محال است که شما در ایران با یکی از مأمورین دولت کاری داشته باشید و موفق شوید که بدون پرداخت رشوه کار خود را بگذرانید. هنگامی که امیرنظام، زمامدار شد تصمیم گرفت که اصول رشوه‌گیری را براندازد و برای حصول این منظور مقدر داشت اولاً به مقدار کافی به مستخدمین دولت حقوق بدهند و ثانیاً حقوق آن‌ها را در سر ماه بپردازند. ولی با این که مستخدمین دولت حقوق خود را مرتباً دریافت می‌کردند طولی نکشید که صدای آن‌ها بلند شد زیرا خود را از گرفتن رشوه محروم می‌دیدند. مستخدم دولتی ایران ترجیح می‌دهد که صد تومان حقوق دریافت نموده و ماهی صد تومان دیگر رشوه بگیرد ولی دویست تومان حقوق مرتب را دریافت نکند. علتش این است که طبع انسانی طالب مجهولات است و در رشوه‌گیری که امید حصول یک مبلغ غیرمنتظره می‌باشد لذتی است که در وصول حقوق مرتب یعنی سود مطمئن وجود ندارد.

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: با کتاب جذابی سر‌وکار دارید که نه‌تنها از اخلاق و خصوصیات ایرانی‌های دوران قاجار نکات جالبی به ما می‌گوید بلکه سیر تحولات اجتماعی و اقتصادی و مذهبی ایران را هم پیش چشم می‌آورد. کنت دو گوبینو، به عنوان سفیر فرانسه در ایرانِ دوران مظفرالدین‌شاه، با دقت همه‌چیز را از نظر گذرانده و چیزهایی درباره‌ی ما ایرانی‌ها گفته که خیلی‌هایش را خودمان می‌دانیم اما به روی مبارک‌مان نمی‌آوریم و خیلی‌هایش را هم نمی‌دانیم. در واقع خیلی چیزها از گذشته تا به امروز در ما تغییر نکرده است، همانیم که هستیم. البته خیال نکنید نویسنده تنها اخلاق‌های چپکی ایرانی‌ها را نوشته، اتفاقاً خیلی چیزهای خوب هم گفته که برای وطن‌دوستان سینه‌چاک مایه‌ی مسرت خواهد شد! خلاصه کتاب جذابی‌ست که مخصوصاً وقتی پای مترجمی مثل ذبیح‌الله منصوری وسط باشد، نباید در خواندنش شک کرد. البته اگر نسخه‌ای از آن پیدا کنید.

وقتی عاشق می‌شویم، تصادف‌های طبیعی زندگی را، پشت حجابی از هدفمندی پنهان می‌کنیم. هر چند اگر منصفانه قضاوت کنیم، ملاقات با ناجی‌مان کاملاً تصادفی و لاجرم غیرممکن است، اما باز اصرار می‌ورزیم که این رخداد از ازل در طوماری ثبت شده بوده و اینک در زیر گنبد مینایی به آهستگی از هم باز می‌شود.

(با دست خودمان) سرنوشتی می‌بافیم تا از اضطراب ناشی از این واقعیت که هر حکمتی در زندگی‌مان هر چند اندک، ساخته خود ماست، نجات پیدا کنیم، (و فراموش می‌کنیم) که طوماری (و طبعاً سرنوشت از پیش مقدرشده‌ای) وجود ندارد؛ این که چه کسی را در هواپیما ملاقات بکنیم یا نکنیم حکمتی جز آنچه خودمان به آن اطلاق می‌کنیم ندارد ـ به عبارت دیگر می‌خواهیم از اضطراب ناشی از این که کسی زندگینامه ما را ننوشته و عشق‌های ما را بیمه نکرده است پرهیز کنیم.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله‌گذاری‌ها، علائم و به طور کلی ساختار نوشتاری این متن عیناً از روی متن کتاب پیاده شده است.

 

پی‌نوشت: قبلاً همین‌جا بارها درباره‌ی آقای دوباتن حرف زده‌ام. او هم فیلسوف است، هم جامعه‌شناس، هم روانکاو و هم نویسنده و داستانگویی زبردست. «جستارهایی در باب عشق» حتی برای آدم‌هایی که تا حالا عاشق نشده‌اند هم خواندنی و جذاب است. همان‌طور که در این بخش از کتاب می‌خوانید، این کتاب فقط هم درباره‌ی عشق نیست. درباره‌ی نوع نگاه‌مان به دنیا به هم هست. درباره‌ی خیلی چیزهای دیگر هم هست … راستی تا حالا عاشق شده‌اید؟

بخش هایی از رمان « آدلف » اثر بنژامن کُنستان

*ابلهان از اخلاق، جسمی سخت و فشرده و تقسیم ناپذیر می سازند تا در اعمالشان دخالت نکند و در جزئیات آزادشان بگذارد.

 

*در انسان وحدت یکپارچه یافت نمی شود، آدمی هرگز نه کاملاً صادق است و نه کاملاً دروغگو.

 

*ما انسان ها موجوداتِ بی ثباتی هستیم؛ احساساتی را که تظاهر به آن می کنیم دست آخر به راستی احساس می کنیم.

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

بخشی از کتاب « پشت پرده مهیج ترین رویدادهای قرن بیستم » اثر بوگوسلاو ولوشانسکی

فردای آن روز دوج سیاه رنگی در حیاط قصر سسلین هوف در پتسدام توقف کرد و مردی در اونیفورم ستوان هوایی از آن پیاده شد. به دست چپ ستوان کیفی با زنجیر بسته بود که فیلم نخستین انفجار آزمایشی هسته ای در آن جا داشت. ستوان هوایی یکراست به سوی اقامتگاه رئیس جمهوری رفت.

نمایش فیلم در دفتر ترومن، در شرایطی که پرده همه پنجره ها بدقت جلو کشیده شده بود، حاضران را فوق العاده تحت تأثیر قرار داد. ترومن بقدری مشعوف بود که نتوانست از شادی یادآوری مطلب ـ این که ایالت متحد سلاحی نامتعارف در اختیار دارد ـ به استالین چشم بپوشد.

استالین خبر را با چهره ای بی حرکت، تو گویی از سنگ گوش داد. چنان که به نظر می رسید مطلب درست دستگیرش نشده و درنیافته بود که مقصود ترومن چه نوع سلاحی است. لیکن این البته ظاهر قضیه بود. چرا که بیدرنگ پس از پایان ملاقات به منشی اش دستور داد: (( به اطلاع رفیق کورچاتف برسانید که باید به کارها سرعت بیشتری بدهد … ))

با این همه استالین هنوز تصوری روشن از نیروی عظیم سلاح جدید نداشت. گزارش هایی که از منابع اطلاعاتی و جاسوسی از ایالات متحد و بریتانیای کبیر و کانادا می رسید بیشتر بر مسائل و مشخصات فنی تکیه و تمرکز داشت. مشخصاتی که بر پایه آنها هیچ سیاستمداری نمی توانست نتیجه بگیرد که بمب اتمی در واقع چگونه چیزی ست.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی نوشت: احتمالاً حال و هوای « سینمای خانگی من » با این نوشته، کمی سیاسی شد اما راستش این صحنه ی این کتابِ خیلی خوب، من را یادِ کمدی سیاهِ بی نظیرِ کوبریک « دکتر استرنج لاو » انداخت و خب، اینطوری ربطِ این نوشته هم با حال و هوای اینجا پیدا شد! این کتاب، همانطور که از اسمش هم پیداست، جزئیاتی از اتفاقاتِ مهمِ قرن را با مستنداتی غیرقابل انکار به تحریر در آورده است تا بلکه بتواند نشان بدهد که عمقِ حماقتِ آدم ها تا به کجاست. استالینِ دیوانه و احمق، مثل همه ی احمق های قبلی و در حال حاضر و البته بعدی، فقط برای ضرب شست نشان دادن، برای یک لحظه هیجان زده شدن، برای منفعت طلبی شخصی و برای اِعمالِ قدرت، مانند همه ی آن قبلی ها و اکنونی ها و بعدی ها، تا همیشه ای که انسان روی کُره ی زمین وجود دارد، دست به کاری زد کارستان! من خب از اصطلاحاتِ سیاسی کتاب سردرنیاوردم و هیچ وقت هم دوست نداشته ام برایشان وقت بگذارم و خوشم هم نمی آید، اما کلیتِ مستنداتِ کتاب، که دنبالِ این بَخشَش بودم، به شدت جذاب است و شما را می بَرَد به تاریخِ بی خردیِ آدم های بی خردی که دنیا را فقط برای خودشان می خواهند و برای امیالِ پَست و ایدئولوژی های مسخ شده شان.

بخشی از کتاب « تسلی بخشی های فلسفه » اثر آلن دو باتن

 ما نسبت به موش های کور یک امتیاز داریم. ما هم مثل آن ها مجبوریم برای بقا بجنگیم و شریک زندگی خود را شکار کنیم و بچه داشته باشیم، ولی علاوه بر آن می توانیم به تئاتر، اپرا و کنسرت برویم، و شب ها در رختخواب، رمان، فلسفه و اشعار حماسی بخوانیم. شوپنهاور چنین فعالیت هایی را خاستگاه متعالی رهایی از نیازهای اراده معطوف به حیات می دانست. آنچه در آثار هنری و فلسفی می بینیم نسخه های عینی دردها و تقلاهای خودمان هستند که با زبان یا تصویر مناسبی، مجسم و تعریف می شوند. هنرمندان و فلاسفه نه فقط به ما نشان می دهند چه احساسی داشته ایم، بلکه تجربیات ما را تأثیرگذارتر و هوشمندانه تر از خودمان بیان می کنند؛ ایشان جنبه هایی از زندگی ما را به تصویر می کشند که خودمان قادر به تشخیص آن ها هستیم، ولی هرگز نمی توانسته ایم با چنان شفافیتی آن ها را درک کنیم. هنرمندان و فلاسفه وضعیت ما را به خودمان توضیح می دهند، و به این ترتیب به ما کمک می کنند تا در این وضعیت احساس تنهایی و پریشانی کم تری داشته باشیم. شاید مجبور باشیم به حفاری زیرزمینی ادامه دهیم، ولی از طریق کارهای خلاقانه می توانیم حداقل بصیرت هایی درباره ی غم و غصه های خود پیدا کنیم که ما را از احساس وحشت و انزوا ( و حتی زجر کشیدن ) ناشی از این اندوه ها خلاص می کنند. فلسفه و هنر، به دو شیوه متفاوت، به ما کمک می کنند تا، به قول شوپنهاور، درد را به معرفت تبدیل کنیم.

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

 

پی نوشت: توضیحاتم درباره ی این کتاب را در قسمت های قبلی « تک گویی درونی » می توانید بخوانید. اما دیشب کتاب جدیدی از دوباتن خریدم به نام « یک هفته در فرودگاه » … تأخیر جایز نیست.

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم