برکهی پرآب در بیابانی بیآبوعلف
جونگ که کمی خلوضع به نظر میرسد، با دختری معلول آشنا میشود. آنها که هر دو از طرف خانوادههایشان طرد شدهاند، با یکدیگر رابطهای عاطفی برقرار میکنند …
درامی تلخ و تأثیرگذار از رابطهای غیرمعمول و عجیب. اضافه کردن ایدهای فراواقعی که طی آن دختر در صحنههایی ناگهان سالم میشود و با جونگ شوخی میکند، یکی از نقطههای جذاب و غریب فیلم است. فیلم را با نقطهی دید دختر معلول که به تابلوفرش روی دیوارش خیره است، آغاز میکنیم و به این ترتیب از ذهنیت خیالپرداز او وارد داستان میشویم تا به این شکل، آن لحظههای فانتزی و خیالانگیز، منطق درستی در داستان پیدا کنند.
یک طرف ماجرا جونگ قرار دارد که انگار در زندگی نه چیزی میفهمد و نه چیزی میداند. اما کمکم پی میبریم اتفاقاً او مسئولیتپذیرترین آدمیست که میشناسیم. او حتی گناه برادر را به گردن میگیرد و سالها به زندان میافتد اما خم به ابرو نمیآورد. حالتهای مشنگی او، در نگاهی دیگر، انگار نگاه سرخوشانه و بیقیدانهاش را به جهان نشان میدهد. جهانی که عشق به یک دختر معلول را درک نمیکند. جونگ یک هدف دارد و در انتهای داستان با فرار از ادارهی پلیس بالاخره آن را عملی میکند. او شاخههای درختی خشک را که پشت پنجرهی اتاق دختر جاخوش کرده و روی تابلوفرش خیالانگیز او سایههای ترسناک میاندازد با اره میبرد. این هدفی ساده اما دوستداشتنیست.
طرف دیگر ماجرا دختر قرار دارد که در پایان امیدوارکنندهی فیلم، با تمام محدودیتهای حرکتیاش، خانه را جارو میزند و انگار منتظر است جونگ بار دیگر از زندان آزاد شود و نزدش بیاید تا زندگی جدیدی را آغاز کنند. در دنیای آنها هر چند غم و اندوه زیاد پیدا میشود، اما چیزی که میتواند زنده نگهشان دارد، همان خیال و آرزوست، عشق است. به همین دلیل است که هر دویشان با هم به ذهنیات رویاگونهی دختر قدم میگذارند و در این ذهنیات رویاگونه، یکدیگر را میبوسند و با هم میرقصند و شادی میکنند.
اصلاً آن تابلوفرش که در یک سکانس دیدنی و سوررئالگونه، عناصر درونش واقعی میشوند و همراه جونگ و دختر که حالا سرپا ایستاده، میرقصند، مهمترین نکتهی فیلم است. برکهای پرآب در بیابانی بیآبوعلف، نشان از همان عشق دو موجود به ظاهر غیرمعمول داستان است در دنیایی عاری از عشق. دنیایی که پذیرای این موجودات آسیبپذیر و تنها نیست. اما بهرحال آنها هم دل دارند و باید زندگی کنند و فیلم بهخوبی همین موضوع را نشانمان میدهد.
اما از بازیهای دو بازیگر اصلی فیلم نباید غافل شد. سول کیونگ گو در نقش جونگ، با آن حرکات لاقیدانه، بالا کشیدنهای مدام بینی که تیک اوست و در پی آن دست زدن به نوک بینی، واقعاً تماشاییست. اما از او تماشاییتر، مون سو ری در نقش دختر معلول است که چنان بدنش را دفرمه میکند که در ابتدا نمیتوانید تشخیص بدهید او واقعاً معلول است یا نه. فقط در صحنههایی که قرار است به خیال او وارد شویم و در طی این مسیر، ناگهان به انسانی عادی تبدیل میشود، متوجه میشویم او هیچ مشکل جسمیای ندارد. او کولاک است.
بهرحال روح بزرگ شخصیتهای داستان با تمام مشکلات ذهنی و جسمیشان، مخاطب را تحت تأثیر قرار خواهد داد و به این نتیجه خواهد رساند که گاهی آدمهای بهظاهر غیرمعمولی، بهشدت معمولیاند و طالب آرامش و عشق.
*برای خواندن یادداشت فیلمهای دیگر این کارگردان، نام دقیق او یا فیلمهایش را در کادر سمت چپ و بالا جستجو کنید.
امروز این فیلم و دیدم بعد سالها ندیدن فیلم واقعا لذت بردم چون موضوع غیر تکراری و جذاب بود مرسی