یینیانگ از طرف راهب اعظم مأمور میشود تا تیان جیان پسرعمویش، حاکم یکی از ایالتهای چین در قرن هفتم میلادی را بکشد … فیلم عامدانه به سمت درامپردازی و سبک «ووشیاپیان» یا همان فیلمهای «رزمی/پروازی» به سبک ببر خیزان، اژدهای پنهان (ژانگ ییمو) نمیرود هر چند لحظاتی در جنگهای تنبهتن میبینیم که آدمها به سبک همان فیلمها از روی زمین بلند میشوند اما تأکید چندانی روی این ماجرا صورت نمیگیرد. کارگردان تلاش میکند ریتم کند و کشدار و باطمأنینهی فیلمش را تا پایان ادامه بدهد و به جای غلوشدگی عامدانه و جذاب آن نوع فیلمها، مخاطب را محو طبیعت و احساسات آدمهایش بکند. از همین روست که به نظر برخی از جمله نگارنده، ریتم فیلم کشنده است!
فیلم به آسیبهای جنگ میپردازد و به آدمهایی که میخواهند خودشان را از آسیب مصون نگه دارند اما امکانش نیست. دختر داستان ناگهان از میانههای فیلم است که اهمیتی اساسی پیدا میکند و انگار ضایعات جنگ مستقیماً گریبان او را میگیرد. از یک طرف برادرش و از طرف دیگر مرد عاشق که طی دو داستان جداگانه این مرد عاشق ربط مستقیمی به مرگ برادر پیدا میکند. فیلم صحنههای جنگیاش را خوب ساخته و پرداخته است و داستانش را هم روان روایت میکند.
فضاسازی این داستان کُندِ خاکستریرنگ، چشمگیر است. روایت آدمهایی تنها که چه در فومن باشند، چه در تهران و چه حتی در کرهی ماه، همچنان و همیشه تنها هستند و خواهند ماند. پیرمردِ همیشهچتربهدست، که در انتظار ریزش باران است، پیرمردی وسواسیست (او هنگام غذاخوردن در رستوران هتل، اول قاشق و چنگالها را بررسی میکند و هنگام خوابیدن، بالشها را بو میکشد) که با ورود به تهران، با احتیاط کامل تلاش میکند از بدیها و زشتیها دور بماند و بدون قاطی شدن در یک ماجرای جدید، تنها به دنبال دوست قدیمیاش بگردد. اما این شدنی نیست. اویی که در فومن، با در و پنجرههایی باز، در خانه مینشست و احتمالاً هوای سالم استنشاق میکرد، حالا در تهران، بلافاصله بعد از باز کردن پنجرهی اتاق هتلش و با هجوم سروصدا به داخل فوراً آن را میبندد و خودش را در اتاق حبس میکند. هر چند پیرمرد میخواهد پیلهی تنهایی خود را حفظ کند اما در طی این مسیر، با آشنایی با چند نفر، مخصوصاً یک دختر جذاب و بامزه، انگار زندگیاش عوض میشود. او کمکم خودش را وارد ماجرای دختر میکند و هر چه جلوتر میرویم، میفهمیم به رغم اختلاف سنی زیاد بین او و دختر، انگار قضیهی عشق و عاشقی در میان است. در لحظات پایانی پیرمرد با دیدن دوست قدیمیاش میفهمد که هیچچیز دیگر مثل گذشتهها نیست و آدمها خیلی فرق کردهاند پس حالا باید زندگی گذشته را کنار گذاشت و رفت زیر باران، حتی اگر بارانش اسیدی باشد …
فیلیپ مارلو کارآگاه خصوصی معروف قصد دارد یکی از پروندههای جنایی خود را به شکل داستان به چاپ برساند. آشنایی او با رئیس و معاون انتشاراتی، باعث میشود او قبل از چاپ کتاب، وارد یک ماجرای جنایی جدید شود … روی پوستر فیلم جملهی تبلیغاتی جالبی نوشته شده است: «شما و رابرت مونتگمری با هم راز یک جنایت را کشف خواهید کرد» این جمله دقیقاً اشارهایست به ساختار جذاب فیلم؛ کل فیلم از زاویهی دید (نمای نقطهنظر) فیلیپ مارلو روایت میشود و بازیگران دیگر تا انتهای داستان، رو به دوربین (مارلو) حرف میزنند. این رویکرد تجربی و جذابیست که با توجه به زاویهی دید اول شخص رمان چندلر بسیار مناسب مینماید. هر چند به دلیل امکانات فنی کم و عملکرد پایین دوربین در زمان ساخت فیلم، امروزه دیگر این نمای نقطهنظر چندان طبیعی به نظر نمیرسد و گافهای فراوانی هم دارد، اما در زمان خود ساختاری متفاوت و عجیب محسوب میشد. متأسفانه هیچگاه نه با رمانهای چندلر و نه با فیلمهایی که از روی رمانهایش اقتباس میشود، ارتباط برقرار نکردهام و این فیلم هم شامل همین قانون است!
جک، همسر و دو دختر کوچکش به کشوری در آسیای جنوبشرقی سفر میکنند تا جک به عنوان مهندس در شرکتی به نام کاردیف که برای نوسازی مراکز آبرسانی است، کار کند. ورود آنها همزمان میشود با شورش عدهای از شورشیها که قصد دارند جلوی این شرکت را بگیرند و مهندسین آن را ترور کنند. ناگهان جک و خانوادهاش خودشان را در جهنمی ترسناک مییابند … فیلم هیجان خالص است. قصهی فرار جک و خانواده، قصهای سرراست و بدون حاشیه است که در آن فقط فرار و فرار اهمیت دارد. فیلم یک لحظه از نفس نمیافتد و به سبک فیلمهای هیجانی، مهلکه هر لحظه برای شخصیتهای داستان تنگ و تنگتر میشود. فیلم در پس حرفهایی دربارهی استثمار کشورهای جهانسوم توسط جهاناولیها که از زبان هلموند بیان میشود، باز هم به خانواده میپردازد. در تمام طول این تعقیبوگریز، جک، خانوادهاش را چنان در آغوش میگیرد که هر آدم ضدخانوادهای هم هوس میکند برای خودش خانوادهای دستوپا کند! اینجاست که میگویند اتفاقاً هالیوود بر خلاف تمام ظواهرش به شدت داشتن خانواده را ارجح میداند و سینماییست خانوادهدوست. پیام این است که این پدر و مادر و بچهها، به رغم تمام مشکلات، تمام سیاستبازیها و تمام استثمارهایی که وجود دارد، باید در کنار هم بمانند و نجات پیدا کنند. شخصیتهای این داستان، بسیار کلیشهای و سرراست هستند. پیچوخمی ندارند و این شاید از ضعفهای فیلم حساب شود.
فیلم دیگر همین کارگردان در «سینمای خانگی من»:
ـ آنچه در زیر، در بالا (اینجا)
ایمی دختر جوانیست که دربارهی رابطهبرقرارکردن با مردان هیچ حدومرزی نمیشناسد. او که در یک مجلهی زرد کار میکند، مأمور میشود با یک دکتر جراح مصاحبهای ترتیب بدهد و این آغاز تحول اوست … وای به روزی که هنرپیشهی نقش اصلی، مخصوصاً اگر خانم باشد به دل آدم ننشیند! امی شومر که نویسندهی این کمدی هم هست، از آن چهرههایی دارد که تحمل کردنش برایم سخت است و اینگونه به خودی خود، نیمی از جذابیت فیلم از بین میرود. مشکل دوم اینجاست که کنایهها و استعارههای دیالوگهای پرشمار فیلم را کسانی متوجه میشوند که در آن فرهنگ رشد کرده باشند و با آدمها و مکانهای آن دیار کاملاً آشنایی داشته باشند. پس نیمی دیگر از جذابیت فیلم هم اینگونه از بین میرود. دیگر چه باقی میماند؟!
خانم گیدنز مسئولیت پرستاری از یک خواهر و برادر ثروتمند را در ویلایی درندشت و سرسبز برعهده میگیرد. او کمکم متوجه میشود بچهها چندان عادی نیستند … وقتی همان ابتدای فیلم، خانم گیدنز از خیالات خود بیرون میآید و میفهمیم که روبهروی عموی ثروتمند بچهها نشسته و در حین گوش کردن به حرفهای او، به خیالات پناه برده است، فکر میکنیم با زنی دچار اوهام طرف هستیم که در دنیای هپروت زندگی میکند. حتی وقتی در ادامهی داستان و ورود به آن عمارت بزرگ، صداهایی میشنود و چیزهایی عجیب میبیند هم باز نمیتوانیم به او حق بدهیم. اما بالاخره از جایی به بعد شکمان به یقین تبدیل میشود که گیدنز چندان هم دچار خیالات نشده است. فیلم حالا دیگر ریتمی کند و کشدار دارد اما توانسته بچهها را واقعاً شیطانی جلوه بدهد.
این فیلم مهجور مجارستانی متعلق به سال ۱۹۵۷ است و کارگردان ناشناختهاش ۲۲ فیلم در کارنامه دارد که هیچکدام را ندیدهام. این فیلم دربارهی معلمیست که با نوشتن یک مقاله، بدون اینکه قصدی در کار باشد، وارد مقولههای سیاسی میشود و از نوشتهاش هزار جور تعبیر و تفسیر بیرون میکشند و در نهایت هم همان مردمی که تا دیروز حمایتش میکردند در یک لحظه با او مخالف میشوند و به قصد تکهپارهکردنش به او هجوم میآورند. فیلم طنز تلخیست دربارهی سیاست کثیف و بیهویتی اکثریت جامعه.
بونزو بازیگر مطرح تئاتر که تمام عمرش در نقشهای کلیدی نمایشنامههای شکسپیر بازی کرده، حالا در دویستوبیستوهفتمین اجرای شاه لیر، دچار سرگشتگی و پوچی شده و کارش به جایی رسیده است که حتی دیالوگهایش را به هم به یاد نمیآورد، در حالی که تنها چند دقیقه به اجرا باقیست. سنگ صبور او، جامهدار او، نورمن، تنها کسیست که میتواند «آقا» را برای آخرین اجرایش آماده کند … فیلم عرصهی هنرنمایی دو پیرمرد بازیگریست که بازیشان مو بر تن آدم راست میکند. فرو ریختن هاپکینز و گریهی بیامانش در حالی که جلوی آینه نشسته و لابد به زندگی خود فکر میکند و آن زباندرازی آخر مک الن به جسد آقایش که نشان از ذهن بهمریخته و وجودِ حالا دیگر تنهاماندهاش دارد، چنان تأثیرگذار است که کلاً بیخیال داستان خواهید شد. به قول پوریا ذوالفقاری، بازیگران برندهی اسکار امسال شانس آوردند که این فیلم تلویزیونی بود!
کیت که پلیس لایقیست مأمور میشود با گروهی زبده به جنگ قاچاقچیان مواد مخدر که در مرز آمریکا و مکزیک برای خود سلطنتی درست کردهاند برود اما این شروع یک کابوس است … ویلنوو کارگردان قدرتمندیست. حتی اگر فیلمنامه ضربوزور لازم را نداشته باشد، که به نظرم در این فیلم اینگونه است، او میتواند چنان فضاسازی کند که نفس تماشاگر بند بیاید. مثال آشکارش سکانس ورود پلیسها به شهر خطرناک خوآرز است که با آن موسیقی وهمانگیز جنبهی رعبآوری پیدا کرده است. نگاههای ترسیدهی کیت به شهر و مردمش و دیدن جسدهای بیسری که از پل آویزان هستند که نشان از حکومت بیچونوچرای قاچاقچیان میدهد، فضایی ساخته به شدت قابلتوجه که ساختنش به این راحتیها هم نیست.
فیلم دیگر ویلنوو در «سینمای خانگی من»:
ـ زندانیان (اینجا)
مورفی با زنگ تلفن مادر دوستدختر سابقش الکترا، که مدتهاست نمیداند کجاست، دچار تشویش میشود. او که حالا با اُمی زندگی میکند و از او یک پسر کوچک هم دارد، ناگهان احساس میکند از همه چیز زندگی خسته است و میخواهد برگردد به دوران آشنایی با الکترا. پس شروع میکند به یادآوری خاطرات … گاسپار نوئه نه در جسارت و نه در تمهیدات کارگردانی، از برگشتناپذیرش فراتر نمیرود. انگار هر ایدهای که داشت در همان فیلم خرج کرد و تمام. عشق تبدیل شده به رودهدرازی یک جوان نادان که هی ادعا میکند فیلمساز است اما چیزی جز پوستر چند فیلم معروف در اتاقش نمیبینیم. جوانی که خودش دائم با این و آن میخوابد اما دوستدخترش که میرود بغل مردها، ناراحت میشود ورگ گردن کلفت میکند. نمیشود فهمید این آدمها از جان هم چه میخواهند و دنبال چه هستند. مطمئنم اگر صحنههای بالای سیویک سالش نبود، هیچ بنیبشری نمیخواست فیلم را ببیند!
پلیس دایرهی قتل جانگ دو یونگ، بعد از کشته شدن برادر ناتنیاش خارج از چارچوب قانونی به دنبال قاتل میافتد که مردی ظاهربهصلاح به نام یو است. از طرف دیگر دادستان اوه جینوو هم به دنبال همین مرد میگردد و به این شکل جانگ و وو در نقطهای به هم میرسند و تلاش میکنند یو را نابود کنند … فیلم به سبک تمام آثاری که شخصیتهای عصیانزدهی سابقاً قانونمندش، خودشان دست به اجرای قانون میزنند، دولت و پلیس را همدست خلافکاران کلهگنده فرض میکند و به آنها میتازد. یک اکشن جنایی قابلتوجه و جذاب با بازی پرانرژی سانگ وو کئون که جان خودش را در میآورد تا فیلم تمام شود!
علی و مهتاب در آستانهی ازدواج هستند. روزی که آنها به مسافرت آمدهاند، علی به مهتاب میگوید میخواهد رازی را با او در میان بگذارد. او مهتاب را به خانهای میبرد که خانوادهاش در آن دور هم جمع هستند در حالیکه تا پیش از این علی گفته بود خانوادهاش مُردهاند. ورود مهتاب به خانوادهی علی و رفتار سرد و خصمانهی خواهر و برادر علی با او، رازهای جدیدی را از زندگی علی و البته بقیهی اعضای خانواده برملا میکند … بیشک فیلمنامهی توکلی و همکارش یک سروگردن از کارگردانی فیلم بالاتر است. فیلمنامهای شستهورفته و روان که به سرعت وارد داستان میشود، گره اول را با رازی که علی در سینه دارد برملا میکند و بعد با ورود به خانه و به جمعِ افراد آن، کمکم زاویههای جدیدی از اوضاع و احوال علی و بقیه پدیدار میشود. فیلمنامه با جزئینگری و دقت افراد نسبتاً فراوان خانواده را کنار هم جمع میکند و به هر کدام، به درستی میپردازد. با ورودِ علی به خانواده، محاکمهی او هم آغاز میشود. همه بر علیه او جبهه گرفتهاند. تنها کسی که این میان، آرام و متین و موقر باقی میماند و تلاش میکند همهچیز را روبهراه کند، همان احسان (پارسا پیروزفر) است که تا پایان هم به تلاشش ادامه میدهد و اینگونه، فیلمنامهنویسان شخصیتی را به داستانشان اضافه میکنند که جمع را به تعادل میرساند. اطلاعات قطرهچکانی فیلم که ذرهذره مشکلاتِ زندگیِ آدمهای دوروبرِ علی را فاش میکند، رمز قدرت فیلمنامه است که با دیالوگهایی روان و قابلتوجه، تماشاگر را مشتاقِ ادامهی دیدنِ داستان نگه میدارد. علی به عنوان مقصر اصلی، آنطور که بقیه ادعا میکنند، انگار آمده تا گذشتهی بدش را فراموش کند. اگر دقت کرده باشید او دائم در حالِ درست کردنِ وسایلِ خانه است؛ یک جا چمدانِ ماکان را که قفل شده، باز میکند، جای دیگر پادری را صاف میکند و در نهایت هم شیرآبِ دستشویی را تعمیر میکند.
مهران به خاطر سرطان، در آستانهی مرگ است. ژاله همسر او، تلاش میکند او را به زندگی برگرداند اما میداند که این اتفاق نخواهد افتاد. مرگ کار خودش را خواهد کرد … فیلم به واقع حدیث نفس زندهیاد کریمیست. او کاملاً مرگآگاهانه فیلمی ساخته دربارهی مرگ و عشق و زندگی. فیلمی دردآور و در عین حال خستهکننده که زیاد حرف میزند.
جیمز شانون در حال ورشکستگیست ولی در آخرین لحظه خبر میرسد که عمویش مُرده و ارث هنگفتی به او رسیده است. اما عموی وفاتیافته در وصیتنامهاش شرطی تعیین کرده: ازدواج جیمز در ساعت هفت روز تولد بیستوچهارسالگیاش. جیمز فقط چند ساعت فرصت دارد که یک عروس برای خود دست و پا کند … مقدمهی فیلم خبر از شاهکار دیگری در کارنامهی کیتون میدهد: جیمز نمیتواند مکنونات قلبیاش را به دختر مورد علاقهاش بازگو کند. چهار فصل میگذرد و او همچنان نمیتواند چیزی به دختر بگوید در حالی که نه تنها فصلها عوض میشوند، بلکه سگ کوچک دختر هم رشد میکند! فیلم هر چه جلوتر میرود، دیوانهوارتر میشود. دویدنهای بیامان کیتون در صحنههایی که پر شده از سیاهیلشکرهای زنی که میخواهند با مرد میلیونر ازدواج کنند، بینظیر است. صحنهی دیگری که شاید در نوع خودش در تاریخ سینما برای اولینبار اتفاق افتاده باشد، صحنهی تصادف ماشین کیتون با درخت است که آنقدر واقعی به تصویر کشیده شده که هنوز هم آه از نهاد تماشاگرش بلند میکند.
فیلمهای دیگر این نابغه در «سینمای خانگی من»:
ـ شرلوک جونیور (اینجا)
ـ یک هفته (اینجا)
ـ فیلمبردار (اینجا)
نام فیلم: فرار وحشیانه (Running Wild)
کارگردان: سئونگ سوکیم
ببخشید من هرچی این فیلم را در آی ام دی بی سرچ می کنم نمیاد
اسم فیلم یا کارگردان درسته؟
بله درست است. در گوگل سرچ کنید.
احتمال باران اسیدی فیلم خوبی بود درکل
سلام و درود .
من (هم) فقط یک فیلم از فابری دیدم : Merry-Go-Round 1956
می خواستم نظرتون رو در موردش بدونم.
البته (هم) رو با توجه به تاریخ انتشار یادداشت گفتم!
اگر ندیدید پیشنهاد میکنم حتما تماشا بفرمایید.
پیشنهاد میکنم فیلم مهر پنجم محصول سال ۱۹۷۶ از زولتان فابری رو ببینید.یکی از ده فیلم عمرم با پایان بندی حیرت انگیز
با سلام خدمت همه دوست داران سینما و استاد عزیز
شاید اینجا جای عرض این مطلب نباشه ولی حالا که گروهی رو پیدا کردم که در حوزه فیلم و سینما فعالیت خوبی دارن سوالی که سالهاست ذهن منو درگیر کرده میپرسم ممنون میشم اگه جواب رو میدونید راهنمایی کنید .
بنده در حدود ۱۰ الی ۱۵ سال پیش فیلمی دیدم با این موضوع که :دختری تازه با پسری آشنا شده بود و میخواست اون رو به پدرش معرفی کنه و از اونجایی که پدر از پسره خوشش نمی اومد نقشه ای چید که مثلا توی یک اتفاق پسر ، پدر رو میکشه و مجبور میشه از اونجا فرار کنه . بعد از صحنه سازی پدر از جاش بلند میشه . در همین لحظه کارآگاهی به بهونه صدای شلیک در خونه رو میزنه و خلاصه بعد از کلی جمع آوری مدرک پدر رو به جرم قتل یک نفر بازداشت میکنه و در آخر مشخص میشه کارآگاه همون پسره هست که برگشته از پدر انتقام سرکارگذاشتنش رو بگیره .میخواستم ببینم شما میدونید اسم این فیلم چیه ؟
هر مدل که سرچ کردم نتونستم پیدا کنم
فقط میدونم این فیلم بازسازی شده و یا اقتباس شده از یک فیلم خیلی قدیمی تر تقریبا به همین داستان هست
تشکر از شما