نگاهی به فیلم فارغ‌التحصیلی Graduation

نگاهی به فیلم فارغ‌التحصیلی Graduation

  • بازیگران: آدریان تیتیِنی ـ ولاد ایوانف ـ ماریا ویکتوریا دارگوس و …
  • نویسنده و کارگردان: کریستین مونجیو
  • ۱۲۷ دقیقه؛ محصول رومانی، فرانسه؛ سال ۲۰۱۶
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵
  • این یادداشت در شمار‌ه‌ی ۵۲۰ ماهنامه‌ی «فیلم» منتشر شده است.
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط ماهنامه‌ی «فیلم» تنظیم شده است.

.

قلّاب‌سنگ

 

خلاصه‌ی داستان: رمئو دکتر جراحی‌ست که تمام تلاشش را می‌کند تا دخترش الیزا برای ادامه‌ی تحصیل به انگلیس برود. او که خودش زندگی چندان پرشور و نشاطی ندارد و از بودن در کشور خودش راضی نیست، آرزویش خوشبختی دختر است. اما وقتی نزدیک به امتحان مهمی که در صورت قبولی در آن الیزا بورسیه‌ی دانشگاه انگلیس می‌شود، کسی به دختر تجاوز می‌کند و امتحان را از دست می‌دهد، رمئو با جلو انداختن عمل پیوند کبد یکی از آدم‌های بانفوذ شهر، راهی باز می‌کند تا برای دختر نمره بگیرد …

 

یادداشت: والدین معمولاً چیزی را برای فرزندشان می‌خواهند که خودشان به آن نرسیده‌اند. انگار آرزوهایی که برای بچه‌‌ها‌ی‌شان دارند، بیش‌تر تلاشی‌ست برای جبران کاستی‌ها و امیال سرکو‌شده خودشان تا صداقت و خیرخواهی. آن‌ها می‌خواستند زمین و زمان را به هم بریزند و کارهای زیادی انجام دهند اما سرانجام چشم باز کردند و خود را گرفتار در چنبره روزمرگی دیدند. در این حالت انداختن سنگینی بار رویاهای تحقق‌نیافته بر دوش فرزند آسان‌ترین گزینه است و اتفاقاً خیلی از مشکلات روانی دوران نوجوانی و جوانی نیز ناشی از همین فشار نامنصفانه خانواده‌ها بر فرزندان است. که خانواده روی آن‌ها وارد می‌کند. در واقع فرزند به حد ابزاری تقلیل پیدا می‌کند برای عقده‌گشایی‌های والدین؛ حتی اگر خودش مسیر دیگری را دوست داشته باشد. این فشار روانی‌ در نمونه‌های مستند و واقعی، حتی به خودکشی فرزندان هم انجامیده است. مونجیو در جدیدترین فیلمش با نگاهی روانشناسانه، این موضوع را در قالب داستانی جذاب و پر‌وپیمان تعریف می‌کند. داستانی پر از پیچیدگی‌های انسانی و روابطی نصفه‌و‌نیمه و سرد که آدم‌ها در محیطی سرمازده در آن غوطه می‌خورند. رویکرد روانشناسانه مونجیو در نهایت و در نگاهی کلی‌تر، به رویکردی جامعه‌شناسانه هم پیوند می‌خورد.

از همان ابتدای فیلم که سنگ، شیشه پنجره خانه را می‌شکند، وارد زندگی از‌هم‌پاشیده خانواده‌ای می‌شویم که مادر در آن، افسرده و پریشان است و چهره‌ای چون بیماران  دارد و پدر با زنی دیگر رابطه برقرار کرده است. پس از حمله‌ای به دختر، لیزا، مشکلات این خانواده کوچک خودش را بیش از پیش نشان می‌دهد. در جریان جرو‌بحث‌ زن و مرد متوجه می‌شویم که خرابی رابطه این دو چه عمقی دارد و مونجیو در وهله اول قصد دارد همین خرابی را نشان بدهد و در مرحله بعد به زندگی دختر خانواده و اثری که نگاه انحصارطلبانه‌ مخصوصاً پدر  بر زندگی او گذاشته، برسد. وقتی الیزا برای انجام آزمایش به پزشک قانونی می‌رود، پدر دستگیرش می‌شود که دختر پیش از این با کسی رابطه داشته است. وقتی این را به همسرش می‌گوید، زن طوری حرف می‌زند که انگار از رابطه دخترشان خبر داشته و وقتی پدر می‌پرسد چرا چیزی به او نگفته، مادر جواب می‌دهد: «دخترشان می‌تواند انتخاب کند که با اولین پسری که با او دست داد ازدواج نکند.» این کنایه‌ای‌ست که البته مرد به‌خوبی متوجه‌اش می‌شود و در جواب زن می‌گوید: «من اولین پسری بودم که با او دست دادی؟». همین جر‌وبحث کافی‌ست که پی ببریم ماجرای به‌انتها‌رسیده این زن و مرد از کجا نشأت می‌گیرد. آن‌ها انگار آرزوهای دورودرازشان را در مسیر یک زندگی یکنواخت از دست داده‌اند و حالا به جایی رسیده‌اند که صبح تا شب حسرت می‌خورند. حسرت این‌که دنیا بزرگتر از چیزی بود که آن‌ها در جوانی فکرش را می‌کردند اما حالا دیگر دست‌شان به جایی بند نیست. در این مسیر است که هر دو نفر، یکی (مادر) با انفعال بیش از حد و دیگری (پدر) با کنش‌گری بیش از حد هر یک، سرِ طناب زندگی دختر را می‌کشند و او را به مسیری هدایت می‌کنند. انفعال مادر جایی مشخص می‌شود که مونجیو خیلی غافلگیرکننده نشان می‌دهد که او از رابطه همسرش با زنی دیگر خبر داشته و خودخواسته تن به این رابطه داده. این نگاه منفعلانه است که حالا او را تبدیل کرده به زنی با چهره‌ای بیمار که انگار رو به احتضار است. زنی که تمام آرزوهای خود را بربادرفته می‌بیند و دیگر به آخر خط رسیده. زنی که دختر را به طور کامل آزاد گذاشته تا هر طور می‌خواهد تصمیم بگیرد و این انگار از همان آزاد نبودن خودش در تصمیم‌گیری برای زندگی‌اش نشأت می‌گیرد. یعنی حالا که جوانی‌اش را در راهی که ناخواسته و ندانسته واردش شده، از دست داده، با رها کردن دخترش در تصمیم‌گیری‌ها، جبران مافات می‌کند. سرِ دیگر طناب را پدر در دست دارد که دقیقاً بر عکس مادر اجازه تصمیم‌گیری را از دختر گرفته است. او مدام در گوش دختر می‌خواند که «مهم، نتیجه است». نتیجه‌ای که او می‌خواهد بگیرد فرستادن دختر به انگلیس است و این‌که از چه طریقی رسیدن به این نتیجه ممکن می‌شود، برایش اهمیتی ندارد و همین‌جاست که زندگی‌اش دچار تزلزل می‌شود. او بر خلاف مادر که اعتقاد دارد اگر دختر کنار آن‌ها بماند بالاخره زندگی را یاد می‌گیرد و از آب و گل در می‌آید، مدام به دختر تذکر می‌دهد که اشتباه آن‌ها را تکرار نکند. او برخلاف مادر تمام تلاش خود را صرف می‌کند تا نتیجه بگیرد. هر چند دکتر معتمد و متعهدی‌ست اما با رشوه دادن به آدم بانفوذ شهر در قالب جلو انداختن عمل کبد او، کاری می‌کند که بتواند نمره‌ای برای دختر بگیرد. اما همین دیدگاه، کم‌کم او را به ورطه نابودی می‌کشاند؛ از یک طرف فایل گفتگوهایش با آدم بانفوذ شهر که در جریان آن برای دخترش از او طلب نمره کرده بود، فاش می‌شود و از طرف دیگر در پیدا کردن متجاوز هم ناکام می‌ماند و به جای آن، در عملی غیرمنطقی با دوست‌پسر الیزا گلاویز می‌شود بابت این‌که «چرا در صحنه جرم حضور داشتی اما کاری نکردی؟» در بخشی از فیلم، الیزا که تصمیم گرفته به انگلستان نرود از پدر می‌شنود که: «تو فکر کردی به خاطر من و مادرت می‌خواهی امتحان بدهی؟» و این پرسش، جواب را در خودش پنهان دارد: ار قضا دختر نه برای خودش، بلکه دقیقاً برای رساندن پدر و مادرش به رویاهای سرکوب‌شده‌شان است که باید امتحان بدهد، قبول شود و بورسیه بگیرد. اما در نهایت الیزا تصمیم خودش را می‌گیرد. او می‌ماند تا آن چیزی را که دوست دارد دنبال کند و مونجیو با پایان خوش فیلمش نشان می‌دهد که دختر راه خودش را پیدا کرده است و پدر هم البته این را می‌پذیرد.b

اما زیرمتن تمام این ماجراها نگاه جامعه‌شناسانه و نقادانه مونجیو به محیط رومانی‌ست. او که با شاهکارش ۴ ماه، ۳ هفته و ۲ روز  نوک زهرآلود تیرش را به سمت این کشور اروپایی نشانه رفته بود، در این‌جا بار دیگر کشورش، و شاید قبل از هر چیز هم‌وطنانش را به باد انتقاد می‌گیرد. محیطی که او ترسیم می‌کند سرد و آفت‌زده است. او با سقلمه‌هایی به نهاد پلیس (که از پیدا کردن متجاوز عاجز است و همین باعث می‌شود خود پدر دست به کار شود) یا نهاد آموزش و پرورش (که از گرفتن امتحان از دختر امتناع می‌کنند به این دلیل مضحک که او دستش را گچ گرفته و در نتیجه امکان تقلب وجود دارد!)، قصد دارد این مشکلات را به کلیت جامعه‌ای پرمسأله ارجاع بدهد. پدر در مسیر داستان بارها و بارها به دوست پلیس‌اش، مادرش یا همسرش از فضای ناخوشایند زندگی‌شان می‌گوید و این‌گونه می‌خواهد لزوم رفتن دختر به انگلستان را توجیه کند. پس از ماجرای تجاوز به دختر، به دوست پلیس‌اش می‌گوید مطمئناً در انگلستان چنین اتفاق‌هایی نمی‌افتد چون «آن‌ها متمدن‌ترند». یا جای دیگر به مادر پیرش که مخالف رفتن نوه‌اش است (مگر این‌جا چه اشکالی دارد؟)، می‌گوید: «مگر ما که این‌جا ماندیم چه کردیم؟». در واقع او برخلاف نگاه منفعلانه همسرش که می‌گوید: «(دختر) این‌جا می‌ماند و مثل ما همه‌چیز را می‌آموزد»، در فکر فرار است. او نمی‌خواهد دخترش در این سیستم رشد کند اما مونجیو در پایان با نمایش تصمیم شخصی دختر، نشان می‌دهد که این اعتراض‌ها به آلودگی محیط زندگی می‌تواند نوعی فرافکنی باشد. فرافکنیِ آدم‌هایی که به چیزی نرسیده‌اند و این ناکامی خودشان را به پای محیط زندگی‌شان می‌گذارند. بارها با آدم‌هایی در دور‌وبرمان برخورده کرده‌ایم که گناه زندگی کسل‌کننده و عقیم خودشان را صرفاً به پای جامعه می‌گذارند و مدام در حال بد‌وبیراه گفتن به زمین و زمان هستند و  خودشان را هم محق می دانند تا هر چه که می خواهند بکنند و تمام عالم و آدم را هم مقصر بدانند جز خودشان. اما مگر جامعه چیست جز مجموعه‌ای حاصل کنار هم قرار گرفتن همین آدم‌ها؟ وقتی تک‌تک افراد جامعه به این بهانه که محیط نامطلوبی دورشان را گرفته، خود را مجاز به هر کاری ببینند، جامعه چگونه می‌تواند اصلاح شود؟ پدر با هر ترفندی می‌خواهد بچه‌اش را از این به قول خودش فلاکت نجات دهد اما نکته دقیقاً این است که او و امثال او اینرفلاکت را پدید آورده‌اند.  مونجیو نشان می‌دهد که با وجود محیط ناامنی که خودمان درست کرده‌ایم، می‌توان ماند و جنگید. دختر نه مثل مادر منفعل است و نه مثل پدر اهل فرار کردن. او در همین سیستم آلوده، راه خودش را پیدا خواهد کرد. قرار نیست بارکش آرزوهای ناکام پدر و مادرش باشد. شاید ماندن او باعث شود در نهایت جامعه بهتری در آینده شکل بگیرد. جامعه‌ای که آدم‌هایش لااقل به بخشی از آن‌ چیزی که می‌خواسته‌اند رسیده‌اند و همین باعث می‌شود فرزند‌، سنگینی توقع‌های پدر و مادر را احساس نکند و در نتیجه، آدم‌های سالم‌تری به وجود بیاید و در نهایت جامعه سالم‌تری شکل بگیرد.

اما مونجیو با زیرکی نکته‌ای را روشن نمی‌کند؛ چه کسی شیشه‌ها را می‌شکند؟ این پرسشی‌ست که در انتها ذهن مخاطب را به خود مشغول می‌کند. رسیدن به جواب این معما زمانی میسر می‌شود که کمی بیش‌تر به فیلم دقت کنیم.  مونجیو مستقیماً جواب نمی‌دهد و می‌گذارد خودمان در مسیر داستان حدس‌هایی بزنیم. این از آن جهت است که از یک طرف جذابیت‌های لازم را برای کشاندن مخاطب به دنبال فیلم فراهم کند و از طرف دیگر بستر لازم را احتمالاً برای نمادپردازی‌ها و تعابیر و تفاسیر مختلف بسازد. او با زیرکی برای رسیدن به این پرسش، ایده‌هایی را می‌کارد و چشمه‌هایی نشان می‌دهد اما هیچ‌گاه روی آن‌ها تأکید نمی‌کند. پسر کوچکِ معشوقه مرد، با آن نقاب عجیبی که به چهره دارد و با سکوتش، مرموزترین شخصیت داستان است. در صحنه‌هایی او را می‌بینیم که از پشت نقابش به مرد خیره مانده که از خانه مادرش بیرون می‌آید. حتی گاهی باید خیلی دقت کنیم تا او را در صحنه بیابیم و همین تبدیلش می‌کند به عجیب‌ترین شخصیت داستان. او مانند شاهدی بی‌صدا، اتفاق‌های دور‌وبرش را نظاره می‌کند و به شکلی انتقام‌جویانه ولی طبیعتاً کودکانه نسبت به آن‌ها واکنش نشان می‌دهد. وقتی در صف سوار شدن به سرسره ایستاده با قلاب‌سنگش بچه‌های جلوی صف را می‌آزارد که با واکنش مرد روبرو می‌شود که به آرامش و منطق دعوتش می‌کند. حالا زیاد سخت نیست که تصور کنیم چه کسی به خانه و اتوموبیل مرد حمله می‌کند. نسل جدید برعکس قدیمی‌ترها، در برابر ناملایمات، نه تاب انفعال دارد و نه می‌ترسد و تصمیم به فرار می‌گیرد. او می‌ماند و با امکانات خودش به مشکل‌ها پاسخ می‌دهد. حتی اگر این امکانات یک قلاب‌سنگ کوچک باشد.

فیلم دیگر مونجیو در «سینمای خانگی من»:

ـ آن‌سوی تپه‌ها (اینجا)

 

Capture

۱۶ دیدگاه به “نگاهی به فیلم فارغ‌التحصیلی Graduation”

  1. coldplay گفت:

    وای خدا…فیلم را گرفتم حالا با یادداشتتون همین زودی میبینم و می خونم.از ستاره اش ک دهنم آب افتاد…
    چ حالی داشتم وقتی فیلم اول مونژیو را دو تابستون قبل دیدم…دیوانه شده بودم…

  2. اِلسا گفت:

    فیلم خیلی قشنگی بود.
    فضا و جو فیلم رو خیلی دوست داشتم.

    ممنون بابت نوشته خوب تون.

  3. coldplay گفت:

    فیلم خوبی بود.یکم بعد از نیمه ی اول با از دید خارج شدن دختر (لیزا) فیلم میرفت دچار سردرگمی بشه اما در کل راضیم خصوصا ک پایانی داشت ک نمک رو زخم نبود و تو اون آفتاب,امیدی وجود داشت…
    شاید پابه پای آن سوی تپه‌ها اما کمی بهتر بود اما هرگز ب پای فیلم اولش(؟)ک نخل برد نمی رسه…
    یکم منتظر بودم بازیگر نقش پلیس یه شوکی چیزی داشته باشه! به خاطر سابقه اش در فیلم قبلی ک نشد!
    در کل از مونژیو انتظار یه فیلم نو و شاید شوک آور داشتم اما فیلم خوب بود در حالی ک انتظارم برآورده نشد.

    ممنون از نوشته تون.

    آیا از موراکامی چیزی خوندین؟من درحال خوندن وقتی از دو حرف می زنم اش هستم. Kafka on the shore اش را در لیست دارم.

  4. اِلسا گفت:

    سلام
    سال نوتون مبارک باشه.

    فیلم children of men رو چطور دیدید؟

    دیدید فیلم رو؟

    • damoon گفت:

      ممنون از اطلاع تان. طبعاً جناب «منتقد» بخشی از نوشته ی من را با پررویی تمام، در چند خط بی ربط ابتدایی نوشته ی خودش کپی کرده، طوری که زیاد هم «تابلو» نباشد! فقط کافی ست به تاریخ دو یادداشت دقت کنید. نوشته هایی که در «سینمای خانگی من» می خوانید، کپی برداری نیستند. چه رسد به یادداشت هایی مثل این که در مجله ی «فیلم» هم منتشر شده اند.

  5. شبگیر گفت:

    تاکید این نوشته روی نقش منفعلانه مادر و کنشگر پدر خیلی خوبه. همچنین توضیح نقش اون پسر که من جای دیگه ندیده بودم و خیلی خوب بود.
    یه سوال دارم: الیزا آخر فیلم یه چیزی میگه که انگار خودش هم تقلب کرده و نمیخواد بمونه. ولی شما میگید که دختره موندن رو انتخاب کرد.
    من نفهمیدم بالاخره کدومه؟

  6. شبگیر گفت:

    و یک سوال دیگه:
    دختره امتحان آخر رو شرکت کرد یا نه؟

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم