نگاهی به فیلم مردی که می‌خندد The Man Who Laughs

نگاهی به فیلم مردی که می‌خندد The Man Who Laughs

  • بازیگران: ماری فیلبین ـ کنراد فایت ـ ژولیو مولنار و …
  • نویسنده‌ی فیلم‌نامه: جی. گراب الکساندر براساس رمانی از ویکتور هوگو
  • کارگردان: پل لنی
  • ۱۱۰ دقیقه؛ سال ۱۹۲۸؛ محصول آمریکا
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵

مردی که نمی‌خندد

.

جوئین‌پلین که از خانواده‌ای ثروتمند است، در همان بچگی و به دلیل تمرد پدرش از شاه، مورد غضب واقع می‌شود. شاه دستور می‌دهد دهان جوئین‌پلین را جوری جراحی کنند که گشاد شود و به نظر برسد همیشه در حال خندیدن است. در عین حال خانواده‌ی او هم شهر را ترک می‌کنند و جوئین‌پلین بدون دانستن زندگی‌نامه‌اش تنها می‌ماند تا این‌که به شکلی تصادفی به مردی که سیرکی را اداره می‌کند، برمی‌خورد و این آغاز زندگی پرفرازونشیب جوئین‌پلینی است که همه به خاطر دهان گشادش به او می‌خندند، اما نه خودش و نه دیگران خبر ندارند که وارث ثروت زیادی‌ست…

رمان ویکتور هوگو، در دستان پل لنی، تبدیل به اثری دیدنی می‌شود که حتی هنوز هم پر از شور و احساس است. پل لنی با چیره‌دستی، چنان دکوپاژهایی طراحی کرده که برخلاف فیلم‌های آن دوران، هیچ تصنعی و تئاترگونه به نظر نمی‌رسد. دوربین حرکت‌های زیادی انجام می‌دهد و فیلم ریتم جذابی دارد. بازی‌ها به‌خصوص بازی کنراد فایت در نقش جوئین‌پلین واقعاً دیدنی‌ست. او با آن دهان گشاد همیشه خندان به نظر می‌رسد، اما به صورتش حالتی داده که هیچ‌وقت خندان به نظر نمی‌رسد. در یکی از صحنه‌های فیلم، هنر کنراد فایت در ارائه‌ی سختِ این نقش را بیش‌تر متوجه خواهیم شد. آن‌جا که ابتدا با تکه‌ای کاغذ چشم‌هایش را می‌پوشاند و سپس تکه‌کاغذ را روی دهانش می‌گذارد. تقابل چشم‌های غمگین او، و دهان همیشه‌خندانش، حس دوگانه‌ی عجیبی ایجاد می‌کند که عین زندگی خودِ جوئین‌پلین است.

طرح داستان، همان مفاهیم ازلی‌ابدی‌ست از عشق و ثروت و تنهایی. قصه‌ای شاه پریانی که در مرکز آن مردی بی‌نوا قرار دارد که نمی‌خواهد بخندد، اما خنده روی لب‌هایش حک شده است. علاقه‌ی دیوانه‌وارش به دئا، دختر نابینای سیرک، موقعیت عجیبی می‌سازد تا درام زندگی جوئین‌پلین تکمیل شود. او تمام تلاشش را می‌کند تا دختر هیچ‌گاه به دهان او دست نزند، چون احساس می‌کند اگر این اتفاق بیفتد، تصویری که احیاناً دئا در ذهنش از او ساخته، بر هم خواهد خورد. به این شکل موقعیت دردناک  جوئین‌پلین، دردناک‌تر هم جلوه می‌کند. صحنه‌هایی که دختر نابینا می‌خواهد به دهان او دست بزند و جوئین‌پلین مانعش می‌شود، من را یاد شاهکار نابغه‌ی بزرگ، چارلی چاپلین، انداخت: روشنایی‌های شهر. دختر نابینای آن فیلم، در تصورش، ولگرد را مردی ثروتمند می‌بیند و این‌جا دئا، جوئین‌پلین را انسانی عادی تصور می‌کند. در روشنایی‌های شهر در نهایت دختر فقیر که با تلاش‌های ولگرد به زندگی خوبی می‌رسد، یک روز با لمس دست یک ولگرد پی می‌برد او همانی‌ست که کمکش کرده بود و این‌جا، دئا با لمس صورت جوئین‌پلین، به موقعیت دردناک او پی می‌برد. هیچ بعید نیست چاپلین در روشنایی‌های شهر که چهار سال بعد از این فیلم ساخته شد، نیم‌نگاهی به مردی که می‌خندد هم داشته است.

جوئین‌پلین عاشق دئاست، اما تصور می‌کند دئا وقتی مشکلش را بفهمد، از او گریزان خواهد شد. لبِ همیشه‌خندانِ جوئین‌پلین، زخمی‌ست که درمانی ندارد. یک بار رییس سیرک به او می‌گوید عاشق دئا بماند بهتر است، چون دختر هرگز قادر نخواهد بود چهره‌اش را ببیند. این نگاهِ غمگین‌کننده، چیزی‌ست که جوئین‌پلین را در موقعیتی سخت قرار می‌دهد. او عاشق است اما از ابراز عشق گریزان. او مانند خیلی از عشاق ناقص‌الخلقه یا ناقص‌شده‌ی قصه‌ها، مانند مرد فیل‌نما یا گوژپشت نتردام، قلبی مهربان در سینه دارد که پشت ظاهر عجیبش پنهان شده است. این‌جا دئاست که این قلب را می‌شناسد. جوئین‌پلین خودش خبر ندارد که دئا از عشق او ممکن است به چه حال و روزی بیفتد، حتی اگر بفهمد زخمِ عمیقِ روی لب‌هایش چه موقعیتی برای او ساخته است.

فقر و ثروت، دو روی سکه‌ی زندگی جوئین‌پلین است که البته دومی را تنها چند صباحی تجربه می‌کند. انگار حضورش در جایی مانند مجلس عوام که به‌اصطلاح اصیل‌زادگان و اشراف‌ و نمایندگان در آن حضور دارند، مانند وصله‌ا‌ی ناجور ا‌ست.  که در نهایت هم به دلیل آن لبخندِ پاک‌نشدنی و دهان گشادش از آن‌جا رانده می‌شود و دوباره به اصل خودش بازمی‌گردد. به جایی که دئا هست. جایی که عشق در آن حرف اول را می‌زند. جایی که خنده‌ی پاک‌نشدنی جوئین‌پلین، به مثابه توهین به دستور ملکه به نظر نمی‌رسد. جایی که جوئین‌پلین، خنده‌ی همیشگی‌اش را می‌پذیرد و درمان آن را در کنار دئا بودن می‌بیند.

۴ دیدگاه به “نگاهی به فیلم مردی که می‌خندد The Man Who Laughs”

  1. 小津安二郎 گفت:

    سلام.ببخشید،ستاره ندادید.

  2. ميله بدون پرچم گفت:

    سلام رفیق قدیمی
    این کتاب تقریباً یکی از اولین کتابهایی بود که در دوره گذر از کتابهای دوران کودکی و نوجوانی سر راهم قرار گرفت. به واقع سر راهم قرار گرفت! هنوز هم بعد از چند دهه آن جذبه و شعف را که در هنگام خواندنش و پس از آن تجربه کردم به یاد دارم.
    با توصیفات شما و سال ساخت ۱۹۲۸ حسابی کنجکاو شدم.
    سپاس

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم