جِنون یعنی جنیشده
غزل به همراه همسرش امیر به خانهای قدیمی که بهشان ارث رسیده، نقل مکان کردهاند. غزل که انگار دچار یک بیماری روحی حاد است، همیشه تصور میکند همسر اولش، بهزاد، تعقیبش میکند و قصد کشتنش را دارد. بهزاد به گفته غزل یک مدیوم قوی بوده که در مراسم جنگیری شرکت میکرده است و بر اثر توهمات ناشی از شرکت در همین مراسم، پسرعموی غزل را که گمان میکرده با غزل در ارتباط است به قتل رسانده. بهزاد به زندان افتاده و البته بعد از ثابت شدن مشکل روحیاش، از آن پس در بیمارستانی روانی بستری شده است. حالا ظاهراً ارتباطی بین کابوسهای غزل و بهزاد وجود دارد…
سینمای ایران برای عقب نماندن از قافله، این سالها چند باری تلاش کرده در ژانر وحشت فیلم بسازد که تمام آنها به دلیل تلقی غلط سازندگانشان درباره موجودیت ترس و وحشت در روح و روان آدمی و البته نوع غلط و عقبمانده پرداخت آن ترسها در ساختار فیلمهایشان، به نتیجهای نرسیدهاند. نمونه متأخرش آن شب (کورش آهاری) است که زور میزند ترسناک باشد اما نیست. دلیلش در بین گفتههایم درباره جنون مشخص خواهد شد. چرا که غالب فیلمهای بهاصطلاح ترسناک سینمای ایران، از مشکلاتی یکسان رنج میبرند. اما اگر قرار باشد جنون را با توجه به ژانر موردنظرش تقسیمبندی کنیم و آن را در کنار آن شب قرار بدهیم که به شکل جالبی همزمان با هم اکران شدهاند، باید بگویم که فیلم قدکچیان (که چهارپنج سالی از ساختش میگذرد و تازه به اکران آنلاین رسیده) فیلم بسیار بهتر و سروشکلدارتر و حتی ترسناکتریست.
عوامل ایجاد ترس حیوحاضرند: دود، افکتهای صوتی ترسناک، پنجرهها و درهایی که مدام باز و بسته میشوند، تابی که برای خودش تکان میخورد، توپی که مدام از بالای پلهها قل میخورد و البته خانهای قدیمی و وهمانگیز که انگار در هر اتاقش روحی سرگردان حضور دارد. این که از تلقی غلط سازندگان فیلمهای ترسناک سینمای ایران حرف زدم، دقیقاً چنین چیزیست. آنها تصور میکنند با نشان دادن چنین مشخصههایی فیلم را ترسناک کردهاند در حالی که اگر کمی به سینمای روز دنیا و فیلمهای ترسناکش مسلط باشند، خبردار خواهند شد که این مولفههای ثابت و قدیمی سینمای وحشت، حالا دیگر کاربرد گذشتهشان را از دست دادهاند و جایشان را به چیزهای دیگری سپردهاند. تماشا نکردن فیلمهای روز دنیا، یکی از عواملیست که موجب میشود فیلمسازان ما در ساخت فیلمهایی در ژانرهایی مشخص، عقبمانده به نظر برسند.
اما با این وجود، همین ابتدای کار باید به کامران قدکچیان آفرین گفت. او که یک همهفنحریف به تمام معنا در سینمای ایران است، حالا در هفتادوسه سالگی و بعد از کارگردانی و تدوین بیش از بیست فیلم، دست به تجربهای باحال زده که نشان میدهد او در این سن و سال هم هنوز عاشق سینما و تعریف داستان است. یکی از نقطههای قوت جنون اتفاقاً همین کارگردانی روان و شناور قدکچیان است. او هیچ صحنهای را ساده برگزار نمیکند. نمابندیهایش همگی فکرشده و دقیق هستند و بهخوبی موفق میشود حالوهوای خفقانآور آن خانه قدیمی را با انتخاب زوایای مناسب و نورپردازی درست به مخاطب القا کند.
یکی از جنبههای موفق کار قدکچیان در این فیلم، ساخت و پرداخت صحنهها و سکانسهاییست که میتوانست خندهدار و حتی مضحک از آب دربیایند. اما خوشبختانه این اتفاق نمیافتد. ساختن فیلم ترسناک و البته کمدی، سختتر از هر ژانر دیگریست. بهخصوص وقتی پای محدودیتهایی در سینمای ما وسط کشیده میشود، رفتن به سمت این دو ژانر و روایت داستانی متناسب، بسیار سخت خواهد شد. آدمهای بسیاری را دیدهام که با تماشای یک فیلم ترسناک خارجی، جلوی چشمهایشان را پوشاندهاند تا روحی را که ناگهان روی صحنه ظاهر میشود نبینند، اما همان روح در یک فیلم ایرانی به مسخره کشیده میشود!
یکی از مهمترین دلایل جدی نگرفتن فیلم ترسناک ایرانی، ضعف در ساختار فیلم است که خودش از عوامل زیادی مانند ضعف در داستانگویی یا پرداخت بد صحنهها و بازیهای بد نشأت میگیرد. اما قدکچیان در این فیلم موفق شده تا حدی این گیروگرفتها را برطرف کند. به همین دلیل است که ما به لحظههای ترسناک فیلم نمیخندیم و حتی خیلی جاها واقعاً میترسیم. نمونه خیلی خوبش جاییست که امیر با شوخی غزل داخل استخر حیاط میافتد. در این صحنه، غزل ابتدا به شوخی خودش میخندد اما کمی بعد متوجه میشود امیر زیر آب مانده است و بیرون نمیآید. او امیر را صدا میزند اما اتفاقی نمیافتد تا اینکه ناگهان بهزاد با چاقویی در دست، به جای امیر از آب بیرون میآید و به سمت غزل هجوم میبرد. این صحنه خوب، واقعاً ترسناک و غافلگیرکننده ساخته و پرداخته شده است.
اما حالا که حرف بهزاد شد، اجازه بدهید از بازی خیلی خوب قربان نجفی در نقش شخصیت روانی داستان حرف بزنم که یکی از مهمترین عوامل بیرون کشیده شدن گلیم فیلم از آب است. قربان نجفی یکی از قدرنادیدهترین بازیگران سینمای ایران است که در نقشهای متنوعی ظاهر شده اما هیچگاه آنطور که باید و شاید دیده نشده است. او کار سختی در این داستان دارد. ترسناکترین لحظههای فیلم به زمانهایی برمیگردد که او در صحنه حضور دارد. یکی از بهترین قسمتهای حضورش هم جاهاییست که به تخت تیمارستان بسته شده و تنها باید با لحن کلام، قدرت نگاه و میمیک چهرهاش بار اصلی را به دوش بکشد. او با نگاههایی نافذ و واقعاً ترسناک، روی همان تخت تیمارستان، کار خودش را به نحو احسن انجام میدهد. هرچهقدر انتخاب زوج میترا حجار و کامبیز دیرباز غلط و بسیار بد است، انتخاب قربان نجفی بسیار درست و بهجاست. او چنان در نقش یک آدم روانی که تصور میکند اجنه بر او مسلط شدهاند فرو رفته که حتی وقتی عکسهایش را میبینیم، میترسیم. عکسهایی که او را هنگام جلسههای احضار ارواح نشان میدهد که پارچهای روی سرش انداخته و به سمت دوربین نگاه کرده است.
اینکه میگویم فیلمهای ترسناک ایرانی مستعد تبدیل شدن به کمدیناخواسته هستند، در یک صحنه خوب و ترسناک فیلم نمود بارزی دارد. جایی که بازی درست نجفی این صحنه را نجات میدهد و اگر او حواسش نبود، همه چیز سقوط میکرد. اشارهام به جاییست که بهزاد، در همان حال که به تخت بسته شده، از این حرف میزند که هنوز هم عاشق غزل است و در ادامه حرفهای جنونآمیزش، کمکم صدایش تغییر میکند، چهرهاش دگرگون میشود و رو به امیر و دوست روانشناس او فریاد میزند: «وضع همهتون خرابه». ادای اشتباه همین جمله، عکسالعملهای بد بازیگر و لحن کلام غلط او میتوانست همهچیز را نابود کند که البته قربان نجفی اجازه این اتفاق را نمیدهد. پس او در ترسناک نگه داشتن این فیلم، نقشی اساسی ایفا میکند، هر چهقدر که همبازیهایش در این کار موفق نیستند.
فیلمنامه پیمان عباسی به همان اندازه که سعی میکند چفتوبست داستان را محکم نگه دارد و روایتی یکدست و قابل فهم ارایه بدهد، در چند مورد ناکام باقی میماند. به عنوان نمونه هیچوقت مشخص نمیشود اصرار امیر برای ماندن در آن خانه قدیمی از کجا نشأت میگیرد. عباسی که انگار خودش هم از این موضوع خبردار است، سعی میکند طی دیالوگی که بین غزل و امیر ردوبدل میشود، این موضوع را پیش بکشد اما مرتکب عذر بدتر از گناه میشود. در این لحظه مورد اشاره، اصرار امیر برای ماندن در آن خانه، توسط او اینگونه توجیه میشود: «همونطور که تو دوس داری از این خونه بری، من دوس دارم بمونم» (نقل به مضمون). توجیهی بیمنطق که باقی داستان روی آن بنا شده است.
نکته دیگری که باز هم در فیلمنامه خودش را نشان میدهد، بلاتکلیفیاش در مواجه شدن با مسئله اجنه است. فیلم تا پایان هم مشخص نمیکند در نهایت اجنه را قبول دارد یا نه. معلوم نمیشود دلیل آنهمه کابوسهای غزل و تغییر صداهایش چیست و نقش و کارکرد مراسم احضار ارواح در داستان کجاست. دکتر روانشناس که قرار است نماد علم و دانش و مبارزه با خرافات باشد، از این حرف میزند که به مراسم جنگیری بومیهای جنوب احترام میگذارد اما بد هم نیست اگر امیر یک قرآن در اتاق غزل قرار بدهد! هر چند فیلمنامهنویس سعی میکند عنصر ترسناک داستان را به موضوعی بومی ربط بدهد و به قول معروف ترسی از جنس همین سرزمین و با توجه به داستانها و افسانههایش بسازد (که تلاشی قابل تقدیر است) اما اگر واضحتر و ملموستر حرف میزد و نقش آیین «زار» که مختص مناطق جنوبی کشور است را پررنگتر نشان میداد قطعاً با فیلم بسیار بهتری طرف بودیم.
غافلگیری پایانی و نقش سیمین در داستان، شاخوبرگ لازم برای یک روایت پروپیمان را میدهد. هر چند مانند بلاتکلیفی در موضع وجود یا عدم وجود اجنه، در مورد سیمین هم بلاتکلیفی خاصی وجود دارد و معلوم نمیشود او چه نقشی در کابوسهای غزل ایفا میکند و تا چه حد برای او نقشه ریخته است. اولین باری که او را در صحنه میبینیم، در یک نمای نزدیک، او سیگارش را در جاسیگاری خاموش میکند و به سمت غزل میرود. در ابتدا این نما بیمعنا به نظر میرسد اما با گرهگشایی پایانی، تازه متوجه میشویم دلیل آن تأکید چه بوده است. این موضوع بار دیگر کوشش درست قدکچیان و استفاده درست او از مصالحی که برای چینش یک ساختار منطقی در اختیار دارد را نشان میدهد.
جنون دیر راه میافتد و تا رسیدن به موضوع اصلیاش خیلی معطل میکند اما بههرحال موفق میشود تا حد زیادی داستانش را بهدرستی تعریف کند و حالوهوای مورد نظر را به مخاطب برساند. به گفته روانشناس داستان، «جُنون» از «جِنون» میآید، به معنای «جنیشده». فیلم هم شخصیت جنیشدهای را به ما معرفی میکند که انگار کابوسهایش کمکم رنگ واقعیت به خود میگیرند و اتفاقی در زندگی گذشتهاش همچنان رهایش نمیکند و حتی تا پای مرگ هم میبردش. در واقع جنون در مرز فیلمی ترسناک / روانشناسانه متوقف میشود اما همین تجربه هم در برهوت فیلمهای پرمدعایی که با تبلیغهای توی ذوقزنندهشان بهزور میخواهند به مخاطب بقبولانند که ترسناک هستند، بسیار خوب و موفقیتآمیز است.
چقدر زیادن بازیگرایی که قدرنادیده نشده هستن…شاید به اندازه ی همونایی که بیش از اندازه لیاقتشون ازشون تقدیر میشه.
صدالبته که این فقط مختص سینمای ایران نیست،ولی طبعا هر چیز منفی ای تو این کشور چندبرابر این دیار و اون دیاره.
و خب ذکر این نکته به نظرم مهمه که خیلی از مردم با دقت فیلم نمیبینن…درست مثل چه میدونم…مثلا غذا خوردنشون…میخورن که بره،که سیر بشن.
نه میفهمن چی خوردن،نه به این اهمیت میدن که چه بلایی داره سر سلامتیشون میاد.
و خب با سر سری فیلم دیدن سلامتی از بین نمیره،ولی ممکنه دو یا چند ساعت از عمرت تلف بشه؟طبعا.
احساس میکنم یخورده قضیه رو پیچیده کردم..
غرض اینکه من مطمئنم اگه از اکثر مردم بپرسید جان کازال کیه؟ باور کنید نمیدونن.
یا مثلا از ۹۰% هوادارای سریال فرندز بپرسید الیوت گولد کیه؟باور کنید نمیدونن.
انگار نقش مکمل بودن….چی بگم؟
من احساس میکنم مردم میخوان همه چی رو توتالیزه کنن رو یه نفر.
یه عده که فقط دنیرو و پاچینو رو میبینن،یه عده هم که فقط دنبل دی لوئیس رو بازیگر میدونن،و صدالبته تو بازیگرای مدرن یه سری بازیگر مکش مرگ ما هستن که خب قطعا از نظر بازی تو نقشهای چند لایه از کری گرانت و جیمز استوارت تواناترن…ولی کی اهمیت میده؟
مگه تو سینمای کلاسیک هالیوود فیلم چندلایه هم وجود داشت که نیاز به همچین رلی باشه؟
نه که نبود،ولی معنا و مفهوم انقدر تو لفافه بود که نیازی نبود انگار.
به عنوان مثال یکی مثل جیگرمون آقای بیلی وایلدر که انقدر شیطون بود که دغدغه هاش رو میچسبوند به عمق کار.
یادمه یه روز سعید روستایی عکس فیلیپ سیمور هافمن رو گذاشته بود تو پیجش،نصف ملت میپرسبدن این کیه،نصف ملتم درباره ی چیزای دیگه کامنت میدادن.
تکلیف فیلیپ و جان تورتورو و سم راکول و کاترین کینر و جنیفر جیسون لی و تونی کولت چی میشه؟
لابد چون خوشگل نیستن؟منطقیه.
البته یه سریاشون اصلا دنبال شهرت نیستن،و خب خیلی دوست دارم بدونم انگیزه ی خانم مارگارت دومونت از بازی تو فیلم گروچو اینا چی بوده؟سادومازوخیسم؟احتمالا.
آه چقدر حرف زدم،میدونم حرفام خام و چرنده و نامنظمه که شما ببخشید.
خسته نباشید.
ارادت…
قدرنادیده*