بخشی از نمایشنامه ی « پینوکیا » اثر استفانو بنّی

ژپتو و پینوکیا [ آواز می خوانند ] دروغ مثل سالاد توی عروسی هاست که همیشه باید باشد

                                             دروغ چاشنیِ همه ی نارو زدن هاست

                                              بی دروغ نه کسب و کاری هست نه تجارتی

                                               و اون وقت یه روز عالم هستی می گه

                                               حالا منم می خوام یه دروغ بگم

                                              ” رحمت باد بر فقیران و بیچارگان”

                                                 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « تیمبوکتو » اثر پل آستر

آدم ها بعد از مرگ شان به آنجا می رفتند. وقتی روح آدم از بدنش جدا می شود، جسدش را خاک می کنند و روحش به آن دنیا می رود. هفته های گذشته ویلی مدام از این موضوع حرف می زد و حالا سگه دیگر شک نداشت که سرای باقی وجود دارد. اسمش تیمبوکتو بود و مستر بونز از همه ی این حرف ها اینطور دستگیرش شد که در صحرایی، جایی خیلی دورتر از نیویورک یا بالتیمور یا لهستان یا هر شهری است که در سفرهایشان دیده اند. یک بار ویلی گفت که “سراب ارواح” است، یکبار دیگر گفت: “جایی که دنیا تمام می شود، تیمبوکتو شروع می شود. ” برای رفتن به آنجا باید از یک قلمروی بسیار بزرگ از شن و گرما، قلمرو نیستیِ ابدی بگذری. به نظر مستر بونز این سفر از همه سخت تر و ناراحت کننده تر بود اما ویلی به او اطمینان داد که آن طور نیست و در یک چشم به هم زدن این مسافت را طی می کنند.  او گفت وقتی به آن طرف رسیدی، وقتی از حصارهای آن تنگه عبور کردی دیگر نگران غذا خوردن و خوابیدن و قضای حاجت نمی شوی. با کائنات یکی می شوی، موجودی معنوی در صحنه ی الهی می شوی. تصور زندگی در چنین جایی برای مستر بونز آسان نبود، اما ویلی با چنان آرزویی از آن حرف می زد و صدایش چنان لطافتی پیدا می کرد که سگه بالاخره قانع شد. تیم ـ بوک ـ تو. حالا دیگر شنیدن آن کلمه هم خوشحالش می کرد. کم پیش می آمد که ترکیب حروف و صداها چنین اثر عمیقی روی او داشته باشد، و هر بار که صاحبش آن سه هجا را به زبان می آورد، تمام بدنش از خوشی می لرزید، انگار که خودِ آن کلمه هم نوید و تضمینی برای آینده ی بهتر است.

                                       

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « ۱۹۸۴ » اثر جرج اورول

حالا جواب سئوالم را برایت می گویم و آن اینست. حزب فقط به خاطر خودش قدرت می جوید. ما به خیر و صلاح دیگران علاقه ی نداریم، تنها و تنها به قدرت علاقه مندیم. نه ثروت یا تجمل یا طول عمر یا خوشبختی، فقط قدرت، قدرت محض. این که قدرت محض چیست، الان می فهمی. فرق ما با اولیگارشی های گذشته در اینست که می دانیم چه می کنیم. تمام اولیگارشی های دیگر،حتی آنها که شبیه ما بودند، ترسو و ریاکار بودند. نازی های آلمان و کمونیست های روسیه به لحاظ روش، خیلی به ما نزدیک بودند اما هیچگاه شهامت بازشناسی انگیزه هایشان را نداشتند. آنها وانمود کردند، یا حتی عقیده مند شدند، که قدرت را ناخواسته و برای زمانی محدود در دست گرفته اند و دم دست، بهشتی خوابیده که در آن انسان ها آزاد و برابر می شدند. ما اینگونه نیستیم. ما می دانیم که هیچکس قدرت را به قصد واگذاری آن به دست نمی گیرد. قدرت وسیله نیست، هدف است. آدمی دیکتاتوری را به منظور حراست از انقلاب برپا نمی کند، انقلاب می کند تا دیکتاتوری را بر پا کند. هدف اعدام، اعدام است. هدف شکنجه، شکنجه است. هدف قدرت، قدرت است.

                                                           

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « در ستایش مرگ » اثر ژوزه ساراماگو

روز بعدش هم کسی نمرد. این موضوع که مطلقاً با قواعد حیات مغایر است، اوضاع و احوال جامعه را به هم ریخت و در افکار مردم اضطرابی عظیم ایجاد کرد که کاملاً موجه بود؛ چرا که ما فقط همین یک موضوع را مطرح می کنیم که در کل چهل مجلد تاریخ عمومی جهان هیچ اشاره ای یا حتی نمونه ای مشابه از این اتفاق موجود نیست که یک روز کامل بگذرد،با سهم سخاوتمندانه ی بیست و چهار ساعت، روزانه و شبانه، بامداد و غروب، بدون یک مورد مرگ ناشی از بیماری، سقوط از بلندی یا خودکشی موفقیت آمیز، حتی محض رضای خدا برای ثبت در مدارک. نه حتی مرگ ناشی از تصادفات اتوموبیل، که در این ایام جشن بسیار شایع است، وقتی مسئولیت ناپذیری بولهوسانه و افراط رانندگان شادخوار در جاده ها هم برای آنکه چه کسی زودتر به نقطه ی مرگ می رسد، جواب نداد. عید سال نو هم نتوانست پشت سر خودش رد معمول مصیبت بار اموات را به جا بگذارد. انگار که عفریت مرگ با دندان های تیز بیرون زده اش تصمیم گرفته بود برای یک روز داسش را کنار بگذارد.

                                         

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از کتابِ « تاریخ مختصر اسطوره » اثر کارن آرمسترانگ

ما موجوداتی در جستجوی معنائیم. تا جایی که می دانیم سگ ها از بابت شرایط سگی زندگی رنج نمی کشند و در مورد بی خانمانی سگ ها در بخش های دیگر جهان نگران نیستند و یا سعی نمی کنند زندگی خود را از چشم انداز دیگری ببینند. چون ما انسان ها به آسانی دچار ناامیدی می شویم از همان آغاز، داستان هایی ابداع کرده ایم که به ما امکان می دهد زندگی خود را در چارچوب بزرگتری بگذاریم. داستان هایی با یک انگاره ی شالوده ای که این حس را در ما ایجاد می کند که به رغم همه ی شواهدِ افسرده کننده و پر آشوب، زندگی دارای معنا و ارزش است.

ویژگی دیگر ذهن انسان، قابلیتِ داشتن تصورات و تجربه هایی است که برای آنها توضیح عقلانی نداریم. قوه ی تخیلی داریم که به ما امکان می دهد به چیزی که هم اینک حضور ندارد، و چون برای اولین بار به ذهن مان خطور می کند، موجودیت مادی ندارد، بیندیشیم. تخیل، قوه ای است که دین و اسطوره را پدید می آورد.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم