کی، چهکاره است؟!
زمانی رسید که بشر متوجه شد نهتنها میتواند برخی از نیازهای خودش را تأمین کند بلکه میتواند کارهایی هم برای دیگران بکند که در توانشان نیست. آنهایی که شکارچی بودند به شکار میرفتند و آنهایی که توان کمتری داشتند مثلاً از زن و بچهها در مقابل خطرات احتمالی مراقبت میکردند. بعد به این نتیجه رسیدند که هر کس باید کاری به عهده بگیرد و بعد در ازای آن کار چیزی دریافت کند. و به این شکل چرخدندههای یک جامعه میچرخید و جلو میرفت. بهمرور زمان و پس از شکل گرفتن تمدن و قارهها و کشورها، شغل دیگر صرفاً برای تأمین معاش نبود. شغلها تبدیل شدند به بخشی از هویت هر انسان. حالا همه در اولین برخورد با یکدیگر، بعد از پرسیدن نام، دوست دارند شغل طرف مقابل را بدانند. این اتفاق در جامعه ما شاید بیش از هر جای دیگری نمود دارد. اینجا پسوند دکتر و مهندس حتی در آگهیهای ترحیم هم دیده میشود. یعنی انگار کسی که مُرده، با چنین پسوندی، ارج و قرب بیشتری پیدا میکند. انگار دکتر یا مهندس بودن متوفی را یکراست به بهشت خواهد برد! در چنین جامعهایست که نه شخصیت و منش آدمها، بلکه شغل و جایگاه آدمهاست که تعیین میکند چگونه با او برخورد کنند. اما با این حال نمیشود این را انکار کرد که داشتن یک حرفه یا شغل یکی از اصلهای اساسی زندگیست. عاملیست که انسانها را از رکود و رخوت جدا میکند و رشد و پویایی را برایشان به ارمغان میآورد. پرداختن به کاری که دوستش دارند و بابت آن پول هم دریافت کنند، به زندگی انسانها معنا و مفهوم میبخشد.
موضوع این نوشته درباره اهمیت شغل آدمها در فیلمهای امسال جشنواره است. میخواهیم ببینیم این شغلها چه تأثیری در ماهیت و عملکرد آن فیلمِ بهخصوص میگذارد. آیا شغل یک شخصیت ربطی به کلیت داستان پیدا میکند؟ آیا هویت آن شخص را در داستان میسازد؟ فیلمنامهنویسان تا چه حد به مقوله شغل و حرفه شخصیتهای داستانشان فکر میکنند؟
سد معبر (محسن قرایی): قاسم (حامد بهداد) مأمور شهرداریست. وظیفه او این است که دستفروشان کنار خیابان را بتاراند. البته چون این شغل درآمد درستوحسابی ندارد، او مجبور است از بعضی دستفروشان «شیتیل» هم بگیرد. سعید روستایی نویسنده فیلمنامه، به بخشی از جامعه سرک کشیده که شاید تا به حال کمتر به آن توجه میکردیم. شغل قاسم به شکل مستقیم در کلیت فیلم نمود دارد و حتی شامل نام فیلم و طراحی پوستر آن هم میشود. اصلاً اگر او این کاره نبود، این فیلم هم شکل نمیگرفت. مأموران سد معبر را همیشه دوروبر خودمان هم میبینیم و فیلم وارد جزئیات زندگیشان میشود تا شاید از این به بعد بیش از پیش به آنها توجه کنیم و بفهمیم ممکن است چه مشکلاتی در زندگیشان داشته باشند.
یک روز بهخصوص (همایون اسعدیان): آقای سازگار (فرهاد اصلانی) بوفهچی بیمارستان است. در اینجا فیلمنامهنویس به یکی از شغلهای کاذب عجیبی پرداخته که نمونهاش را کمتر در سینمای خودمان دیده بودیم. آقای سازگار نهتنها بوفهچیست، بلکه در پس این شغل ظاهراً کمدرآمد، کار دیگری هم انجام میدهد و آن هم دلالی قلب است! او با روابطی که در بیمارستان محل کارش با کارکنان و عوامل دستوپا کرده و با هدایایی که به آنها میدهد، در تاروپود یک شبکه پیچیده، همچون یک رئیس مخفی و نادیدنی، برای بیمارانی که نیاز به پیوند دارند، قلب جور میکند. آقای سازگار با بازی مثل همیشه خوب اصلانی یکی از آن شغلهای عجیب فیلمهای ایرانی را دارد که هیچوقت توجهی به آن نکرده بودیم و شاید اصلاً هیچ آشناییای با آن نداشتیم.
چراغهای ناتمام (مصطفی سلطانی): جلال (مجید صالحی) نویسنده است. در تاریخ سینمای ایران و جهان، این یکی از شغلهاییست که بارها و بارها به آن پرداخته شده، در همه ژانرها و زیرژانرهای سینمایی. حالا اینجا با نویسندهای طرف هستیم که نمیخواهد سفارشی بنویسد و به هر ذلتی تن بدهد. شغل او در واقع موضوع فیلم است و هویت شخصیت داستان. اینجا حتی بیشتر از سد معبر، شغل شخصیت داستان به کلیت فیلم وابسته است. اگر جلال نویسنده نبود، این فیلم هم شکل نمیگرفت. هر چند شکل گرفتن فیلمی به نام چراغهای ناتمام، به معنای شکل گرفتن شخصیت نویسندهاش نیست. نویسندهای که کلی ادعا دارد اما بسیار توخالی است.
.
بدون تاریخ، بدون امضا (وحید جلیلوند): کاوه نریمان (امیر آقایی) دکتر پزشک قانونیست. کار او تشریح اجساد و تشخیص علت فوت است. شاید برای اولین بار باشد که در سینمای ما به شخصیتی که چنین شغلی داشته باشد، اینقدر نزدیک میشویم. دکتر نریمان، مردی که مسئولیت کارهایش را به عهده میگیرد، حتماً باید پزشک قانونی میبود تا داستان شکل میگرفت. اوست که باید خودش جسد تشریح کند تا به نتیجه برسد. در واقع اینجا هم شغل شخصیت اصلی، بخش مهم داستان است و بدون آن داستانی شکل نمیگیرد و یا بهتر بگوییم، داستان دیگری شکل میگیرد.
سارا و آیدا (مازیار میری): سارا (غزل شاکری) منشی یک شرکت است. این هم یک شغل آشنا در تاریخ سینمای دنیاست. اما در این فیلم استفاده گنگی از آن میشود. هیچوقت نمیفهمیم سارا دقیقاً در چه شرکتی کار میکند. حتی در نماهای بیرونی و معرفی که سردر ورودی شرکت را نشان میدهد هیچگاه مشخص نمیشود با چه شرکتی طرفیم. فقط میفهمیم که سارا با دست بردن در پروندههایی میتواند در مناقصه تقلب کند! اینجا در واقع شغل گنگ سارا تنها بهانهایست برای پیش بردن داستان. سارا میتوانست کار دیگری هم داشته باشد و باز همین اتفاقها در داستان بیفتد؟ بله. هیچگاه شغل سارا برجسته نمیشود و در ادامه، شخصیت خودش هم شکل نمیگیرد، مثل خود فیلم.
مادری (رقیه توکلی): گلنار (هانیه توسلی) نقاش است. هنرمند بودن در زیرشاخه نقاش بودن هم از آن شغلهای پرتکرار سینماست. به دلیل خاص بودن این شغل، معمولاً هر گاه شخصیت داستان نقاش است، ربط مستقیمی به ساختار و کلیت فیلم پیدا میکند. یعنی مانند فریدا یا جکسون پولاک یا مودیلیانی، به هنرمندانی واقعی میپردازد که شغلشان نقاشی بوده است. اگر هم با شخصیتهای تخیلی سروکار داشته باشیم، به هر حال نقاش بودن نقش عمدهای در داستان بازی میکند. اما در این فیلم اینطور نیست. گلنار نقاشی میکند اما میتوانست کار دیگری هم بکند. حالا پرسش اینجاست که اگر کار دیگری میکرد آن موقع نمیپرسیدیم چرا این کار؟ و چرا آن کار نه؟ نقاش بودن یک کار خاص و یگانه است. کسی که در یک فیلم به این کار مشغول است، توجه را به سمت خود جلب میکند. مخاطب با دیدن یک نقاش به دنبال این است که حاصل کار او را ببیند و نقاش بودن او را به کلیت ماجرا ربط بدهد. اتفاقی که مثلاً با دیدن یک معلم مدرسه نمیافتد. در همین فیلم نوا (نازنین بیاتی)، خواهر گلنار، معلم مدرسه است و از او انتظاری نداریم. هر چند که شغل او هم در داستان جا نمیافتد. یعنی میتوانست هر شغل دیگری هم داشته باشد، البته غیر از نقاش بودن!
کوپال (کاظم ملایی): احمد کوپال (لوون هفتوان) تاکسیدرمیست است. ملایی در فیلمهای کوتاهش هم نشان داده بود که به فرم و صحنههای پرطمطراق توجه بیشتری دارد. او در اولین فیلم بلند سینماییاش، مردی چاق را در میان حیواناتی که ابتدا شکار و سپس تاکسیدرمی کرده نشان میدهد. در و دیوار خانه کوپال پر است از انواع و اقسام حیوانات. در سینمای جهان هم شخصیتهایی داشتهایم که اینکاره بودند اما در این فیلم این شغل به هیچ عنوان ربطی به شخصیت داستان و کلیت فیلم پیدا نمیکند. در واقع تاکسیدرمیست بودن شغل خاصیست که اگر برای شخصیت داستان طراحی میشود باید انتظار نتیجهای را داشت. در اینجا ملایی انگار تنها قصد داشته از جلوههای بیرونی این شغل که همان حیوانات خشکشدهایست که در تمام زوایای خانه جلب نظر میکنند، استفادهای بصری ببرد و مثلاً در یک صحنه که کوپال از زور گرسنگی و تشنگی به هذیان افتاده، حیوانات خشکشده را به حرکت در آورد که این صحنه هر چند خلاقانه است اما باز نمیتواند جوابی باشد بر این پرسش که چرا کوپال باید تاکسیدرمیست باشد و نه کارمند بانک؟
یادم تو را فراموش (علی عطشانی): دامون شمس (حسین یاری) مربی فوتبال است. در درامهای ورزشی شخصیتهای داستان یا ورزشکارند یا مربی. اما فیلم عطشانی ربطی به ورزش ندارد. یک فیلم عاشقانه است که از داستانی واقعی برداشت شده. واقعیتی که در آن شغل مرد، فوتبالیست بوده و شخصیت زن با دیدن او در زمین فوتبال عاشقش شده. در برداشت آزاد از این ماجرا، تصمیم گرفتهاند شغل مرد داستان را تغییر ندهند و در نتیجه این اتفاق میافتد که تیارا (میترا حجار) میتوانست عاشق دامونِ دکتر، دامونِ بنگاهدار، دامونِ معلم یا دامونِ خلبان شود. جز در چند دقیقه ابتدایی فیلم و چند صحنه گذرا که طی آن مردم با دامون سلفی میگیرند، هیچ نشانی از تأثیر شغل این شخصیت در کلیت فیلم نمیبینیم. مربی فوتبال بودن هویتی به شخصیت دامون نمیبخشد تا از آن طریق به عمق ماجرا سفر کنیم.
خانه دیگری (بهنوش صادقی): سهیل (پژمان بازغی) مهندس ساختمانسازیست. تصویر کلیشهای سینما و تلویزیون ما از یک مهندس در این فیلم بهخوبی نمود دارد؛ مردی که کلاه ایمنی بر سر گذاشته و در ساختمانی در حال ساخت، میچرخد و به کارگرها دستور میدهد. این تصویریست که در فیلمها و سریالهای ایرانی زیاد دیدهایم اما شاید هیچوقت به تأثیر/ ارتباط این شغل بر/ با شخصیت داستان فکر نکرده باشیم. در خانه دیگری هم فقط دوسه بار سهیل را با همان هیبت کلیشهای در میان ساختمانی در حال ساخت میبینیم. او قرار است مردی باشد اهل کار که با زحمت خودش به مدارج بالا رسیده اما پول خرج کردن برایش کار سختیست. حالا به عنوان مثال اگر او دکتر دندانپزشک هم بود، باز این داستان اتفاق میافتاد و میتوانستیم با چنین شخصیتی رودررو شویم. اینجا در واقع شغل سهیل بیشتر برای پر کردن داستان به کار رفته تا اینکه نموداری باشد از شخصیت و منش او. حتی میشد ندانیم شغلش چیست.
رگ خواب (حمید نعمتالله): مینا (لیلا حاتمی) بیکار است. حالا اینجا بیکاری شخصیت داستان تبدیل میشود به بخشی از هویت او یا در واقع بیهویتی او. در واقع بیکاری این شخصیت خیلی بیشتر از کار کردن شخصیتهای فیلمهای دیگر، در بطن داستان مینشیند و معرف منش و طرز فکر میناست. زنی با اعتمادبهنفس پایین که دست روی هر کاری میگذارد خراب میشود. او میخواهد روی پای خودش بایستد اما نمیتواند و این ناتوانی در نهایت او را به قهقرا میکشاند.
خلاصه اینکه ما میتوانیم هر شغلی داشته باشیم که یا خودمان انتخاب کردهایم یا برایش انتخابمان کردهاند. در هر دو صورت و با هر منش و شخصیتی که داشته باشیم، شغلهایمان تأثیر انکارناپذیری روی شخصیت و دیدگاههایمان میگذارند. شاید اگر در داستانها و فیلمهای ما بیشتر به این موضوع توجه شود و شغل شخصیتها با دقت بیشتری انتخاب شود، خودِ شخصیتها هم پرداخت بهتری پیدا کنند و در نتیجه با فیلم بهتری طرف باشیم.
بی کاری هم شغل جالبیه…از نوع خونه نشینی.