کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شصت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شصت

  • نام فیلم: غلام‌رضا تختی
  • کارگردان: بهرام توکلی
  • محصول ۱۳۹۷

روایتی از زندگی تختی، از بچگی تا زمان مرگش … فیلم‌های زندگی‌نامه‌ای ساخته می‌شوند تا ما را با جنبه‌های جدیدی از آدم‌هایی که می‌شناسیم و یا نمی‌شناسیم آشنا کنند. اگر قرار باشد یک فیلم همان چیزهایی را که می‌دانیم، با مصلحت‌اندیشی و محافظه‌کاری برای‌مان بازگو کند، فایده‌اش چیست؟ توکلی در جدیدترین فیلمش بسیار دست به عصا، همان چیزهایی را که از تختی می‌دانیم دوباره می‌گوید؛ تختی فیلم او مدام در حال کمک کردن است بدون این که چیز جدیدی در او کشف کنیم و بعدی از شخصیتش را بفهمیم. فیلم ضربه‌ای بزرگ از این ضعف فیلم‌نامه می‌خورد، هر چند صحنه‌پردازی‌های توکلی مثل همیشه عالی‌ست. اما این کافی نیست تا فیلم درجه‌یکی ببینیم. گفتن این نکته هم که برای فیلم زحمت کشیده‌اند و از تمهیدات کامپیوتری به بهترین شکل ممکن بهره برده‌اند، چیزی را عوض نمی‌کند؛ تختی تخت است و بی‌روح.

فیلم‌های دیگر توکلی در «سینمای خانگی من»:

ـ تنگه‌ی ابوقریب (اینجا)

ـ من دیه‌گو مارادونا هستم (اینجا)

ـ اینجا بدون من (اینجا)

ـ پرسه در مه (اینجا)

ـ آسمان زرد کم‌عمق (اینجا)

ـ بیگانه (اینجا)

.

  • نام فیلم: متری شیش‌ونیم
  • کارگردان: سعید روستایی
  • محصول ۱۳۹۷

صمد پلیسی‌ست که پرونده‌های مواد مخدر را دنبال می‌کند. ناصر خاکزاد توزیع‌کننده‌ی معروف مواد مخدر است و صمد هر بار که کسی را در این زمینه دستگیر می‌کند، آن شخص نام ناصر را به زبان می‌آورد. اما رسیدن به ناصر به این راحتی‌ها هم نیست … اولین چیزی که در برخورد با فیلم می‌توان گفت مدت زمان بی جهت طولانی‌اش است. اضافه‌گویی و شعارزدگی مفرط فیلم جدید روستایی به شکلی‌ست که انگار خودش هم نمی‌داند چه‌گونه باید از دستش خلاص شود. البته منبع من نسخه‌ی جشنواره‌ای‌ست و نمی‌دانم در نسخه‌ی اکران عمومی چه‌قدر از زمان فیلم کوتاه شده، اما حتی در صورت کوتاه شدن هم بعید می‌دانم این مشکل چندان رفع شده باشد. فیلم پر از خرده‌داستان‌هایی‌ست که هیچ ربط منطقی‌ای با هم پیدا نمی‌کنند و تنها برای نشان دادن میزان تسلط نویسنده و کارگردان درباره‌ی اوضاع و احوال مملکت و به‌خصوص قشر معتاد و قاچاقچی طراحی شده‌اند. داستان فیلم تا قسمتی که صمد در نهایت ناصر را دستگیر و به زندان می‌فرستد، با تیزبینی و دیالوگ‌نویسی خوب روستایی جذاب پیش می‌رود اما از وقتی که خرده‌داستانی مانند آن پسر و پدر فلج معتاد به میان می‌آید، کم‌کم مسیر داستان عوض می‌شود. روستایی که انگار مقهور ایده‌هایش شده، کم‌کم چیزهای دیگری هم به داستانش اضافه می‌کند که جز به طولانی شدن زمان فیلم، به کار دیگری نمی‌آیند. به عنوان مثالی روشن، نگاه کنید به ماجرای تهمت زدن ناصر به صمد که دو کیلو از موادش را دزدیده. این موضوع به همان سرعتی که مطرح شده بود، با رسیدن فیلم‌هایی که در آن‌ها صمد مشغول وزن کردن مواد کشف شده است، تمام می‌شود، بدون این که بفهمیم اصلاً چه نیازی به مطرح کردنش بود؟ از همه بدتر پایان فیلم و آن جمله‌های شعاری ناصر درباره‌ی زشتی فقر و عقده‌های دوران بچگی‌اش است که به هیچ عنوان باورپذیر نیست. روستایی با کمک محمدزاده سعی می‌کند سکانس ماندگار «سمیه نرو»ی ابد و یک روزش را بسازد که ناموفق است.

فیلم دیگر روستایی در «سینمای خانگی من»:

ـ ابد و یک روز (اینجا)

.

  • نام فیلم: پارادایس
  • کارگردان: علی عطشانی
  • محصول ۱۳۹۳

محسن که یک طلبه است با حرف‌های حاج‌آقا فراستی، مدرس حوزه تصمیم می‌گیرد برای اشاعه‌ی بیش‌تر دین اسلام از فضای مجازی استفاده کند. این موضوع او را با دختری آلمانی به نام آلیشیا آشنا می‌کند. آلیشیا محسن را به آلمان فرامی‌خواند تا در آن‌جا جلسه‌هایی درباره‌ی رویکرد دین اسلام برگزار کند. البته محسن نمی‌تواند تنها به این سفر برود در نتیجه پژمان یکی دیگر از طلاب حوزه و حاج‌آقا فراستی هم در این سفر او را همراهی می‌کنند … ممیزی و حذف بخش‌هایی از فیلم بدجوری به روند داستان و اتفاق‌ها خسارت زده و موجب شده فیلم به‌شدت ریخت‌وپاش و حتی بی‌سروته باشد. البته با قطعیت نمی‌توان گفت اگر تیغ سانسور نبود، با فیلم بهتری طرف بودیم اما به احتمال زیاد این همه شخصیت‌های بی‌کارکرد و بی‌معنا در فیلم وجود نداشتند. شخصیتی مانند سامان، مترجم آلمانی که نقش گنگی دارد و آخرش هم مشخص نمی‌شود ماجرایش چیست. یا از همه مهم‌تر عشق میان آلیشیا و محسن که هیچ مبنایی ندارد و همین‌طور سردستی آغاز می‌شود و به آن نتیجه‌ی قابل پیش‌بینی می‌رسد بدون این‌که لااقل اندکی به پرداخت شخصیت‌های این دو مخصوصاً آلیشیا فکر کنند. مثل تمام کمدی‌هایی که سعی می‌کنند خط قرمزها را بشکنند و بعد طوری وانمود کنند که آن‌ها را نشکسته‌اند، این فیلم هم از همین قاعده پیروی می‌کند و حرف‌هایی می‌زند باب طبع مردم در فشار، اما در نهایت به همان چیزی می‌رسد که باید برسد! بامز‌ه‌بازی‌ها و حرف‌های مهران رجبی اگر نبود، ارتباط برقرار کردن با فیلم، سخت‌تر از این چیزی می‌شد که حالا می‌شود.

فیلم‌های دیگر عطشانی در «سینمای خانگی من»:

ـ در امتداد شهر (اینجا)

ـ تلفن همراه رییس‌جمهور (اینجا)

ـ کاتیوشا (اینجا)

.

  • نام فیلم: اسپایدرمن به سوی اسپایدر ورس (Spider-Man: Into the Spider-Verse)
  • کارگردان‌ها: باب پرسیکتی ـ پیتر رمزی ـ رادنی راتمن
  • محصول ۲۰۱۸

مایلز نوجوانی‌ست که از زندگی روزمره‌اش خسته شده. بر اثر یک اتفاق، عنکبوتی او را نیش می‌زند و ناگهان تبدیلش می‌کند به یک اسپایدرمن جوان. مایلز که تنها از راه اخبار و داستان‌ها، ماجراهای قهرمان محبوب مردم، اسپایدرمن را دنبال می‌کرد، ناگهان خودش را همکار او می‌بیند … این انیمیشن که اسکار هم برده، چندان باب طبع من از آب در نمی‌آید. مضمون داستان همان ایده‌ی همیشگی «انسان معمولی/قهرمان» است که این بار با فرم و حال و هوای دیگری برگزار می‌شود. مشکل من فضای بیش از اندازه شلوغ و مارولی‌اش است که هر چه به سمت انتهایش می‌رویم، از کنترل خارج می‌شود و آدم را به سرگیجه می‌اندازد.

.

  • نام فیلم: اوری: حمله‌ی نظامی (Uri: The Surgical Strike)
  • کارگردان: آدیتا دهار
  • محصول ۲۰۱۹

 هندوستان برای پاسخ حمله‌ی تروریست‌های پاکستانی به یک مرکز نظامی، دست به کار می‌شود. گروهی خبره از سربازان هندی دور هم جمع می‌شوند تا یکی از خطرناک‌ترین مأموریت‌ها را به سرانجام برسانند … این میزان از خشونت و بی‌رحمی آن هم در یک فیلم هندی برایم عجیب و غیرقابل قبول است. هندی‌ها مثل همیشه ساز وطن‌پرستی می‌زنند و میان عشق و وظیفه، وظیفه را انتخاب می‌کنند اما این بار آن را با ملایمت و مهربانی انجام نمی‌دهند. این فیلم رسماً پیامی خشونت‌طلبانه دارد: چشم در برابر چشم. در یکی از عجیب‌ترین صحنه‌هایش، سربازهای هندی، اجساد تروریست‌های پاکستانی را روی هم تلنبار می‌کنند و آتش می‌زنند. فیلم حرف خطرناکی می‌زند که در دنیای پرآشوب امروز، ضرر دارد. رساندن این پیام‌ها، حتی به دشمن (واقعاً معنای این واژه را درک نمی‌کنم. چه کسی بیش‌تر از خود آدم، می‌تواند برای خودش دشمن باشد؟) هم کاری‌ست غیرانسانی.

.

  • نام فیلم: سه غریبه‌ی همسان (Three Identical Strangers )
  • کارگردان: تیم واردل
  • محصول ۲۰۱۸

برادران سه قلوی دیوید، ادوارد و رابرت، بعد از سال‌ها و به شکلی اتفاقی یکدیگر را پیدا می‌کنند و داستان زندگی آن‌ها در رسانه‌ها به‌شدت سروصدا به پا می‌کند. آن‌ها بعد از مدت کوتاهی به شهرت و ثروت فراوانی می‌رسند غافل از این‌که جداسازی این سه برادر، به منظور آزمایشی محرمانه بوده که کلیدش در دوران کودکی آن‌ها زده شده … مستندی جذاب و دیدنی که بسیار سرحال و بانمک شروع می‌شود و هر چه جلوتر می‌رویم به تیرگی و تلخی می‌گراید و این را نه‌تنها در ریتم مستند و داستان تلخش، بلکه در لحن صحبت شخصیت‌های اصلی‌اش که رو به دوربین حرف می‌زنند هم می‌شود به‌راحتی حس کرد. ماجرا بسیار بامزه شروع می‌شود؛ مردی از دوران جوانی‌اش حرف می‌زند، زمانی که برای اولین بار وارد دانشگاه شد و فهمید همگی او را می‌شناسند. پیگیری‌ها به این نتیجه می‌رساندش که او برادر دوقلویی دارد و مدتی بعد حتی قل سومی هم برای آن‌ها پیدا می‌شود و این آغاز ماجرای سه قلوی همسانی‌ست که تا دوران نوجوانی از وجود هم خبر نداشتند. خبری که مانند بمب در جهان صدا می‌کند و آن‌ها را به اوج شهرت و سرمستی می‌رساند اما خبر ندارند که تا مدتی دیگر، سقوط در انتظارشان است. فیلم می‌کوشد به گوشه و کنار زندگی این سه قلوها سرک بکشد و کم‌کم پرده از رازی عجیب بردارد که سرنوشت‌شان را تغییر داده است. زندگی این سه قلوها من را یاد نمایش ترومن انداخت. آن‌ها از همان دوران بچگی هم زیر نظر دوربین محققان و تحت آزمایش‌های مختلف قرار دارند و بعد از به شهرت رسیدن هم سیرک رسانه‌ای که در شبکه‌های مختلف جهان راه می‌افتد، در ادامه‌ی همان زندگی زیر نظر است. آن‌ها زمانی به خود می‌آیند و متوجه دوروبرشان می‌شوند که البته برعکس ترومن بینوا دیگر کار از کار گذشته. قطعاً اگر چنین داستانی نوشته و به فیلم تبدیل می‌شد، هیچ‌کس باورش نمی‌کرد. اما گاهی زندگی عجیب‌تر از فیلم‌هاست.

.

  • نام فیلم: دزدان فروشگاه (Shoplifters)
  • کارگردان: هیروکازو کوریدا
  • محصول ۲۰۱۸

خانواده‌ی شیباتا با دله‌دزدی از فروشگاه‌ها و مغازه‌ها روزگار سختی می‌گذرانند. آن‌ها که در یک دخمه‌ی ریخت‌وپاش و کوچک، به همراه مادربزرگ‌شان زندگی می‌کنند، هر کدام داستانی دارند. با پیدا کردن دختری گم‌شده، خانواده‌ی شیباتا وارد مرحله‌ی جدیدی از زندگی می‌شوند. آن‌ها دختر را هم به کار می‌گیرند تا برای آن‌ها دزدی کند اما وقتی سروکله‌ی خانواده‌ی دختر پیدا می‌شود، همه‌چیز تغییر می‌کند… درام جدید کوریدا، ذره‌ذره و با حوصله شکل می‌گیرد تا در اواخر داستان، چهره‌ای دگرگون از خانواده‌ی شیباتا نشان‌مان بدهد که تکان‌دهنده است. خانواده‌ای که در واقع خانواده نیستند و از این طرف و آن طرف جمع شده‌اند تا در کنار هم روزگار سخت را سپری کنند. جمله‌ی «چه‌قدر خوب بود که آدم خانواده‌ی خودش را انتخاب می‌کرد»، به عنوان شاه‌کلید ورود به مضمون اصلی اثر عمل می‌کند.

فیلم دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»:

ـ مابوروسی (اینجا)

.

  • نام فیلم: صعود انفرادی (Free Solo)
  • کارگردان‌ها: جیمی چن ـ الیزابت چای واسارهلی
  • محصول ۲۰۱۸

 آلکس هانولد صخره‌نورد ماهری‌ست که صخره‌های صعب‌العبوری را بدون طناب و تجهیزات بالا رفته و هر بار هم خطر مرگ تهدیدش کرده اما او بی‌توجه به این موضوع، همیشه بالا رفتن از صخره‌های بلندتر و خطرناک‌تری را هدف می‌گیرد … مستند اسکارگرفته‌ی سال ۲۰۱۸، درباره‌ی انسانی‌ست که نمی‌خواهد و نمی‌تواند مثل دیگران عادی زندگی کند. انسانی که بالا رفتن از صخره‌های ترسناک، بخشی از زندگی اوست و در جهت اثبات خودش. انگار بدون صعود، چیزی کم دارد. زندگی او در یک ون خلاصه شده، غذایش سبزیجاتی‌ست که با هم قاطی می‌کند و اعتقاد دارد اگر قرار باشد بین یک زن و صعود کردن به قله، یکی را انتخاب کند، قطعاً صعود را انتخاب می‌کند. این زندگی مختصر و مفید و دیوانه‌وار مردی‌ست که صعود از صخره‌های ترسناک ـ که فاصله‌ی او را تا مرگ دل‌خراش بسیار کم می‌کنند ـ برایش چیزی بیش از زندگی کردن است. در بخشی از فیلم او جمله‌ای حکیمانه به زبان می‌آورد که کلید ورود به دنیای ذهنی این مرد است: فقط شاد بودن چیزی نیست که دنیا را جلو ببرد. با خوشحال بودن هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. باید کاری کرد.

.

  • نام فیلم: کفرناحوم (Capernaum)
  • کارگردان: نادین لبکی
  • محصول ۲۰۱۸

زین نوجوانی لبنانی‌ست که زندگی نکبت‌باری را با خانواده‌ی پرجمعیتش می‌گذراند. او که همیشه غمگین و عبوس است، تلاش می‌کند خانواده‌اش را راضی کند تا خواهر کوچکش را به عقد مردی بسیار بزرگ‌تر از خود در نیاورند. هر چند تلاش او بی‌ثمر می‌ماند. با رفتن خواهر، زین هم از خانه فرار می‌کند و با مهاجری اتیوپیایی به نام راحیل آشنا می‌شود که او هم زندگی نکبت‌باری دارد … نادین لبکی زیبارو، تلاش کرده تا جایی که می‌تواند به واقعیت‌ها نزدیک شود تا اوضاع و احوال زندگی حلبی‌نشین‌های لبنانی را با گوشت و خون حس کنیم. او برای رسیدن به این هدف، با جسارت هر چه تمام‌تر از واقعیت‌های دوروبرش الهام گرفته، چه در زمینه‌ی پرداخت داستان که حتی جزییاتی نظیر یخ و شکر خوردن زین به خاطر شدت گرسنگی کاملاً واقعی‌ست و چه در زمینه‌ی انتخاب بازیگرها که همه‌شان از اهالی همان حلبی‌آباد لبنان هستند و بدبختی را با تمام وجود خود احساس کرده‌اند. زین الرافیا، بازیگر نوجوان جذاب فیلم هم یک پناه‌جوی سوری‌ست و البته فیلم روی شانه‌های او سوار است. یک بازیگر شگفت‌انگیز و ذاتی، که مخاطب را به حیرت وامی‌دارد. چه آن جا که در سکوت، اشک می‌ریزد و غم‌های فراوانش را در دل پنهان می‌کند، چه آن جا که دست به عمل می‌زند، فحش می‌دهد و دعوا می‌گیرد تا حقش را از زندگی بگیرد.

.

  • نام فیلم: میلیونر میامی
  • کارگردان: مصطفی احمدی
  • محصول ۱۳۹۷

کسری قصد دارد پول بیمه‌ی عمرش را بگیرد و برای این کار باید جسدی جور کند تا آن را به جای خود جا بزند. او برای این کار با مرد کلاشی به نام محسن مشورت می‌کند. محسن برای به سرانجام رساندن این موضوع و به دست آوردن سهمی از پول هنگفت بیمه، نقشه‌هایی در سر دارد … تا نیم ساعت ابتدایی، همه‌چیز جفت‌وجور است؛ موضوع جالب است، ایده‌ها بامزه هستند و صحنه‌های بانمکی هم می‌بینیم مثل آن جا که می‌خواهند رضا را آتش بزنند اما کبریت‌ها عمل نمی‌کنند و رضا هم که دیوانه است در حالی که با نفت خیس شده، لبخندی به لب دارد و منتظر آتش گرفته شدن است. این لحظه‌ها نوید کمدی فوق‌العاده‌ای می‌دهند که در ادامه، افکارمان نقش بر آب می‌شود. فیلم‌های ما چهل‌پنجاه دقیقه بیش‌تر دوام ندارند. بعد از آن همه‌چیز از هم می‌پاشد و از بین می‌رود. میلیونر میامی میتوانست کار خوب و حتی فوق‌العاده‌ای باشد اگر نیمه‌ی دومش درست از کار در می‌آمد. اگر آن نریشن‌های بی‌معنا و بی‌مزه‌ی پایانی که از سرنوشت هر کدام از شخصیت‌ها حرف می‌زند و برایش هیچ مقدمه‌چینی هم نشده بود، نبودند. اگر ماجرای جسد سفیر کنگو نبود و یا طور دیگری پرداخت می‌شد. اگر ماجرای لوس مرد گزارشگر که آتیلا پسیانی نقشش را بازی می‌کند، نبود و بی‌خود و بی‌جهت در میان داستان اصلی پرسه نمی‌زد. اگر شخصیت عمه، پرداخت بهتری داشت و … .

فیلم دیگر احمدی در «سینمای خانگی من»:

ـ نزدیک‌تر (اینجا)

.

  • نام فیلم: چهل‌وهفت سیاه (Black ’47)
  • کارگردان: لنس دیلی
  • محصول ۲۰۱۸

 مارتین سربازی ایرلندی‌ که برای ارتش انگلیس می‌جنگیده، بعد از مدتی فرار می‌کند و به ایرلند برمی‌گردد. اما اطرافیانش او را خائن می‌دانند. او که در زمان غیبتش خانواده‌اش را از دست داده، تصمیم دارد انتقام آن‌ها را از انگلیسی‌ها بگیرد. در این میان، کارآگاه هانا که او هم یک ایرلندی‌ست به همراه یک افسر عالی‌رتبه‌ی انگلیسی به دنبال مارتین هستند … فیلم به‌سختی پیش می‌رود و از جایی به بعد به دام تکرار می‌افتد؛ مارتین مدام این و آن را می‌کشد و پشت سرش جسد باقی می‌گذارد و از آن طرف هانا و افسر انگلیسی سر می‌رسند و با صحنه‌ای دهشتناک مواجه می‌شوند و دوباره همین مسیر طی می‌شود. لاغر بودن داستان و جذابیتی که بعد از چند دقیقه از بین می‌رود، فیلم را تبدیل به اثری کند و خسته‌کننده می‌کند که حتی در صحنه‌های پایانی که مارتین و هانا دست به یکی می‌کنند هم جانی نمی‌گیرد.

.

  • نام فیلم: شیاد (The Imposter)
  • کارگردان: برت لیتون
  • محصول ۲۰۱۲

نیکولاس بارکلی سیزده‌ساله ناپدید می‌شود و جستجوی خانواده برای یافتن او بی‌فایده است. سه سال بعد، در شهری در اسپانیا جوانی به خانواده زنگ می‌زند و اعلام می‌کند که نیکولاس گمشده‌ی آن‌هاست … یک مستند تکان‌دهنده و نفس‌گیر. فیلم ایده‌ی محشری را دستمایه قرار داده و نه‌تنها ماجرای ناپدید شدن نیکولاس نوجوان را دنبال می‌کند و می‌خواهد به نتیجه برساند، بلکه زندگی فردریک بوردین را هم نشانه گرفته است. جوانی شیاد که در طول زندگی‌اش به جلد آدم‌های زیادی رفت و به جای آن‌ها و با اسم آن‌ها زندگی کرد. بخشی از ماجرا از زبان بوردین تعریف می‌شود. در ابتدا تصور می‌کنیم او یک بازیگر است از بس که نوع حرف زدن و نگاه‌ها و مکث‌هایش شبیه بازیگران حرفه‌ای‌ست. اما وقتی تصاویر واقعی او را در زندان می‌بینیم، متوجه می‌شویم او بوردین واقعی‌ست و بی‌جهت نیست که به‌راحتی می‌تواند در جلد دیگران فرو برود. این مستند پله به پله، ماجرا را پیگیری می‌کند و با مکث‌ها و بزنگاه‌های درست، دو خط داستانی بالا را به هم وصل می‌کند و فوق‌العاده به پایان می‌رساند.

.

  • نام فیلم: جریان نهفته (Undertow)
  • کارگردان: دیوید گوردون گرین
  • محصول ۲۰۰۴

دیل مرد سرکشی‌ست که بعد از آزادی از زندان، نزد برادرش جان و دو پسر او کریس و تیم می‌آید تا مدتی را کنار آن‌ها زندگی کند. با ورود به خانه، مشخص می‌شود دیل دنبال سکه‌های طلایی‌ست که جان آن‌ها را در خانه مخفی کرده است … نیمه‌ی ابتدایی فیلم و ورود دیل به خانه‌ی آرام جان و پسرهایش، ریتم خوبی دارد. رو شدن آن چهره‌ی دیگر دیل و پس‌زمینه‌ای که منجر به کینه‌اش از جان شده، موتور محرک خوبی‌ست تا چهل دقیقه‌ی ابتدایی را با هیجان دنبال کنیم. اما بعد از کشته شدن جان به دست دیل و فرار بچه‌ها، داستان از ریتم می‌افتد و جذابیت‌ها رنگ می‌بازد. آشنایی کریس با دختر آواره یا کار کردن پسرها در خانه‌ی زوج سیاه‌پوست، ایده‌هایی تکراری و دم‌دستی هستند که نیمه‌ی دوم را تبدیل می‌کند به اثری کند و کشدار و بی‌مزه.

فیلم‌های دیگر گوردون گرین در «سینمای خانگی من»:

ـ قوی‌تر  (اینجا)

ـ جو (اینجا)

.

  • نام فیلم: فروافتاده (Fallen)
  • کارگردان: گریگوری هابلیت
  • محصول ۱۹۹۸

کارآگاه جان هابز قبل از اعدام یک قاتل زنجیره‌ای خطرناک که خودش دستگیر کرده، با او ملاقاتی می‌کند. رفتارهای عجیب قاتل در این ملاقات، هابز را متعجب می‌کند و زمانی که مشخص می‌شود حتی بعد از اعدام قاتل هم باز به شیوه‌ی او قتل‌های دیگری صورت می‌گیرد، این تعجب و البته ترس بیش‌تر می‌شود … نیمه‌ی اول فیلم جذاب نیست، داستان پخش‌وپلاست و بی‌جهت به مسیرهایی می‌افتد که نباید بیفتد. اما در نیمه‌ی دوم، و زمانی که ماجرای عزازیل مشخص می‌شود، هم ریتم فیلم بهتر می‌شود و هم داستان جذاب‌تر. نحوه‌ی انتقال روح شیطانی از جسمی به جسم دیگر، از آن ایده‌های جذابی‌ست که اجرای خوبی هم دارد.

.

  • نام فیلم: مرد تاریکی (Darkman)
  • کارگردان: سم ریمی
  • محصول ۱۹۹۰

چهره‌ی پیتون بر اثر حادثه‌ای که دارودسته‌ی مردی خبیث بر سرش می‌آورند، از ریخت می‌افتد و او تبدیل می‌شود به مرد تاریکی. در حالی که همسرش تصور می‌کند پیتون در آن حادثه‌ی کذایی مرده، اما مرد تاریکی دورادور مراقب اوست در عین حالی که قصد دارد انتقام این اوضاع ترسناک را از مسببینش بگیرد … فیلمی سیاه و تیره و تار با فضایی مالیخولیایی. سم ریمی فیلمی فانتزی از شخصیتی می‌سازد که قرار نیست برعکس نامش تبدیل شود به یک ابرقهرمان نفوذناپذیر. هر چند در انتها او با صورتی دیگر در میان جمعیت و از دیدرس زن دور می‌شود، اما زنده ماندن و ادامه دادن او از جنس ادامه دادن‌ها و نامیرا بودن‌های کسانی مثل بتمن نیست، بلکه حسی از تنهایی و پوچی را به همراه دارد. ریمی اصراری ندارد تا صحنه‌هایش هر چه واقعی‌تر به نظر برسد. جذابیت این فیلم‌های رده ب، به همین چیزهایش است.

.

  • نام فیلم: خانه‌ی بیگانه‌ها (House of Strangers)
  • کارگردان: جوزف ال منکیه‌ویچ
  • محصول ۱۹۴۹

مکس بعد از هفت سال تحمل زندان به بانک خانوادگی‌اش برمی‌گردد، جایی که حالا سه برادر دیگرش مسئولیت گرداندن آن را به عهده دارند. مکس برگشته تا انتقام سختی از برادرها بگیرد و برای این کارش هم دلیل قانع‌کننده‌ای دارد … فیلم شروع فوق‌العاده‌ای دارد؛ مردی وارد بانک می‌شود. همه به او نگاه می‌کنند. پلیس‌های محافظ بانک انگار که منتظرش بوده‌اند، سعی می‌کنند او را از ورود به بانک منع کنند. اما او بی‌توجه به آن‌ها برای دیدار صاحبان بانک به اتاق‌شان می‌رود. سه مردی که در اتاق هستند، سعی می‌کنند او را با پول تطمیع کنند، اما او آمده تا انتقام بگیرد. دقایقی می‌گذرد تا متوجه بشویم این مردها برادران او هستند و داستان از جایی آغاز می‌شود که با حرکت دوربین به بالای پله‌های خانه‌ی محل زندگی این خانواده، به گذشته فلش‌بک می‌زنیم. فیلم به‌خوبی رابطه‌ی بین پدر و پسرهایش را ترسیم می‌کند. پدر با بازی فوق‌العاده‌ی ادوارد جی رابینسون عاشق مکس است؛ تا او نیاید، کسی حق شام خوردن ندارد. بهترین اتاق بانک متعلق به مکس است و او اجازه دارد جلوی همه نامزدش را ببوسد. اما بقیه‌ی پسرها مدام با طعنه و بی‌توجهی‌های پدر مواجه می‌شوند و همین امر کم‌کم آن‌ها را به جایی می‌رساند که از ورشکست شدن سوءاستفاده می‌کنند تا پدر را به مخمصه بیندازند و به قول خودشان انتقام تمام این سال‌ها را بگیرند. در نتیجه آن صحنه‌ی ابتدایی که پدر درون وان حمام از پسر بزرگ می‌خواهد پشت او را شستشو بدهد، با آن صحنه‌ای عوض می‌شود که پدر در بستر بیماری از پسر می‌خواهد به او کبریت بدهد تا سیگارش را روشن کند اما پسر وقعی نمی‌نهد. فیلم با داستانی جذاب و گیرا سیر از هم پاشیدن این خانواده‌ی اصالتاً ایتالیایی را تعریف می‌کند. خانواده‌ای که برای رسیدن به پول و ثروت به آمریکا آمده‌اند اما همان‌طور که مادر پیر خانواده در صحنه‌ای توضیح می‌دهد، در واقع همه‌چیز را از دست داده‌اند هر چه‌قدر هم که صاحب ثروت شده باشند.

.

  • نام فیلم: طعم عسل (A Taste of Honey)
  • کارگردان: تونی ریچاردسون
  • محصول ۱۹۶۱

جو (جوزفین) دختری‌ست که با مادر سربه‌هوا و بی‌قیدش هلن زندگی می‌کند. هلن در آستانه‌ی پیری، دوباره هوس ازدواج به سرش زده اما جو که دختری‌ست عصبی و رک، از این ازدواج راضی نیست و مدام مادر را سرزنش می‌کند تا این‌که خودش عاشق پسری سیاه‌پوست می‌شود … یک داستان ملایم از مادر و دختری که در نهایت فقط می‌توانند با هم‌دیگر زندگی کنند. مادر که خودش هم‌چنان سر پرشوری دارد، وقتی می‌فهمد جو قصد ازدواج دارد به او نهیب می‌زند که به جای این کار احمقانه، از زندگی‌اش لذت ببرد. جو هم با این‌که عاشق سیاه‌پوست شده اما نمی‌تواند این موضوع را برای مادر بپذیرد. او با کنایه‌های نیش‌دار و جمله‌هایی بامزه، شوهر مادر را می‌نوازد که یکی از جذابیت‌های فیلم همین کنایه‌های جوست. جو از همان ابتدا تنفرش را از مادر شدن و زن بودن بیان می‌کند. حتی هیبتش هم هیچ به دخترها شبیه نیست و در نهایت هم وقتی فیلم تمام می‌شود، با وجود حاملگی ناخواسته، نه بچه‌ای به دنیا آورده و نه مردی در کنارش قرار گرفته. ترس او از مادر شدن انگار ترسی معناشناختی‌ست. این موضوع را در صحنه‌ای متوجه می‌شویم که بعد از خبر بارداری‌اش، چند روز به‌شدت در فکر فرو می‌رود و یک بار، در حالی که در قبرستانی قدم می‌زند، پرنده‌ای مرده را روی زمین می‌بیند. این‌جاست که می‌توانیم فکرش را بخوانیم: او از مادر شدن متنفر است چون از مُردن می‌ترسد.

.

  • نام فیلم: گربه‌ی سیاه (Kuroneko)
  • کارگردان: کانِتو شیندو
  • محصول ۱۹۶۸

دو زن توسط چند سامورایی مورد تجاوز قرار می‌گیرند و در آتش می‌سوزند. حالا روح آن‌ها به سراغ سامورایی‌ها می‌آیند تا انتقام بگیرند … موقعیت اولیه‌ی فیلم، درست مانند اثر معروف‌تر شیندو، یعنی اونیباباست. در این‌جا هم مانند آن‌جا، دو زن در کلبه‌ای میان بامبوها منتظر بازگشت مردی هستند. درست مثل آن فیلم، این‌جا هم زن‌ها شخصیت‌های اصلی فیلم هستند و محیط پیرامون‌شان پر شده از وحشت و جنگ و نیستی. شیندو، با نورپردازی‌های موضعی و با حرکات دوربین آرام و سنگینش، همراه با موسیقی خلسه‌آور و در عین حال وهم‌انگیز، فضایی می‌سازد که عنصر وحشت بر آن غلبه دارد و چیزی‌ست بین خیال و واقعیت. این‌جا، خون‌آشام‌ها، تعریفی شرقی پیدا کرده‌اند: زن‌های گربه‌ای که خون سامورایی‌ها را می‌مکند.

فیلم‌های دیگر کانِتو شیندو در «سینمای خانگی من»:

ـ بچه‌های هیروشیما (اینجا)

ـ جزیره‌ی خلوت (اینجا)

ـ اونی‌بابا (اینجا)

.

  • نام فیلم: گربه‌ی وحشی (The Wildcat)
  • کارگردان: ارنست لوبیچ
  • محصول ۱۹۲۱

ستوان الکسیس که مردی اغواگر است و تمام زن‌های شهر عاشق او هستند، قرار می‌شود به ایستگاه نظامی اعزام شود اما در میان راه گرفتار گروهی وحشی می‌شود که رییس‌شان دختری به نام ریشکاست. ریشکا، دل در گرو الکسیس می‌بندد در حالی که دختر ژنرال در ایستگاه نظامی هم منتظر ورود ستوان است … یک کمدی‌رومانتیک صامت که جزو فیلم‌های اولیه‌ی لوبیچ محسوب می‌شود و پر است از شوخی‌های موقعیتی که در طول داستان پخش شده‌اند و لوبیچ به‌موقع از هر کدام‌شان استفاده می‌کند. او حتی از فیلترهایی استفاده می‌کند که شکل و شمایل قاب‌هایش را بر حسب موضوع صحنه مدام تغییر می‌دهد و این خودش عامل دیگری‌ست که فضای کمدی اثر را می‌سازد. بعد از گذشت چیزی نزدیک به صد سال از زمان ساخت فیلم، هنوز هم می‌توان آن را دید و خسته نشد، اتفاقی که برای خیلی از فیلم‌های سینمایی امروزی ما امکان‌پذیر نیست!

فیلم‌های دیگر لوبیچ در «سینمای خانگی من»:

ـ مغازه‌ی گوشه‌ی خیابان (اینجا)

ـ بیوه‌ی شادان (اینجا)

ـ بودن یا نبودن (اینجا)

ـ بهشت می‌تواند منتظر بماند (اینجا)

.

  • نام فیلم: لولیدن (Squirm)
  • کارگردان: جف لیبرمن
  • محصول ۱۹۷۶

طوفان سهمگینی باعث می‌شود دکل‌های برق زمین بیفتند و از برخورد جریان برق‌های فشار قوی با زمین، کرم‌هایی ترسناک و مهیب به آدم‌های شهر حمله کنند … یک فیلم جمع‌وجور حادثه‌ای / ترسناک، درباره‌ی کرم‌های آدم‌خواری که از سروکول یک شهر بالا می‌روند. فیلمی که در ۲۴ روز فیلم‌برداری شد و از ۲۵۰ هزار عدد کرم برای پیش بردن داستان در آن استفاده شد. لولیدن به معنای واقعی کلمه، فیلمی‌ست مهجور و کم‌تر دیده‌شده اما هنوز سرپا و در قسمت‌هایی جذاب و واقعاً ترسناک. صحنه‌ای که کرم‌ها کل خانه را در برمی‌گیرند و آدم‌های داستان در آن غرق می‌شوند، هنوز هم دیدنی‌ست. فیلمی کم‌خرج که قابلیت تبدیل شدن به یک اثر کالت را دارد. باید با دقت نظر نگاهش کرد و از آن لذت برد.

.

  • نام فیلم: ماشین‌هایی که پاریس را خوردند (The Cars That Ate Paris)
  • کارگردان: پیتر ویر
  • محصول ۱۹۷۴

آرتور به همراه دوستش در مسیر دهکده‌ای کوچک با دیدن ماشینی که به سمت آن‌ها حمله‌ور شده، دچار سانحه می‌شوند و در اثر این سانحه، دوست آرتور می‌میرد و خودش در روستای نزدیک محل حادثه بستری می‌شود. روستایی با آدم‌هایی عجیب که اجازه‌ی خروج آرتور حتی بعد از بهبودی را هم به او نمی‌دهند. او در روستا می‌ماند و دست به کارهای مختلفی برای گذران زندگی می‌کند در حالی که متوجه می‌شود اهالی روستا به ماشین‌های تصادفی و حادثه‌دیدگان تصادف، علاقه‌ی عجیبی دارند! … یک کمدی عجیب و غریب که انگار به شکل عامدانه‌ای بد و بی‌سروته ساخته شده. می‌توان این موضوع را از اسم فیلم آغاز کرد که آدم را به اشتباه می‌اندازد: پاریس، در این فیلم پایتخت فرانسه نیست، بلکه شهری‌ست کوچک در استرالیا که داستان فیلم در آن می‌گذرد. همان نمای ابتدایی که زن و مردی مشغول رانندگی هستند و سیگار می‌کشند و نوشابه می‌خورند، در واقع پارودی یک تبلیغ معروف تلویزیونی در همان زمان ساختن فیلم بوده. لوکیشن محل داستان هم به شکل جالبی فیلم‌های وسترن را به یاد می‌آورد و حتی یکی از صحنه‌هایش با آدم‌بدهایی که لباس کابوی‌ها را پوشیده‌اند، به تمامی از روی فیلمی وسترن برداشته شده است. رفتار آدم‌ها عجیب است؛ معلوم نیست چرا نمی‌گذارند آرتور از شهر برود. معلوم نیست اهالی پاریس چرا ماشین‌های تصادفی را قطعه‌قطعه و قطعات را بین خودشان تقسیم می‌کنند. مشخص نمی‌شود اصلاً منظور از این داستان چیست. اما همه‌ی این ابهامات به معنای بد بودن فیلم نیست، این فیلم عامدانه بی‌سروته به نظر می‌رسد و همین جذاب است.

فیلم دیگر ویر در «سینمای خانگی من»:

ـ راه بازگشت (اینجا)

۴ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شصت”

  1. behnam گفت:

    Kuroneko
    سلام
    دیدمش چسبید

  2. یونس گفت:

    سه برادر دوقلو

  3. سلام گفت:

    نادین لبکی زیبارو .بد نیست البته چندان زیبارو هم نیست تا به قول حافظ فدای چاک پیراهنش رویم.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم