نگاهی به فیلم شب قوزی

نگاهی به فیلم شب قوزی

  • بازیگران: پری صابری ـ خسرو سهامی ـ محمدعلی کشاورز و …
  • فیلم نامه: فرخ غفاری ـ جلال مقدم براساس داستانی از هزار و یک شب
  • کارگردان: فرخ غفاری
  • ۹۱ دقیقه؛ سال ۱۳۴۳
  • ستاره ها: ۳ از ۵

 

مُرده ی زنده

 

خلاصه ی داستان: اصغر قوزی و گروه تئاتری اش که در مهمانی ها، با رقص و آواز، مجلس را گرم می کنند، یک شب بعد از خروج از یک مهمانی، برای خوردن شام، به گوشه ای پناه می برند. در میان شوخی گروه با اصغر، او دچار حمله ی قلبی می شود و می میرد. گروه، او را روی دوش می گیرد و برای متهم نشدن به قتل، گوشه ای رهایش می کند و این سرآغاز سرگردانی های این جسدِ دست از دنیا شسته است …

 

یادداشت: فیلم که در همان سالی ساخته می شود و به نمایش در می آید که « خشت و آینه » گلستان ( اینجا )، یکی دیگر از گام های سینمای ایران برای درنوردیدنِ ملودرام های آبکی و سطحی و امتحان کردنِ راهی دیگر برای تعریف داستان و رسیدن به استانداردی در زمینه ی سینماست. فرخ غفاری که با فقر و قرض کردنِ پول اندکی از مادرش، این فیلم را ساخت، در واقع نسخه ی ایرانیزه ی شده ی یکی از داستان های « هزار و یک شب » را به تصویر می کِشد. داستان جسد اصغر قوزی که دست به دست، بین آدم های مختلفی می چرخد و اتفاق هایی بوجود می آورد. در واقع این جسد، بهانه ای می شود برای نشان دادنِ وضع و اوضاعِ جامعه ی ایران در دهه ی چهل که فیلم را تبدیل می کند به طنز انتقادی سیاه. غفاری، مرحله به مرحله، فضای زندگی اقشار مختلفِ جامعه را نشانه می رود؛ زندگی آدم های فرودست جامعه را با زندگیِ مردان و زنانِ گروهِ تئاتری قوزی نشانمان می دهد. جلوتر، با ورودِ گروه به مهمانی ثروتمندان، نوکیسه بودن مرفهان بی درد را به تصویر می کِشد. بر اثر اتفاقاتی، بعد از ورود جسد به منزلِ پدری که می خواهد به زور دخترش را به عقدِ مردی در بیاورد، به فضای مردسالارانه و زن ستیزانه ی جامعه، ناخنکی می زند و بعد با نشان دادنِ مرد مستی که آرزوی داشتن موتور را دارد، حال و هوای سیاه و ناامیدانه ی جامعه را بیش از پیش نمایان می کند؛ مردِ موتوری، به مشتری های مستِ کافه می گوید که بالاخره موتوری خواهد خرید و وقتی خنده ی آن ها را می بیند، لقب « مُرده » را به آن ها می دهد. اینگونه است که فیلم، نم نم، ما را با قسمت هایی از جامعه آشنا می کند و فضایی سیاه و گرفته را به نمایش می گذارد. وقتی بعد از کلی بالا پایین شدن، بالاخره جسد قوزی به دست پلیس می افتد، افسر پلیس ( با بازی ذکریا هاشمی ) بالای سرِ جسد قوزی حاضر می شود و به خاطر افشاگری های ناخواسته اش، کارِ او را نوعی خدمت به جامعه می داند. قوزی هر چند جسد است و کاری از دستش برنمی آید اما انگار تبدیل می شود به عضوی زنده، زنده تر از آدم هایی که درگیر ریا و خشونت و بدمستی و اخاذی و گروکشی هستند.

فقیرانه بودنِ فیلم، از سر و رویش می بارد و چفت و بست برخی قسمت هایش، بسیار سست و بی منطق و حتی بچه گانه است و گاه در کارگردانیِ اثر، بی دقتی های فراوانی دیده می شود. مثل جایی که مردی دارد با جسد اصغر قوزی به خیال اینکه یک مانکن بی جان است، می رقصد. مرد آنقدر راحت، جسد را بلند می کند و اینطرف و آنطرف می کِشد که تصور اینکه زیرِ آن پارچه، جسد اصغر قوزی باشد، غیرممکن می نماید! اما با اینحال نمی شود از نوآوری های غفاری در روایت داستانِ بامزه اش چشم پوشید؛ مثل تیتراژ متفاوت آغازین فیلم، که اسامی عوامل، روی شکمِ در حال نقاشیِ یکی از اعضای گروه تئاتر، نوشته می شود و یا بازی غفاری با صدای وردستِ آرایشگر ( نقش آرایشگر، اولین حضور محمدعلی کشاورز در سینمای ایران است ) که آن را روی چهره ی مانکن ها می شنویم و در وهله ی اول فکر می کنیم این مانکن ها هستند که دارند با هم حرف می زنند. این شیطنت ها و ساختار شکنی ها، فیلم غفاری را در آن بحبوحه ی فیلم های آبکی و حتی همین حالا، جذاب جلوه می دهد.

جسدِ قوزی، بهانه ای برای نشان دادنِ فاصله های طبقاتی ...

جسدِ قوزی، بهانه ای برای نشان دادنِ فاصله های طبقاتی …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم