نگاهی به فیلم جو کوچولو  Little Joe

نگاهی به فیلم جو کوچولو Little Joe

  • بازیگران: امیلی بیچام ـ  بن ویشاو ـ کیت کانر و …
  • فیلم‌نامه‌نویسان‌: جسیکا هاسنر ـ جرالدین بایارد
  •  کارگردان: جسیکا هاسنر
  • ۱۰۵ دقیقه؛ محصول اتریش، انگلستان، آلمان و  فرانسه؛ سال ۲۰۱۹
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۷۴ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

 

از میان پچ‌پچ گل‌ها…

خلاصه داستان: آلیس در آزمایشگاهی کار می‌کند که به‌تازگی دست به پرورش گلی عجیب زده و قرار است آن را برای نمایشگاه گل آمده کند. این گل‌های پرورشی، قدرت کشسانی بالایی دارند، آب کمی مصرف می‌کنند و از همه مهم‌تر این توانایی را دارند که هورمون اکسی‌توسین را در بدن کسانی که از آن‌ها نگه‌داری می‌کنند، ترشح کنند. این هورمون مسئولیت ایجاد شادی و نشاط را در بدن به عهده دارد. آلیس یک نمونه از این گل‌ها را به خانه و برای پسرش جو می‌آورد. آلیس و جو با هم زندگی می‌کنند و همسر آلیس از او طلاق گرفته است. ورود گل به حریم خانه آلیس،  موجب می‌شود ذره‌ذره خلق‌وخوی جو عوض شود، هر چند آلیس در ابتدا چندان به این نکته توجه نشان نمی‌دهد. این در حالی‌ست که هم‌کاران آلیس در آزمایشگاه هم کم‌کم تغییراتی در رفتار و گفتارشان شکل می‌گیرد که در ابتدای امر چندان هم نگران‌کننده به نظر نمی‌رسد. اما این ظاهر قضیه است …

یادداشت: اگر هنوز هم مجله به سبک آن دوره کوتاه رنگی چاپ می‌شد، پرداختن به این فیلم هیجان‌انگیزتر و جذاب‌تر بود. می‌شد نماهای مختلفی از فیلم را انتخاب کرد و نشان داد که کارگردان چه‌گونه با ترکیب جذاب رنگ‌ها، با تلفیق رنگ‌های گرم و سرد و بازی با آن‌ها، موفق به خلق فضایی عجیب شده و مخاطب را به دقت در گوشه و کنار تصویر واداشته است. در واقع کارگردان با رنگ‌آمیزی و طراحی و ترکیب آن‌ها، بازی جذابی را با مخاطب آغاز می‌کند که جدا از داستان و حال‌وهوای فیلم، او را در موقعیتی مانند اکتشاف‌گرها قرار می‌دهد؛ اکتشاف‌گری که در گوشه و کنار کادر و در قسمت‌هایی که شاید هیچ تمرکزی روی آن‌ها صورت نگرفته، به دنبال رنگی جذاب و خاص می‌گردد و از این کشف خود لذت می‌برد. در واقع می‌توان گفت جو کوچولو رنگ‌آمیزی‌شده‌ترین فیلم سال پیش است که کم‌تر مورد توجه قرار گرفته.

اجازه بدهید بحث درباره فیلم را از همین رنگ‌آمیزی شروع کنیم. سبز، زرد، آبی و البته از همه بیش‌تر قرمز، رنگ‌هایی هستند که در طول فیلم و با توجه به حال‌وهوای صحنه مورد استفاده قرار گرفته‌اند. ریتم آرام و حرکات سنگین و باوقار دوربین، این اجازه را به مخاطب می‌دهد که با خیالی راحت به تماشای‌شان بنشیند. پرده‌های قرمز خانه آلیس، دیوارهای سبز اتاق نشیمن و کابینت‌های زرد آشپزخانه‌اش، دیوارهای قرمز اتاق روان‌شناس، لباس‌ها و صندلی‌های سبز آزمایشگاه پرورش گل‌ها و خرده‌ریزهای دیگر، تاش‌های رنگارنگی هستند که در بین وسایل حاضر در صحنه دیده می‌شوند. به عنوان مثالی مشخص و جذاب، می‌توان به صحنه ماهی‌گیری پدر و پسر اشاره کرد که کلاه زرد و لباس سبز یکی، با کلاه آبی و لباس قرمز شخصیت دیگر حال‌وهوایی عجیب به صحنه بخشیده است، ضمن این که سطل قرمزی هم که برای انداختن ماهی‌های صیدشده استفاده می‌شود، گوشه‌ای از کادر خودنمایی می‌کند…

اما نکته جالب این‌جاست که جو کوچولوی رنگارنگ، اتفاقاً سرد و تخت و عبوس است. راستش هنگام تماشای فیلم، بسیار یاد فضای فیلم‌های روی آندرشون افتادم. فضایی کاملاً دکوری که انگار در و دیوارش همگی ساختگی و جعلی‌ست و این موضوع اتفاقاً از روی عمدِ کارگردان شکل می‌گیرد تا ما را با مضمون و پیامی آشنا کند. در واقع نیز آندرشون فیلم‌هایش را نه در محیط واقعی، بلکه در استودیو می‌سازد و همه‌چیز را طراحی می‌کند. نمی‌دانم آیا لوکیشن‌های جو کوچولو واقعی‌ست یا آن‌ها هم در استودیو فیلم‌برداری شده، اما به هر حال به شکلی طراحی شده که جعلی بودن و تقلبی بودن فضایی که شخصیت‌ها در آن دست‌وپا می‌زنند، کاملاً به چشم بیاید. به این موضوع اضافه کنید سرمای عمدی در بازی بازیگران و واکنش‌های‌شان با کم‌ترین حرکت ممکن، که در کنار آن فضای عامدانه تخت و سرد، حال‌و‌هوایی «روی آندرشونی» به مخاطب القا می‌کند. حتی اگر کمی ریزبینی کنیم، احتمالاً شباهت‌های زیادی هم بین آدم‌های این داستان و شخصیت‌های سرگشته فیلم‌های آندرشون پیدا خواهیم کرد.

اما برای عجیب‌تر شدن فضای خلسه‌آور و غریب این فیلم، نکته مهمی دیگری هم وجود دارد که پیش از ورود به داستان، حتماً باید به آن اشاره کرد. موسیقی عجیب جو کوچولو، حتی شاید بیش از هر عاملی دیگری، در ساخت و پرداخت اتمسفر آن نقش بازی می‌کند. موسیقی‌ای که انگار بخشی از آن از تئاترهای کابوکی ژاپنی به عاریت گرفته شده و تمی شرقی دارد. البته گاهی هم با صداهای نامتعارف و ناآشنا مخلوط شده که بیش از پیش به کمک داستان و فضایش می‌آید. این موسیقیِ عمداً ناموزون و آوانگارد اما به‌شدت درگیرکننده، هم‌پای فضای نامتعارف داستان پیش می‌رود و مخاطب را به ابهام می‌رساند. با نگاهی به اسم سازنده این موسیقی، چندان هم تعجب نخواهیم کرد: تِییجی ایتو موزیسین نه‌چندان مطرحی که سال ۱۹۸۲ از دنیا رفت و در این فیلم، از موسیقی او استفاده شده است.

اما نکته بامزه‌ای هم این وسط وجود دارد: جو کوچولو در قسمت‌هایی از عناصری شرقی بهره می‌برد که شاید هیچ ربطی به مضامین پیدا و پنهان داستان پیدا نکنند اما همان بازی رنگ‌ها، این‌جا به شکل دیگری خودنمایی می‌کند تا ذهن مخاطب به طرز بامزه‌ای درگیر شود. برای نمونه، با کمی دقت، متوجه خوراکی‌هایی می‌شویم که آلیس از بیرون تهیه می‌کند. او که اهل غذا درست کردن نیست، هر شب از بیرون غذایی شرقی می‌خرد که باید با چوب‌های غذاخوری مخصوص مردمان آسیای شرقی (چاپستیک) خورده شوند. مورد دیگر، حضور دوست‌دختر شرقی جو، سلما، است که با توجه به ساختار چشم‌ها و صورتش به نظر می‌رسد اهل چین یا اندونزی باشد. در واقع بازی بامزه کارگردان با مخاطب، به این‌جا کشیده می‌شود که برای موسیقی شرقی‌طور فیلمش عناصری از شرق می‌کارد تا به این صورت نه‌تنها سروشکلی به کارش بدهد و به قولی خودمانی «بامزه‌بازی» در بیاورد، بلکه این فرصت را به آدم‌های اهل تعبیر و تفسیر هم بدهد که از این طریق شروع به فلسفه‌بافی کنند و با ربط دادن این خرده‌ریزها به یکدیگر، کار را به جاهای باریک بکشانند!

اما حالا که بحث به این‌جا رسید بدون آن که هنوز وارد خودِ داستان بشوم، اجازه بدهید از دکوپاژهای کارگردان و در این میان، حرکات مرموزانه دوربین بگویم که در کنار موسیقی، رنگ‌ها، بازی‌ها و طراحی خاص صحنه، به هر چه عجیب‌تر شدن اتمسفر این فیلم کمک می‌کند؛ شخصیت‌ها در حال حرف زدن با هم هستند که متوجه می‌شویم تمرکز دوربین به سمت مرکز کادر کشیده شده است. در واقع در حرکتی بسیار آرام و حتی نامحسوس، دوربین، شخصیت‌ها را رها می‌کند و به جای دیگری خیره می‌شود. شخصیت‌ها از چپ و راست کادر بیرون می‌افتند و تصویر از آن‌ها خالی می‌شود. این ترفندی‌ست که چند بار در طول فیلم شاهدش هستیم. حرکتی مرموزانه که علاوه بر عجیب جلوه دادن فیلم، کارکرد مهم‌تر دیگری هم دارد که به آن خواهم رسید.

اما تمام موارد بالا، نه به تنهایی، بلکه در کنار یک ایده دست‌اول به کاری شایسته تبدیل خواهند شد. ایده جو کوچولو بسیار ساده است: یک آزمایشگاه بزرگ و مجهز، گل‌هایی عجیب پرورش می‌دهد که قابلیت‌های فراوانی دارند. مهم‌ترین قابلیت این گل‌ها، ایجاد عشق و شادی‌ست. در واقع این چیزی‌ست که همان ابتدای فیلم، مسئولین آزمایشگاه می‌گویند. آن‌ها ادعا می‌کنند این گل‌ها موجب ترشح هورمون اکسی‌توسین در بدن می‌شوند که این هورمون مسئول افزایش شادی و نشاط است. پرورش‌دهنده‌ها اعتقاد دارند محصولات‌شان به عشق نیاز دارند و توجه و رسیدگی به آن‌ها باعث می‌شود بهتر رشد کنند. این شروع ماجراست.

در همان نمای ابتدایی، چرخش دوربین، بالای سر این گل‌های عجیب قرمز، با همراهی همان موسیقی که اشاره شد، هویتی عجیب به آن‌ها می‌بخشد و از همان اول، نشان می‌دهد که با گل‌هایی عادی سروکار نداریم. این گل‌های به‌ظاهر زیبا، در طول داستان، انگار به شخصیت‌هایی تبدیل می‌شوند که کم‌کم انسان‌ها را به حال‌وروز خاصی می‌اندازند. حال‌وروزی که برخلاف ادعای پرورش‌دهندگان، چندان هم شادی و خوشحالی به همراه ندارد. در طی داستان، کم‌کم متوجه می‌شویم هر کسی که گرده گل را استشمام می‌کند، به خلسه‌ای فرو می‌رود که انگار دیگر خودش نیست. نکته این‌جاست که فیلم هیچ‌وقت برای نشان دادن این حال عجیب آدم‌ها، به اشاره‌های گل‌درشت یا غلوشده متوسل نمی‌شود؛ همه‌چیز در هاله‌ای از ابهام و رمزوراز پیش می‌رود.

آلیس که یکی از گیاهان را به خانه‌اش آورده تا همراه با پسرش جو آن را پرورش بدهند، از جایی به بعد متوجه حالت‌های عجیب جو می‌شود. البته زودتر از او، پدر جو که حالا دیگر با آن‌ها زندگی نمی‌کند و فقط آخر هفته‌ها با پسرش وقت می‌گذارند، به تغییر رفتار پسر، سکوت‌ها، کم‌حرفی‌ها و نگاه‌های عجیبش واکنش نشان می‌دهد و حتی یک‌بار یه آلیس می‌گوید آیا او متوجه تغییری در جو نشده است؟ نه‌تنها آلیس، بلکه ما هم به عنوان مخاطب، تغییر بزرگی در رفتار پسر نمی‌بینیم، جز این که به عنوان مثال آکواریوم مورچه‌هایش را از بین می‌برد. حتی یک بار او و سلما، به مادر می‌گویند گرده گل را استشمام کرده‌اند و «آلوده» شده‌اند و بعد که آلیس با تعجب و ترس به آن‌ها نگاه می‌کند، هر دو نوجوان می‌زنند زیر خنده و ادعا می‌کنند حرف‌های‌شان شوخی بوده است. ما به‌خوبی می‌دانیم حرف‌های‌شان شوخی نیست، اما در عین حال این‌طور به نظر می‌رسد که انگار اتفاق بزرگی هم رخ نداده است. عجیب بودن حال‌وهوای داستان، از همین نکته نشأت می‌گیرد. همه‌چیز زیرپوستی در حال تغییر است.

در واقع گل‌های قرمزرنگ، تبدیل به شخصیت‌هایی می‌شوند که کم‌کم انسان‌ها را دچار تغییر می‌کنند. تغییراتی نامحسوس، ریز اما در عین حال تکان‌دهنده. انگار هر چه جلوتر می‌رویم، با آدم‌هایی مسخ‌شده طرفیم که از روح انسانی خالی می‌شوند. طبعاً قصد و غرض گل‌ها معلوم نیست (اصلاً مگر آن‌ها شعور دارند که قصدی در کارشان باشد؟!)، اما مرموزانه و هول‌انگیز، ذره‌ذره زیر پوست آدم‌ها رسوخ می‌کنند و رفتارهای‌شان را تحت کنترل در می‌آورند؛ جو، آکواریوم مورچه‌هایش را نابود می‌کند، بِلا (پیرزنی که در آزمایشگاه است) ادعا می‌کند که برخلاف حرف‌های قبلی‌اش درباره خطرناک بودن گل‌ها، هیچ مشکلی وجود ندارد و اگر هم حرفی زده به خاطر بیماری روانی قدیمی‌اش بوده، حتی در نهایت خودِ آلیس هم رضایت می‌دهد که جو به دیدن پدرش برود و در کنار او بماند، در حالی که از ابتدای فیلم اصرارهای جو مبنی بر ماندن با پدر را بی‌پاسخ می‌گذاشت. به این تغییر رفتارها که دقت می‌کنیم، شاید حتی مورد هول‌انگیزی هم در میان‌شان نبینیم. انگار همه خوش و خرم هستند. اما ماجرای این فیلم، مانند مثلاً ماجرای فیلم‌های زامبی و سرایت شکل و شمایل زامبی‌ها به یکدیگر نیست که آدمی معمولی با گاز یک مرده ازگوربرخاسته، تبدیل به موجودی ترسناک و غیرقابل تحمل شود! داستانی که با آن طرفیم ابهام‌آمیزتر از این حرف‌هاست که بخواهد ماجرا را به شکل فیلم‌های ژانر وحشت، ترسناک جلوه بدهد. اما در عین حال، به دلیل تمام نکته‌هایی که در بالا اشاره شد، زیر پوست این ماجرا، هول و ولای زیادی وول می‌خورد.

مدتی پیش به مورد عجیبی برخورد کردم. آقایی که متخصص گیاه‌شناسی و مشخصاً پرورش گل بود، درباره انواع و اقسام گل‌ها و نحوه پرورش‌شان حرف می‌زد. در بین حرف‌های او، متوجه پروانه سفید زیبایی شدم که بین گل‌های باغچه‌ای که مکان صحبت ما بود، می‌چرخید، روی آن‌ها می‌نشست، بلند می‌شود و بازی می‌کرد. مانند هر انسان زیبایی‌دوستی، از دیدن آن پروانه به وجد آمدم اما دوست گیاه‌شناسم وقتی متوجه پروانه شد، با لحنی اعتراض‌آمیز گفت: «این لعنتیا، آفت این گل‌ها هستن!». عیشم کور شده بود اما وقتی آن آقا ماجرا را برایم تعریف کرد و گفت که خیلی از پروانه‌ها برای گل‌ها آفت حساب می‌شوند، به این مضمون دراماتیک رسیدم که زیبایی، همیشه زیبا نیست. زیبایی می‌تواند در باطن، نابودگر باشد.

این ماجرا درباره گل‌های این فیلم هم صدق می‌کند. گل‌ها را همیشه مظهر زیبایی می‌دانیم اما شاید در پس این زیبایی، چیزهای زشت هم نهفته باشد. یاد گلی می‌افتم که در عین زیبا بودن، یکی از زهرآگین‌ترین گیاهان دنیا محسوب می‌شود. جو کوچولو به دنبال همین نکته می‌گردد. او در پس زیبایی ظاهری، از چیزهای مرموز و حتی خطرناکی حرف می‌زند که می‌توانند تهدیدکننده باشند. به همین دلیل است که در خطوط ابتدایی این نوشته از دنیای رنگی اما بی‌روح فیلم نوشتم. گل‌های قشنگ اما خطرناک فیلم، مانند همان دنیای رنگی اما سردش عمل می‌کنند. فیلم سعی می‌کند به زیر پوست این زیبایی نفوذ کند و چیزی تهدیدآمیز نشان‌مان بدهد. جهان معنایی فیلم از روی همین تضادها و تناقض‌ها ساخته می‌شود و به مخاطب هشدار می‌دهد.

و باز همان‌طور که اشاره شد، حرکت دوربین به سمت مرکز کادر و خروج انسان‌ها از چپ و راست قاب و خالی ماندن تصویر، نه‌تنها تمهیدی بصری‌ست بلکه در پس خود مفهومی به دنبال دارد که همان خالی شدن این دنیا از انسان و انسانیت است. چهره‌های روح مانند آدم‌های داستان، با بو کردن گل‌ها، هر لحظه و بیش از پیش سرد و بی‌رنگ‌ورو به نظر می‌رسد و این نتیجه اعتماد کردن به زیبایی‌هاست. جالب این است که با وجود اثر نامحسوس اما عمیقی که گل‌ها روی آدم‌ها می‌گذارند، به آزمایشگاه خبر می‌رسد که محصول تلاش متخصصین، بدون عوارض جانبی تشخیص داده شده است و مهر تآیید تولید انبوه را نیز به دست آورده است. به این شکل، فیلم بدون نشان دادن آینده، بیننده را در ترسی عمیق فرو می‌برد؛ احتمالاً چیزی نخواهد گذشت که کل مردم دنیا، با گرده‌های این گل عجیب، مسخ شوند.

نکته‌ای که باقی می‌ماند پرداختن فیلم به رابطه مادر و پسر است. مجبورم از این بخش تنها به اشاره‌ای اکتفا کنم و مانند ماجرای پیدا کردن خط و ربط و مفهوم برای عناصر و عوامل شرقی گنجانده‌شده در فیلم، جزییاتش را به علاقه‌مندان فلسفه‌بافی واگذار کنم! در بخشی از فیلم، بِلا، همان پیرزنی که در آزمایشگاه کار می‌کند، به آلیس هشدار می‌دهد که این گیاهان پرورشی، از آن‌جایی که نابارور هستند، برای باقی ماندن تلاش می‌کنند و آلوده کردن آدم‌ها، تلاشی‌ست برای این کار. در پایان فیلم، که جو نزد پدرش رفته، آلیس با «جو کوچولو»، یعنی همان گلی که به خانه آورده تنها می‌ماند. او با نگاه خیره یک آدم مسخ‌شده به گل چشم می‌دوزد و بعد از فرو رفتن تصویر در سیاهی، صدایی به گوش می‌رسد: «مامان!». انگار جو کوچولو، جای جو را گرفته است. پرداختن به رابطه مادر و فرزندی که با حضور روان‌شناس آلیس در داستان، قرار است به مفاهیم روان‌شناسی راه بدهد، یکی دیگر از همان عوامل ایجادکننده فضایی ترسناک و وهم‌آلود است که در پایان به چارچوب کلی اثر و جهان‌بینی‌اش در رابطه با خالی شدن انسان‌ها از انسانیت، ربط پیدا می‌کند. 

خانم جسیکا هاسنر اتریشی، در ششمین فیلم بلند خود، با چیره‌دستی، دنیایی جنون‌زده می‌سازد که در عین زیبایی، ترسناک و دلهره‌آور است. همچنان که آن گل‌های قرمز، در عین زیبایی، مرموزند و انگار انسان و دنیا را به تسخیر خود در می‌آوردند. هر چند به‌ظاهر انگار چیزی تغییر نکرده است و همه‌چیز مانند سابق در جریان است، اما فیلم می‌گوید هیچ‌وقت به ظاهر اعتماد نکن.

یک دیدگاه به “نگاهی به فیلم جو کوچولو Little Joe”

  1. محمد گفت:

    سلام

    دوستان فیلم u turn 2016 رو پیشنهاد میکنم از اون فیلم هایی هست که به مسایل ریز و جزییات نگاه می کنه

    یعنی بعد ویکرم ودا این دومین فیلمی است که از این سینماخوشم اومد البته این فیلم پیامش به مراتب عمیق تر هست…..

    دوستان می تونید از سایت همرا مووی زیرنویس چسپیده رو تهیه کنید

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم