نگاهی به فیلم ستاره‌ی پنهان The Cloud-Capped Star

نگاهی به فیلم ستاره‌ی پنهان The Cloud-Capped Star

  • بازیگران: سوپریا چودهوری ـ آنیل چاترجی ـ گیتا دی و …
  • فیلم‌نامه: ریتویک گاتاک ـ سمیران دوتا براساس داستانی از شاکتیپادا راجگورو
  • کارگردان: ریتویک گاتاک
  • ۱۲۶ دقیقه؛ محصول هندوستان؛ سال ۱۹۶۰
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵

 

مجسمه‌ی مومی در قاب شیشه‌ای

 

خلاصه‌ی داستان: نیتا دختر یک خانواده‌ی فقیر، خودش را وقف خانواده‌اش کرده. او کار می‌کند و اعضای خانواده از حقوق او استفاده می‌کنند. خانواده‌ای که نیتا را به چشم یک نان‌آور نگاه می‌کنند و البته نیتا هم با فداکاری‌ها و خوش‌بینی‌هایش بر این نگاه دامن می‌زند …

یادداشت: این فیلم هندی بسیارخوب، از فداکاری بیش از حد دختری حرف می‌زند که تصور می‌کند زندگی‌اش در کمک به دیگران خلاصه شده. او صبح تا شب جان می‌کند اما در انتها هیچ‌چیز نصیبش نمی‌شود چرا که تمام درآمدش را به خانواده‌اش می‌دهد. نیتا به حدی فداکار است که هویت خودش را در کمک کردن به دیگران می‌بیند. دیگران هم البته آن‌قدر پشت‌شان باد خورده که به عنوان مثال وقتی نیتا یک‌بار دستمزد کارش را برای خود خرج می‌کند، مادر خانواده عصبانی می‌شود که او تمام پول‌هایش را خرج کرده و چیزی برای آن‌ها باقی نگذاشته یا در صحنه‌ای دردناک، همین مادر به پدر خانواده پیشنهاد می‌دهد که ابتدا گیتا، دختر کوچک خانواده باید ازدواج کند و بعد نیتا و دلیلش هم این است که «اگر نیتا زودتر ازدواج کنه، چی باید بخوریم؟» این نگاه برده‌دارانه آن هم از جانب مادر خانواده، به عنوان بدجنس‌ترین شخصیت داستان، بسیار غم‌انگیز و تکان‌دهنده است و عمق فاجعه را برای تماشاگر به نمایش می‌گذارد. آن هم در سینمای کشوری که معمولاً به مادر به عنوان شخصیتی مقدس نگاه می‌شود و حرمت دارد.

نیتا چند بار در جواب برادرش شانکار، که به او می‌گوید این‌قدر به فکر دیگران نباشد و کمی هم به خودش فکر کند، چنین اصلاحی به کار می‌برد: «مثل مجسمه‌ای مومی در قابی شیشه‌ای» و منظورش این است که اگر به کسی کمک نکند، خودش را این‌گونه در بند تصور خواهد کرد. او آن‌قدر در این کار زیاده‌روی می‌کند که روزی پدر مثال تکان‌دهنده‌ای برایش می‌زند. او به نیتا می‌گوید که در قدیم رسم بود دختران با مردگان ازدواج می‌کردند و حالا که به اصطلاح متمدن شدیم، ما (منظور پدر، خانواده است اما در نگاهی کلی می‌توان این “ما” را به کل جامعه‌ی هند هم تسری داد) به شکل دیگری مشغول از بین بردن و نابود کردن دختران‌مان هستیم. و پدر یکی از کسانی‌ست که تلاش می‌کند نیتا را از عذابی که درونش افتاده نجات دهد. اما بسیار طعنه‌آمیز است که همین پدر دچار شکستگی استخوان می‌شود و کارهایش به گردن نیتا می‌افتد. در واقع اولین کسی که به نیتا فکر می‌کند، زمین‌گیر می‌شود.

بدبختی نیتا تنها این نیست که باید به خانوده‌اش پول برساند، چیزهای دیگری هم هست؛ از یک سو پدر بیمار می‌شود و نگهداری‌اش به نیتا واگذار می‌شود، از سوی دیگر نامزدش شانات هم به او خیانت می‌کند و با خواهر کوچکترش گیتا ازدواج می‌کند و زندگی تشکیل می‌دهد و این‌گونه است که وقتی به کلیت زندگی این دختر بی‌نوا دقیق می‌شویم می‌فهمیم که چیزی جز بدبختی و سیه‌روزی نصیبش نشده است. او برای همه امیدوار است؛ روزی به برادرش می‌گوید به جاهای بالایی خواهی رسید و اضافه می‌کند خودش  زمانی ازدواج خواهد کرد که او (برادر) خواننده‌ی معروفی شده باشد. به نامزدش هم همین حرف‌ها را می زند. در نهایت هم می‌بینیم که هر آن‌چه او برای دیگران آرزو می‌کرد، برآورده شده است؛ برادر خواننده‌ی معروف و پولداری می‌شود و نامزد هم کار خوبی می‌گیرد و نونوار می‌شود و خانه و زندگی تشکیل می‌دهد و حتی خواهرش هم به سروسامانی می‌رسد و در نهایت تنها او می‌ماند و یک زندگی سیاه‌شده.

هر چه به سمت انتها می‌رویم، داستان تلخ‌تر و غمناک‌تر می‌شود. نیتا سل می‌گیرد و خودش را در اتاق حبس می‌کند و کسی هم نیست به او رسیدگی کند. او با درد خودش می‌سوزد و  می‌سازد و دم نمی‌زند. هر چند برادر که حالا با راهنمایی‌ها و کمک نیتا به شغل مورد علاقه‌اش رسیده، او را به بیمارستان می‌برد و درمانش می‌کند اما صحنه‌ی پایانی، در آن منظره‌ی ابری رو به سمت کوه‌های سر به فلک‌کشیده، که حیاط بیمارستان محل درمان نیتاست، به رغم محیط زیبایش انگار تبدیل می‌شود به خط پایانی برای نیتا. او آشفته و خسته، با ذهنی درگیر، دیگر هیچ امیدی به زندگی ندارد. انگار حالا که همه به آن چیزی که می‌خواسته‌اند، رسیده‌اند، او دیگر بهانه‌ای برای زندگی کردن برای خودش ندارد. به مادر اعتراض می‌کند که همیشه از او استفاده کرده‌اند و کار کشیده‌اند و اهمیتی به او نداده‌اند و ما در این لحظه فکر می‌کنیم او به زندگی برخواهد گشت و از این به بعد به خودش اهمیت خواهد داد، اما در پایان، خسته‌تر و درمانده‌تر از آن است که بتواند حالا برای خودش زندگی کند. او حالا واقعاً تبدیل به مجسمه‌ای مومی در قابی شیشه‌ای شده است.

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم