از میانِ گفتههای اهالی هنر، شمارهی نُه
اگر نمیتوانی قصهات را ظرف یک ساعت و پنجاه دقیقه بگویی، بهتر است دیوید لین باشی!
جرج روی هیل (بیشتر…)
اگر نمیتوانی قصهات را ظرف یک ساعت و پنجاه دقیقه بگویی، بهتر است دیوید لین باشی!
جرج روی هیل (بیشتر…)
اما منطقهی چمدانها تنها مقدمهای بود بر نقطهی اوج احساسی فرودگاه. حتا تنهاترین آدمها، بدبینترینهایشان نسبت به نژاد انسان، مادیترینهایشان هم در نهایت انتظار داشتند شخص خاصی بیاید و در تالار ورود به آنها سلام کند.
حتا اگر عزیزانمان قاطعانه گفته باشند سرشان شلوغ است و کار دارند، حتا اگر گفته باشند اساساً از این که به مسافرت رفتهایم از ما متنفرند، حتا اگر ژوئن گذشته ما را ترک کرده باشند یا دوازده و نیم سال پیش مُرده باشند، غیرممکن است لرزهی این احساس را تجربه نکنیم که شاید بیخبر آمده باشند ما را شگفتزده کنند و باعث شوند حس کنیم آدم خاصی هستیم ( مثل وقتی که بچه بودیم و کسی برایمان این کار را کرد ـ که اگر نمیکرد تا این جا دوام نمیآوردیم ) … پس وقتی با یک بررسی دوازده ثانیهایِ صف معلوم میشود واقعاً در کل این کرهی خاکی تنهاییم و جز صف طولانی دستگاه بلیت برای هیثرو اکسپرس هیچ جای دیگری برای رفتن نداریم، چه بزرگوار باید باشیم که هیچ تردیدی در این تنهایی به خود راه ندهیم. چه بالغ باید باشیم که برایمان مهم نباشد فقط دو متر آن طرفتر از ما مرد جوانی که شاید غریق نجات باشد با لباسهای غیررسمی از دیدن زن جوان مهربانی با چهرهای متفکر ـ که لبهایشان الان با هم درگیر است ـ به موجی از شادی رسیده.
توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.
به یاد رسالهی سنکا، فیلسوف رومی، افتادم به نام « در باب خشم » که در حمایت از امپراتور نرون نوشت و مشخصاً در دفاع از این نظریهاش که علت ریشهای خشم، امید است. ما عصبانی هستیم چون بیش از حد خوشبینایم و به اندازهی کافی برای استیصالهای ذاتی جهان آمادگی نداریم. مردی که هر بار کلیدهایش را گم میکند یا پروازش را در فرودگاه از دست میدهد فریاد میکِشد، اعتقاد تأثیرگذار اما بیملاحظه و سادهلوحانهاش را به جهانی نشان میدهد که در آن کلیدها هیچگاه سرگردان نمیشوند یا هواپیماهای سفرهایمان همیشه تضمین شدهاند.
توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.
پینوشت: آقای دوباتن نیازی به معرفی ندارد. پیش از این قسمتهایی از کتابهای دیگرِ او را آورده بودم؛ هنر سیر و سفر ( اینجا ) و ( اینجا )، تسلیبخشیهای فلسفه ( اینجا )، ( اینجا )، ( اینجا ) و ( اینجا ). او فیلسوف است، روانپزشک است، جامعهشناس است، مردمشناس است، رند است، تاریخدان است، ریزبین است و از همه مهمتر نویسندهی ماهریست. حیف که این کتاب، ترجمهی خوبی ندارد. ترجمهاش کارِ مهرناز مصباح است که متنِ یک دست و روانی از آب در نیامده. حتی همین متنِ کوتاهی را که اینجا آوردهام اگر بخوانید، متوجه میشوید ترجمهی خوشگلی نشده. اما بهرحال دوباتن را نمیشود نخواند.
*من اصلاً حالت این که خودم را نویسنده بدانم و حرفهام را نویسندگی بدانم و بنابراین بایستی که مرتب بنویسم ندارم. من اصلاً برای خودم حرفهای قائل نیستم. اصلاً خودم را توی قالب این که من چه کارهام مقید نمیکنم. من یک آدمی هستم که دارم زندگی میکنم، مقداری به انتخاب خودم به راهم میروم، مقداری هم در برابر حوادثی که میخواهند مرا این ور و آن ور ببرند سعی میکنم خودم را اداره کنم. این وضع تقریباً در زندگی همه هست. کمتر یا بیشتر. بعضی بیشتر بُرده میشوند و بعضی بیشتر خودشان را میبرند. علاقه من به نویسندگی هم برای اینست که دلم میخواهد خودم را بیان کنم. حسِ ساختن حسِ بودن است. کردن بودن است. مقداری خودم را به وسیله نویسندگی بیان میکنم، مقداری خودم را به وسیله از کوه بالا رفتن بیان میکنم. مقداری را فرض کنید به وسیله عکس گرفتن یا با کسی حرف زدن. غرضم بودن است. بودن، و حسِ بودن و شناختن. و شناختن خودم برای این که بهتر باشم و بهتر بشوم تا بودنم، و بودن، بهتر بشود. این از این. (بیشتر…)
شش ماه بعد، زبان برادرم طوری رشد کرد که روی چانه اش را پوشاند. آب دهانش روی یقه ی لباسش ریخت و بستن پیشبند و ملافه های تکه پاره شده دور گردنش افاقه نمی کرد. زبانش را از نیمه برداشتند و گوش های بلندش را به پشت گردنش پیوند زدند. پرستار ظرف شیشه ای در داری با تکه گوشتی پزر پزر، غوطه ور در مایع زرد شفافی توی دستم گذاشت. دکتر فرهادی گفت: (( چیز عجیبی نیست. داروین در کتاب اصل انواع، به دقت چنین تغییراتی را متذکر شده است. با ایجاد چنین پدیده ای افسانه ی آدم و حوا برای همیشه … )) بقیه ی صحبت هایش را نشنیدم، از اتاقش بیرون آمدم و شیشه را توی اولین سطل سرِ راهم انداختم.
توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.
پی نوشت: مجموعه ی داستانِ کوتاهِ « خواب با چشمانِ باز »، مجموعه ی خسته کننده ای ست. نمی شود با لذت خواندش. سخت خوان است و البته بیخودی هم سخت خوان است. یعنی مانند داستان های کوتاهِ خیلی از داستانِ کوتاه نویسانِ ایرانی ( که در رشد و نموشان، نشر « چشمه »، سهمِ غیرقابلِ انکاری دارد و حالا قرار نیست درباره ی خوبی و بدیِ این قضیه حرف بزنم )، بیشتر لفاظی و بازی با کلمات و پیچاندنِ بی جهتِ و توخالی ست تا چیزِ دیگری، تا یک داستانِ روانِ جذابِ درگیرکننده لااقل. شاید بهترین داستانِ این مجموعه، همین « بدیل » باشد. خواندنِ این مجموعه را البته توصیه نمی کنم اما خب، اگر آدم باحوصله و در عینِ حال زورمندی هستید، شاید بد هم نباشد.
آخرین دیدگاهها