نگاهی به فیلم کلکسیونر the collector

نگاهی به فیلم کلکسیونر the collector

  • بازیگران: ترنس استمپ ـ سامانتا اگار ـ موریس دالیمور و …
  • فیلم‌نامه‌نویس‌ها: جان کان ـ استنلی مان ـ تری سوثرن براساس رمانی از جان فالز
  • کارگردان:‌ ویلیام وایلر
  • ۱۱۹ دقیقه؛ محصول آمریکا، انگلستان؛ سال ۱۹۶۵
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵

مرگ پروانه‌ها…

.

خلاصه‌ی داستان: فِرِدی که با برنده شدن در قرعه‌کشی، پول هنگفتی به دست آورده، خانه‌ای قدیمی و درندشت در منطقه‌ای دورافتاده می‌خرد. او که جوانی کم‌حرف و خجالتی‌ست، یک روز میراندا را می‌دزدد و در زیرزمین خانه زندانی می‌کند. او از دختر درخواست عجیبی دارد: از میراندا می‌خواهد عاشقش شود. میراندا که ابتدا تصور می‌کند فِرِدی قصد دیگری دارد، سعی می‌کند فرار کند اما مرد جوان با رفتار صمیمانه و  خجالتی‌اش دختر را مطمئن می‌کند که قصدش صرفاً ابراز عشق است. فِرِدی به میراندا قول می‌دهد که چهار هفته او را نگه دارد و بعد اگر میراندا عاشق او نشده باشد، آزادش کند …

.

یادداشت: «تو مرگ رو دوس داری»؛ این جمله‌ای‌ست که میراندا بعد از دیدن کلکسیون پروانه‌های فِرِدی، به او می‌گوید. جمله‌ای کلیدی که راه ورود به دنیای این فیلم فوق‌العاده است. در همان نمای ابتدایی، فِرِدی به دنبال پروانه‌ای زیباست و در نهایت هم آن را به چنگ می‌آورد، هم‌چنان که میراندا را به تور می‌اندازد. میراندا هم این را خوب می‌فهمد. به همین دلیل است که وقتی کلکسیون پروانه‌های مرد جوان را نگاه می‌کند به جای ابراز تعجب یا خوشحالی، غمگین می‌شود و رو به او می‌گوید: «اینا رو هم مثل من گرفتار کردی.»

 فِرِدی با آن چهره‌ی سرد و سنگین و نگاه‌های تهی و بی‌حالتش، حسی دوگانه را در مخاطب برمی‌انگیزد، حسی که تا قبل از سکانس پایانی پابرجا می‌ماند، و ‌ای کاش آن سکانس پایانی که او در کمین طعمه‌ی دیگری است، لااقل به این شکل واضح نمایش داده نمی‌شد. تا پیش از این سکانس، فِرِدی جوانی‌ست عجیب با تمایلاتی غریب. او تنها زندگی می‌کند و در یک شرط‌بندی پول هنگفتی به جیب زده است. حالا که وضعش خوب شده، خانه‌ای درندشت و قدیمی در روستا و به دور از هیاهوی شهر خریده و در آن مشغول زندگی شده است. البته زندگی که نه، بیش‌تر انگار مُردگی به نظر می‌رسد. هیچ رنگ و بویی در زندگی او به چشم نمی‌خورد. او شکارچی‌ست و شکار او پروانه‌ها و البته دختری زیبا به نام میراندا.

رفتار عجیب فِرِدی در قبال میراندا، کم‌کم ما را هم قانع می‌کند که او هیچ قصد بدی ندارد. او با نزاکت تمام با دختر رفتار می‌کند، در مقابل دادوفریادها و فرارهای او هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد، برایش غذا می‌آورد، همه چیز در اختیارش قرار می‌دهد و در قبال تمام این چیزها، تنها یک درخواست دارد و آن هم این که: دختر عاشق او باشد. او تصور می‌کند اگر دختر را در زیرزمین نگه دارد می‌تواند نظرش را جلب کند. میراندا به هیچ عنوان نمی‌تواند چنین چیزی را بپذیرد، ما هم نمی‌توانیم، اما در مقابل نگاه‌های ملتمسانه‌ی فِرِدی، خلع سلاح می‌شویم و ناچاریم بپذیریم که او عاشق میرانداست. هم‌چنان که خودش هم تعریف می‌کند از سال‌ها پیش به دنبال او می‌گشته است.

اما هر چه جلوتر می‌رویم، بین دو مسیر بن‌بست گرفتار می‌شویم: فِرِدی عاشق است یا جنایت‌کاری دیوانه؟ این پرسشی اساسی‌ست که لااقل تا سکانس پایانی در ذهن‌مان جولان می‌دهد. فیلم سعی می‌کند تصویری زیرکانه از فِرِدی بسازد که تماشاگر و البته میراندا را دچار شک و تردید کند. رفتار آرام و متین او، با یک فلش‌بک (تنها فلش‌بک فیلم که سیاه و سفید هم هست) که طی آن او را در بین همکارانش در بانک می‌بینیم، به تلقی مخاطب از او در این‌باره  که شخصی منزوی و گوشه‌گیر است کمک می‌کند. در این فلش‌بک، با گوشه‌ای از شخصیت این مرد جوان عجیب آشنا می‌شویم: همکارانش او را آزار می‌دهند، شوخی می‌کنند و او سعی می‌کند به آن‌ها توجهی نکند تا این که مادرش با خبر برنده شدن پولی هنگفت از راه می‌رسد. مخاطب در این بخش دلش برای این جوان کم‌حرف و گوشه‌گیر می‌سوزد. وقتی در صحنه‌ای، میراندا را به شام دعوت می‌کند و او را با ظرافت تمام پای میز می‌نشاند و سپس از او درخواست ازدواج می‌کند، بیش از پیش به این فکر می‌کنیم که او خواهان عشق و محبت است. تمنای دوست داشته شدن را از چشم‌هایش می‌توان خواند. حتی با کمی دقت، عشق را هم می‌توان در آن‌ها دید.

اما در ادامه‌ی همان شب، وقتی کنار میز شام نشسته‌اند و از میراندا درخواست ازدواج می‌کند، ناگهان کار به مشاجره و درگیری کشیده می‌شود. فِرِدی که تا پیش از این درگیری، آن همه ساکت و آرام بود، ناگهان تبدیل به هیولایی مهارنشدنی می‌شود. او زیر قولش مبنی بر آزاد کردن میراندا بعد از چهار هفته می‌زند و بعد از یک درگیری اساسی زیر باران، میراندا را دوباره زندانی می‌کند. این‌جاست که با وجه دوم شخصیت فِرِدی آشنا می‌شویم. او از مردی آرام، به مردی خشن و ترسناک تبدیل شده است. نمودار حسی مخاطب هنگام دیدن فیلم به این شکل پیش می‌رود: بعد از دزدیدن میراندا، از عواقب کار می‌ترسیم. سپس با دیدن رفتار آرام و متین فِرِدی و با شنیدن حرف‌هایش آرام می‌شویم و در انتها دوباره استرس به جان‌مان می‌افتد. استرسی که در انتها متوجه می‌شویم بی‌دلیل هم نبوده است.

ویلیام وایلر بزرگ، با دکوپاژهای درست و اصولی، بدون کوچک‌ترین حشو و زواید، فیلمی درگیرکننده و دلهره‌آور می‌سازد. تنها کافی‌ست به سکانس حمام رفتن میراندا دقت کنید که با ورود همسایه‌ی مزاحم، همه‌چیز بهم می‌ریزد. سکانسی طولانی و به‌شدت هیجان‌انگیز که در مرکز داستان اتفاق می‌افتد و ریتم و زمان‌بندی فوق‌العاده‌ای دارد. تلاش میراندا برای فرار، تلاش فِرِدی برای لاپوشانی و همسایه‌ی مزاحمی که دوست داریم هر چه سریع‌تر از خانه بیرون برود، هر چند دیگر حالا که به این‌جای داستان رسیده‌ایم، می‌دانیم که فِرِدی بیش از آن که عاشق‌پیشه باشد، به شکار و مال خود کردن زیبایی‌ها علاقه‌مند است.   

*برای خواندن یادداشت‌ فیلم‌های دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلم‌هایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید. 

 

 

۴ دیدگاه به “نگاهی به فیلم کلکسیونر the collector”

  1. ali گفت:

    خوشحالم از دیدن سایت تون

    دو تافیلم از سینمای تالیوود دیدم گفتم پیشنهاد کنم شاید مورد پسندتون باشه

    vikram vedha

    داستان یک دزد و پلیس و مرز خوبی و بدی بین این دو گروه

    Kuttrame Thandanai

    داستانی زنجیره ای که نشون میده رفتار یا گفتار یک فرد تاثیری پذیریش بر تمام افراد جامعه هست خوب باشه یا بد

  2. Saeideh گفت:

    تحلیلتونو دوس داشتم

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم