.
تام ریپلی دستنیافتنی
.
خلاصهی داستان: تام ریپلی که استعداد عجیبی در تقلب و جعل امضا و خلافکاریهای ریز و درشت دیگر دارد، یک روز که با دوستش فیلیپ و با کشتی تفریحی او به دریا رفتهاند، فیلیپ را میکشد و جسدش را به دریا میاندازد. بعد از آن با جعل امضا و پاسپورت، خودش را فیلیپ جا میزند و سعی میکند حساب بانگی او را خالی کند. در عین حال، با نامههایی که از طرف فیلیپ برای مارج، معشوقهی او میفرستد، تلاش میکند این تصور را به وجود بیاورد که فیلیپ همچنان زنده است. اما هر چه جلوتر میرویم، ماجرای تام ریپلی پیچیدهتر میشود …
یادداشت: دقایقی از فیلم گذشته بود که سیر داستان من را به هوس انداخت دربارهاش چیزی بنویسم. داستان هر چه جلوتر رفت، متوجه شدم نام شخصیتی که آلن دلون نقشش را بازی میکند، تام ریپلیست و این آقای ریپلی، استعداد عجیبی در دوزوکلک و جعل کردن و حتی تقلید صدا دارد. بدون اینکه هیچ پیشزمینهای از فیلم داشته باشم، در ذهنم میچرخید اگر مطلبی دربارهاش بنویسم، حتماً باید تیتر آن را «آقای ریپلی بااستعداد» بگذارم. ناگهان درست در همین لحظه به صرافت افتادم که نکند آقای ریپلی بااستعداد (آنتونی مینگلا) بازسازی همین فیلم باشد؟ که بود! بدون این که جزئیات فیلم مینگلا را که سالها پیش دیده بودم به یاد داشته باشم، با اشتیاق داستان را دنبال کردم در حالی که تیتر انتخابی برای نوشتهام را نمیخواستم به هدر بدهم!
تام ریپلی زیبا (در اینجا زیبایی آلن دلون در تضاد با کارهای ترسناکی که میکند، خودش یکی از جنبههای دراماتیک و جذاب فیلم است) استاد دوزوکلک و جعل کردن است. همان صحنهی اول میبینمش که مشغول امضای پشت کارت پستال است. او این کار را با شعف و البته اعتماد به نفسی خاص انجام میدهد و حتی برای نشان دادن مهارتش در این کار، خودکار را به شکلهای مختلف در دست میگیرد و امضا میکند. کمی بعد، فیلیپ برای معرفی او به دوستش فرد، از استعداد تام در زمینهی جعل امضا حرف میزند و به این شکل تصویری از این مرد در ذهنمان نقش میبندد و پایههای داستان بهسرعت ریخته میشود.
تام ریپلی موجود عجیبیست؛ نمیتوان حدس زد پشت آن چهرهی زیبا و چشمان روشن، چه افکاری نفهته. ما به عنوان بیننده، تنها میتوانیم با کارهای موذیانهی ریز و درشت او به خباثت طینتش پی ببریم. اولین جنایت او، کشتن فیلیپ است که هیچگاه نمیتوانیم بدانیم تا چه حد برنامهریزی شده بوده. از ابتدا و با توجه به کنایههای فیلیپ به او و آزار و اذیت رساندنهایش، انگار پایههای قتل فیلیپ ریخته میشود. به عنوان مثال، زمانی که فیلیپ به شوخی، تام را چندین ساعت زیر آفتاب سوزان، به قایق کوچکی که پشت قایق تفریحیاش کشیده میشود تبعید میکند، احتمالاً تام بارها در ذهنش قتل فیلیپ را بازسازی کرده است. البته شاید هم خیلی پیشتر از آن، این افکار آمیخته با قتل فیلیپ، در ذهن او شکل گرفته باشد، وقتی که میفهمد او هزاران دلار در حساب بانکیاش پول دارد. این فرضیه محتملتر است چون در یکی از صحنهها، فیلیپ متوجه میشود تام پرینت حسابهای بانکی او را به دست آورده است. اما انگار ماجرا فقط اینها هم نیست، این میان عشق به مارج و حسادت تام به فیلیپ هم مطرح است. نگاههای او در صحنههایی که فیلیپ و مارج عشقبازی میکنند، بهشدت مشکوک است. به یاد میآوریم صحنهای را که او جلوی آینه، در حال ابراز عشق به مارج، صدای فیلیپ را تقلید میکند که این تقلید صدا، پیشزمینهای میشود برای نشان دادن استعداد دیگری از تام تا بعد از کشته شدن فیلیپ، او با تماسهای تلفنیاش با مارج کاری بکند که تصور زنده بودن فیلیپ در ذهن دختر شکل بگیرد. بیجهت نیست که تام گوشوارهی آن زن خیابانی را در جیبهای فیلیپ میاندازد تا شاهد دعوای فیلیپ و مارج باشد. ذهن پیچیدهی این مرد، به شکلی بینقص، همهچیز را کنار هم میچیند تا به هدفش برسد. ما به کنه ذات شخصیت هیچ آدمی دسترسی نداریم و اینجا دربارهی تام ریپلی هم این موضوع صادق است. تضاد چهرهی زیبا و معصومانهی تام با کارهای خبیثی که انجام میدهد، برای دستنیافتنیتر شدن شخصیت پیچیدهی او کافیست. واقعاً چه در ذهن او میگذرد، وقتی هنگام بازی ورق با فیلیپ روی عرشهی کشتی تفریحی، چاقویی را زیر پای خودش پنهان کرده است؟ این نقشهای از پیش تعیین شده است یا همان لحظه ناگهان به ذهنش رسیده؟ آیا ردیف کردن علتهایی که در بالا اشاره شد، برای رسیدن به این نقطه و کشتن فیلیپ کافیست یا او چیزهای دیگری هم در ذهن دارد؟ هیچوقت نمیشود به این پرسش پاسخ داد اما هر چه هست ما به عنوان مخاطب دوست نداریم او گیر قانون بیفتد و میخواهیم با همین نظم و ترتیب کارهایش را پیش ببرد و دلیلش زیبایی خیرهکنندهی دلون، انتخاب درست او برای این نقش و البته هنر داستانپردازی و کارگردانی رنه کلمان است.
دو صحنهی بسیار مهم و کلیدی فیلم، بعد از این که تام، فیلیپ و دوستش فردی را میکشد اتفاق میافتد. دو صحنهای که حامل تفکر نویسنده و کارگردان میتواند باشند. تفکری که جهان را به شکل «از مکافات عمل غافل مشو» میبیند، که هر عملی جوابی دارد و در نهایت انسانها به سزای اعمالشان در همین دنیا خواهند رسید. آن دو صحنهای را میگویم که طی آنها، تام تلاش میکند فیلیپ و فردی را سربهنیست کند. ابتدا او فیلیپ را روی قایق تفریحی میکشد و در حالی که امواج خروشان دریا، در پسزمینه کف میکنند، تام بهسختی لنگری به فیلیپ وصل میکند و قصد دارد او را به میان دریا بفرستد که ناگهان خودش هم با او به آب میافتد و بعد بهسختی دوباره خود را به قایق میرساند. در مرحلهی بعد، مجبور میشود بدون نقشهای از پیش تعیینشده (به این دلیل روی این واژه تأکید میکنم که احتمالاً این تنها عملیست که تام بدون برنامه انجامش میدهد و در یک لحظه تصمیم میگیرد وگرنه ذهن او پیچیدهتر از این حرفهاست) فردی را سربهنیست کند. بعد از این کار، او باید جسد سنگین مرد را از راهپلهها پایین بیاورد و این کار راحتی نیست. در این صحنهی مهم، تام با دشواری هر چه تمامتر، و در حالی که زیر فشار جسد در حال له شدن است و کلمان هم مانند صحنهی سربهنیست کردن جسد فیلیپ، این یکی را هم با تأکید فراوان و با کمترین کات ممکن نشان میدهد، جسد مرد را پایین میآورد. این دو صحنه، سنگینی اعمال تام را نشان میدهند؛ انگار او به این راحتیها قرار نیست از عملی که انجام داده خلاص شود. او زیر بار مسئولیت گناهی که مرتکب شده میماند. نوع پیدا شدن جسد فردی که بعد از بیرون کشیدن قایق تفریحی، پیدا میشود که با سیمی به قایق گیر کرده است، نشان از صحت همین ادعا دارد، که تام هیچگاه از دست جسدها به معنای واقعی کلمه خلاص نمیشود و تا پایان، آنها را به همراه خود میکشد. کارگردانی بسیار دقیق کلمان در این دو صحنه، مخصوصاً در سکانس سربهنیست کردن جسد در قایق تفریحی، چشمگیر است؛ امواخ خروشان و کجومژ شدن قایق و آلن دلونی که بدون هیچ بدلی، روی کف چوبی و لیز قایق، اینطرف و آنطرف میرود تا فکری برای جسد فیلیپ بکند.
ما دوست نداریم تام ریپلی زیبا گیر بیفتد. در صحنهی پایانی، در حالی که کنار دریا لم داده، چند باری کلمهی «عالی» را به زبان میآورد که نشان میدهد همه چیز بر وفق مرادش پیش رفته است اما طولی نمیکشد که پلیسها از راه میرسند و همهچیز به هم میریزد. ما نگران تام میشویم. کسی او را به بهانهی تلفن، به داخل هتل فرامیخواند در حالی که پلیسها پشت در منتظرش هستند. صحنهی پایانی نشان میدهد که کلمان هم مانند ما با این شخصیت همذاتپنداری میکند. او هم مانند ما، نهتنها از تام ریپلی بدش نمیآید، بلکه دوست دارد رهایش کند. به همین دلیل است که هیچگاه نمیبینیم تام وقتی از کادر دوربین بیرون میرود، چه اتفاقی برایش میافتد. ما میمانیم و چشمانداز زیبای دریا. به این شکل، کلمان نشان نمیدهد که پلیسها تام را گرفته باشند. بلکه هم حتی در آخرین لحظه از دستهای آنها هم فرار کرده باشد.
من الان در گوگل سرچ کردم نقد فیلم. تا چهار صفحه هم جستجو کردم ولی نام سایت شما نمی آمد. آخه چرا؟
به نظرم یک مقدار سئو سایت در گوگل بالا ببرید. حیف هست.
حتی با کلمه نقد و بررسی فیلم هم سرچ کردم در صفحه اول نبودید. شما باید در اولین جستجو باشید.این حق شماست.بدون تعارف میگم.
نظرتون درباره نقد های راجر ایبرت چیه؟ من نقدش درباره امتیاز نهایی خوندم و خوشمان نیامد.نظر شما؟
ممنون از توجه شما. اما خب دربارهی سئو سایت و رتبه در گوگل باید بگویم که زیاد دنبالش نیستم. آنهایی که باید اینجا را پیدا کنند، میکنند؛ مانند شما. اصراری ندارم در صفحهی اول گوگل باشم. دربارهی نوشتههای راجر ایبرت هم بگویم که به هر حال نویسندهی خوبی بود، گاهی همنظرش بودم و گاهی هم نه. مثل همهی آدمهای دیگر. نظر خاصی ندارم واقعاً.
اونقدر زیبا و دقیق فیلم تشریح شد که نه تنها حتما میخوام اون رو ببینم ، بلکه بیشتر میخ ام صحت این نقد های دقیق رو بسنجم!
ممنونم. منتظر سنجش شما هستم :))