بخشی از نمایشنامه ی « پدر » اثر یوهان آگوست استریندبرگ

کاپیتان: آره، دارم گریه می کنم هر چند یه مَردم. اما یه مرد چشم نداره؟ دست نداره، پا نداره، قلب نداره، فکر نداره، عاطفه نداره؟ مگه غیر از اینه که اونم همون غذایی رو می خوره که یه زن، با همون اسلحه ای زخمی می شه که یه زن، با همون تابستون و زمستونی گرم و سرد می شه که یه زن؟ اگه شماها به ما زخم بزنین، خونمون نمی ریزه؟ اگه قلقلکمون بدین، نمی خندیم؟ اگه مسموم مون کنین، نمی میریم؟ چرا یه مرد نتونه شِکوه کنه یا یه سرباز نتونه گریه کنه؟ چون در شأن مردا نیست؟ چرا در شأن مردا نیست؟

                                                     

بخشی از رمان « خشم و هیاهو » اثر ویلیام فاکنر

بدبختی آدم آن وقتی نیست که پی ببرد هیچ چیز نمی تواند یاریش کند ـ نه مذهب، نه غرور، نه هیچ چیز دیگر ـ بدبختی آدمی آن وقتی ست که پی ببرد به یاری نیاز ندارد.

                         

بخشی از رمانِ « خاطرات پس از مرگ براس کوباس » اثر ماشادو دِ آسیس

براس، از گمنامی بترس. هر چیزی را که بزرگ نیست، بینداز دور. ببین، آدم برای اینکه چیزی بشود راههای مختلفی دارد، اما مطمئن ترین راه این است که از نظر مردم چیزی بشوی.

بخشی از نمایشنامه ی « دشمن ملت » اثر هنریک ایبسن

دکتر اشتوکمان: اکثریت هیچ وقت حق ندارد. هرگز، هرگز! خوب شنیدید؟ این هم یکی از آن دروغ های اجتماعی ست که هر آدم آزاد و آزادیخواه که گفتار و کردارش آزاد است، باید بر ضد آن بجنگد و مبارزه نماید. ببینم، در هر مملکتی، اکثریت عبارت از چیست؟ آیا عبارت است از مردم فهمیده و خردمند یا گروه ابلهان و بی خردان؟ و من اطمینان دارم که یکدل و یکزبان می توان گفت که اکثریتِ مردم این کُره، نادان و سفیهند و بدیهی ست که تنها اکثریت را نمی توان دلیل قرار داد که حکومت اشخاص دانا و سنجیده و فهمیده با بی خردان و ابلهان باشد.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمان « میرا » اثر کریستوفر فرانک

در سال دوّم تحصیلی به خاطر اینکه سه بار پشت سر هم در یک مادّه شاگرد اوّل شده بودم، تنبیه شدم. به «شورای رفاقت» احضار شدم و از من خواستند که علت رفتارم را توضیح بدهم. گفتند بهتر است آرام بنشینم … از من پرسیدند آیا خودم را از دیگر شاگردان قوی تر حس می کنم و من جواب دادم که چنین فکری نمی کنم، ولی این امر بدیهی ست زیرا نمراتم نشان می دهد که برتر از دیگران هستم. جواب من با واکنش بدی روبرو شد. برایم یک بار دیگر «مقررات همشهری گری» را شرح دادند: بشر در خدمت بشر. مالی که تقسیم نباشد، مال بدی ست. هر چه کمتر باشیم، کمتر می خندیم. احتیاج یک فرد، وظیفه ی فرد دیگر است. شادی تقسیم نشده، اندوهی ست بزک شده و غیره … مرا برای یک سال از رفتن به کلاس محروم کردند، به اضافه ی ورزش اجباری روزانه و انجام تمام بازی های دسته جمعی. همان سال، ورزش های انفرادی نظیر شنا، دو، پرتاب وزنه، پرش ارتفاع، پرش طول، اسکی و …، که رقابت را دامن می زدند، قدغن شد. در مقررات بازی های گروهی نیز تغییراتی داده شد: منظور کردن یک گُل برای هر دسته ای که از دسته ی مقابل گُل می خورد. به این ترتیب همه ی مسابقات با نتیجه ی مساوی تمام می شد.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم