مرغسوخاری با چاشنی دندهکبابی
.
خلاصه داستان: یک گروه متشکل از چند پلیس بیدستوپا و نهچندان موفق، به خاطر از دست دادن پروندههای متعددی که رییسشان به آنها سپرده، در خطر اخراج از کار قرار میگیرند. بقای آنها به شرطیست که بتوانند جدیدترین پروندهای که بهشان واگذار شده را به سرانجام برسانند. پروندهای که سروکارشان با یک باند خطرناک مواد مخدر خواهد افتاد. آنها که مصمم هستند به هر شکلی، کم نیاورند و کارها را درست پیش ببرند، برای جاسوسی از این باند خطرناک تصمیم میگیرند رستوران خلوت نزدیک محل اختفای این باند را برای مدتی اجاره کنند تا از کارهای مشکوک و رفتوآمدهای فراوان باند قاچاق سر در بیاورند. برای این که کسی به آنها مشکوک نشود و بتوانند با فراغ بال جاسوسی کنند، تصمیم میگیرند رستوران را راه بیندازند و خودشان در لباس آشپز و گرداننده آنجا فعالیت کنند. شروع کار آنها و غذای مخصوص «مندرآوردی»شان، با استقبال بسیار خوبی از طرف مردم مواجه میشود طوری که برخلاف تصور، هر روز مشتریهای فراوانی به رستوران آنها میآید. این استقبال بینظیر باعث میشود آنها از کار اصلیشان که جاسوسی باند مواد مخدر است فاصله بگیرند…
.
یادداشت: سینمای ایران نهتنها تنوع ژانری ندارد و به دلایلی که جای بحثش اینجا نیست احتمالاً نمیتواند هم داشته باشد، بلکه از آن مهمتر، در چارچوب همان ژانرهایی هم که فیلمهایی ساخته میشود (و البته باید اعتراف کرد که اصطلاح «ژانر» را نمیشود برای خیلیهاشان به کار برد) هیچ تنوعی وجود ندارد. به عنوان نمونه اگر فیلم جدی ساخته میشود، همه دنبال داستانی میگردند تا در پایانش شخصیتی، شخصیت دیگر را قضاوت کند یا نکند که به دنبال آن، قضاوت مخاطب بهاصطلاح به چالش کشیده شود. اگر فیلم کمدی ساخته میشود، در همهشان باید رقص و «قر کمر» باشد و خوانندهای مشهور و حرفهایی «زیرشکمی» و «دوپهلو» و شاید هم شخصیتی زنباره که به احدی رحم نمیکند! اگر فیلم جنگی ساخته میشود همیشه (جز در چند مورد استثنا) به موتیفها و مضمونهایی ختم میشود که پیشترها میدیدیم و میشنیدیم و چیز تازهای هم ندارند. در واقع موضوع این است که حتی ژانرهای اندک سینمای ایران هم دچار رکودی اساسی هستند و مدام خودشان را تکرار میکنند. این تکرار نهتنها در مضمون و پیام، بلکه از آن مهمتر در شیوه داستانپردازی و ایدهپردازی هم وجود دارد و نتیجهاش انبوه فیلمهاییست که با اندکی بالا و پایین، اما در واقع شبیه هم، روی پرده میآیند و تقریباً هم از لحاظ کیفی نازل هستند. با کمی عقب رفتن و نگاه کردن به کمدیهایی که در همین سینمای ایران و در سالهای گذشته ساخته میشد بیش از پیش میتوان این تکرار را حس کرد. کمدیهای مهم و خندهدار و مفرحی که هر کدام داستانی جذاب و ایدههای بکر را دستمایه قرار میدادند. اجارهنشینها، مومیایی ۳،ای ایران، خواستگاری، آپارتمان شماره ۱۳، مرد عوضی، دیگه چه خبر؟ و … چندین نام دیگر بهراحتی نشان میدهند که در دهههای گذشته، کمدیهای سینمای ایران چهقدر در طرح داستان و ایدهپردازیها متنوع و چشمگیر بودند، بدون اینکه بخواهیم درباره کیفیتشان حرفی بزنیم.
اما حالا کافیست نام فیلمهای کمدی همین یک سال اخیر سینمای ایران را کنار هم ردیف کنیم تا متوجه بشویم با چه اوضاع و احوالی طرف هستیم؛ فیلمهایی بهشدت شبیه هم، با همان بازیگرها، همان تکهپرانیها، همان حرفها و البته همان داستانها و ایدهها. مثالها آنقدر زیادند که حتی نیازی به سیاه کردن این چند خط نیست و حتی نیازی نیست فشار زیادی هم به ذهن بیاوریم. اما در سینمای دنیا چه خبر است؟ اتفاقاً آنها هم مانند ما، دغدغه ساختن فیلمهای کمدی دارند و مدام هم در حال تولیدش هستند اما با یک فرق اساسی و آن هم این که آنها با ذهن تخیلپرداز و جستجوگر خود، به دنبال ایدهها و داستانهای جدید و جذابی میگردند که در عین حال حاوی مفاهیم انسانی باشد. «تنوع»، کلیدواژه آنهاست برای ساختن فیلمهایی که اتفاقاً گیشه خوبی هم دارد. نه نیازی میبینند مدام از یکیدو بازیگر در یکیدو نقش ثابت استفاده کنند، نه لازم است از روی دست هم کپی کنند، نه لزومی دارد با خط قرمزها بازی کنند (به هر حال به فراخور هر کشوری، قطعاً خط قرمزهایی هم وجود دارد) و … . آنها مثل بچه آدم مینشینند و به این فکر میکنند که چهگونه داستانی جذاب و مخاطبپسند بنویسند. همین! و البته این کار راحتی هم نیست.
سینمای کره، با این حجم از تولید فیلم و تنوع ژانری، از ترسناک تا کمدی و جنگی و غیره، لااقل در هر ماه، دوسه فیلم خوب (از بین فیلمهایی که وقت میکنیم ببینیم و به دستمان میرسد) میسازند. با یک حساب سرانگشتی و رجوع به ذهنمان درباره چند فیلم شاخص سینمای کره در این دوسه سال اخیر، متوجه همان تنوعی خواهیم شد که حرفش رفت. لااقل نگارنده در دوسه سال اخیر، چند فیلم مهم یا مهجور سینمای کره را معرفی کرده است که با نگاهی گذرا به داستانها و روایتهایشان متوجه عمق مطلب خواهیم شد. اگر مدتیست از سینمای کره چیزی ندیدهاید و مطالب نگارنده درباره آن فیلمهای مورد اشاره را هم نخواندهاید و حوصله هم ندارید به عقب برگردید، پس کافیست با جدیدترین کمدی سینمای کره آشنا شوید تا همه با هم متوجه باشیم نویسندگان و ایدهپردازان آنها، دنبال چه نکتههای جذاب و گاه نابی میگردند.
یک گروه از پلیسهای موادمخدر که حسابی دستوپا چلفتی هستند و هیچ پروندهای را با موفقیت به سرانجام نمیرسانند، در مأموریت مرگ و زندگی خود باید سر از کار یک باند خطرناک مواد مخدر در بیاورند. در نتیجه تصمیم میگیرند رستوران نزدیک محل تجمع خلافکارها را بخرند و تشکیلاتشان را در آن جا پهن کنند و در عین حال خودشان به هیأت آشپز در بیایند و مشتری جلب کنند تا کسی به آنها شک نبرد. اما از قضای روزگار، با غذای مخصوصی که یکی از پلیسها در تهیهاش استاد است، ناگهان کارشان میگیرد و رستوران، مشتریهای پروپاقرصی پیدا میکند و کار به جایی میکشد که این گروه، کمکم مأموریت اصلی خودشان را هم فراموش میکنند و گرم رستورانداری میشوند و… . ملاحظه میکنید که با چه داستان بامزه و جذابی طرف هستیم. خلق چنین روایتی، نیاز به ذهنی باز و جسور دارد که در قیدوبند بایدها و نبایدها و ایرادگیریها و سانسورها و «آیا اگر ساخته شود، در نوبت اکران قرار خواهد گرفت؟»ها و «این را بنویسم یا ننویسم؟»ها و «اگر این را بنویسم، آیا فلان نهاد اعتراض خواهدکرد؟»ها و «اصلاً اگر بنویسم، از کجا کسی را پیدا کنم فیلمنامه را بخواند؟»ها و «چهقدر بابت فیلمنامه پول خواهند داد که زندگی بگذرد؟»ها و… نیست.
اما چنین داستان بامزهای، نیاز دارد که با ایدههایی بکر و تازه و جذاب و بامزه هم پر شود تا ساختاری محکم را تشکیل دهد. فیلمنامهنویس و در ادامه کارگردان، در این امر بهشدت موفق هستند. ذکر نمونههایی برای روشن شدن موضوع ضروریست: پلیسهای دستوپاچلفتی داستان سعی میکنند با کمترین خسارت، گروه خلافکار ابتدای فیلم را دستگیر کند اما این تلاش نافرجام به این جا ختم میشود که شانزده ماشین در خیابان به هم برخورد میکنند! در جایی دیگر، این پلیسهای بدبخت که به عنوان آخرین تلاشها، سعی میکنند باند قاچاق را دستگیر کنند، با دوربین محل اختفای آنها را زیر نظر میگیرند غافل از این که در همان نزدیکی، پیرزنی زندگی میکند که تصورش این است اینها مزاحمهایی هستند که زاغسیاه او را چوب میزنند! در نتیجه پلیس خبر میکند و پلیسهای داستان دستگیر میشوند! در جایی دیگر، رییس گروه که به او کاپیتان خطاب میکنند در حالی که کار رستوران آنها گرفته و مشهور شدهاند، زیردستانش را فرا میخواند و درباره این که آنها نباید فراموش کنند به چه دلیلی این رستوران را اجاره کردهاند و اصلاً کار اصلیشان چیست، هشدار میدهد که درست در همین لحظه، تلفن رستوران زنگ میخورد و کاپیتان با تغییر لحن، شعار همیشگی رستوران را به زبان میآورد تا مشتری را جلب کند. این تغییر لحن و عوض شدن فرم صورت کاپیتان در کسری از ثانیه، بهشدت خندهدار است. یا ایده ظریف دیگری در داستان وجود دارد که با یک کاشت و برداشت شکل میگیرد؛ کاپیتان، بیپول و خسته از مأموریتهای نافرجام، هر شب با ساکی متعلق به برند معروف «گوچی» به خانه میآید که درونش لباسهای کثیف و خرتوپرتهای دیگر قرار گرفته و زن هم عادت کرده که در آن ساک برند، چنین آتوآشغالهایی را ببیند. اما بعد از بالا گرفتن کار رستوران و درآمد زیاد، یک شب کاپیتان باز هم با همان ساکدستی «گوچی» به خانه میآید و همسرش به رسم همیشه، ساک را از او میگیرد اما با دیدن یک کیف زنانه برند «گوچی»، از ترس فریاد میکشد و ساک را روی زمین میاندازد چون باورش نمیشود همسرش توانایی خرید چنین برندی را پیدا کرده باشد. با این توضیح که طبیعتاً چون مأموریت کاپیتان مخفیست، همسرش از موضوع رستوران و کار آنها بیخبر است و کمی که از داستان میگذرد، تازه خبردار میشود.
اما همین ایدههای بامزه که در مکان درستی هم قرار گرفتهاند و بهخوبی اجرا و پرداخت شدهاند، به سمتوسوی جذابتری هم میروند که علاوه بر پیش بردن داستان، خلق فضای کمیک و بعضاً شخصیتپردازی، کلیشهشکن هستند و با قواعد ژانر پلیسی شوخی میکنند. توجه دارید که برای رسیدن به این مرحله، باید ابتدا در ژانر پلیسی، فیلمهای خوب و سرحالی ساخته باشند که حالا بتوانند با آن شوخی کنند و سینمای کره جنوبی در این سالهای اخیر، پر است از نمونههای ژانر پلیسی که بسیار هم موفق بودهاند. ذکر چند نمونه از این ایدههای ضدژانر هم ضروریست:
در همان ابتدای فیلم، در حالیکه باند مواد مخدر در طبقه چندم یک ساختمان دور هم جمع شدهاند، ناگهان گروه پلیسهای داستان وارد عمل میشوند. دو نفر از آنها، از طریق طناب به پنجره آویزان شدهاند و البته از بس ناکارآمد هستند که به خاطر ترس از ارتفاع، خودشان را به طناب چسباندهاند. خلافکار که میبیند پلیسهای داستان با دستوپاچلفتیگری تمام، از پس آویزان ماندن از روی یک پنجره هم برنمیآیند و به نظر نمیرسد بتوانند او را دستگیر کنند، با خیالی راحت به یکی از پلیسهای آویزان از پنجره رو میکند و میگوید تصور نمیکرد پلیسها این شکلی وارد کارزار شوند و ادامه میدهد که همیشه فکر میکرده آنها خیلی جسورانه و آنطور که همیشه در فیلمها میبینیم، به خلافکارها حمله کنند. در ادامه همین حرفهاست که چند صحنه کوتاه از حمله پلیسها به باند خلافکار را میبینیم که شبیه فیلمهاست اما وقتی به واقعیت برمیگردیم، پلیسهای داستان همچنان با ترسولرز به طناب آویزانند و هیچ کاری نکردهاند و خلافکار هم که اینطور میبیند بهراحتی فرار میکند. یا در جایی دیگر، کاپیتان که به اشتباه، نوشیدنی حاوی مواد خوابآور را خورده، به خلسه فرو میرود. بعد در حالی که دوربین در زاویهای رو به پایین، او را که در حالت نیمههشیار به سر میبرد در کادر قرار داده، بقیه اعضای گروه را میبینیم که دورش جمع شدهاند. کاپیتان در همان حالت شروع میکند به موعظه کردن و پند دادن و اعضای گروه هم با ناراحتی به او گوش میدهند و خلاصه این صحنه به شکلی برگزار میشود که انگار کاپیتان لحظههای پایانی عمرش را سپری میکند. مخصوصاً هم که موسیقی غمناکی همراه این صحنه است. اینجا هم با صحنه آشنایی طرف هستیم که بهوفور نهتنها در فیلمهای پلیسی، بلکه در ژانرهای دیگر هم دیدهایم. در همین حال که موسیقی غمناک ادامه دارد و همه ناراحت هستند، ناگهان کاپیتان حالتش تغییر میکند و انگار که خوب شده باشد، از یکی از افراد چیزی میپرسد. قطع شدن موسیقی و تغییر ناگهانی چهره همه افراد گروه از ناراحتی به نوعی بیخیالی، بسیار خندهدار است. اما بامزهترین قسمت بازی با کلیشهها آنجاییست که دو گروه خلافکار قرار است جنسها را جابهجا کنند و طبق آن چیزی که در فیلمهای اینچنینی بارها دیدهایم، یک نفر قطعاً مسئول این خواهد بود که با چاقو، بستهبندی مواد را کمی پاره کند، از آن بچشد تا مبادا جنسها تقلبی باشند. در این صحنه هم جوانی قرار است این مسئولیت را بر عهده بگیرد اما از آن جایی که تعداد بستهها خیلی زیاد است، جوان چاقو را در تکتکشان فرو میبرد و از همهشان میچشد تا جایی که دیگر به حالت خفگی میافتد و رییساش او را از ادامه چشیدن باقی بستهها منع میکند!
اما تمام این جزییات، در عین حال به زیرمتنی بامزه هم راه میدهند و باعث میشوند کلیتی منسجم ساخته شود که بیننده تا تیتراژ انتهایی پای داستان بماند و تنهایش نگذارد. در قسمتی از فیلم، یکی از اعضای گروه پلیس که مانند بقیه غرق در کار رستورانداری نشده و هنوز وظیفه اصلیاش را فراموش نکرده، وقتی در تعقیب گروه خلافکاران دستتنها و در نتیجه ناموفق میماند، رو به همکارانش فریاد میزند که: «شماها به عنوان استتار، مرغسوخاری میفروشین یا دارین از استتار به عنوان بهونه برای فروختن مرغسوخاری استفاده میکنین؟!» و این جمله تبدیل میشود به کلید ورود به دنیای فیلمی کمدی و سرحال که حاوی اشارهها و معناهای فوقالعادهای هم هست. پلیسهای دستوپاچلفتی و ناموفق داستان که اوایل فیلم و به خاطر پروندههای نیمهکاره و خلافکارهایی که از دستشان فرار کردهاند چهرههایی سردرگم و ناراحت دارند، بعد از کشف استعداد خود در زمینه رستورانداری و پخت غذا، دیگر آن آدمهای خمیده سابق نیستند، که انگار آن چیزی را که واقعاً دوست دارند پیدا کردهاند. در همین راستاست که نیمچهپیشزمینهای که برای شخصیت کاپیتان ساخته شده تا ملموستر به نظر برسد، معنایی دوچندان پیدا میکند؛ او که یک عمر صبح تا شب به دنبال گرفتن خلافکارها بود، نهتنها به جایی نرسید (نه ترفیعی، نه حقوق خوبی)، بلکه با زن و بچهاش هم درست و حسابی وقت نگذراند. او جایی از فیلم با همکارانش درد دل میکند و از بچهاش میگوید که دوست داشته مجرم باشد تا این شکلی لااقل بتواند پدرش را بیشتر ببیند. اما حالا با تغییر روند زندگی کاپیتان، سر سپردن به رستوران و به دست آوردن پول خوب، همهچیز تغییر کرده است. به همین دلیل است که یکی از پلیسها رو به بقیه میگوید: «بابایی که بشه موقع مرغسوخاری سفارش دادن دید، بهتر از باباییئه که فقط موقع مجرم بودن میشه دید.». حالا جالبتر اینجاست که این پلیسها، اتفاقاً از طریق همین رستورانداری و برای خراب نشدن وجهه رستورانشان است که به دنبال خلافکارها میافتند و در درگیری پایانی، همه را لتوپار میکنند. پلیسهایی که بلند نبودند حتی دنبال متهم بدوند، ناگهان در صحنه پایانی تبدیل به رزمیکارانی درجهیک میشوند و در حالی که مشت و لگد را به سمت خلافکارها پرتاب میکنند، یکی در میان هم توسط رییسپلیس به ما معرفی میشوند تا تازه متوجه باشیم آنها چه پیشینه پرباری داشتهاند و ما خبر نداشتیم. در واقع آنها برای رسیدن به این موفقیت، نیاز داشتهاند کمی از شغل اصلی خود فاصله بگیرند و اینجا همان نقطهایست که یک فیلم کمدی، خیلی بیشتر از فیلمهای ژانرهای دیگر، میتواند حرفهای جذابی برای گفتن داشته باشد.
در واقع انگار این گروه، این همه سال، چنان خودشان را در کارهای پلیسی غرق کرده بودند که دیگر چیزی نمیدیدند. انگار مسخ شده باشند. در اینگونه مواقع باید مکث کرد، از گود بیرون رفت، از زاویهای دیگر به ماجراها نگاه کرد و بعد دوباره به گود برگشت. کار رستورانداری، همان مکثیست که این پلیسها بین کار واقعیشان میاندازند تا بیش از پیش خود را بشناسند و با روحیهای قویتر به درون گود برگردند. این بازنگری، آنها را به پلیسهای موفقی بدل میکند که در نهایت ترفیع میگیرند و تشویق میشوند. مرغسوخاری با چاشنی دندهکبابی، که غذای اصلی و معروف رستوران آنهاست، بهشان یادآوری میکند اگر همیشه یک غذا بخورند، «زده» خواهند شد. شغل پرخطر با ریتمی جذاب، شوخیهای دیدنی و داستانی درگیرکننده و گرم، از مضمون مهم و حیاتیای حرف میزند.
سلام سه تا فیلم درام از سینمای هند بهتون پیشنهاد میکنم که فضا و کارگردانی زیبایی دارند.
hamari aduri kahani 2015
۲۰۱۹ (۹۶)
kabhi alveda naa kehna 2006
سلام. خیلی ممنون. میبینمشون حتما.
سلام آقای قنبرزاده هر فیلمی رو پیشنهاد دادین و نگاه کردم پشیمون نشدم .
هوشمندانه پیشنهاد میدین
ممنون.
سلام و ارادت. چه خوب! ممنون از لطفتون.
سلام جناب قنبرزاده
بنده همیشه نقدهای شما رو دنبال میکنم و فیلم های پیشنهادی که معرفی میکنید رو میبینم. و البته بسیار راضی از این فیلمها
یک پیشنهاد هم داشتم. لطفا از سینمای ایسلند هم فیلم هایی رو معرفی کنید. بنده چند فیلم رو دیدم که بسیار خوش ساخت بودند از جمله
Woman at war 2018
Rams 2015
Virgin Mountain 2015
Of horses and men 2013
با تشکر
سلام و ممنون از توجهتون. ممنون از معرفی فیلمها. چشم. حتماً.