئیاتش به خوبی بازسازی کند و فیلمی جنایی ـ گنگستری بسازد، بدونِ اینکه یک گنگسترِ واقعی را در آن ببینیم.
فیلم دیگرِ چاندور، در « سینمای خانگی من »:
ـ همه چیز از دست رفته است ( اینجا )
به تازگی دومین فیلم ام از اندرسون را دیدم.
اولی را واقعا دوست نداشتم.به نظرم از اون فیلم هایی هم نبود که خوب بوده باشن و من خوشم نیومده باشه.خباثت ذاتی را می گم.جدیدا در رویای بابل ِ براتیگان را هم خوندم که مطلبش بی ربط با فیلم نبود اما کتاب کجا و فیلم کجا.
Master را هم دیدم.این فیلم را دوست دارم.اما خیلی فیلم خاصیه.کلا گمون می کنم اندرسون یک سبک خاصی در فیلم سازی داره که به مزاق من خوش نمیاد آنچنان.
نظرتون راجه به مستر و خون به پا خواهد شد و کلا اندرسون چیه؟
فیلمساز مورد علاقه ی من نیست. « خون به پا خواهد شد » را دوست داشتم اما بقیه ی فیلم هایش را نه. مخصوصاً همین « خباثت ذاتی » که هیچ خوشم نیامد.
فاجعه مطلق بود فیلم.