نگاهی به فیلم گالی بوی Gully Boy

نگاهی به فیلم گالی بوی Gully Boy

  • بازیگران: رانویر سینگ ـ عالیا بات ـ سیدانت چاتورودی و …
  • فیلم‌نامه‌نویس‌ها‌: زویا اختر ـ ریما کاگتی ـ واسوندارا کوشی ـ ویجی ماریا
  • کارگردان: زویا اختر
  • ۱۵۳ دقیقه؛ محصول هندوستان؛ سال ۲۰۱۹
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۶۳ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

.

نوبت منم می‌شه!

 

خلاصه داستان: مراد جوان بیست‌ودو ساله‌ای‌ست که به همراه خانواده‌اش در شهرکی زاغه‌نشین روزگار فقیرانه‌ای می‌گذراند. او به شکل پنهانی با دختری به نام سفینا رابطه دارد. سفینا هم که روی مراد بسیار تعصب دارد، مانند او رابطه‌اش را از خانواده پنهان کرده است. مراد به موسیقی رپ علاقه زیادی دارد و گاهی برای دل خودش اشعاری می‌نویسد اما هیچ‌گاه به این فکر نیفتاده که خودش می‌تواند این شعرها را اجرا کند تا این که یک روز با ام‌سی شیر، یک رپر جوان، روبه‌رو می‌شود. ام‌سی، مراد را تشویق می‌کند که دست‌نوشته‌هایش را خودش اجرا کند و این آغاز مسیر رو به بالای مراد است که او را با وجود مخالفت‌های سرسختانه خانواده و از آن مهم‌تر، اوضاع و احوال بی‌رحمانه زندگی‌اش تبدیل می‌کند به یک ستاره موفق رپ، ستاره‌ای با نام مستعار «گالی بوی»…

.

یادداشت: وقتی برای اولین‌بار با شخصی برخور می‌کنید نیاز است نگاهی، حرکتی، حرفی، لبخندی، چیزی در او ببینید تا مشتاقِ ادامه صحبت و ارتباط بمانید. برای نزدیک شدن به فیلم‌ها هم نیاز به یک دیالوگ، یک نما و یا یک صحنه هوشمندانه و جذاب است تا مشتاق‌شان شویم. فیلم‌ساز زیرک و البته فیلم‌نامه‌نویس باهوش سعی می‌کنند یکی از بهترین لحظه‌ها یا دیالوگ‌های فیلم‌شان را در همان شروع داستان بگنجانند و «چشمه‌ای» نشان بدهند تا به‌اصطلاح قلاب خودشان را به یقه مخاطب گیر بیندازند. گالی بوی با دو صحنه فوق‌العاده آغاز می‌شود و همین دو صحنه کافی‌ست تا غرق داستان تکراری اما جذاب، عاشقانه و امیدوارانه‌اش شویم.

صحنه اول به رویارویی مراد و سفینا در اتوبوس برمی‌گردد؛ مراد روی صندلی انتهایی اتوبوس نشسته و در همین لحظه، سفینا با مادرش وارد می‌شود. مراد نگاهش به سمت دختر می‌رود در حالی که هدفونی در گوش دارد و مشخصاً مشغول شنیدن موسیقی‌ست. کم‌کم توجه سفینا هم به مراد جلب می‌شود. نگاه‌ها ادامه پیدا می‌کند تا این که مادر سفینا در ایستگاه بعدی از اتوبوس پیاده می‌شود و در همین لحظه، سفینا یک‌راست به سمت مراد می‌رود، کنارش می‌نشیند، یکی از هدفون‌ها را از گوش مراد بیرون می‌آورد و به گوش خودش می‌گذارد و در حالی که دو تایی مشغول شنیدن موسیقی هستند، دستان‌شان را در هم گره می‌کنند. تازه این‌جاست که متوجه می‌شویم آن‌ها هم‌دیگر را می‌شناسند و تنها مانع برای نزدیک نشدن به هم، حضور مادر سفینا بوده است. این سکانس بدون کلام، چیزهای زیادی برای گفتن دارد؛ اول این که سفینا و مراد عاشق هم‌اند. دوم این که آن‌ها همیشه دیدارهای پنهانی برگزار می‌کنند و سوم این که هر دو به موسیقی علاقه دارند.

اما سکانس بعدی، با یک ایده‌پردازی فوق‌العاده دیگر، حسابی درگیرمان می‌کند؛ پدر مراد، زنی جدید گرفته و او را به خانه آورده. مراسم عروسی در حالی برگزار می‌شود که آهنگ سنتی هندی‌ها در زمان جشن و پایکوبی را می‌شنویم. اما وقتی که مراد باز هم هدفونش را به گوش می‌گذارد، این موسیقی سنتی، با موزیک تند رپ عوض می‌شود. سپس پدر که از کنار مراد می‌گذارد، هدفون را از گوش او بیرون می‌کشد که دوباره موسیقی سنتی هندی شنیده می‌شود و مراد که چهره‌ای گرفته دارد، دوباره هدفون را توی گوشش قرار می‌دهد که باز هم موسیقی رپ روی صحنه‌های مراسم عروسی پخش می‌شود. این‌جا هم به نکته‌های جالبی می‌رسیم؛ اول این که اوضاع و احوال زندگی مراد و خانواده‌اش دست‌مان می‌آید: زاغه‌نشین‌هایی بدبخت و فقیر که در یک متر جا زندگی می‌کنند. دوم این که متوجه جامعه مردسالاری می‌شویم که مردها اجازه دارند در صورت راضی نبودن از همسرشان، زنی دیگر بگیرند، او را به خانه بیاورند و در تخت‌خواب زن قبلی بخوابانند. سوم این که چهره گرفته مراد نشان می‌دهد که او به هیچ عنوان از این موضوع راضی نیست و چهارم این که مراد مشخصاً عاشق موسیقی رپ است.

همان ایده پخش موسیقی رپ روی تصاویر مراسم دل‌گیر عروسی سنتی یک مرد زن‌دار هندی، زیرمتن داستانی را شکل می‌دهد که قصدش در کنار هم نشاندن تصویری از فقر و ثروت، سنت و مدرنیته و البته موسیقی هندی در مقابل هجوم موزیک‌های جدیدی مانند رپ است. زویا اختر به عنوان یکی از فیلم‌سازان زن بالیوود که از خانواده‌ای هنرمند آمده و در این سال‌ها با سخت‌گیری، فیلم‌های کمی ساخته، این‌جا در بهترین فیلمش تلاش می‌کند امید را از میان خانه‌های درهم‌پیچیده، نمور و کثیف زاغه‌نشینان شهری در هند، بیرون بکشد و نشان بدهد که وقتی مواد مذاب درون به زبان می‌آیند و به بیرون فوران می‌کنند، همه‌چیز تغییر خواهد کرد.

بی‌جهت نیست که او در نمایی معرف، جایگاه حلبی‌آباد محل زندگی مراد و خانواده‌اش را برای مخاطب واضح می‌کند. در این نمای معرف، این حلبی‌آباد تودرتو را چند قدم مانده به ساختمان‌های مدرنی می‌بینیم که شیک و تروتمیز تا آسمان بالا رفته‌اند. تفاوت زندگی مراد با خانواده ثروتمندی که به جای پدرش مسئولیت رانندگی آن‌ها را بر عهده می‌گیرد، به اندازه بلندی هراسناک همین آسمان‌خراش‌ها در برابر جثه کوچک اتاقک‌های حلبی‌آباد است. کارگردان با نشان دادن این تفاوت چشمگیر، به جامعه هند نقب می‌زند و تلاش می‌کند تصویری روشن از اوضاع و احوال کشورش به مخاطب نشان بدهد. در یکی از همین تصویرسازی‌های عجیب، یک بار جمعی از توریست‌های خارجی را می‌بینیم که توسط یک لیدر هندی برای بازدید از این حلبی‌آباد کثیف به آن جا آورده می‌شوند و در حالی که اهالی خانه، هر کدام بی‌توجه مشغول کار خودشان هستند، توریست‌ها با تعجب و ذوق‌زدگی از آدم‌های خانه عکس می‌گیرند و فضای بدوی آن جا را تحسین می‌کنند.

این تصویرسازی منطبق بر واقعیت، در جایی که قرار است به اوضاع و احوال ضدزن و مردسالارانه جامعه هم اشاره‌ای شود، بیش از پیش خود را نشان می‌دهد. از یک طرف، پدر مراد در کمال آرامش، زن جوانی را به ازدواج خود درآورده و در پاسخ به فریادهای مظلومانه همسر اول که می‌گوید چرا جلوی چشم‌های او زنی دیگر را به بستر آورده، جواب می‌دهد: «تو دیگه توی اون بستر به درد نمی‌خوردی»!. تازه این حرف شوکه‌کننده مربوط به طبقه‌ای فرودست و بی‌سواد است که چنین جمله‌ای از زبان چنین آدم‌هایی شاید چندان هم دور از ذهن نباشد. ماجرا وقتی جنبه‌ای جدی‌تر به خود می‌گیرد که حتی خانواده باسواد سفینا هم قصد دارند به هر ترتیب ممکن، دختر را به عقد مردی در آورند و در این راه، حتی برای مردهای احتمالی زندگی دختر، پرونده‌ای با عکس و توضیحات درست می‌کنند و مقابلش قرار می‌دهند تا او یکی را از میان چندین و چند نامزد انتخاب کند. جالب این‌جاست در این میان مادر با اخم به دختر کنایه می‌زند که: در زمان خودشان این چیزها هم نبود و آن‌ها حتی بدون این که یک بار هم چهره داماد را دیده باشند، ناگهان متوجه می‌شدند دست‌شان در دست اوست و باید زندگی را آغاز کنند. در واقع به این شکل مادر بر سر دختر منت هم می‌گذارد! اما در نهایت آن چیزی که باعث تغییر شرایط می‌شود در مورد اول (یعنی فاصله طبقاتی شدید)، موسیقی و در مورد دوم (یعنی نگاه مردسالارانه و ضدزن) عشق است.

در قسمتی از فیلم، پدر مراد در حالی که با ازدواجش با زنی جدید و بیرون انداختن همسر قبلی و پسرانش از خانه، مورد تنفر مخاطب و خانواده‌اش قرار دارد، با چشم‌هایی اشک‌بار رو به مراد می‌گوید: «رویاهات باید به زندگی واقعی بخوره». او این جمله را به شکلی ادا می‌کند که تا انتهایش را می‌خوانیم؛ انسانی مستأصل و بدبخت و ناامید که تمام زندگی‌اش زجر کشیده و هیچ‌گاه حتی کورسوی امیدی هم به بهتر شدن اوضاع نداشته است. انسانی که تمام عمرش فقیر بوده و این فقر انگار به شکل موروثی جداندرجد به او رسیده است. انسانی که آن‌قدر در فشار و عذاب بزرگ شده که حتی نمی‌تواند رویا داشته باشد. انگار رویا داشتن برای او چیز خطرناکی‌ست. دقیقاً در همین صحنه است که ما با این مرد بدبخت هم‌ذات‌پنداری می‌کنیم. اما جوابی که مراد در همین صحنه به پدر می‌دهد، طلایی، راه‌گشا و امیدوارانه است: «رویاهام رو فقط به خاطر این که به واقعیت نزدیک باشه، عوض نمی‌کنم. خودِ واقعی‌م رو عوض می‌کنم تا به رویام برسم.» که در نهایت هم می‌رسد؛ با موسیقی و عشق.

موزیک رپ شاید باب طبع همه نباشد اما نمی‌توان انکار کرد ژانر مهمی در موسیقی‌ست و هواداران بسیاری دارد. موزیکی خیابانی که در اصل از میان سیاه‌پوستان ساکن محله‌های فقیرنشین نیویورک آغاز شد و هدفش اعتراض به وضع موجود بود. این موسیقی با آن ریتم‌های یک‌نواخت و پررنگ بودن کلمه‌ها و جمله‌های موزون که با خشونت ادا می‌شوند، به کار آشوب کردن ذهن‌ها و بیدار کردن خفته‌ها می‌آید. فقر، قوه محرک این موسیقی‌ست. اگر مانند نگارنده اهل گوش دادن به هر سبکی از موسیقی باشید و گاهی هم به رپرهای خارجی و حتی ایرانی سری زده باشید، متوجه خواهید شد که خیلی از آن‌ها، از درد و رنج و زندگی نامیزان‌شان می‌خوانند. این دقیقاً همان کاری‌ست که مراد هم انجام می‌دهد.

اولین برخورد او با رپری با نام مستعار ام‌سی شیر، در حالی‌ست که رپرها دور هم جمع شده‌اند و هر کدام اجرایی را روی صحنه می‌برند تا قدرت‌شان را آزمایش کنند. مراد که برای اولین بار با چنین جمعی برخورد کرده، خودش را به شیر می‌رساند و از او خواهش می‌کند شعرهایی که نوشته را بخواند. شیر در همان برخورد اول، خیلی دوستانه ظاهر می‌شود و توصیه مهمی به مراد می‌کند: «خودت باید دردت رو فریاد بزنی» و این‌جا همان جایی‌ست که مراد وسط میدان پرتاب می‌شود. میدانی که درد و رنج و فقر، احاطه‌اش کرده‌اند و او باید برای خودش راهی به سمت موفقیت باز کند. همین درد و رنج و فقر است که او را به خواندن وامی‌دارد و به همین دلیل است که هر چه می‌نویسد، از چیزهایی‌ست که لمس‌شان کرده و دقیقاً به همین دلیل است که بر دل مخاطب می‌نشیند. در جایی دیگر از فیلم، دوست رپرش به او می‌گوید: «بذار مواد مذاب از درونت فوران بزنه». فقر و نداری، در مواد مذابی که از درون مراد می‌جوشند ذوب می‌شوند و به این شکل است که «نوبت منم می‌شه»‌های مراد، بالاخره جواب می‌دهد. او نه‌تنها قهرمان زندگی خودش و خانواده‌اش می‌شود بلکه برای یک عده آدم فقیر و ضعیف هم نور امید جلوه می‌کند و معادل تصویری‌اش را آن جایی می‌بینیم که بعد از معروف شدن به محله فقیرنشین برمی‌گردد و مورد استقبال آدم‌های آن‌جا قرار می‌گیرد. مراد مانند سازوکار سینمای هند، برای ملت فقیرش روزنه‌ای‌ست رو به عاقبت به خیر شدن.

ایده اولیه گالی بوی تکراری و نخ‌نماست؛ جوانی که با اتکا به نفس و عشق فراوان، در نهایت با مشکلات کنار می‌آید و به اوج موفقیت می‌رسد و در این راه البته دختری بانمک هم کمکش می‌کند. ایده‌ای که صدها بار در داستان‌ها و فیلم‌های مختلف خوانده‌ایم و دیده‌ایم اما انگار هنوز هم می‌توانیم با چنین داستانی ارتباط برقرار کنیم. داستان از حضیض به اوج رسیدن هیچ‌وقت کهنه نمی‌شود، چه آدم موفقی در کسب و کار و زندگی باشیم، چه یک شکست‌خورده به تمام معنا. هم‌چنان که داستان عشق هم چه عاشق باشیم و چه نباشیم، همیشه و در همه حال جوابگوست. شاید در دقایق ابتدایی فیلم، با همان یکی‌دو صحنه موجز و خوش‌فکری که ذکرش رفت و البته با شنیدن موسیقی رپ هندی و کلیپ‌هایی که به جای رقص و آواز هندی، موسیقی و کلام رپ و هیپ‌هاپ پخش می‌کنند، چنین تصور کنیم که با فیلمی خارج از ساختار بدنه سینمای هندی طرفیم، در حالی که اصلاً این طور نیست.

گالی بوی اتفاقاً به همان جریان خوش‌داستان و جذاب سینمای بدنه هند تعلق دارد که دغدغه‌اش جذب مخاطب و رویافروشی‌ست. اصلاً سازندگان فیلم می‌خواهند بگویند می‌توان با ایده‌های جدید، همان قالب‌های قدیمی را تکرار کرد و چشم به موفقیت هم داشت؛ رقص و پایکوبی‌های رنگارنگ، جایش را به اجرای موزیک رپ با حرکات خشن و تهاجمی خواننده‌ها داده اما مغز فیلم، همان چیزی‌ست که باید باشد و از آن انتظار می‌رود. هم‌چنان که ضعف‌هایش هم همان‌هایی‌ست که می‌توان انتظار داشت!

ضعف‌هایی که در ساختار جذاب داستانی فیلم‌های هندی، گاهی حتی به چشم هم نمی‌آیند و یا اگر هم می‌آیند می‌توان ازشان چشم پوشید. به عنوان مثال در این فیلم ماجرای کار پدر یعنی رانندگی برای یک خانواده ثروتمند، هیچ‌گاه به شکل درستی برای مخاطب روشن نمی‌شود. حتی وقتی به دلیل بیماری، مراد مجبور می‌شود به جای پدر به عنوان راننده برای این خانواده خدمت کند، مشخص نمی‌شود این آدم‌های ثروتمند چه کسانی هستند و چرا ناگهان در همان اوایل داستان به فراموشی سپرده می‌شوند؟ فیلم‌ساز و نویسنده‌ها قطعاً قصد داشته‌اند از تقابل بین ثروت این خانواده و فقر خانواده مراد، به همان نکته‌هایی که اشاره شد برسند که این اتفاق به هیچ عنوان نیفتاده است. یا به عنوان مثالی دیگر، می‌توان به ماجرای عشق مراد و اسکای اشاره کرد که خوب شروع می‌شود اما خیلی بی‌مقدمه و با تصمیم ناگهانی و انگار بی‌دلیل مراد مبنی بر ماندن با سفینا به اتمام می‌رسد و به این شکل اسکای که می‌توانست به شخصیتی مؤثر در داستان تبدیل شود، علناً ناکارآمد و تنها به عنوان دختری ثروتمند که قصد تهیه آلبوم موسیقی مراد و دوستانش را دارد، باقی می‌ماند…

تا زمانی که سینمای هند و فیلم‌هایش به ما رویا می‌فروشند، نور امید را در دل‌مان زنده نگه می‌دارند، قدرت عاشق شدن و عشق ورزیدن می‌دهند، ناامیدی را ازمان دور می‌کنند و پیگیری و استقامت و شجاعت و دوام را بهمان یاد می‌دهند، بگذاریم ضعف‌ها پابرجا بمانند، هیچ ایرادی ندارد. نادیده‌شان می‌گیریم و با رویاها پیش می‌رویم. شاید نوبت ما هم فرا برسد.

۳ دیدگاه به “نگاهی به فیلم گالی بوی Gully Boy”

  1. سعید گفت:

    سلام نظرتون در مورد فیلم هندی زندگی عزیز ۲۰۱۶ چیه؟

    همچنین فیلم lucia 2013 البته نمیدونم تالیوودی هست یا سینمای دیگه ؟

  2. امیر گفت:

    فیلم natsamart 2016

    یک فیلم درام خانوادگی که رو دست باغبان زده رو بهتون پیشنهاد میکنم

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم