کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌وپنج

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌وپنج

  • نام فیلم: درخونگاه
  • کارگردان: سیاوش اسعدی
  • محصول: ۱۳۹۶

رضا بعد از هشت سال از ژاپن برمی‌گردد. او که در این مدت با جان کندن پول ذخیره کرده، در آرزوهای برزگی به سر می‌برد اما انگار خانواده‌اش چیزی را از او پنهان کرده‌اند که فاش‌شدنش زندگی‌شان را نابود خواهد کرد … فیلم که به مسعود کیمیایی پیشکش شده، با همان سبک و سیاق در دیالوگ‌نویسی تلاش می‌کند به او ادای دینی کند که اتفاقاً در این زمینه موفق است؛ دیالوگ‌هایی که با ریتمی موزون و جذاب در دهان شخصیت‌ها گذاشته شده که برعکس دیالوگ‌هایی که در دهان شخصیت‌های کیمیایی قرار گرفته، توی ذوق نمی‌زند، بلکه مخاطب را پای فیلم نگه می‌دارد. بخش بزرگ جذابیت فیلم هم از همین دیالوگ‌ها نشأت می‌گیرد که اگر بخواهم راحت‌تر بگویم، به‌شدت سرگرم‌کننده هم هستند و حتی می‌شود صرفاً در جهت به خاطر سپردن برخی‌شان، فیلم را دوباره دید. اما درخونگاه هر چه‌قدر در دیالوگ‌ها شیرین است (حتی زمانی که دیالوگ‌های تلخی از دهان شخصیت‌ها بیرون می‌آید)، داستانی تیره و تار دارد که از کادر بیرون می‌زند. با وجودی که قرار است زن بدکاره تنها شخصیت مثبت باشد، اما حضور او هم حتی نور امیدی نیست. مادر، خواهر، پدر و رفیق، همه از پشت به رضا خنجر می‌زنند و زمانی که او زخم‌های عمیقش که بر اثر هشت سال جان کندن در ژاپن به وجود آمده را به بقیه نشان می‌دهد، داستان تبدیل به زهری می‌شود که چشیدنش کار هر کسی نیست و همین موضوع است که سیاهی فیلم را غلوشده می‌نمایاند. اسعدی کاربلد است و سینما را خوب می‌شناسد. در همین فیلم این موضوع کاملاً پیداست و می‌شود از لای نماها، بازی‌ها، دیالوگ‌ها و کلاً فضاسازی‌ها، این کاربلدی را دید. در این موضوع حرفی نیست، اما حرف این است که فیلم‌نامه کمی عقب مانده. به عنوان مثال نگاه کنید به داستانک رفیق دیوانه‌ی رضا که معلوم نیست چه کارکردی دارد و چرا باید در داستان باشد، چرا می‌آید و چرا بی‌مقدمه حذف می‌شود؟

 

  • نام فیلم: ماجرای نیمروز: رد خون
  • کارگردان: محمدحسین مهدویان
  • محصول: ۱۳۹۷

مجاهدین خلق با کمک دولت عراق قصد دارند حمله‌ای همه‌جانبه به ایران ترتیب بدهند. در این میان، کمال متوجه می‌شود خواهرش هم به گروه منافقین پیوسته است. او با کمک همسر خواهرش عملیاتی خودسرانه را برای یافتن خواهر آغاز می‌کند … راستش برای منِ ناآشنا با جزئیات ماجرای حمله‌ی منافقین به ایران، دیدن فیلم سخت است، چون نمی‌تواند اطلاعات لازم را به تماشاگر برساند. حتماً باید پیش‌زمینه‌ای قوی در این‌باره داشته باشیم تا سر از ماجرا در بیاوریم وگرنه تا انتهای فیلم باید خسته و کوفته روی صندلی جابه‌جا شویم. این ضعف یک فیلم است که بلد نیست داستان مستندش را برای بیننده‌ای که هیچ‌چیز نمی‌داند، به گونه‌ای تعریف کند که از همه‌چیز سردربیاورد. از طرف دیگر، درام فیلم خیلی دیر شکل می‌گیرد و از این شاخه به آن شاخه پریدن‌هایش آزاردهنده است. فیلم‌ساز خیلی به خودش مطمئن است که مخاطب، شخصیت‌های قسمت اول فیلمش را به یاد دارد و حالا با اتکا به همان، بدون این‌که در این قسمت چیزی به مخاطب عرضه کند، مدام به فیلم اول ارجاع می‌دهد که کافی نیست.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

  • نام فیلم: سال دوم دانشکده‌ی من
  • کارگردان: رسول صدرعاملی
  • محصول: ۱۳۹۶

مهتاب و آوا که دوستان صمیمی هستند، برای یک سفر تفریحی از طرف دانشگاه و با گروهی از دانشجویان به اصفهان می‌روند. آوا که به نظر می‌رسد معتاد باشد، حالش بد می‌شود و به کما می‌رود. مهتاب تصمیم می‌گیرد به نزدیکان آوا خبر بدهد و یکی از آن‌ها علی، دوست‌پسر آواست … صدرعاملی باز هم به داستان دخترهای جوان خودش برگشته که با مشکلی دست‌به‌گریبان هستند و باید گلیم خود را از آب بیرون بکشند، اما این‌بار داستان مهتاب، برخلاف مثلاً ترانه‌ی من، ترانه، پانزده سال دارم، بی‌اثر و آشفته است. فیلم دیر راه می‌افتد و تا رسیدن به نقطه‌ی عطف اول، بی‌جهت کش پیدا می‌کند. در ادامه چیزهایی می‌کارد اما به نتیجه‌ای نمی‌رساند و این به‌نتیجه‌نرسیدن‌ها همین‌طور تا پایان ادامه پیدا می‌کند تا در نهایت چیزی از فیلم دستگیرمان نشود. عشق مهتاب به علی، شروع عذاب‌وجدان‌های‌ مهتاب هم هست، با این تفکر که دارد به آوا خیانت می‌کند. بدون این‌که جلو برویم، مهتاب به‌راحتی از علی دست می‌کشد و تمام. بدون این‌که بدانیم چه‌طور چنین تصمیمی گرفت. فیلم‌ساز از ما می‌خواهد این تصمیم را بپذیریم و دیگر چیزی نگوییم. آدم‌های داستان همگی بی‌اثرند، از علی که بالاخره معلوم نیست «تیک» می‌زند یا نه، تا پدر ماست آوا که معلوم نیست چه می‌کند و تا مادر آوا و تا حتی مادر مهتاب که همگی‌شان دخلی در داستان ندارند و بود و نبودشان هیچ فرقی نمی‌کند.

 

  • نام فیلم: شاه‌کش
  • کارگردان: وحید امیرخانی
  • محصول: ۱۳۹۶

در یک هتل برف‌گرفته که در واقع ایستگاهی‌ست برای استراحت و تفریح اسکی‌بازانی که به قله رفته‌اند، جسد زنی پیدا می‌شود که ظاهراً بر اثر بی‌احتیاطی مُرده. مردی که ادعا می‌کند شوهر زن است، آدم‌های درون هتل را گروگان می‌گیرد تا مشخص شود دلیل مرگ زن چه بوده … فیلم سعی می‌کند متفاوت باشد. فضای برف‌گرفته و آن هتل چوبی، بیش از آن که حال و هوایی ایرانی را به ذهن متبادر کند، حال و هوایی فرنگی دارد که نمونه‌هایش را زیاد دیده‌ایم. ریسک بزرگ فیلم‌ساز این است که از فضای کمدی فیلم اولش فاصله گرفته و به سراغ کاری معمایی جنایی رفته که در سینمای ایران نمونه‌اش را کم‌تر دیده‌ایم اما مشکل این است که نمی‌تواند از پس فضای سنگین کار بربیاید. سیر روایت، شخصیت‌پردازی‌ها و پیچش‌های فیلم‌نامه، به دلیل ضعف در دیالوگ‌نویسی‌ها (چیزی که فیلم با توجه به فضای محدوش و آدم‌های فراوان قصه به آن متکی‌ست) ناکارآمد باقی می‌مانند. تنش بین آدم‌ها باورپذیر نشده و خیلی مصنوعی به نظر می‌رسد. قرار است هر بار با رو شدن یک واقعیت جدید، رودست بخوریم و مسیر قصه تغییر کند، اما به دلیل همان دیالوگ‌های سطحی و شلوغ، به هیچ عنوان چنین اتفاقی نمی‌افتد. جمع کردن عده‌ای در یک فضای محدود و ایجاد تنش بین آن‌ها و در کنارش تعریف کردن قصه‌ای که کشش داشته باشد، کار بسیار سختی‌ست. مثال‌هایش در تاریخ سینما زیادند و این فیلم مانند بچه‌ی یک‌روزه‌ی آن فیلم‌ها می‌ماند.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

  • نام فیلم: ۲۲ جولای (۲۲ July)
  • کارگردان: پل گرینگراس
  • محصول: ۲۰۱۸

مروری بر حمله‌ی تروریستی دهشتناک سال ۲۰۱۱ توسط یک جوان مسخ‌شده در نروژ که منجر به کشته شدن ۷۷ نفر شد … استاد گرینگراس باز هم یک داستان واقعی را دستمایه قرار داده تا فیلمش را بسازد. این‌بار واقعه‌ی تروریستی نروژ بازسازی می‌شود تا ببینیم تروریست و قربانی‌ها هر کدام چه کرده‌اند. زمانی که گرینگراس داستانی واقعی را جلوی دوربین می‌برد، سعی می‌کند از بازیگرانی ناآشنا استفاده کند تا حس و حالی مستندگونه به کارش ببخشد. این موضوع باعث می‌شود همه‌چیز واقعی‌تر و تأثیرگذارتر به نظر برسد. سکانس قتل‌عام جوانان در اردو، واقعاً ترسناک از آب در آمده  و خونسردی تروریست، از آن هم ترسناک‌تر. فقط ای کاش فیلم بیست دقیقه‌ای کوتاه‌تر بود تا ریتم جذاب‌تری داشت.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

 

  • نام فیلم: پپرمینت (Peppermint)
  • کارگردان: پی یر مورل
  • محصول: ۲۰۱۸

همسر و فرزند رایلی نورث توسط یک کارتل مواد مخدر کشته می‌شوند و حالا او به دنبال گرفتن انتقام است … داستانی سطحی از حدیث نامکرر انتقام که حتی اگر فیلم‌نامه هم نداشت، باز هم ساخته می‌شد! چیزی برای تعریف کردن وجود ندارد، تمام هم و غم کارگردان کاربلدش این است که صحنه‌های تیراندازی و درگیری را خوب از کار در بیاورد که آورده. معادل‌سازی‌هایی مانند آن جا که بچه به مادرش می‌گوید باید حق فلانی را می‌گذاشتی کف دستش و مادر هم با لحنی دلسوزانه جواب می‌دهد که اگر قرار بود ما هم مثل او عمل کنیم پس مثل او می‌شدیم، چیزی به عمق و نگاه فیلم اضافه نمی‌کند، که اتفاقاً کم هم می‌کند! پایان ماجرا هم سطحی‌ترین بخش آن است و نمی‌دانیم چرا پلیس تصمیم می‌گیرد رایلی را فراری بدهد. شاید برای این که قسمت دومی هم داشته باشیم!

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

 

  • نام فیلم: جان ویک: قسمت سوم – آماده‌ی مبارزه (John Wick: Chapter 3 – Parabellum)
  • کارگردان: چاد استاهلسکی
  • محصول: ۲۰۱۹

جان ویک وقتش سر آمده و برای سرش ۱۴ میلیون دلار جایزه تعیین کرده‌اند. او سعی می‌کند از دست تمام کسانی که قصد کشتنش را دارند، بگریزد … این‌جاست که می‌گویند دیگر شورَش را در آورده‌ای! من از قسمت اول و دوم این فیلم خوشم آمده بود و اصولاً اهل فیلم‌های اکشن و «بزن‌بزن» هستم. اما قسمت جدید این مجموعه آن‌قدر صحنه‌های تیراندازی دارد که واقعاً حالم بد شد. شاید به اندازه‌ی کل تیرهای شلیک‌شده در جنگ جهانی دوم، در این فیلم تیر شلیک شد و دیگر به جایی رسیدم که ادامه دادن سخت بود. متوجه داستان نشدم و تلاشی هم برای دست یافتن به این موضوع نکردم. به نظر می‌رسد قسمت‌های اول و دوم، کمی عاقلانه‌تر و جذاب‌تر بودند.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

  • نام فیلم: ماده‌ی ۱۵ (Article 15)
  • کارگردان: آنوبهاو سینها
  • محصول: ۲۰۱۹

آینان رانجان به عنوان افسر عالی‌رتبه‌ی پلیس برای خدمت در روستایی مأمور می‌شود. روستایی که چند دختر بعد از تجاوز، به قتل رسیده‌اند. آینان راسخ است که قاتل را پیدا کند و تلاش او آرامش ظاهری روستا را بهم می‌ریزد … انگار هر چه جلوتر می‌آییم، هندی‌ها درست مانند آینان در فیلم، راسخ‌تر می‌شوند تا تلخی‌های جامعه‌ی خود را عیان کنند و راهکاری بیابند. در این فیلم تلخ هم به ماجرای تجاوز و قتل چند دختر پرداخته می‌شود که در جامعه‌ی روستایی فیلم، امری‌ست نه‌چندان مهم. اما آینان که دغدغه‌های انسانی دارد، آمده تا همه‌چیز را زیر و رو کند. او از این‌که می‌بیند آدم‌های این جامعه به خاطر نوع اعتقادها و جنسیت‌شان مدام از هم جدا می‌شوند و هر کدام لقبی می‌گیرند، نگران و ناراحت است و این را از طریق تماس‌های تلفنی با همسرش که به نوعی نقش وجدان بیدار او را بازی می‌کند، در میان می‌گذارد. تصمیم جدی او برای براندازی فساد، به امید و سفیدی ختم می‌شود هر چند در واقعیت معمولاً هیچ‌گاه این‌گونه نخواهد شد.

 

  • نام فیلم: آپولو ۱۱ (Apollo 11)
  • کارگردان: تاد داگلاس میلر
  • محصول: ۲۰۱۹

مستندی تأثیرگذار و جذاب که درباره‌ی فرود لویی آرمسترانگ و گروهش به عنوان اولین انسان‌هایی که به کره‌ی ماه قدم گذاشتند، صحبت می‌کند. فیلم بر پایه‌ی گفتگوهای این فضانوردان با اتاق کنترل شکل گرفته است. مکالمه‌هایی که قدم‌به‌قدم از پرتاب شدن ماهواره به فضا تا پا گذاشتن به سطح کره‌ی ماه و بازگشت به زمین را شامل می‌شود و در طی این گفتگوها می‌توانیم به حال و احوال این انسان‌ها پی ببریم. به عنوان مثال لحظه‌ای که یکی از فضانوران با فراتر رفتن از جو و دیدن کره‌ی زمین به شکل یک دایره‌ی کامل، ابراز شگفتی‌اش می‌کند، یکی از بی‌نظیرترین لحظه‌های فیلم است. یکی دیگر از جنبه‌های فیلم، نگاه انداختن به سازوکار پرتاب فضاپیما و کار پیچیده‌ای‌ست که صدها انسان کنجکاو و پیشرو برای رسیدن و دست یافتن به آرزوهای به‌ظاهر دست‌نیافتنی بشر بر عهده داشته‌اند.

 

  •  نام فیلم: خزیدن (Crawl)
  • کارگردان: الکساندر آجا
  • محصول: ۲۰۱۹

طوفان سهمگینی نزدیک می‌شود و هلی که از غیبت پدر نگران است، مسافتی طولانی را به سمت خانه‌ی او طی می‌کند. با ورود به خانه متوجه می‌شود پدر در زیرزمین، بی‌هوش افتاده و البته چند تمساح ترسناک هم که بر اثر سرریز کردن آب وارد زیرزمین شده اند، در صدد شکار انسان‌ها هستند. هلی سعی می‌کند خودش و پدر را از این مهلکه نجات بدهد … تریلر هیجان‌انگیزی‌ست اگر دیالوگ‌های نخ‌نما و پیش‌داستان ضعیف و لوس فیلم را ندیده بگیریم و تنها از لحظه‌هایی که تمساح‌ها به انسان‌ها حمله می‌کنند، لذت ببریم. تمساح‌هایی که خیلی‌خوب طراحی شده‌اند و صحنه‌های آدمخواری‌شان حسابی ترسناک از کار در آمده است. آجا موفق شده فضای خفقان‌آوری خلق کند و در همان چند متر زیرزمین، هیجان بیافریند. در یک لحظه‌ی کوتاه هم می‌بینیم که تمساح‌های کوچک از درون تخم بیرون می‌آیند و این نشان می‌دهد که رویکرد فیلم‌ساز نسبت به این ماجرا و خلاص شدن از تمساح‌ها چندان مثبت نیست. حتی در صحنه‌ی پایانی هم با این‌که هلیکوپتر امداد از راه می‌رسد و هلی با خوشحالی به پدر نگاه می‌کند، اما قبل از این که حرکتی صورت بگیرد، صحنه سیاه می‌شود و تیتراژ می‌آید و این یعنی بدبینی محض به اوضاع و احوال شخصیت‌ها و در معنایی شاید جهان‌شمول‌تر، بدبینی محض به دنیا و هر چه در آن است. راستش این فیلم به‌جز قسمت‌های هیجان‌انگیزش، آن‌قدر ضعیف و خالی هست که به این جور بحث‌ها راه نمی‌دهد اما ایرادی ندارد اگر به این شکل هم به ماجرا نگاه کنیم! وقتی خانه‌ی شخصیت‌ها زیر آب می‌رود، وقتی در زیرزمین همین خانه، انواع و اقسام موجودات ترسناک لانه کرده‌اند و تخم‌های‌شان همه‌جا پراکنده است، انگار مجبوریم کمی جهان‌بینی هم به فیلم اضافه کنیم!

 

  •  نام فیلم: نیمه‌ی تابستان (Midsommar)
  • کارگردان: آری آستر
  • محصول: ۲۰۱۹

دنی که به‌تازگی خواهر و پدر و مادرش را طی حادثه‌ای وحشتناک از دست داده، تصمیم می‌گیرد همراه با دوستانش به منطقه‌ی روستایی و زیبای سوئد برود. حضور او و دوستانش در میان آدم‌های بومی آن منطقه، ابتدا جذاب به نظر می‌رسد غافل از این که مردم بومی مشغول برگزاری مراسمی عجیب و غریب هستند که کار را به جاهای ترسناکی می‌رساند … واقعاً نمی‌فهمم چرا این فیلم باید دو ساعت‌ونیم طول بکشد. هر چه پیش می‌رویم تمام نمی‌شود و کم‌کم من را به کلافگی می‌رساند. دقیقاً معلوم نیست این فرقه‌ی عجیب و غریب، مشغول چه مراسمی هستند اما کارگردان اصرار دارد همه‌چیز را با صرف وقت به مخاطب نشان بدهد. در واقع چیزی پیش نمی‌رود و به‌راحتی چهل یا پنجاه دقیقه اضافه دارد. احتمالاً کارگردان تصور می‌کرده مخاطب با جلو رفتن مراسم و اتفاق‌های ترسناک بعد از آن، درگیر فضای خوفناک می‌شود و به‌مرور خودش را غرق می‌کند اما لااقل برای من که چنین اتفاقی نیفتاد. نه‌تنها نیفتاد بلکه به نظرم عروسک‌هایی که قرار بود به عنوان انسان‌های مثله‌شده و از ریخت افتاده در فیلم استفاده شود، به‌شدت مصنوعی از کار در آمده بودند. خلاصه که فیلم نه نکته‌ی جذابی دارد و نه چیز جدیدی ارایه می‌دهد.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

  • نام فیلم: سقوط (Falling Down)
  • کارگردان: جوئل شوماخر
  • محصول: ۱۹۹۳

ویلیام فاستر تصمیم دارد به خانه‌ی همسر سابقش برود و روز تولد دخترش را با او بگذراند. او که در ترافیک گرفتار شده، با اعصابی ضعیف ماشین را رها می‌کند و پیاده به مسیرش ادامه می‌دهد. مسیری که کم‌کم او را به سر حد جنون می‌رساند … از همان زمانی که ویلیام در مغازه‌ی آن مرد کره‌ای، عصبانی می‌شود و با چوب بیسبال، تمام وسایل مغازه را له‌ولورده می‌کند و در نمایی نزدیک، پرچم‌های کوچک آمریکا که درون محفظه‌ای برای فروش قرار دارند روی زمین می‌ریزند، فیلم نشان می‌دهد که قرار است بیانیه‌ای تند و آتشین درباره‌ی جامعه و سیاست‌های آمریکا باشد. فیلم بی‌رحمانه به سیستم بانکداری، قشر ثروتمند جامعه، هجوم بی‌امان تبلیغات، جامعه‌ی مصرف‌گرا و … می‌تازد و آن‌ها را مورد نقد قرار می‌دهد. ویلیام سعی می‌کند آرام باشد و کنترلش را از دست ندهد اما انگار محیط دوروبرش نمی‌خواهد بگذارد او آرام بماند که در نهایت هم نمی‌ماند و حمله‌هایش به آرمان‌های جامعه‌ی آمریکایی را آغاز می‌کند. همه‌چیز در فیلم پوسیده است، حتی آن محافظ اسکله‌ای که در سکانس آخر نمی‌تواند مانع از افتادن ویلیام در آب شود.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

  •  نام فیلم: امپراتوری خورشید (Empire of the Sun)
  • کارگردان: استیون اسپیلبرگ
  • محصول: ۱۹۸۷

سال ۱۹۴۱، درست پیش از حمله ژاپنی‌ها به بندر پرل هاربر در هاوائی. جیم گراهام پسربچه‌ی انگلیسی نُه ساله‌ای است که با والدین اشرافی‌اش در شانگهای زندگی می‌کند و با وجود ماجراجویی‌های کودکانه، به محیط مرفه زندگی‌اش متکی است. او هنگام تصرف شانگهای به دست ژاپنی‌ها و بالا گرفتن هرج‌ومرج، پدر و مادرش را گم می‌کند. بزی یک دلال فرصت‌طلب زمان جنگ، او را زیر بال و پر خود می‌گیرد و به او راه و روش خشن بقا در دنیایی آشوب‌زده را می‌آموزد؛ درس‌هایی که جیم برای اقامت طولانی‌اش در اردوگاه‌ ژاپنی‌ها به آن نیاز دارد … راستش رمان بالارد یعنی امپراتوری خورشید را نتوانستم تا آخر بخوانم و دلیلش هم برمی‌گشت به نداشتن خط داستانی مشخص. به نظرم جذاب نرسید و دنبال کردن شخصیت نوجوان داستان بسیار سخت بود. عین همین ماجرا در فیلم اسپیلبرگ هم تکرار شد و فیلم را به‌سختی تا آخر تحمل کردم. شاید اگر صحنه‌پردازی‌ها و استادی اسپیلبرگ در دکوپاژها و یا بازی شگفت‌انگیز کریستین بیل نوجوان نبود، در میانه‌ها کار را رها می‌کردم.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

  • نام فیلم: چه کسی از ویرجیانا وولف می‌ترسد؟ (?Who’s Afraid of Virginia Woolf)
  • کارگردان: مایک نیکولز
  • محصول: ۱۹۶۶

مارتا و جرج زوج میان‌سالی هستند که رابطه‌ای جنون‌آمیز میان عشق و نفرت را تجربه می‌کنند. شبی که در حالت مستی به سر می‌برند، زوجی جوان مهمان آن‌ها می‌شوند و این جمع چهار نفره تا صبح حقایق تلخ فراوانی را از سر می‌گذرانند  … متن پیچیده و غریب ادوارد آلبی، چنان موشکافانه به تحلیل روابط بین زن‌ها و مردهای داستان می‌پردازد که تکان‌دهنده است. خط سیر داستان، با ریزه‌کاری‌های فراوان، چنان پرداخت شده که شخصیت‌ها را جلوی چشم‌های‌مان می‌بینیم و لمس‌شان می‌کنیم. خط سیری که از کشمکش و چالش بین این چهار نفر و مخصوصاً جرج و مارتا و نفرتی که بین‌شان جاری‌ست نشأت می‌گیرد و به تمامی بخش‌های فیلم نفوذ می‌کند. هیچ‌وقت با فیلم‌های دوبله‌شده میانه‌ی خوبی نداشتم، نگاه شان نمی‌کنم اما اگر قرار باشد از ده دوبله‌ی برتر تاریخ ایران نام ببریم، یکی از آن‌ها قطعاً همین فیلم خواهد بود. رسیدن به کنایه‌ها و اشاره‌های متن آلبی کار هر کسی نیست و حتی اگر زبان‌دان قابلی هم باشید، خیلی بعید است که از ریزه‌کاری‌ها و ارجاعات سر در بیاورید. اما کافی‌ست فیلم را دوبله‌شده تماشا کنید تا عمق ترسناک داستان به جان‌تان بنشیند. این اولین بار است که توصیه‌ی اکید می‌کنم فیلم را دوبله‌شده تماشا کنید.

 

  • نام فیلم: دلیجان (Stagecoach)
  • کارگردان: جان فورد
  • محصول: ۱۹۳۹

چند زن و مرد به شکلی تصادفی با هم هم‌سفر می‌شوند. آن‌ها با اجاره‌ی یک دلیجان مسیری را طی می‌کنند که پر از ماجرا و خطر است … فیلم فوق‌العاده‌ی جان فورد، دلچسب و گواراست. از همان ابتدا یقه‌مان را می‌گیرد و به دنبال خود می‌کشاند. رفت‌وبرگشت‌ها، داستانک‌ها و معرفی شخصیت‌ها، همگی دقیق و جذاب و تقریباً بدون کم‌وکاست هستند. سکانس بی‌نظیر درگیری سرخپوست‌ها با دلیجان، هنوز هم تروتازه و نفس‌گیر است و به‌شدت دقیق طراحی شده. فورد حتی از کاشتن دوربین روی سقف دلیجان در هنگام صحنه‌ی عبور دلیجان از دریاچه هم کوتاهی نکرده تا نشان بدهد که فیلمی ساخته برای تمام فصول.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

  • نام فیلم: پل
  • کارگردان: خسرو پرویزی
  • محصول: ۱۳۵۰

جلال که راننده‌ی لوکوموتیو است در یکی از توقف‌هایش با دختری دستفروش آشنا و عاشق‌اش می‌شود. اما وقتی مدتی بعد به دختر خبر می‌رسد که جلال در یکی از مسافرت‌هایش دچار سانحه شده و از دنیا رفته، دختر به فروپاشی عصبی می‌رسد. ماجرا زمانی وخیم‌تر می‌شود که مادر دختر می‌فهمد، او از جلال بچه‌ای در شکم دارد … به گفته‌ی خودِ خسرو پرویزی، این بهترین فیلمی‌ست که ساخته. شواهد هم می‌گویند که او مهم‌ترین فیلم کارنامه‌اش را کار کرده است، هر چند حالا دیگر تحمل کردنش کار سختی به نظر می‌رسد؛ قصه‌ای تکراری و به‌شدت قابل پیش‌بینی که هیچ نکته‌ی خاصی ندارد و بی‌جهت کش آمده است. شاید تنها نکته‌ی قابل اشاره‌ی فیلم، موسیقی مرتضی حنانه باشد.

 

  • نام فیلم: عیالوار
  • کارگردان: پرویز نوری
  • محصول: ۱۳۵۲

حاج‌آقا کمال چهار نفر را به زنی گرفته بدون این که هیچ‌کدام از زن‌ها از وجود دیگری خبر داشته باشند. حاج‌آقا روزهای مشخصی از هفته را در کنار زن‌ها می‌ماند و بعد به بهانه‌ی مسافرت، نزد دیگری می‌رود. اوضاع خوب است تا زمانی که ماجرا لو می‌رود و زن‌ها برای نابود کردن حاج‌آقا دست‌به‌یکی می‌کنند … صحنه‌ی آغاز فیلم بامزه است: حاجی هر بار از خانه‌ی یکی از زن‌ها بیرون می‌آید و در جواب‌شان که می‌پرسند کِی دوباره به‌شان سر خواهد زد، برای زن اول، شنبه و یکشنبه، برای دومی دوشنبه و سه‌شنبه و همین‌طور الی آخر را مشخص می‌کند! صحنه‌ی پایانی فیلم هم بانمک است: جایی که حاجی مجبور است هر شب، به هر چهار زن سر بزند و به قول خودش عدالت را رعایت کند؛ وقتی به اتاق زن اول می‌رود، سرحال است. سپس از اتاق زن اول بیرون می‌آید و به سمت اتاق زن دوم می‌رود و در این حالت کمی بی‌حال است و همین‌طور که به اتاق زن چهارم می‌رسد، دیگر باید او را کول کنند و ببرند! فیلم یک کمدی انتقادی درباره‌ی تیپ معروف «حاجی‌بازاری»ست که در سینما و ادبیات ایران، برای نشان دادن دورویی و تزویر و دروغ، حسابی جا دارد! فیلم سطحی‌ست و خب حالا دیگر خیلی جاهایش را روی دور تند می‌توان نگاه کرد وگرنه حوصله را سر می‌برد.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

۹ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌وپنج”

  1. میثم گفت:

    بسیار عالی ۲۲ جولای فیلم خوبی بود اما میدسامر رو با شما کاملا موافقم فیلم خیلی طولانی بود و انگار کارگردان هرچی به ذهنش اومده نوشته و ساخته با منطق هم کاری نداره.واقعا قصه چی بود؟چقدر هم تحویل گرفتن این فیلمو.یه نکته دیگه اینکه آقا دامون ما اگه نظر نمیدیم واسه اینکه متهم به پرحرفی نشیم وگرنه هرروز باید به سایتت سر بزنیم و حالشو ببریم.مرسی

  2. میثم گفت:

    یه سوالی واسم پیش اومده اینکه شما فیلمایی که اینجا نقد کردی رو همین اواخر دیدین یا قبلا دیدید و در بارشون نوشتید و الان تو سایت میذارین.یا مجددا این فیلما رو دیدید چون میدونم فیلم جوئل شوماخرو خیلی وقت پیش دیدین.چجوریاس؟
    مرسی

  3. محسن.ب گفت:

    خوندن متنی ک در مورد شاه کش نوشته بودید منو یاد حال و هوای فیلم hateful eight انداخت.

  4. آراز گفت:

    مفید و مختصر . جالب بود مرسی

  5. سلام گفت:

    سال دوم دانشکده من در جشنواره مسکو جایزه برده. البته جایزه بازیگری برای خانم نیاستی. بنظرتون قشنگ بازی کرده؟

    • damoon گفت:

      وقتی فیلم خوب نباشه، دیگه صحبت از این‌که فلانی خوب بازی کرد یا بد، به نظر من جای بحث نداره. من برای دیدن بازی کسی، فیلم نمی‌بینم، برای فیلم، فیلم می‌بینم…

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم