مِمِنتو یا من این‌طوری‌ام!

گاهی زیاد کتاب خواندن و یا زیاد فیلم دیدن، نتیجه‌اش این می‌شود که داستانِ کتاب یا فیلم، در خاطر آدم نمانَد؛ من که این‌طوری‌ام. خیلی پیش می‌آید که خوانندگانِ سایت مثلاً درباره‌ی فلان صحنه از فلان فیلم که نقدش مثلاً یک سال پیش در سایت قرار گرفته، می‌پرسند اما من هیچ آن صحنه را به خاطر ندارم. حتی گاهی اگر نوشته‌ی خودم را نخوانم، یادم نمی‌آید فیلم درباره‌ی چه بوده، یک صحنه‌ی کوچک که دیگر جای خود دارد! یک وقت‌هایی می‌ترسیدم که نکند دارم فراموشی می‌گیرم اما بعد پی بردم که این از اثرات تعدد دیدنِ فیلم و خواندن کتاب است. الان دیگر نمی‌ترسم. اتفاقاً راضی هم هستم، چون به نظرم چیزی که “باید” در ذهنم ته‌نشین بشود، می‌شود؛ خودکار و ناخودآگاه. اثراتش را هم البته بعداً دیده‌ام، در چیزی که نوشته‌ام یا ساخته‌ام. الان دیگر دلیلی نمی‌بینم همه چیز را به خاطر بسپارم. دلیلی هم نمی‌بینم به فکرم فشار بیاورم تا مثلاً داستانِ فلان فیلم و فلان صحنه از بهمان فیلم را به یاد بیاورم. آن کتاب یا آن فیلم، همان لحظه‌ی دیدن یا خواندن، اگر قرار بوده تأثیری بگذارد، گذاشته‌. اگر هم قرار نبوده، خب نگذاشته‌ دیگر! الان اگر خواننده‌ای از من بپرسد، در فلان صحنه از یک فیلم، چرا این‌طور شد یا آن‌طور شد و من هم آن صحنه را به خاطر نداشته باشم، خیلی راحت می‌گویم چیزی یادم نمی‌آید. راستش حوصله و وقت ( بیشتر حوصله ! ) این را هم ندارم که بروم دوباره آن فیلم را ببینم تا برسم به صحنه‌ی مورد نظر، چون در کل آدمی نیستم که یک فیلم را دو بار ببینم ( مگر فیلم موردعلاقه‌ام باشد که آن را هم بیشتر از سه چهار بار نمی‌توانم ببینم، آن‌هم در یک بازه‌ی زمانی طولانی ). با دیدن آدم‌هایی که یک فیلم را ده‌ها بار می‌بینند، دچار کسالت روحی می‌شوم. احساس درجازدگی می‌کنم. احساس خفقان می‌کنم. به نظرم زندگی ارزش این را ندارد که یک فیلم را ـ هر چقدر شاهکار ـ ، هزار بار ببینی. هر چند این دو خط آخر، ربطی به شروع بحث نداشت اما خب، من که این‌طوری‌ام!

۹ دیدگاه به “مِمِنتو یا من این‌طوری‌ام!”

  1. KAKADOO91 گفت:

    درود بر شما
    پس باید فیلم هارو هم پاتون دید تا بشه در موردشون صحبت کرد باهاتون!

  2. فراز گفت:

    من هم نمی دونم چطور کسی یک فیلم رو صد بار نگاه می کنه…. بعضی ها هم می گن فلان سریال رو ۱۰۰ بار نگاه کردم واقعا چه اعصابی دارند …… یاد اون جک افتادم که دو نفر سر ساندویج شرط بندی می کنند که سر یک قسمت از یک فیلم آیا رامبو می پره اونور دره یا تو دره سقوط می کنه به هر حال اون که شرط رو می بره بعد از خوردن ساندویج می گه من سرت کلاه گذاشتم من قبلا این فیلم رو دیده بودم می دونستم رامبو می افته تو دره اون یکی که شرط رو باخته بود می گه من ده بار فیلم رو قبلا دیده بودم فکر می کردم بعد از ده بار حتمی این احمق یاد گرفته چجوری بپره اونور دره دیگه

  3. coldplay گفت:

    آقا دامون من عادت شما را در فیلم دیدن نمی دانم,خودم اما در یک روز بیشتر از یک فیلم سینمایی نمی بینم-گاها پیش می آید در کنار یک فیلم سینمایی در یک روز بیکاری,یک قسمت از سریال می بینم- و سعیم بر اینه که روز های متوالی هم فیلم نبینم.البته دومی بستگی داره به شرایط و خشکی حالت اول را نداره.غیرممکنه که تو یه روز دو فیلم سینمایی ببینم اما گاهی پیش میاد اگه یه فیلمی جذبم نکرده باشه,فردا ی اون روز یک فیلم سینمایی ببینم تا خاطره ی روز قبل را با سرعت هر چه تمام تر پاک کنم هر چند سعیم بر اینه که هر فیلمی را نبینم و گول ظاهرش را نخورم!
    چهارشنبه شب فیلم “شبگرد” را دیدم و به احترامش با وجود اینکه در دوره ی بعد از امتحانات به سر می برم دیروز فیلمی نگاه نکردم تا حسابی تو حالش باشم و مطالبش از اینترنت و مجله ۲۴ را بخونم.

    اما امروز فیلم(جمعه) فیلم عیب ذاتی را دیدم.اولین فیلمی بود که از پ.ت.اندرسون می دیدم.راستش به خاطر فضای نسبتا بامزه ی کلاسیک دهه هفتادی اش مدارا کردم و تا آخر به تماشاش نشستم اما چیزی از فیلم دستگیرم نشد.یعنی همین الآن بعد از یک ساعت از پایان فیلم برای خودم هم به زور و با ایما و اشاره و پنتامیم(به نقل از آرش ِ درباره الی)می تونم داستان را تعریف کنم.یعنی شاید با رد گزینه,آن هم گزینه های تصوی و نه مکتوب بتونم داستانی دو خطی برای خودم فقط پشت سر هم بچینم.یادداشت امیر پوریا را هم راجع بهش خوندم که البته بیشتر راجع به کارنامه ی کارگردان بود تا خود فیلم اما گفته بود« عیب ِ ذاتی ِ فیلم ِ “عیب ِ ذاتی”این بود به جای اینکه پاره های داستان ِ مثلا پلیسیش را دنبال کنه,در پی خلق فضای دیوانه وار و هپروتی حول کاراگاه هیپی اش بود. »
    گویا کاراگاه در پی ناپدید شدن و قتل دو نفر هست اما اصلا نفهمیدم چی شد آخرش.-منظورم آخر فیلم نیست. این وسط نقش دوست دختر کاراگاه را دقیق متوجه نشدم.دقیق که چه عرض کنم…
    ازتون می خوام که اگر و وقتی فیلم را دیدید یک یادداشت جامع به صلاح دید خودتون راجع به Inherent Vice بنویسید و باز هم به صلاح دید خودتون موجز راجع به پست مدرنیسم در سینما و همینطور اینبار خواهشا کاملا راجع به داستان فیلم توضیح بدید.با وجود خسته کنندگی فیلم برام,نمی دونم چرا اما باعث نشد ازش بدم بیاد.جدا از موسیقی خیلی خوب فیلم-که البته با وجود علاقم بهش اصلا کمکی به جذب شدنم نکرد و موسیقی را صرفا برای خودش دوست داشتم- یک کَمکی فضای خاص اون دوره هم برام جالب بود.

    موسیقی تیتراژ پایانی چه بخش اولش و چه دومش برام عالی بود و چندین بار گوشش کردم علی رغم اینکه وقتی فیلمی را به زور تموم می کنم دیگه وقت به تیتراژش نمی دم و میام بیرون!

    زمان فیلم حدود ۲ساعت و نیم هست و تعدد شخصیت ها اونقدر زیاده که باید چند بار فیلم را نگاه می داشتم و به دیالوگ های حداقل در دید اول گنگ و بی ربطش فکر می کردم…به خاطر پست مدرن بودنش هم کاری فعلا به کشش روایتش ندارم چون اندر خم یک کوچه اش ماندم!

    ««عیب ذاتی رها و شوخ است و از اصرار بر تعمق,گریزان.درحالی که این اطراف,همه از فرط وانمود به عمق و جدیت و سرگشتگی و افسرده حالی,در آستانه ی انفجار به سر می برند.»»این جمله ها عین مطلب امیر پوریا در مجله ۲۴ بود که بنظرم جالب رسید.گویا طعنه ای هم به سینمای خودمون زد که به حق بود…

  4. اقا امین(amin18) گفت:

    سلام خودت اول مطلب گفتی وقتی کسی زیاد فیلم ببینه چیزی یادش نمیمونه.منم راجب همین میخوام حرف بزنم مثلا انتظار داری ۱۰۰ تا فیلم اکشن تو چند روز ببینی بعدش تاثیر گذار هم باشن؟خوب وقتی همه صحنه ها برات تکراری بشن چطوری تاثیر گذار باشن.اگه نه دلیلی میبینی که به خاطر بسپاری نه به فکرت فشار بیاری پس فیلم دیدن برات چه لذتی داره؟
    راستی فیلم see no evil نسخه ۱ و ۲ رو که بهت چند ماه پیش پیشنهاد داده بودم دیدی اقا؟

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم