کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌ونه

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی پنجاه‌ونه

  • نام فیلم: بیوه‌ها (Widows)
  • کارگردان: استیو مک‌کویین
  • محصول ۲۰۱۸

همسر ورونیکا و گروهش پول هنگفتی را در یک سرقت می‌دزدند اما پلیس همه‌شان را محاصره می‌کند و می‌کشد. ورونیکا که تنها مانده، متوجه می‌شود همسرش دو میلیون دلار از پول‌های یک مرد خطرناک را دزدیده بود و حالا باید طی یک ماه آن را سر جایش برگرداند. او بیوه‌های مردان گروه همسرش را کنار هم جمع می‌کند تا به کمک آن‌ها، پول هنگفتی را که گمان می‌کند همسرش جایی مخفی کرده، بدزدد … فیلم جدید مک‌کویین فیلم متفاوتی در کارنامه‌ی اوست، پر از هیجان و رودست زدن به مخاطب اما این به معنای خوب بودنش نیست. بیوه‌ها، فیلم سردرگمی‌ست. اشاره‌ام به لحظه‌هایی‌ست که مک‌کویین سعی می‌کند به طنازی و کمدی نزدیک شود اما انگار این کار را بلد نیست و در نتیجه موفق نمی‌شود لحن دوگانه‌ی جذابی به کارش ببخشد. نمونه‌ها فراوانند مثل آن جا که قرار است برای عملیات دزدی، ون بخرند و در نتیجه آلیس برای این کار انتخاب می‌شود که خنگ‌بازی‌هایش صحنه‌ای کمیک را رقم می‌زند یا در جایی دیگر همین آلیس قرار است برای گروه تفنگ بخرد که با کلک بامزه‌ای این کار را می‌کند یا حتی در جایی دیگر، آلیس و ورونیکا در فکر این هستند که اگر مرگ راننده‌شان را به اطلاع لیندا برسانند، او به‌شدت ناراحت خواهد شد اما وقتی بعد از این صحنه، بلافاصله به لیندا کات می‌شود، او خیلی راحت و مصمم به زن‌ها می‌گوید باید دنبال راننده‌ی دیگری باشند! این لحظه‌ها، در دل داستان جدی و سیاه نمی‌گنجند و یا مک‌کویین نمی‌تواند این کار را بکند. حتی دقت کنید به مردن آدم‌ها که در جهت همین لحن نیمچه‌طنز فیلم مثل آب خوردن اتفاق می‌افتد، مثلاً مرگ آن سیاهپوست خشن و آدم‌کش که ناگهانی و غافلگیرکننده است و به همین اندازه در فضای کلی اثر خوش نمی‌نشیند. در نتیجه بیوه‌ها لحن نامشخصی دارد که تکلیف‌مان را با آن نمی‌دانیم. (بیشتر…)

نگاهی به فیلم کالیبر Calibre

نگاهی به فیلم کالیبر Calibre

  • بازیگران: جک لادن ـ مارتین مک‌کان ـ تونی کیوران و …
  • نویسنده و کارگردان: مت پالمر
  • ۱۰۱ دقیقه؛ محصول انگلستان؛ سال ۲۰۱۸
  • ستاره‌ها: ۴ از ۵
  • این یادداشت در شماره ۵۴۵ مجله «فیلم» منتشر شده است
  • رسم‌الخط این یادداشت بر طبق رسم‌الخط مجله «فیلم» تنظیم شده است

 

به همین سادگی، به همین بی‌رحمی

 

خلاصه داستان: وان و مارکوس دو دوست صمیمی هستند که یک روز تصمیم می‌گیرند برای شکار گوزن به روستایی دورافتاده سفر کنند. آن‌ها در هتل روستا اقامت می‌کنند و بعد از برداشتن وسایل مورد نیاز به جنگل می‌روند. وان که روحیه آرامی دارد، از شکار می‌ترسد و سعی می‌کند از این کار طفره برود اما مارکوس او را ترغیب می‌کند. بعد از کمی گشت‌زنی چشم‌شان به گوزنی می‌افتد که مشغول پرسه زدن است. مارکوس تفنگ را به دست وان می‌دهد و از او می‌خواهد که شلیک کند. وان ترس‌زده و مضطرب، بالاخره هدف‌گیری می‌کند و درست در لحظه‌ای که قرار است به ماشه فشار بیاورد، دستش می‌لغزد و تیر به پسربچه‌ای اصابت می‌کند که همان حوالی‌ست. پسربچه بلافاصله می‌میرد و وان و مارکوس ناگهان خود را در موقعیتی پیش‌بینی‌نشده و ترسناک می‌یابند … (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، چهل‌و‌هشت

  • نام فیلم: آینه‌بغل
  • کارگردان: منوچهر هادی

مرتضی و مهناز که در آستانه‌ی ازدواج هستند یک شب برای تفریح، ماشین مازراتی پارک‌شده در پارکینگی که مرتضی در آن کار می‌کند را یواشکی برمی‌دارند و در خیابان‌ها دور می‌زنند. اما بر اثر بی‌احتیاطی، آینه‌بغل ماشین می‌شکند. مرتضی که اگر تمام زندگی‌اش را هم بدهد، نمی‌تواند پول آینه را جور کند، تصمیم می‌گیرد نزد صاحب ثروتمند ماشین، شاهرخ برود و از او حلالیت بطلبد … مثلث پولساز جدید سینما، پروین‌حسینی/ سهراب‌پور/ هادی، دست به کار ساختن فیلمی دیگر زدند که از همان شروع ساخت پیدا بود که قرار است به قول خودمان «بترکاند». آینه‌بغل یک جواد عزتی دارد که کل فیلم روی او می‌چرخد. نمک ذاتی این بازیگر، با نحوه‌ی خاص دیالوگ‌گفتن‌هایش که حالا دارد او را تبدیل به رضا عطارانی دیگر می‌کند، چنان شیرین است که حتی اگر عبوس هم باشید، نمی‌توانید نخندید. مخصوصاً وقتی برای فرار از موقعیت خطیری که در آن گیر کرده، خودش را کسی جا می‌زند که به‌تازگی از آلمان آمده و نام پسر نوزادش را که در واقع متعلق به او نیست، «یورگن کلینزمن» خطاب می‌کند! اما کلیت داستان واقعاً آشفته است؛ از ماجرای آینه‌بغل شروع می‌شود و ناگهان به ماجرای فالوورهای اینستاگرامی می‌رسد و به آن خطابه‌ی نهایی گلزار رو به فالوورها که این‌قدر در زندگی آدم‌های معروف سرک نکشید! البته قضیه‌ی فاصله‌ی طبقاتی فقیر و غنی و این‌که فقیرها پول ندارند اما خیال‌شان راحت است و پولدارها به مثابه «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» هزارویک جور گرفتاری دارند که گاهی حتی دل‌شان می‌خواهد جای فقرا باشند، از مضمون‌های به‌شدت تکراری فیلم‌نامه است که این‌جا هم بدون کوچکترین خلاقیتی تکرار می‌شود. پیشنهاد می‌کنم فقط برای دیدن بازی بامزه‌ی عزتی و آن «یورگن کلینزمن» گفتنش هم که شده، فیلم را ببینید. حتی می‌توانید سه‌شنبه که بلیت‌ها نصف قیمت است به سینما بروید که بعداً پیش خودتان نگویید سرمان کلاه رفت! (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وهفت

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وهفت

  • نام فیلم: نابغه‌ی بد (Bad Genius)
  • کارگردان: ناتاووت پونپیریا

لین، دختر نابغه‌ی ریاضی، در جلسه‌ی امتحان به دوستش تقلب می‌رساند. این باعث می‌شود دوستش نمره‌ی قبولی بگیرد و این تقلب سر زبان دانش‌آموزان دیگر بیفتد و آن‌ها هم از لین بخواهند که بهشان تقلب برساند اما در ازای دریافت پول. درخواست‌ها که زیاد می‌شود، لین راه‌حلی نبوغ‌آمیز کشف می‌کند تا روز امتحان به همکلاسی‌هایش جواب‌ها را بگوید. کم‌کم ماجرای تقلب، ابعادی بزرگ و پیچیده پیدا می‌کند و به امتحان‌های دیگری هم کشیده می‌شود … یک فیلم جذاب و نفس‌گیر از سینمای تایلند با موضوعی بکر و درخشان که طی دو ساعت شما را سرشار از هیجان خواهد کرد. فیلمی که احتمالاً باعث می‌شود سینمای تایلند سر زبان‌ها بیفتد. همه‌ی ما در زمان مدرسه‌های مزخرف‌مان تقلب کرده‌ایم اما آن‌قدر عاقل نبودیم که بفهمیم می‌شود از این راه پول هم در آورد و در عین حال باعث شد همکلاسی‌ها در این کلاس‌های مضحکِ احمقانه، با آن معلم‌های مضحک‌تر نمانند و هر چه سریع‌تر نمره بیاورند و از شر این مکان منحوس خلاص شوند. اما حیف که به فکرمان نرسید، چون مثل لین، نابغه نبودیم. اما او این کار را کرد و بعد به ایده‌ی بزرگ‌تری هم فکر کرد؛ تقلبی در حد یک امتحان جهانی! فیلم بسیار پرکشش با ریتمی تند که یک لحظه هم از نفس نمی‌ماند. (بیشتر…)

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وشش

کوتاه درباره‌ی چند فیلم؛ چهل‌وشش

  • نام فیلم: خانه‌ی دختر
  • کارگردان: شهرام شاه‌حسینی

پریسا و بهار خبردار می‌شوند که دوستشان سمیرا در آستانه‌ی ازدواج با منصور، بر اثر حادثه‌ای مشکوک مُرده است. آن‌ها ناراحت و غمگین، به خانه‌ی سمیرا می‌روند تا بفهمند ماجرا از چه قرار است. رفتار سردِ پدر سمیرا و هم‌چنین رفتار خونسردِ نامزدِ او، منصور، دخترها را به شک می‌اندازد که باید کاسه‌ای زیرِ نیم‌کاسه باشد … فیلم را همان جشنواره‌ی دو سال قبل دیدم و این چند خط را درباره‌اش نوشتم و نمی‌دانم بعد از این‌همه توقیف بودن و ممیزی، چه بلایی سرش آمده و البته یک‌بار دیگر دیدنش هم تقریباً غیرممکن است! در نیمه‌ی اول داستان، قرار است منصور، با آن خونسردی و رفتار مشکوک، مقصر جلوه داده شود؛ او در یک صحنه‌ی جالب به سمیرا می‌گوید دستش را بدهد که فالش را بگیرد، و وقتی سمیرا به شوخی به او می‌گوید که نامحرم است، منصور با جمله‌ای بودار به او می‌گوید که یعنی هیچ نامحرمی تا حالا دستِ او را نگرفته؟ فیلم با روایتِ معکوسِ خود در نیمه‌ی دوم است که به پرسش مخاطب پاسخ می‌دهد اما نه به همه‌ی آن‌ها! نکته‌های زیادی هم این وسط نامشخص باقی می‌مانند. از همه مهم‌تر آن ایمیل و پیامکی‌ست که از طرف ستاره، خواهر سمیرا فرستاده می‌شود و مشخص هم نمی‌شود علت این کار او چیست. پیداست که فیلم‌نامه‌نویس فقط می‌خواسته به این شکل، نیمه‌ی اول داستان که قرار است نیمه‌ی معما طرح کردن باشد را به‌شدت پیچیده جلوه دهد اما بعد در گره‌گشایی در می‌ماند. یا معلوم نیست چرا پدر سمیرا آن‌قدر منصور را تهدید می‌کند یا چرا آن‌طور مرموزانه، وقتی که ستاره دارد با موبایل سمیرا تماس می‌گیرد، از لای در او را می‌پاید. تمام این بگیروببندها، تنها و تنها شک و تردید انداختن به دل تماشاگر بی‌خبر از همه‌جاست، غافل از این‌که هیچ‌کدام از این گره‌افکنی‌ها در نیمه‌ی دوم به نتیجه‌ی درست و درمانی نمی‌رسد. (بیشتر…)

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم