اولین فیلم حضرتی انگار مخلوطی از حسوحال و شکلوشمایل دو تا از فیلمهاییست که در آنها نقش تهیهکننده را بر عهده داشت، یعنی خداحافظی طولانی (فرزاد موتمن) و نیمرخها (ایرج کریمی). کمی از ریتم این یکی، کمی از دکوپاژهای آن یکی و کمی از چیزهای دیگرشان. این موضوع میتوانست به نکتهای منفی تبدیل شود، که چندان نشده. در واقع حضرتی تلاش کرده با مصالح کمی که در دست دارد و با گوش کردن به بزرگترهایش، فیلمش را بسازد. فیلمی که مایههایی روانشناختی و حتی ترسناک دارد. در قسمتهایی احساس میکنیم کارگردان ما را به وادی ترس میبرد، هر چند زیاد هم روی آن تأکید نمیکند اما به هر حال تهنقشهای سینمای وحشت در داستان هویداست.
از طرف دیگر، سازهای ناکوک نکتهای دارد که ای کاش سازندگان بیشتر روی آن مانور میدادند و بهراحتی رهایش نمیکردند. دربارهی موضوع شک و تردید هدیه به رابطهی هلیا و پارسا حرف میزنم. او با دیدن نشانههایی، تصور میکند خواهر و همسرش با هم در رابطه هستند. بیننده که از مشکلات روانی هدیه خبر دارد (یا هلیا سعی کرده چنین چیزی را به بیننده القا کند)، تردید او را بیاساس میداند چون فیلم با زاویهی دید دانای کل آن هم از نوع راستگویش (!)، پیش میرود، وارد خلوت هلیا و پارسا میشود و مطمئنمان میکند که تصورات هدیه کاملاً باطل است. اگر سازندگان سعی میکردند کمی بیننده را در تردید نگه دارند، زاویهی دیدشان را تغییر دهند، هر چند شاید با فیلمی دیگر طرف بودیم، اما قطعاً فیلم جذابتری بود!
هدیه در نهایت چتر حمایتی هلیا را نمیپذیرد. حتی رو به میگوید: «تو حالت خوبه؟!» و به این شکل انگار جای آنها عوض میشود. انگار حالا این هلیاست که با توجه به پسزمینههای روانی خانوادگی، جنونزده و سرگردان مینماید. این تغییر جایگاه، ایدهی خوبیست که البته جا داشت ظریفتر و دقیقتر زمینهچینی شود.
علی حضرتی فیلم نرمالی ساخته که با وجود ضعفهایش، آزاردهنده و اعصابخردکن نیست. سنگین و رنگین جلو میرود، ریتم کندش آدم را خفه نمیکند و سروشکل آبرومندی دارد.
پاسخ دادن