بخشی از رمانِ « عقاید یک دلقک » اثر هاینریش بُل

دلقکی که به میخوارگی بیفتد زودتر از یک شیروانی ساز مست، سقوط می کند.

                                   

بخشی از نمایشنامه ی « دشمن ملت » اثر هنریک ایبسن

دکتر اشتوکمان: اکثریت هیچ وقت حق ندارد. هرگز، هرگز! خوب شنیدید؟ این هم یکی از آن دروغ های اجتماعی ست که هر آدم آزاد و آزادیخواه که گفتار و کردارش آزاد است، باید بر ضد آن بجنگد و مبارزه نماید. ببینم، در هر مملکتی، اکثریت عبارت از چیست؟ آیا عبارت است از مردم فهمیده و خردمند یا گروه ابلهان و بی خردان؟ و من اطمینان دارم که یکدل و یکزبان می توان گفت که اکثریتِ مردم این کُره، نادان و سفیهند و بدیهی ست که تنها اکثریت را نمی توان دلیل قرار داد که حکومت اشخاص دانا و سنجیده و فهمیده با بی خردان و ابلهان باشد.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از رمانِ « برادران کارامازوف » اثر فئودور داستایوفسکی

مانند دیگران نباش حتی اگر تو تنها فردی باشی که مانند دیگران نیست.

                           

 

بخشی از نمایشنامه ی « دایره ی بسته » اثر اریش ماریا رمارک

رُده: متوجه نیستی، آنا؟ نمی تونم دوباره این کارو بکنم.

آنا: چرا نه؟ گفتنِ”اعتقاد دارم” اینقدر سخته؟ بگو، تنها کاری که باید بکنی، اینه!

رُده: ولی من اعتقاد ندارم.

آنا: خب نداشته باش، اما بگو! دیگه دست از شهید شدن بردار! هیچ کسی یادی از شهیدا نمی کنه. عده شون هم خیلی زیاده. دو دسته آدم بیشتر وجود نداره: اونایی که زنده ان و اونایی که نیستن … به زندان برگشتنِ تو، چه نفعی برای دیگری داره؟

رُده: از اصولم دست بکِشم چه نفعی برای دیگری دارم؟

آنا: دست از اصولت نکِش، فقط براشون نمیر! براشون زندگی کن! یه روزی بخت به سراغت میاد به شرطی که زندگیت رو نندازی دور. کله ت رو به کار بنداز. کارای قهرمانانه اگه نتونن دردی رو دوا کنن چه فایده؟ بیهوده ست، چون بالاخره مجبور می شی بگی “اعتقاد دارم”. خب همین حالا بگو! به همونی آسونی که می گی “قول می دم ترکت نکنم”، می تونی بگی “اعتقاد دارم”!

           

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

                                     

بخشی از رمانِ « ماجرای عجیب سگی در شب » اثر مارک هادون

دروغ یعنی اینکه آدم بگوید چیزی اتفاق افتاده که در حقیقت اتفاق نیفتاده است؛ چون فقط یک چیز می تواند در یک زمان مشخص و یک مکان مشخص اتفاق بیفتد و بی نهایت چیز دیگر هستند که در آن زمان و آن مکان مشخص اتفاق نیفتاده اند. و وقتی به چیزی فکر می کنم که اتفاق نیفتاده، ناخودآگاه ذهنم معطوف همه ی چیزهای دیگری می شود که اتفاق نیفتاده اند.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم