بخشی از کتاب « پرسش های زندگی » اثر فرناندو سَوَتِر

شمار گرگ های بد بزرگ واقعاً زیاد نیست، همین طور هم تعداد افرادی که برای همزیستی صلح آمیز بشر بزرگ ترین تهدید به شمار می آیند. بزرگ ترین خطرها غالباً از ناحیه گوسفندان خشمگین است.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از فیلم نامه ی « ناپلئون » اثر استنلی کوبریک

ناپلئون: این عقیده ی بسیار جالبیه ولی واقعاً درست نیست. همه چیز برعکسه. جامعه فاسد می شه چون انسان فاسده ـ چون بشر ضعیفه، خودخواهه، ریاکار و طمّاعه. و این به خاطر جامعه نیست؛ انسان همین جور به دنیا می آد. می تونید این خصلت ها رو حتّا در بچه های خیلی کوچک هم ببینید. خوب نیست بخوایم جامعه ی بهتری بر پایه ی فرضیات غلط بسازیم ـ کار اصلی دولت اینه که به طریقی باعث بشه انسان به بدترین وضعیت خودش نرسه و زندگی رو برای اکثریت مردم قابل تحمل کنه.

مسیو تریو: عالی جناب شما واقعاً نسبت به ذات بشر بد بینید.

ناپلئون: موسیو تریوی عزیز، نذاشتن چیزی بیش از این از زندگی دستگیرم بشه.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از کتاب « پرسش های زندگی » نوشته ی فرناندو سَوَتِر

اگر خود زندگی « معنایی » نداشته باشد ـ از آنجا که همه معناها مستقیم یا غیرمستقیم به آن بازمی گردند ـ آیا باید به این نتیجه یأس آور برسیم که زندگی بیهوده است؟ یقیناً خیر. ما چیزی را « بیهوده » می نامیم که باید معنایی داشته باشد، اما ندارد. اما آنچه « نباید » معنایی داشته باشد، چون خارج از قلمرو قصدمندی قرار دارد، « بیهوده » نیست. به همین ترتیب، شخص یا حیوانی را که نمی تواند ببیند « نابینا » می نامیم، اما نمی توانیم بگوییم یک سنگ « نابینا » است، مگر آنکه در قالبی استعاره ای صحبت کنیم. انسانها یا حیوانات باید بتوانند ببینند و دیدن یکی از تواناییهای آنها است، اما این مطلب به هیچ وجه در مورد یک سنگ مصداق ندارد. اینکه زندگی نباید معنایی داشته باشد بیهوده نیست، چون ما قصدی را نمی شناسیم که به زندگی باز نگردد، و پرسشهای فراسوی قصدمندی درباره معنا، بی معنا هستند! آنچه واقعاً « بیهوده » است این نیست که زندگی معنایی ندارد، بلکه اصرار بر ضرورت معنادار بودن آن است.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از کتاب « پرسش های زندگی » اثر فرناندو سَوَتِر

آن وسواسی که ملت پرستی ( ناسیونالیسم )، یعنی مصیبت قرن بیستم را مشخص می کند، تجلیل از حس تعلق به سرزمین مادری، یا تبدیل نوعی واقعیت تصادفی به نوعی سرنوشت غرورآمیز است. این حس، در تحلیل نهایی، با ذهنیت نفرت انگیز کسانی که می خواهند مُهر و نشان خود را نه فقط بر منازل یا اشیاء، بلکه حتی بر دشتهای باز و کوهها نیز بکوبند، هیچ فرقی ندارد. این توضیح ابلهانه که « ما در اینجا کارها را به این صورت انجام می دهیم »، و ستایش اسطوره ای « ریشه ها» یمان ـ چنان که گویی انسانها گیاه اند ـ ، مانعی است در برابر نیاز انسان به مهمان نوازی دو جانبه که بخشی از « شرافت » انسان است. هر انسانی که قادر به فکر کردن باشد می داند که همه ما غریبه ایم، یهودیان سرگردان، که از جایی آمده ایم که کسی نمی داند و به قلمرویی ناشناخته می رویم ( یا قلمرویی که چیزی از آن نمی دانیم؟ )، اینکه در سفر کوتاهمان در این جهانی که به همه ما تعلق دارد و تنها سرزمین مادری است، سرپناهمان را مدیون یکدیگریم.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از مجموعه ی شعر « کلاه کافکا » اثر ریچارد براتیگان

آه

تو یک کپی هستی

از تمام شکلات هایی

که تا حالا خورده ام

***

اگر برای من می میری

من برای تو می میرم

و گورهای مان مثل دو عاشق خواهد بود

که لباس های شان را با هم می شویند

در یک لباس شویی خودکار

اگر تو صابون می آوری

من پودر می آورم

 

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم