فیلمِ بلندِ کوتاه
خلاصه ی داستان: سه جوان خلافکار، به دستور رئیسشان، دختر جوانی را در ازای بدهکاریِ برادر دختر به رئیس، در یک خانه ی ویلایی گروگان نگه می دارند تا برادر پول را پرداخت کند … (بیشتر…)
وقتی کلوین، رابی را نوشت …
خلاصه ی داستان: کلوین نویسنده ی جوان و مشهوری ست که مثل اکثر آدم های نخبه، در برقراری ارتباط، مخصوصاً با جنس مخالف مشکل دارد. او مشغول نوشتن رمان جدیدش است که شخصیت اصلی آن یک دختر جوان است به نام رابی اسپارکس. کلوین که برای پیش بردن داستان به بن بست برخورد کرده، ناگهان متوجه می شود رابی، حی و حاضر در کنار او مشغول زندگی ست … (بیشتر…)
از کنار هم می گذریم …*
خلاصه ی داستان: چند آدم در چند گوشه ی دنیا، درگیر عشق و خیانت و تنهایی هستند … (بیشتر…)
خودِ او …
خلاصه ی داستان: سال ۲۰۴۴٫ جو، یک لوپر است. کسی که وظیفه دارد قربانیانی را که توسط گروهی در سی سال آینده یعنی در سال ۲۰۷۴، دستگیر می شوند و به وسیله ی سفر زمان، به سال ۲۰۴۴ فرستاده می شوند، بُکُشد و به عنوان دستمزد، شمش طلا دریافت کند. ماجرا وقتی پیچیده می شود که جو مأموریت می یابد، خودش را، یعنی خودِ پیرش را از بین ببرد … (بیشتر…)
مثل یک سنجاب گوگولی!*
خلاصه ی داستان: ویل مونتگُمری، یک دزد حرفه ای ست که در آخرین سرقت بزرگش، با بی احتیاطی یک از اعضای گروه به نام وینسنت، دچار مشکل می شود. گروه از هم می پاشد، ویل پول های دزدی را می سوزاند و خودش گیر پلیس می افتد. هشت سال بعد، وقتی از زندان آزاد می شود، وینسنت، که از ویل زخم خورده است، دختر او را به گروگان می گیرد و پولی را که ادعا می کند سهم اوست، طلب می کند. حالا ویل زمان کوتاهی دارد تا پول را جور کند … (بیشتر…)
آخرین دیدگاه‌ها