کمکم فهمیدم برای مرگ تبلیغ منفی زیاد شده است. گرچه شادمانی کمی در مرگ میتوان یافت، با وجود این هیولای شروری نیست که ما را به کام خویش و به جایی هولناک و غیرقابل تصور بکشاند. آموختم از مرگ اسطورهزدایی کنم، آن را همانطور ببینم که هست: یک رویداد، بخشی از زندگی، پایان احتمالات بعدی. پائولا میگفت: «مرگ رویدادی خنثی است که ما یاد گرفتهایم رنگ ترس بر آن بزنیم.»
پینوشت: اروین د.یالوم، از نویسندگان بالینی من است. خواندن کتابهای جذاب و غریب او، حسی از شور و زندگی به همراه دارد که آن را با بیان شفاف و بهشدت عمیق خود به انسان میبخشد. مامان و معنی زندگیاش، داستانهای کوتاهیست از زندگی بیمارانش، سیر درمانشان و اتفاقهایی که در ذهن آنها افتاده و البته تحولات فکری خودِ دکتر در حین مواجهه با تمام این چیزها. روش یالوم این است که شما را با مرگ مواجه کند و بعد به شما زندگی ببخشد. روشی درمانی که در کتاب سترگ رواندرمانی اگزیستانسیالاش به آن میپردازد و پیش از این بخشهایی از این کتاب تکاندهنده را هم همینجا آورده بودم.
پاسخ دادن