کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وشش

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وشش

  • نام فیلم: عرق سرد
  • کارگردان: سهیل بیرقی
  • محصول: ۱۳۹۶

افروز عضو تیم ملی فوتسال بانوان در آخرین لحظه‌ی مسافرت تیمش به خارج برای برگزاری یک مسابقه‌ی مهم، متوجه می‌شود همسرش یاسر که مجری تلویزیونی‌ست او را ممنوع‌الخروج کرده. افروز تلاش می‌کند یاسر را راضی کند اما مرد به این راحتی‌ها کوتاه نخواهد آمد … فیلم براساس ماجرایی واقعی ساخته شده و بیرقی تلاش می‌کند از پس این اتفاق تلخ، جامعه‌ای را نشان بدهد که زن‌ها و مردها یک اندازه نیستند و مردها همیشه نگاهی از بالا به پایین به زن‌ها داشته و دارند. از زمانی که افروز متوجه می‌شود ممنوع‌الخروج شده، مبارزه‌اش را آغاز می‌کند، مبارزه‌ای که البته نتیجه‌ای در پی ندارد. یاسر، مجری حرص‌درآر تلویزیونی با آن خنده‌‌های روی اعصابِ مثلاً آرام و محجوبش، هیولایی تصویر می‌شود که در خانه و با آن شلوار راحتی مضحک، انسان دیگری‌ست؛ مردی شهوت‌ران و حتی خطرناک. افروز که وارد کارزار می‌شود می‌فهمد ماجرا پیچیده‌تر از آن چیزی‌ست که تصور می‌کرده، این‌جا نه‌تنها همسر، بلکه حتی فدراسیون و یا حتی دوستان هم پشت او را خالی کرده‌اند. در واقع نه‌تنها او قربانی سیستم فکری غلط مردسالارانه می‌شود بلکه در چارچوبی کوچک‌تر، از همجنس خود که مسئول تیم فوتسال و از قضا زنی محجبه است هم ضربه می‌خورد. فیلم روندی آرام و بدون سکته را طی می‌کند اما در پایان با تماس تلفنی نافرجام افروز به برنامه‌ی زنده‌ی یاسر، هر چه رشته بود را پنبه می‌کند. تصمیم افروز برای تماس زنده‌ی تلفنی و رو کردن دست یاسر، عملی‌ست خنثی که پایان‌بندی خوبی نیست. ضمن این‌که وقتی مهمان یاسر، یکی از موفق‌ترین زنان ورزشکار ایران است، به این فکر می‌کنیم که فیلم‌ساز دچار نقض غرض شده؛ اگر قرار است تلنگری به کلیت جامعه بزنیم، نشان دادن یک ورزشکار موفق زن در فیلم، دنیای اثر را از بین می‌برد.

فیلم دیگر بیرقی در «سینمای خانگی من»:

ـ من (اینجا)

 

 

  • نام فیلم: مغزهای کوچک زنگ‌زده
  • کارگردان: هومن سیدی
  • محصول: ۱۳۹۶

شاهین در حلبی‌آبادهای تهران زندگی کثافتی را با خانواده‌ی ترسناک و مشمئزکننده‌اش می‌گذراند. برادر بزرگ او شکور، خلافکاری معروف است که بچه‌‌های بی‌سرپرست را نگهداری و بزرگ‌شان می‌کند تا برایش کار و جنس‌‌های او را آب کنند. شاهین که کمی هم عقب‌مانده به نظر می‌رسد، دائم از شکور و سایر اعضای خانواده توسری می‌خورد. به همین دلیل تلاش می‌کند جایگاه نادیده گرفته‌شده‌اش را به دست بیاورد … چرک و کثافت از تک‌تک نماهای فیلم جدید سیدی بیرون می‌زند و حال مخاطب را بد می‌کند. گریم‌ها، طراحی صحنه‌ی چشمگیر و البته بازی‌‌های خوب بازیگران، مخاطب را اذیت می‌کند و متأسفانه در این اذیت شدن هیچ نشانی از رستگاری نیست. فیلم درباره‌ی آدم‌‌های سنگدل و بی‌رحمی‌ست که برای یک فیلم موبایلی از خواهرشان که موهایش را به پسر غریبه نشان داده، در کمال خونسردی او را می‌کشند و چال می‌کنند. آدم‌هایی که به راحتی آب خوردن آدم می‌کشند، قمه می‌کشند و در کثافت دست و پا می‌زنند. هر چند در نهایت به نظرم فیلمی اغراق‌شده است که خیلی چیزهایش با هم نمی‌خواند؛ به عنوان مثال آن شخصیت‌های جنوب شهری و حاشیه‌نشین‌اش که در واقعیت وجود دارند با نوع تکلم روان و بی‌نقص و کنایه‌آمیزشان که خب در واقعیت پیدا نمی‌شود، جور در نمی‌آید.

فیلم‌های دیگر سیدی در «سینمای خانگی من»:

ـ سیزده (اینجا)

ـ آفریقا (اینجا)

ـ خشم و هیاهو (اینجا)

 

 

  • نام فیلم: دنیای فانی (Ölümlü Dünya)
  • گارگردان: علی آتای
  • محصول: ۲۰۱۸

خانوده‌ی مرمر، هر چند رستوران دارند اما در واقع کارشان آدم‌کشی‌ست. آن‌ها پول می‌گیرند و آدم می‌کشند و در این مسیر، گندکاری هم بالا می‌آورند … فیلمی از سینمای ترکیه در ژانر کمدی. داستانی که تکه‌‌های بامزه‌ی زیادی دارد در حدی که آدم را به خنده می‌اندازد اما در کلیت، فیلمی‌ست عقیم و بی‌نتیجه که در نهایت هم نکته‌ی مشخصی را دنبال نمی‌کند و در پایان معلوم  نمی‌شود چه می‌خواست بگوید و چرا. یکی از خنده‌دارترین صحنه‌‌های فیلم جایی‌ست که یکی از اعضای خانواده باید جلوی دوربین، رمز باز کردن گاوصندوق را سه بار پشت هم تکرار کند، اما زبانش نمی‌چرخد!

 

  • نام فیلم: مبتدی (Beginner)
  • کارگردان: بورچاک اوزن
  • محصول:  ۲۰۱۷

فاروک راننده‌ی تاکسی‌ست. او که نزدیک به شصت سال دارد، تنها زندگی می‌کند و به‌شدت تلاش می‌کند انگلیسی یاد بگیرد، هر چند اطرافیانش هر بار روحیه‌اش را با این جمله خراب می‌کنند: دیگر از سن‌ات گذشته! اما او هر بار، بیش‌تر سعی می‌کند چون این کار او دلیل مهمی دارد … فیلم روایت زندگی مردی در آستانه‌ی پیری‌ست که برای هدفی می‌جنگد. او گاهی خسته می‌شود، گاهی خجالت می‌کشد و گاهی از طرف دیگران توی ذوقش می‌خورد اما هیچ‌گاه خاطره‌ی گذشته‌اش را فراموش  نمی‌کند. در میانه‌‌های داستان است که دلیل این‌همه اصرار او برای یادگیری زبان خارجی را می‌فهمیم و تحسینش می‌کنیم. فیلم خوب شروع نمی‌شود، مخصوصاً با نشان دادن داستانک بی‌معنا و مسخره‌ی پیرزن همسایه‌ی بالایی که در نهایت وارد زندگی فاروک می‌شود. اما در ادامه، داستان کم‌کم در مسیر جذابی می‌افتد که نیمی از آن مدیون بازی مثل همیشه خوب گووَن کیراچ، بازیگر خوب سینما و تلویزیون ترکیه است.

 

  • نام فیلم: بین خانواده (Aile Arasinda)
  • کارگردان: اوزان آچیکتان
  • محصول: ۲۰۱۸

فیکو، مردی مقرراتی و وسواسی وقتی از طرف همسرش از خانه رانده می‌شود، به شکلی اتفاقی به زنی به نام سولماز برمی‌خورد که شوهرش او را ترک کرده. قرار می‌شود فیکو اتاقی در خانه‌ی سولماز کرایه کند و مدتی را با او و دخترش بگذراند. اما این زندگی مسالمت‌آمیز با اتفاق‌هایی همراه است … یک کمدی از سینمای ترکیه که یکی از بازیگران مورد علاقه‌ام، انگین گون‌آیدین در آن بازی می‌کند. بازیگری که قابلیت‌‌های کمدی بالایی دارد. فیلمی پرماجرا و خنده‌دار که سعی می‌کند داستان پرفرازونشیب ازدواج دختر سولماز و پسر یکی از پول‌دارترین آدم‌‌های بانفوذ شهر را روایت کند و این میان، فیکو، که آدمی روراست و دست‌وپاچلفتی‌ست، مجبور است نقش بازی کند و در نهایت، در آن سکانس عروسی پایانی، همه‌چیز به اوج خود می‌رسد. فیلم البته در قسمت‌هایی چفت‌وبست درستی ندارد و به بیراهه می‌رود اما در کل روان و بانمک است.

  • نام فیلم: تابستان ۸۴ (Summer of 84)
  • کارگردان‌ها: فرانسوا سیمارد ـ آنوک ویزل ـ یوآن کارل ویزل
  • محصول:۲۰۱۸

دیوی معتقد است قاتل زنجیره‌ای بیماری که بچه‌ها را سربه‌نیست می‌کند، پلیسی‌ست که در همسایگی آن‌ها سکونت دارد. کسی این حرف را باور  نمی‌کند اما دیوی به همراه دوستانش تلاش می‌کنند مچ پلیس را باز کنند و حرف‌شان را به کرسی بنشانند … فیلم هیچ نکته‌ی خاص و برجسته‌ای ندارد. فقط این‌که خیلی شنگول شروع می‌شود و بعد کم‌کم رگه‌هایی از دلهره را بروز می‌دهد. ابتدا فکر می‌کنیم با یک کمدی تین‌ایجری طرفیم که تعدادی پسر نوجوانِ در حال بلوغ، فکر و ذکرشان دخترها هستند اما کم‌کم خط داستان عوض می‌شود. نکته‌ی دیگر هم این‌که تا آخرین لحظه مخاطب شک دارد که پلیس همان قاتل زنجیره‌ای‌ست یا نه؟ که هست!

 

  • نام فیلم: خشم یک مرد صبور (The Fury of a Patient Man)
  • کارگردان: رائول آروالو
  • محصول:۲۰۱۶

خوزه که نامزد و پدرش را در طی یک عملیات سرقت از جواهرفروشی از دست داده، در پی انتقام برمی‌آید. او برای رسیدن به یکی از اعضای گروه که بعد از هشت سال از زندان آزاد شده، تصمیم می‌گیرد با نامزدش ارتباطی عاطفی برقرار کند … اولین فیلم آروالو که در واقع بازیگر است، فیلمی‌ست درباره‌ی مضمون همیشه جذاب انتقام که البته حرف چندانی برای گفتن ندارد. فیلمی آرام و در برخی لحظه‌ها پرهیجان، درست مانند شخصیت اصلی‌اش که در عین آرامش، لحظه‌هایی منفجر می‌شود و کاری را که هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کند انجام می‌دهد. این‌گونه فیلم‌ها، بیش از آن‌که روی فیلم‌نامه مترکز باشند، روی ساختار تصویری‌شان چیده می‌شوند که در این‌جا هم جز یکی‌دو صحنه، مثل سکانس آغاز فیلم، چیز خاصی نمی‌بینیم و روند کار بسیار قابل پیش‌بینی‌ست.

 

  • نام فیلم: ده در ده (۱۰×۱۰)
  • کارگردان: سوزی اوینگ
  • محصول: ۲۰۱۸

لوییس، زنی به نام کتی را از محل کارش می‌دزدد و در اتاقکی ضدصدا و مخفی در خانه‌اش زندانی می‌کند. کتی از علت گروگان گرفته شدنش بی‌خبر است، اما هر چه جلوتر می‌رویم مشخص می‌شود ماجرای یک انتقام قدیمی در کار است … فیلم دستش خالی‌ست؛ تا به موضوع اصلی برسد، چهل دقیقه چیزهای تکراری می‌بینیم از جمله تقلاهای اعصاب‌خردکن کتی را. کارگردان فیلم‌اولی این فیلم، لااقل خلاقیتی هم برای این چهل دقیقه به خرج  نمی‌دهد که دل‌مان را به آن خوش کنیم. تازه از دقیقه‌ی چهل به بعد است که لوییس اصل ماجرا را تعریف می‌کند و بعد هم کش‌وقوس‌‌های بین او و کتی تا انتها ادامه می‌یابد. تنها نکته‌ی جذاب این کش‌وقوس‌ها هم تبدیل شدن کتی به یک شیطان مجسم است؛ وقتی ماجرا را می‌فهمیم، نقش کتی از گروگانی مظلوم به قطب منفی داستان تغییر می‌کند. در درگیری‌های پایانی آن‌قدر از خود زور و قدرت نشان می‌دهد و آن‌قدر چیزی در او کارگر نمی‌افتد که جایگاهش به شیطانی نامیرا می‌رسد! اما این فیلمی‌ست که باید ببینید؟ من که می‌گویم چندان واجب نیست!

 

  • نام فیلم: شب بازی (Game Night)
  • کارگردان‌ها: جان فرانسیس دلای ـ جاناتان گلدستین
  • محصول:۲۰۱۸

زندگی مکس و آنی در بازی خلاصه شده؛ آن‌ها هر شب دوستان‌شان را دور خود جمع می‌کنند و بازی‌ای ترتیب می‌دهند. یک روز خبر می‌رسد برادر مکس، یعنی بروکز قرار است سرو‌کله‌اش پیدا شود. مکس که از بچگی به بروکز حسادت می‌کرد با شنیدن این خبر دمغ می‌شود. به محض ورود بروکز به جمع دوستان مکس و آنی، بازی‌ای ترتیب می‌دهد که قرار است به نتایج هیجان‌انگیزی برسد … یک فیلم سرحال و جذاب که لحظه‌‌های طنزش خنده‌دار است و حسابی خستگی را از تن بیرون می‌کند. فیلم یک لحظه از نفس نمی‌افتد و مدام به تماشاگر رودست می‌زند، هم‌چنان که به شخصیت‌هایش هم. ایده‌ی بازی، از همان اولین صحنه‌ی فیلم خودنمایی می‌کند؛ آغاز آشنایی مکس و آنی به خاطر بازی‌ست و همین‌طور خواستگاری و ازدواج‌شان هم با بازی همراه است. ترکیب جیسن بیتمن و راچل مک‌آدامز برای این دو شخصیت، بسیار خوب از کار در آمده و این دو به‌شدت بامزه هستند. در کنار مضمون بازی، فیلم زیرمتن رابطه‌ی دو برادر، یعنی مکس و بروکز را هم دنبال می‌کند که در نهایت مکس را به نتیجه‌ای می‌رساند؛ بروکز آن‌طور که او فکر می‌کرد، آدم موفقی نیست، که اتفاقاً درگیر قاچاق و دزدی‌ست و این یعنی نباید از ظاهر قضاوت کرد و خود را دست کم گرفت.

یکی از ایده‌‌های هوشمندانه‌ی کارگردان‌ها، دورنماهای شهر است که به شکلی طراحی شده تا تصور کنیم در حال دیدن یک شهر اسباب‌بازی هستیم، اما با نزدیک شدن دوربین به محیط است که کم‌کم متوجه می‌شویم همه‌چیز واقعی‌ست. این ایده، در تاروپود اثر می‌نشیند و ذهنیت مخاطب را به بازی می‌گیرد. فیلم صحنه‌‌های بامزه‌ی زیادی دارد، مثل ماجرای زوج رنگین‌پوست داستان که مرد متوجه می‌شود، زن در گذشته با آدم معروفی سَر و سِری داشته و حالا او که حسابی حسودی می‌کند در میانه‌ی قیل‌وقال و تعقیب‌وگریز، وقت و بی‌وقت، اسم یکی از بازیگران معروف را به زبان می‌آورد و به این شکل می‌خواهد از زیر زبان زن حرف بیرون بکشد که او با چه کسی خوابیده؟!

 

  • نام فیلم: کلاس هشتم (Eighth Grade)
  • کارگردان: بو برنهام
  • محصول: ۲۰۱۸

کایلا دختری خجالتی و بدون اعتماد به نفس است که به جای ارتباط با آدم‌ها در دنیای بیرون، خودش را غرق فضای مجازی کرده. پدر او سعی می‌کند به کایلا نزدیک شود اما کایلا آن‌قدر عصبی و سرشار از استرس است که مدام پدر را از خود می‌راند. او دوستی ندارد و البته عاشق پسری‌ست که نمی‌تواند آن را ابراز کند … فیلم می‌توانست یک اثر تین‌ایجری باب طبع دختران و پسران نوجوانی باشد که صورت‌شان پر از جوش است و سرشار از دغدغه‌‌های جنسی‌اند. می‌توانست با پرداختن به روابط سطحی دخترها و پسرها، خودش را خیرخواه جا بزند و ادعای پرداختن به مسایل روز را داشته باشد. خیلی کارهای دیگر هم می‌توانست بکند اما به جای آن با ریزبینی و جزیی‌نگری، به ذهنیت دختری نوجوان و در آستانه‌ی بلوغ می‌پردازد بدون این‌که به ورطه‌ی حرف‌‌های لوس بیفتد. در ریزبینی نویسنده و کارگردان همین بس که به صحنه‌‌های یکی‌به‌دوکردن‌‌های کایلا و پدرش نگاه کنید. میزان عصبیت دختر، پرخاش‌‌های او و از آن طرف، آرامش پدر (طوری که انگار می‌داند و می‌فهمد که این میزان از عصبیت، در این سن و سال طبیعی‌ست و باید با آن کنار بیاید) آن‌قدر خوب پرداخت شده که حسش می‌کنیم. نگاه کنید به عکس‌العمل کایلا وقتی می‌فهمد پدرش تا مرکز خرید تعقیبش کرده. او برای این‌که نزد دوستانش ضایع نشود (جوان‌ها دقیقاً در این لحظه‌ها به این فکر می‌کنند اگر پدر و مادرشان را نشان بدهند، نزد دوستان‌شان ضایع خواهند شد)، از پدر دوری می‌کند و می‌گوید نزدیکش نیاید! نویسنده و کارگردان، این ریزه‌کاری‌‌های رفتار نوجوان‌ها را خیلی خوب از کار در آورده و البته به روند داستانی هم توجه داشته و فیلمی گرم ساخته که دیدنش واجب است.

 

  • نام فیلم: ردپایی از خود به جا نگذار (Leave No Trace)
  • کارگردان: دبرا گرانیک
  • محصول:۲۰۱۸

پدر و دختری زندگی جنگل‌نشینی را برگزیده‌اند و سال‌هاست به همین شکل روزگار می‌گذرانند تا این‌که آن‌ها را پیدا می‌کنند و سعی می‌کنند به زندگی متمدن عادت‌شان بدهند. اتفاقی که در نظر این دختر و پدر نشدنی‌ست … فیلم کند است و کم‌مایه، هر چند ایده‌ی غریبی دارد؛ پدر و دختری که به مظاهر تمدن پشت پا زده‌اند و زندگی درون جنگل را برگزیده‌اند. چرایی و چگونگی‌اش را نمی‌دانیم و تا آخر هم مشخص نمی‌شود. انگار برای رهایی و به پالایش رسیدن، زندگی در میان طبیعت را برگزیده‌اند و انتخاب دیگری وجود ندارد. وقتی به‌زور به آن‌ها کلبه‌ای چوبی می‌دهند تا درونش زندگی کنند، همان شب اول، پدر تلویزیون را با بی‌صبری از جلوی رویش برمی‌دارد و داخل کمد می‌گذارد. فیلم ایده‌ی غریبی دارد و در نهایت هم پدر می‌رود و دختر می‌ماند، اما کلیت کار لاغر است و برای صدوخرده‌ای دقیقه کافی نیست.

 

  • نام فیلم: راضی (Raazi )
  • کارگردان: مهنا گلزار
  • محصول:۲۰۱۸

سِهمَت، دختری هندی‌ست که به دستور پدر، با پسر یکی از افسران پاکستانی ازدواج می‌کند تا پیشه‌ی پدر را که جاسوسی برای هند است، ادامه بدهد. سهمت، وارد خانواده‌ی نظامی پاکستانی می‌شود تا خبرهای مهم را به افسران هندی گزارش کند … فیلمی بدون ستاره و بدون رقص و آواز، در حالی که شخصیت اصلی‌اش یک دختر جوان است و این موضوع در فیلم‌‌های هندی که اکثراً مردها نقش اول ظاهر می‌شوند، جسارت‌آمیز است. فیلم پیام میهن‌دوستی و وطن‌پرستی را دنبال می‌کند، هر چند در انتها، سهمت که نزدیک است توسط نیروهای خودی کشته شود، به خودش می‌آید و می‌فهمد کسی نیست که بتواند این دنیای پرآشوب را تحمل کند. او که در ابتدا، یک سنجاب را از له شدن زیر اتوموبیل نجات می‌دهد، برای جاسوسی مجبور می‌شود دو نفر را به قتل برساند. اما این باعث نمی‌شود که او بر همین مدار جلو برود، بلکه کم‌کم پی می‌برد نمی‌تواند و نباید جاسوس بماند، هر چه‌قدر هم که میهنش را دوست داشته باشد. هر چند فیلم در انتها کمی گنگ می‌شود و مشخص نمی‌کند بالاخره دختر بعد از پشت سر گذاشتن این‌همه ماجرا، چه ایده‌ای در قبال جنگ و جاسوسی و میهن‌پرستی اتخاذ می‌کند. بازیگر نقش سهمت، عالیا بهات، فوق‌العاده است.

 

  • نام فیلم: محموله (Cargo)
  • کارگردان‌ها: یولاندا رامکه ـ بن هاولینگ
  • محصول:۲۰۱۷

زامبی‌ها بخش عظیمی از مناطق استرالیا را اشغال کرده‌اند. در این میان، مردی که همسرش را به دلیل تبدیل شدن به زامبی از دست داده، تلاش می‌کند فرزند نوزادش را به مکانی امن برساند … برخلاف تصورم فیلم خسته‌کننده‌ای‌ست که بسیار کند و کشدار پیش می‌رود و از آن همه مناظر زیبای استرالیا که جان می‌دهد برای خلق لحظه‌هایی ناب در زیرژانر زامبی، هیچ استفاده‌ی بهینه‌ای نمی‌کند. در این میان احتمالاً هم قرار بوده در ارجاع‌هایی فرامتنی به موضوع بومیان استرالیا و این‌که غربیه‌ها دیگر جایی برای بومیان باقی نگذاشته‌اند هم رسیدگی شود که این مورد دوم بیش‌تر حدس نگارنده است چون از اوضاع و احوال آن کشور خبری ندارم و نمی‌دانم در آن چه می‌گذرد. در نهایت فیلم می‌توانست خیلی بهتر از این‌ها داستان‌پردازی کند و جذاب‌تر پیش برود.

 

  • نام فیلم: غیردوستانه: وب سیاه (Unfriended: Dark Web)
  • کارگردان: استفن سوسکو
  • محصول:۲۰۱۸

ماتیاس، لپ‌تاپی پیدا می‌کند و آن را به خانه می‌آورد. در حین جستجو در محتویات لپ‌تاپ با فایل‌هایی مواجه می‌شود که نشان از وجود یک فرقه‌ی ترسناک دارد. ماتیاس سعی می‌کند این موضوع را از طریق تماس اسکایپی با دوستان دیگرش به اشتراک بگذارد و این ماجرا باعث می‌شود دوستان او هم وارد قضیه شوند … نمونه‌ی چنین فیلمی با همین مختصات و ساختار و حتی با همین نام، البته بدون بخش دوم آن، سال ۲۰۱۴ و به کارگردانی لوان گابریادزه ساخته شده بود (اینجا). فیلم‌هایی که سعی می‌کنند شکل جدیدی از ارتباط بین آدم‌ها را با توجه به انواع و اقسام نرم‌افزارهای ارتباطی و وجود پررنگ دنیای مجازی، که حالا دیگر مجازی هم نیست و کاملاً واقعی‌ست، به مخاطب نشان بدهند. در این شکل جدید، انگار دارید به صفحه‌ی کامپیوترتان نگاه می‌کنید؛ بازیگرها در چند قاب کوچک دیده می‌شوند و صفحه‌ی دسکتاپ‌شان هم پیداست. آن‌ها در حالی که با هم حرف می‌زنند، با دیگری هم چت می‌کنند و در این میان البته یکی‌دو کار دیگر را هم انجام می‌دهند. فیلم سعی می‌کند واقع‌گرایانه باشد و البته در انتها با توجه به برنامه‌ریزی‌‌های آن فرقه‌ی خاص، دیگر راه افراط می‌رود و مخاطب را گیج و کار خودش را هم خراب می‌کند.

 

  • نام فیلم: جستجو (Searching)
  • کارگردان: آنیش چاگانتی
  • محصول:۲۰۱۸

مارگو، جواب تماس‌‌های پدرش دیوید را نمی‌دهد. دیوید که به‌شدت نگران شده به سراغ لپ‌تاپ مارگو می‌رود بلکه پی به نکته‌ای ببرد. او با دوستان مارگو تماس می‌گیرد اما کسی خبری از او ندارد. دیوید با جستجو در فایل‌‌های مارگو و ورود به حساب‌‌های شخصی مجازی‌اش به نکته‌‌های جدیدی درباره‌ی دخترش پی می‌برد که تا پیش از این نمی‌دانست … یک فیلم جذاب به سبک و سیاق فیلم‌هایی که مخاطب را در چارچوب مونیتور لپ‌تاپ محدود می‌کنند و از آن طریق به دنیای شخصیت‌ها و ماجراها قدم می‌گذارند. نمونه‌های این فیلم را زیاد دیده‌ایم (مانند فیلم قبلی) اما این‌بار با داستان و ریتم جذاب‌تری طرفیم و ایده‌‌های بکری برای پیش بردن قصه وجود دارد که جذابیت کار را دوچندان می‌کند. ایده‌هایی که از همان تیتراژ خودنمایی می‌کنند؛ گذشت سال‌ها، سرطان مادر مارگو و بعد مرگش، پیشرفت کلاس پیانوی مارگو و نکته‌‌های دیگر همگی با ایجاد فولدرهای مختلف و نامگذاری‌شان، و سپس مرور ویدیوهای ضبط‌شده روی هارد لپ‌تاپ و یا ویدیوهای بارگذاری‌شده روی یوتیوب و ریزه‌کاری‌‌های دیگر مشخص می‌شوند ضمن این‌که گذران زمان از طریق پیشرفت سیستم عامل کامپیوتر هم پیداست. یا مثل آن‌جا که دیوید کامپیوتر قدیمی‌شان را روشن می‌کند (و این موضوع از سیستم عامل آن مشخص است) و پیامی روی صفحه می‌آید که ویندوز نزدیک به ۶۰۰ روز آپدیت نشده که متوجه می‌شویم دو سال از مرگ زن می‌گذرد و بعد از آن، این کامپیوتر دیگر روشن نشده است. این ریزه‌کاری‌‌های جذاب، به همراه داستانی پرپیچ‌وخم که البته در انتها کمی غلوشده و ناممکن به نظر می‌رسد، نتیجه‌اش فیلمی‌ست حسابی جذاب و درگیرکننده که نشان می‌دهد حالا دیگر دنیای آدم‌ها در اینترنت خلاصه شده و احتمالاً نمی‌توانیم خبر داشته باشیم حتی نزدیک‌ترین انسان به ما لابه‌لای صفحه‌‌های مجازی چه کارهایی می‌کند.

 

  • نام فیلم: فرستاده (Apostle)
  • کارگردان: گرث ایوانز
  • محصول:۲۰۱۸

توماس برای آزادی خواهرش از دست فرقه‌ای عجیب مجبور است خودش را به جزیره‌ای دورافتاده برساند. جزیره‌ای که آدم‌هایش در بند پیامبری هستند … فیلم از لحاظ بصری بسیار تأثیرگذار است؛ مخصوصاً صحنه‌‌های شکنجه‌اش. اما از لحاط فیلم‌نامه، کمی گنگ است؛ خیلی طول می‌کشد تا سر در بیاوریم توماس در آن جزیره چه می‌کند و چرا به آن‌جا آمده. خیلی طول می‌کشد تا متوجه سازوکار آن جزیره بشویم، هر چند در نهایت باز هم برای‌مان روشن نمی‌شود (یا لااقل برای من روشن نشد) که آن پیرزنی که در بند دو دوست گرفتار شده، دقیقاً چه می‌کند و کیست. فیلم سعی دارد ترسی فانتزی بسازد، بدون جن و روح، همان‌طور که گرث ایوانز در مصاحبه‌اش هم روی آن تأکید می‌کند، اما خب پایه‌‌های داستان کمی شل است.

 

  • نام فیلم: دو عاشق (Two Lovers)
  • کارگردان: جیمز گری
  • محصول:۲۰۰۸

لئونارد که از بیماری شخصیتی رنج می‌برد و سابقه‌ی خودکشی هم دارد، با اصرار پدر و مادرش با دختری به نام ساندرا آشنا می‌شود اما لئونارد عاشق دختر همسایه‌ی طبقه‌ی بالا یعنی میشل است … یک فیلم داستانگوی جذاب که خیلی اصولی و کلاسیک، روایت زندگی آشفته‌ی لئونارد که بین دو زن گرفتار شده را پی می‌گیرد و به نتیجه می‌رساند. دو عاشق آرام و دلنشین پیش می‌رود و ما نگران اوضاع لئونارد با بازی مثل همیشه خوب یوآکین فونیکس می‌شویم. البته ضعف فیلم در پایان خودش را نشان می‌دهد، جایی که لئونارد بعد از کنار کشیدن ناگهانی میشل، خیلی سریع و بی‌دردسر به سمت ساندرا برمی‌گردد در حالی که از حال روحی نامیزان او چنین کاری برنمی‌آمد. از طرف دیگر، نقش پدر و مادر لئونارد هم خیلی کلیشه‌ای‌ست و می‌شد فکر بهتری برای‌شان کرد.

فیلم دیگر گری در «سینمای خانگی من»:

ـ شهر گمشده‌ی زد (اینجا)

 

  • نام فیلم: بیابان (Desierto)
  • کارگردان: جوناس کوآرون
  • محصول:۲۰۱۵

چند مرد و زن به شکل قاچاقی می‌خواهند از مکزیک به آمریکا بروند. آن‌ها در بیابانی خشک و بی‌آب و علف راه‌شان را به سمت مرز باز می‌کنند اما یک تک‌تیرانداز متنفر از مکزیکی‌ها و سگ ترسناکش، دست به کشتن تک‌تک پناهجوها می‌زند تا در نهایت فقط دو نفر باقی می‌مانند که باید از مهلکه بگریزند .. فرزند آلفونسو کوآرون معروف، دومین فیلم بلندش را بسیار دلهره‌آور ساخته. فیلمی که از ابتدا تا انتها، شاهد تعقیب‌وگریز مرد آمریکایی و سگش برای از بین بردن مکزیکی‌ها هستیم. کوآرون پسر، از چشم‌انداز بیابانی که قرار است مکزیکی‌ها را به کشور رویاهاشان برساند، نهایت استفاده را برده و آن را تبدیل کرده به یکی از مزیت‌‌های فیلمش که از ابتدا تا انتها در همان‌جا می‌گذرد. یکی از ترسناک‌ترین جنبه‌‌های فیلم حضور سگ مرد آمریکایی‌ست که چنان در تعقیب پناهجویان پیگیر است و چنان وحشیانه و مصرانه تا لحظه‌ی آخر، به دنبال‌شان می‌دود که وقتی به دست آخرین پناهجو با بازی گایل گارسیا برنال کشته می‌شود، لحظه‌ای آرام می‌گیریم.

 

  • نام فیلم: احمق (The Fool)
  • کارگردان: یوری بیکوف
  • محصول:۲۰۱۴

دیما کارگر لوله‌کشی متوجه می‌شود ساختمان مسکونی بزرگی که برای لوله‌کشی‌اش استخدام شده در حال فرو ریختن است. او شبانه به مهمانی شهردار می‌رود تا از بروز فاجعه‌ای جلوگیری کند. شهردار و زیردستانش که هر کدام در عمل خلافی دست دارند و فتنه و فسادهایی زیادی انجام داده‌اند، در مواجهه با این خبر، دست و پای‌شان را گم و سعی می‌کنند ماجرا را به شکلی ماستمالی کنند … فیلم از وجدان و انسانیت حرف می‌زند. آن ساختمان ترک‌خورده، انگار نمادی می‌شود از جامعه‌ای (احتمالاً روسیه) در حال فروپاشی که آدم‌هایش، مست، فاحشه، زورگو، خیانتکار و معتاد هستند. از آن طرف، در مهمانی بالادستی‌ها هم خبری نیست جز آدم‌هایی که از بس خورده‌اند، بالا می‌آورند و یا بالادستی‌هایی که دست‌شان به هزارویک جور کثافتکاری آلوده است. در این دنیای وانفساست که پدر دیما، از این‌که او را به دنیا آورده از او معذرت می‌خواهد و یکی از شخصیت‌ها، جمله‌ی مهمی می‌گوید: «به جای تعمیر ساختمان، باید مغز این مردم را تعمیر کرد.» فیلم‌ساز حتی در پایان هم راه امیدی نمی‌بیند. مسئولیت‌پذیری و وجدان بیدار دیما، هیچ سودی به حالش ندارد جز کتک خوردن از یک مشت آدم خمار که در دخمه‌‌های خود می‌لولند و ترجیح می‌دهند از دوروبر بی‌خبر باشند.

 

  • نام فیلم: صلیب‌‌های چوبی (Wooden Crosses)
  • کارگردان: ریموند برنارد
  • محصول:۱۹۳۲

روایت خشن و تاریک از عده‌ای سرباز در خط مقدم جبهه‌ی جنگ بر علیه آلمان‌ها … سکانس پایانی فیلم که مرگ ژیلبرت را در تنهایی و جان کندنش را نشان می‌دهد شاید یکی از تأثیرگذارترین و تکان‌دهنده‌ترین مرگ‌‌های سینمایی باشد؛ او در میان آتش و خون و دود تنهاست و صدایش به هیچ‌کس نمی‌رسد. در حالی که می‌داند ساعاتی دیگر بیش‌تر زنده نخواهد بود، تلاش می‌کند با خودش حرف بزند بلکه نجات پیدا کند اما این کارها کارساز نیست و در نهایت او بعد از یک روز جان کندن، می‌میرد در حالی‌که جز صدای بمب و خمپاره صدای دیگری به گوش نمی‌رسد و البته پایان‌بندی داستان در سکوتی مطلق می‌گذرد که همین سکوت از صدها ناله بدتر است. فیلم با این‌که در اوایل دهه‌ی سی میلادی ساخته شده اما تصاویر میدان جنگ را بسیار تأثیرگذار و خشن به مخاطب می‌نمایاند تا نشان بدهد که جنگ چیزی جز نابودی به همراه نخواهد داشت. یکی از صحنه‌‌های مهم فیلم که چنین مضمونی را متبادر می‌کند جایی‌ست که محیط داخلی کلیسا را به دو قسمت تقسیم کرده‌اند. در یک طرف مردم مشغول دعا خواندن هستند و در طرف دیگر، مجروحین جنگ را درمان می‌کنند؛ صدای عبادت مردم با صدای ناله‌ی سربازهای زخمی در هم مخلوط می‌شود و فضای غریبی می‌سازد. این یکی از فیلم‌‌های تأثیرگذار ضدجنگ تاریخ سینماست که کمتر اسمش را شنیده‌ایم.

 

  • نام فیلم: مرد من گادفری (My Man Godfrey)
  • کارگردان: گریگوری لا کاوا
  • محصول:۱۹۳۶

در یک مهمانی اشرافی بازی عجیبی برقرار است. در این بازی شرکت‌کننده‌ها باید مردی فراموش‌شده و بی‌خانمان را در حاشیه‌‌های شهر پیدا کنند و جایزه‌ای ببرند. آیرین، دختر لوس خانواده‌ی بولاک، گادفری را پیدا می‌کند که مردی‌ست ژنده‌پوش و فراموش‌شده. او که از گادفری خوشش آمده، مرد را به عنوان مستخدم در خانه‌ی اعیانی‌شان به کار می‌گمارد. گادفری، در این خانه‌ی عجیب و با حضور اعضای این خانواده‌ی غریب، کارش را به نحو احسن انجام می‌دهد و در دل تمام خانواده جا باز می‌کند … گریگوری لا کاوا کارگردان کمتر شناخته‌شده‌ای‌ست. برای معرفی اجمالی او همین کافی‌ست که هر چند ۵۹ سال بیش‌تر زندگی نکرد، اما ۱۷۴ فیلم ساخت که البته اکثر آن‌ها فیلم‌‌های کوتاه صامت بودند.کارگردانی پرکار و حرفه‌ای که دو بار هم نامزد دریافت اسکار شد که یک‌بارش برای همین فیلم بود. کمدی جذاب لا کاوا، با حضور ویلیام پاول و کارول لمبارد بامزه، یک لحظه هم رهای‌تان نخواهد کرد. کارول لمبارد، با آن بانمک‌بازی‌ها و لوس‌شدن‌هایش، شما را شیفته‌ی خود خواهد کرد. فیلم یک لحظه از نفس نمی‌ماند و ریتم سریع و دیالوگ‌‌های پرحجم اما جذابش درگیرکننده‌اند. بهترین لحظه‌‌های فیلم همان لحظه‌هایی‌‌ست که لمبارد در نقش آیرین، که با بی‌توجهی گادفری در مقابل ابراز عشق‌اش مواجه شده، خودش را لوس می‌کند و کولی‌بازی در می‌آورد. ویلیام پاول هم مثل همیشه حضور گرمی دارد. مردی که هر چند ابتدا او را در میان خرابه‌ها و با سر و وضعی ناجور می‌بینیم، اما هر چه می‌گذرد، ذات اعیانی‌اش بر بیننده آشکار می‌شود و به جایی می‌رسیم که متوجه می‌شویم، او اتفاقاً مرد ثروتمندی بوده که زندگی‌اش به بن‌بست خورده و خودش را به این شکل و قیافه در آورده. او به خانواده‌ی عجیب و غریب بولاک کمک می‌کند تا سروسامانی بگیرند و در نهایت هم عشقش را می‌یابد.

۳ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌وشش”

  1. ممنون که فیلم بیابان را تماشا کردید. خیلی نفس گیر بود

  2. mahboobeh گفت:

    پایان بندی فیلم عرق سرد نشان دهنده اینه که یک زن متاهل و دارای فرزند میتونه قهرمان ملی هم باشه و این یک خواسته ی دور از ذهنِ فضایی نیست. یعنی تو همین کشور با این سبک قوانین هم میشه آدم بود. یعنی تو سیاهی مطلق هم میشه نقطه سفیدی بود

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم