کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌و‌هشت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌و‌هشت

 

  • نام فیلم: ۱۹۱۷
  • کارگردان: سم مندس
  • محصول: ۲۰۱۹

دو سرباز انگلیسی در هیاهوی جنگ جهانی اول مأمور می‌شوند پیغام توقف حمله را به یک گردان که چندین مایل دورتر قرار دارد برسانند. یکی از سربازها به این دلیل که برادرش در آن گردان خدمت می‌کند، انگیزه‌ی بیش‌تری برای رساندن پیغام دارد. دو سرباز در میان دود و آتش و مرگ به راه می‌افتند و هر چه جلوتر می‌روند، جهنم را جلوی چشم‌های‌شان می‌بینند … راستش این از آن فیلم‌هایی‌ست که باید روی پرده دید. چند وقت پیش که استانبول بودم و برای دیدن فیلمی به سینما رفته بودم، تبلیغات ۱۹۱۷ پخش شد. حتی دیدن تصاویر جسته‌و‌گریخته از صحنه‌های مختلف فیلم، چنان حیرت‌انگیز و چشم‌نواز بود که عطش دیدن فیلم را به جانم انداخت. متأسفانه فرصت دیدنش روی پرده فراهم نشد. نسخه‌ی دانلودی آن هم کیفیت چندان خوبی ندارد که بتوانیم به جزییات دقیق شویم اما به هر حال در همین حد هم فیلم جدید مندس، بی‌حرفِ پیش، فیلم کارگردانی و فضاسازی‌ست. حرکت شناور دوبین و همراهی‌اش با شخصیت‌ها چنان هوشمندانه و دیوانه‌وار است که ما را در مرکز ماجرا قرار می‌دهد. دوربین خودِ ما هستیم. در اولین نمای فیلم، چشم‌های‌مان به مرغزاری زیبا روشن می‌شود و لحظاتی بعد که همراه سربازها به راه می‌افتیم، کم‌کم وسعت دیدمان بیش‌تر می‌شود و آشفتگی‌های جنگ هم به چشم‌های‌مان (کادر) راه پیدا می‌کند. هر چه جلوتر می‌رویم، با فضای جهنمی‌تری مواجه می‌شویم و دیگر از آن آرامش اولیه خبری نیست. هر از چند گاهی با تدارک دیدن صحنه‌هایی نظیر ورود به باغی که پر از درختان شکوفه است، مانند سربازها استراحتی می‌کنیم و چشم‌های‌مان به زیبایی‌ها معطوف می‌شود، اما دوباره طی روندی یکنواخت، به جهنم برمی‌گردیم و نکته، همین «روند» است؛ ما برای برگشتن به جهنم هیچ مرزی نداریم، هیچ کاتی نداریم. انگار بهشت و جهنم دو روی یک سکه‌اند و فاصله‌شان از هم‌دیگر به اندازه‌ی چند قدم است. به یاد بیاوریم آن صحنه‌ای را که اسکافیلد همراه با جریان آب به سمتی کشیده می‌شود و در حالی که از خستگی روی آب دراز کشیده، گلبرگ‌های زیبایی را می‌بیند که دوروبرش ریخته‌اند. او که انگار به خیال فرو رفته، گلبرگ‌ها را با دستش می‌گیرد و با آن‌ها بازی می کند، اما چند ثانیه بعد، به اجساد بادکرده و له‌شده‌ای می‌رسد که روی آب شناورند؛ باز هم از بهشت به جهنم رسیده‌ایم بدون آن که کاتی در کار باشد. و به این شکل به هول‌انگیزی واقعیت نزدیک‌تریم.

 فیلم هیچ اصراری ندارد تک‌پلان باشد کمااین‌که وقتی اسکافیلد زخمی می‌شود، برای چند ثانیه به سیاهی فرو می‌رویم و دوباره برمی‌گردیم. بخش‌هایی هم که تلاش می‌کند تک‌پلان باقی بماند، این کار را در چشم مخاطب فرو نمی‌کند، اصراری به تک‌پلان بودن ندارد و نیازی هم نمی‌بیند بابت این کار فخرفروشی کند. کمی بعد از آغاز داستان، اصلاً فراموش خواهید کرد که با فیلمی مواجهید که کات‌های اندکی دارد. نکته‌ی اساسی این است: سازندگان ۱۹۱۷ به‌خوبی می‌دانستند برای چه این فیلم را ساخته‌اند.

.

  • نام فیلم: کلاوس (Klaus)
  • کارگردان: سرجیو پابلوس
  • محصول: ۲۰۱۹

جسپر پسر تنبلی‌ست که به دلگرمی پدرش که رییس کل اداره‌ی پست است، هیج کاری در جهت پیشرفت انجام نمی‌دهد تا این که یک روز طاقت پدر تمام می‌شود و جسپر را به سرزمینی دورافتاده می‌فرستد تا در طول چند ماه مشخص، تعداد زیادی نامه جابه‌جا کند. او اگر موفق به این کار نشود، از ارث محروم خواهد شد. جسپر به ناچار تصمیم می‌گیرد به شهر مورد نظر پدر برود اما با ورود به آن جا متوجه می‌شود این شهر، با همه‌ی جاهای دیگر فرق دارد. شهری که دو گروه متخاصم مدام در حال جنگ هستند و نابودی و نفرت در آن ریشه دوانده است و در نتیجه هیچ‌کس به هم نامه‌ای نمی‌نویسد. جسپر ابتدا می‌ترسد اما چاره‌ای ندارد که فضای شهر را عوض کند. با پیدا شدن سروکله‌ی پیرمرد کم‌حرفی به نام کلاوس، همه‌چیز عوض می‌شود … یک انیمیشن سرحال و جذاب و مفرح که انرژی فوق‌العاده‌ای به بیننده منتقل می‌کند. روند تغییر شخصیت جسپر، تغییر روند رفتار مردم شهر و البته ریزه‌کاری‌های شخصیتی کلاوس با گذشته‌ای مبهم که کم‌حرفی‌اش هم مزید بر علت است، چنان ریزبینانه است که از خیلی از فیلم‌های سینمایی دقیق‌تر و بی لکنت‌تر پیش می‌رود. جسپر با ورود به شهر متوجه نفرت آدم‌ها از یکدیگر می‌شود و احساس می‌کند نمی‌تواند شرط پدرش را عملی کند اما بر اثر یک اتفاق، ایده‌ای به ذهنش می‌رسد که منجر به تغییراتی اساسی می‌شود. تغییراتی که بچه‌ها نقطه‌ی ثقل ماجرا می‌شوند و در بهبود روابط انسان‌ها نقش مهمی ایفا می‌کنند. این بچه‌ها هستند که با انجام کارهای انسان‌ساز و درست، کم‌کم رویه‌ی ذهنی آدم‌بزرگ‌ها را دچار تحول می‌کنند و به آن‌ها نشان می‌دهند زندگی می‌تواند زیبا باشد. این انیمیشن می‌تواند در این دنیای آشفته و بی‌حساب و کتابی که انسان‌ها هر روز به خاطر جهل و تعصب و پول می‌میرند، پیشنهاد خوبی باشد اما حیف که متعصبین و منفعت‌طلب‌ها هیچ‌وقت به این چیزها گوش نمی‌دهند.

.

  • نام فیلم: فانوس دریایی (The Lighthouse)
  • کارگردان: رابرت اگرز
  • محصول: ۲۰۱۹

دو مرد مأمور می‌شوند برای سروسامان دادن به کار یک فانوس دریایی، به مدت چند هفته در یک جزیره‌ی دورافتاده زندگی کنند. روزهای اول همه چیز خوب به نظر می‌رسد، اما در ادامه، کم‌کم ذهنیات عجیب و غریبی به این دو نفر هجوم می‌آورد… فضا خفقان‌آور است و کارگردان موفق شده حال‌وهوای عجیب اثرش را به‌تمامی به مخاطب انتقال بدهد؛ حرکات دوربین، نمابندی‌ها، رنگ و لعاب فیلم و البته بازی‌های حیرت‌انگیز بازیگران، همه و همه در جهت این موضوع هستند. اما قرار است به چه برسیم؟ موضوع چیست؟ به نظر می‌رسد پیام فیلم، خیلی جلوتر از خودش حرکت می‌کند و همین عاملی‌ست برای متظاهرانه بودنش. فیلم گنگ است و کم‌کم خسته‌کننده می‌شود. برای من که شد. می‌شود از آن صد جور تعبیر و تفسیر بیرون کشید که اتفاقاً همین عامل ضعفش است. اثر هنری‌ای که صد جور تعبیر و تفسیر بشود، قدرتمند نیست.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  • نام فیلم: کد ۸ (Code 8)
  • بازیگران: جف چان
  • محصول: ۲۰۱۹

کانر جوانی‌ست دارای قدرت‌های مافوق بشری. او در شهری زندگی می‌کند که انسان‌های دارای قدرت‌های مافوق بشری، اجازه‌ی استفاده از آن را ندارند و در صورت استفاده، دستگیر و زندانی خواهند شد. اما مادر کانر در حال مرگ است و نیاز به درمان دارد. کانر برای به دست آوردن پول ناچار می‌شود با چند نفر دیگر همراه می‌شود تا از بانکی سرقت کنند اما اوضاع آن طور که فکر می‌کنند، پیش نمی‌رود … دیگر از آن دنیای ابرقهرمانی که آدم‌هایش آزادند هر کاری بکنند، خبری نیست. دیگر حتی از آن لباس‌های خاص ابرقهرمانی و شکل و قیافه‌های عجیب هم خبری نیست. تمام انسان‌های دارای قدرت‌های مافوق بشری، چهره‌هایی عادی دارند و مثل دیگران هستند. آن‌ها اجازه‌ی استفاده از قدرت‌شان را ندارند ولی به هر حال شخصیت اصلی داستان، مشکلی دارد که مجبور است از قدرتش استفاده کند. فیلم روند بدی را طی نمی‌کند و هر چند چندان گیرا و جذاب نیست اما به هر حال گلیمش را از آب بیرون می‌کشد.

.

  • نام فیلم: شمارش معکوس (Countdown)
  • کارگردان: جاستین دک
  • محصول: ۲۰۱۹

هر کسی اپلیکیشن «شمارش معکوس» را روی موبایلش نصب کند، از زمان دقیق مرگ خود آگاه خواهد شد و البته اگر زمان مرگ چیزی کم‌تر از چند ساعت باشد، دیگر خلاصی از آن غیرممکن است. اما کویین که ناخواسته وارد این بازی شده، تلاش می‌کند مرگ را به تأخیر بیندازد … بازی با مرگ، گرفتن یقه‌ی عزراییل و کلک زدن به او، دیگر امری جا افتاده شده است! مثل فیلم‌هایی از این دست که هر چند مرگ را گریزناپذیر اما قابل دور زدن می‌دانند، شمارش معکوس هم سعی می‌کند با جناب عزراییل دست‌وپنجه نرم کند، لگدی بهش بزند و به دنبال نخودسیاه بفرستدش. فیلم خوب شروع می‌شود. موضوع اپلیکیشنی که شمارش معکوس برای مرگ را روشن می‌کند، جذاب است اما هر چه به سمت انتها می‌رویم، از قدرت و خلاقیت فیلم کم و کم‌تر می‌شود. وقتی مرگ را به چشم می‌بینیم، وقتی با شخصیت‌ها گلاویز می‌شود، دعوا می‌کند و جِر می‌زند، دیگر حال و حوصله‌ای برای‌مان باقی نمی‌ماند. ‌ای کاش می‌شد به همین راحتی استاد را دست به سرش کرد!

.

  •  نام فیلم: زنده‌به‌گور شدن سوزانا (Suzzanna: Buried Alive)
  • کارگردان ها: راکی ثریا ـ آنگی اومبارا
  • محصول: ۲۰۱۸

در حالی که سوزانا بچه‌ای در شکم دارد، توسط چند دزد که شبانه وارد خانه‌اش شده‌اند، کشته می‌شود و حالا روح او در صدد انتقام برمی آید … فیلم بیش از آن که ترسناک باشد، خنده‌دار به نظر می‌رسد و هنوز راه زیادی برای ترسناک شدن در پیش دارد. چند باری به سینمای ترسناک اندونزی و چند فیلمی که آن‌ها در این ژانر امتحان کرده‌اند پرداخته‌ام. این فیلم هم در واقع تجربه‌ای‌ست برای یادگیری قواعد این ژانر، هر چند خنده‌های سوزانا و رفت‌وآمدهایش هیچ ترسناک نیست. اندونزیایی‌ها سعی می‌کنند به سبک ملل دیگر، به ترس‌های خود که ریشه در افسانه‌های‌شان دارد، بپردازند و از این طریق ترس بیافریدند. دور نیست که فیلم‌های ترسناک درجه‌یکی از این کشور ببینیم.

.

  •  نام فیلم: من، دنیل بلیک (I, Daniel Blake)
  • کارگردان: کن لوچ
  • محصول: ۲۰۱۶

دنیل بلیک پیرمردی‌ست که بعد از حمله‌ی قلبی، برای مدتی خانه‌نشین می‌شود اما در سازوکار اداری پیچیده‌ای گیر می‌کند که قرار نیست به او مستمری بدهد. او تمام تلاش خود را بری گرفتن مستمری به کار می‌بندد و در همین بین با دختری فقیر و بچه‌هایش آشنا می‌شود که به نان شب‌شان هم محتاجند … فیلمی ساده و در عین حال عمیق و تأثیرگذار با بازی‌هایی به‌شدت خوب و کنترل‌شده، که به‌سادگی می‌توانیم با شخصیت‌هایش هم‌دردی کنیم و حتی با آن‌ها اشک بریزیم. روح انسانیت در کل فیلم جاری‌ست و شخصیت‌های داستان فارغ از آدم‌های دوروبرشان که هیچ به حرف آن‌ها گوش نمی‌دهند، سعی می‌کنند یکدیگر را حفظ کنند. در همان تیتراژ آغازین فیلم، دنیل سعی می‌کند توجه کارمند اداره‌ی مستمری را به مشکل قلبی‌اش جلب کند اما کارمند فقط پرسش‌های خودش را می‌پرسد و دنیل هم می‌گوید: «درباره‌ی قلبم حرف بزن!». این گوش ندادن و توجه نکردن و این سیستم اداری خشک و رسمی، به حرف‌های دختر هم گوش نمی‌دهد و او را از اداره بیرون می‌اندازد. اداره‌ای که محل آشنایی دنیل با اوست تا طی روندی جذاب، خودش را وقف دختر و بچه‌هایش کند. در قسمتی از فیلم، دنیل با پسر کوچک دختر حرف می‌زند و سعی می‌کند از زیر زبان او چیزی بیرون بکشد و وارد مکالمه شود اما پسربچه مشغول بازی خودش است و هیچ توجهی به دنیل ندارد. خواهر بزرگتر پسر، در جواب دنیل که چرا برادرش حرف نمی‌زند، می‌گوید: «وقتی مردم بهش گوش نمی‌دم، اون چرا گوش بده؟!». و گوش دادن و توجه کردن به حرف یکدیگر و انسان بودن، پیام اصلی فیلم است. سکانسی که دختر از زور گرسنگی، وسط فروشگاه خیریه، کنسروی را باز می‌کند و با دست مشغول بلعیدن محتویات درونش می‌شود و بعد از این کار خودش خجالت می‌کشد و اشک می‌ریزد، واقعاً تکان‌دهنده است.

.

  • نام فیلم: جیسون بورن (Jason Bourne)
  • کارگردان: پل گرینگراس
  • محصول: ۲۰۱۶

بورن تصمیم گرفته پروژه‌ی سری دولت آمریکا را لو بدهد. او که حالا از گذشته تصویری مشخص در ذهن دارد، تمام و کمال خودش را در این راه قرار داده. این در حالی‌ست که یک مأمور کارکشته و بی‌رحم هم از طرف رییس سازمان سیا استخدام شده تا بورن را بکشد … شاید از لحاظ داستان‌پردازی به پای قسمت‌های قبلی (البته به جز میراث بورن) نرسد، اما همچنان فیلمی‌ست جذاب. گرینگراس این بار صحنه‌های اکشن کمی تدارک دیده و سعی کرده التهاب به تمام قسمت‌های ماجرا منتقل شود. سکانس نفس‌گیر تعقیب‌وگریز جیسون بورن و مأموری که قصد کشتن او را دارد، مهم‌ترین «اکشن بازی» این فیلم است. این بار با داستانی سرراست‌تر طرفیم که لااقل برای من درک‌شدنی‌تر است. رفت‌وبرگشت‌ها و خرده‌داستان‌ها، خیلی خوب کنار هم ردیف شده‌اند تا همه چیز دیدنی از کار در بیاید.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

  • نام فیلم: پرستار تری‌دی (Nurse 3D)
  • کارگردان: داگلاس آرنوکوسکی
  • محصول: ۲۰۱۳

اَبی ظاهراً پرستار موفقی‌ست که در بیمارستان کار می‌کند. اما او شب‌ها، به دنبال اغفال مردهاست … فیلم درجه‌سه اما قابل تحملی‌ست که صحنه‌های خون و خون‌ریزی‌اش بسیار مؤثر و جذاب از کار در آمده‌اند. راستش در همان دقایق ابتدایی، هدف فیلم گم می‌شود و داستان با کلی حفره و گیروگور پیش می‌رود اما باز هم کشش دارد تا به انتها دنبالش کنیم.

.

  •  نام فیلم: میراث بورن (Bourne Legacy)
  • کارگردان: تونی گلروی
  • محصول: ۲۰۱۲

آرون مأمور ورزیده‌ای‌ست که بالادستی‌ها تصمیم می‌گیرند کارش را تمام کنند. اما او به این راحتی‌ها گیر نخواهد افتاد و در این راه خانم دکتری هم کمکش خواهد کرد … واقعاً تا آخر هم نفهمیدم داستان چیست! این‌ها دنبال قرص بودند؟ که چی؟! آن همه دیالوگ‌های پیچیده‌ی خانم دکتر درباره‌ی قرص آبی و زرد و قرمز و … برای چیست؟ چرا این‌قدر برای یک داستان سرراست، شاخ و دم گذاشته‌اند؟! اصلاً ربط این ماجرا به سری «بورن» چیست؟ صرفاً به خاطر چند باری که اسم بورن برده می‌شود، این فیلم هم باید ادامه‌ی آن باشد؟ من ابتدا تصور می‌کردم جرمی رنر به جای مت دیمون، نقش بورن را بر عهده گرفته که بعد متوجه شدم ماجرا چیز دیگری‌ست! راستش اگر آن تعقیب‌وگریز نفس‌گیر در خیابان‌های مانیلای فیلیپین نبود، هیچ ارزش دنبال کردن نداشت. من بی‌خیال داستان شدم و منتظر لحظه‌های اکشن آن ماندم.

.

  •  نام فیلم: سرزمین مردگان (Land of the Dead)
  • کارگردان: جرج رومرو
  • محصول: ۲۰۰۵

کافمن مرد ثروتمندی‌ست که برای خودش شهری مدرن تأسیس کرده تا به دور از جامعه‌ای پر از زامبی، به عیش و نوش خود بپردازد. اما مردم پایین‌دست، برای زنده ماندن مجبورند با زامبی‌ها مبارزه کنند. زامبی‌ها هم که حالا در به کارگیری سلاح‌های مختلف کم‌کم متبحر شده‌اند، به سمت شهر مدرن کافمن راه می‌افتند تا انتقام بگیرند … همچنان رومرو در پی داستان‌های خونین و ترسناک خود، به سیستم سرمایه‌داری سقلمه می‌زند و تلاش می‌کند هم در وادی تعریف داستان و ساختن فضا و هم در وادی فرامتن، چیره‌دستی‌اش را نشان مخاطب بدهد. این بار با کمک گرفتن از فضایی آینده‌نگرانه و به کار بردن جلوه‌های ویژه، داستانی جذاب خلق می‌شود که هر چند شاید سروشکل تجربه‌های اصیل رومرو در فیلم‌های پیشین خود را نداشته باشد، اما همچنان می‌توان آن را فیلمی از یک فیلم‌ساز متفکر و اصیل دانست.

.

  •  نام فیلم: میمون می‌درخشد (Monkey Shines)
  • کارگردان: جرج رومرو
  • محصول: ۱۹۸۸

آلن به دلیل سانحه‌ای از گردن به پایین فلج می‌شود. او که دیگر امیدی به زندگی ندارد، سعی می‌کند خودش را بکشد اما نمی‌تواند. افسردگی ادامه دارد تا این که دوستش که در آزمایشگاه کار می‌کند و روی میمون‌ها آزمایش‌های مختلفی انجام می‌دهد، پیشنهاد می‌کند یکی از میمون‌ها را به عنوان خدمتکار برای آلن بیاورد؛ میمونی تعلیم‌دیده که الا نام دارد. در ابتدا رابطه‌ی آلن و الا بسیار خوب است اما زمان که می‌گذرد، الا از خودش رفتارهای عجیبی بروز می‌دهد … یکی از موفق‌ترین و بهترین فیلم‌های جرج رومرو که کم‌تر از آن صحبت شده است. داستانی گیرا و عجیب که به‌خوبی روایت می‌شود و هول‌انگیز است. یکی از سخت‌ترین کارهایی که در این فیلم انجام گرفته، بازی گرفتن از میمون بازیگوشی‌ست که کم‌کم تبدیل به موجودی ترسناک و روانی می‌شود که نمونه‌اش را در تاریخ سینما کم‌تر دیده‌ایم. محدودیت حرکت آلن و وابسته بودنش به ویلچر، بدون این که حتی بتواند انگشت‌هایش را تکان بدهد، یکی از نفس‌گیرترین ایده‌های فیلم است و در صحنه‌هایی که میمون ترسناک قصد جان آلن و دوستانش را کرده، بیش از پیش پررنگ می‌شود. ایده‌ای که طی آن، آلن از طریق تله‌پاتی با میمون ارتباط برقرار می‌کند و حسی مشابه او را تجربه می‌کند، چندان در فیلم جا نمی‌افتد و به نظر می‌رسد نیازی هم به مطرح کردنش نبود. بدون این ایده هم داستان به‌خوبی پیش می‌رفت.

.

  •  نام فیلم: روز مردگان (Day of the Dead)
  • کارگردان: جرج رومرو
  • محصول: ۱۹۸۵

زامبی‌ها بر شهر مسلط شده‌اند. چند محقق به همراه چند نظامی در محوطه‌ای محافظت‌شده که در میان کوه محصور است، به دنبال راه حلی هستند تا به زندگی برگردند. آن‌ها سعی می‌کنند روی زامبی‌ها تحقیق کنند، رفتارهای‌شان را بسنجند تا شاید از این طریق نجات پیدا کنند. در این میان، اختلاف بین گروه دانشمندان و محققین بالا می‌گیرد تا جایی که دست به کشتن یکدیگر می‌زنند … یک فیلم زامبی‌وار درست‌وحسابی و یکی از بهترین‌های جرج رومرو. رومرو هم‌چون معروف‌ترین فیلمش شب مردگان زنده، آدم‌ها را حتی ترسناک‌تر از زامبی‌ها به مخاطب می‌شناساند. به نظر می‌رسد جمع کوچک محققین و نظامی‌ها که در آن محوطه‌ی محافظت‌شده گرد هم آمده‌اند، تنها انسان‌های سالم آن دور و اطراف باشند اما کمی که می‌گذرد متوجه خواهیم شد آن آدم‌های به‌ظاهر سالم، حتی از زامبی‌ها هم ترسناک‌تر هستند. بی‌جهت نیست که یکی از زامبی‌ها شمایلی انسانی پیدا می‌کند، تعلیم داده می‌شود و در نهایت هم آدم‌بده‌ی داستان را با شلیک گلوله (و نه به سبک زامبی‌ها) از بین می‌برد.

.

  •  نام فیلم: نمایش مورمور (Creepshow)
  • کارگردان: جرج رومرو
  • محصول: ۱۹۸۲

پنج فیلم کوتاه ترسناک درباره‌ی موجودات عجیب، ارواح ازگوربرخاسته و قتل و نفرت … حال‌وهوای این فیلم رومرو با توجه به این که داستان‌ها از روی کتابی مصور روایت می‌شوند، فانتزی و گاه حتی کمدی هستند. شیوه‌ی عوض شدن داستان‌ها، کادربندی‌ها و حتی محتوای خود داستان‌ها، بامزه و دیدنی‌اند، هر چند از بهترین ساخته‌های استاد فاصله‌ای زیاد دارند. حضور استفن کینگ که فیلم از روی داستان‌های او نوشته و ساخته شده، در یکی از نقش‌های اصلی یکی از داستان‌ها، بسیار بامزه و به‌یادماندنی‌ست. مخصوصاً بلایی که سرش می‌آید دیدنی‌ست! شاید عذاب‌آورترین و بهترین داستان کوتاه فیلم، جایی باشد که آدم‌بده، شخصیت‌های خوب داستان را نزدیک موج‌های دریا و داخل شن‌های ساحل دفن می‌کند طوری که فقط سرهای‌شان بیرون باشد تا جزر و مد، کم‌کم آن‌ها را در بربگیرد و خفه کند.

.

  •  نام فیلم: مارتین (Martin)
  • کارگردان: جرج رومرو
  • محصول: ۱۹۷۷

مارتین جوان خوش‌قیافه‌ای‌ست که نزد عمویش می‌رود تا با او زندگی کند. عمویی که اعتقاد دارد مارتین یک خون‌آشام است و خون‌آشام بودن ژنی‌ست که در خانواده‌ی او انتقال می‌یابد … نه‌تنها زامبی‌های جرج رومرو متفاوتند، بلکه خون‌آشام‌هایش هم با تمام خون‌آشام‌هایی که در سینما دیده‌ایم فرق می‌کنند؛ آن‌ها از سیر فراری نیستند، با صلیب مشکلی ندارند، دندان تیز ندارند، شنل نمی‌پوشند و نور آفتاب اذیت‌شان نمی‌کند. آن‌ها کاملاً مانند انسان‌هایی عادی رفتار می‌کنند. مارتین به دلیل عقده‌های جنسی، تمایل به کشتن دارد و این کار را با آمپولی خواب‌آور که به قربانی تزریق می‌کند، انجام می‌دهد. او بیش از آن که شبیه خون‌آشام‌ها باشد، شبیه قاتلین زنجیره‌ای‌ست که در پی قربانی می‌گردند. یکی از سکانس‌های فوق‌العاده نفس‌گیر فیلم، جایی‌ست که مارتین به دنبال یک قربانی دیگر، به خانه‌ی زنی که شوهرش به‌تازگی مسافرت رفته، حمله می‌کند اما زن را همراه معشوق‌اش گیر می‌اندازد و در نتیجه باید حالا هر دو تای آن‌ها را از پا در بیاورد.

.

  • نام فیلم: دیوانه‌ها (The Crazies)
  • کارگردان: جرج رومرو
  • محصول: ۱۹۷۳

ویروسی خطرناک در شهری کوچک پخش شده است که انسان‌ها را به سمت دیوانگی می‌کشاند. در این میان ارتش دست به کار می‌شود تا مردم آن شهر را سروسامان بدهد. کاری که به این سادگی‌ها نیست … جزو فیلم‌های اولیه‌ی رومرو که با بودجه‌ای اندک ساخته شد و رومرو سعی کرد با وجود داستانی که برای ساختن و به تصویر کشیدنش معمولاً خرج زیادی می‌کنند، با کم‌ترین مصالح کارش را پیش ببرد. مثلاً به جای آن که هلیکوپتر پلیس را جلوی چشم مخاطب به زمین بزند و منفجر کند، پشت تپه‌ای و دور از چشم مخاطب این کار را انجام دهد و مخاطب تنها دود و آتش حاصل از انفجار هلیکوپتر را ببیند. ارتشی که رومرو با آن ماسک‌ها و لباس‌های سفید نشان می‌دهد، کم‌کم هیبتی ترسناک مانند همان زامبی‌هایی که او در فیلم مهمش شب مردگان زنده ترسیم کرد، به خود می‌گیرند؛ آدم‌هایی که هر چند به نظر می‌رسد برای کمک آمده‌اند، اما خودشان تهدیدی برای دیگران حساب می‌شوند.

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

.

۲ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ شماره‌ی شصت‌و‌هشت”

  1. سلام گفت:

    سلام. قرار شد به این فیلمها هم امتیاز از ۵ دهید که یادتان رفت. صرفاً جهت اطلاع.

    • damoon گفت:

      سلام. واقعاً؟! همچین قولی دادم؟! شرمنده که یادم نمیاد. ولی واقعاً ترجیحم اینه که این کارو نکنم. اینا یادداشت‌های کوتاه هستن، نیازی به ستاره و نمره ندارن.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم