نگاهی به فیلم ماهی و گربه

نگاهی به فیلم ماهی و گربه

  • بازیگران: بابک کریمی ـ سعید ابراهیمی فر ـ سیاوش چراغی پور و …
  • نویسنده و کارگردان: شهرام مکری
  • ۱۳۴ دقیقه؛ سال ۱۳۹۲
  • ستاره ها: ۳ از ۵

خشک و خالی

خلاصه ی داستان: عده ای جوان، برای جشن پرواز بادبادک ها، در منطقه ای جنگلی، کنار دریاچه ای زیبا کمپ می زنند. در همان حال، سه رستوران دار، در همان حوالی، با گوشت انسان، غذاهای خود را تهیه می کنند …

 

یادداشت: چند سال پیش فیلم نامه ای همراه دوستم نوشته بودم که چند داستانِ در هم فرو رفته و متقاطع را روایت می کرد که به قول معروف شخصیت ها از کنار یکدیگر می گذشتند بدونِ آنکه از وجود هم اطلاع داشته باشند. کسی که می توانست بهترین کمک برای هر چه بهتر شدنِ فیلم نامه باشد، طبعاً شهرام مکری بود. فیلم نامه را خواند و بعد با هم نشستیم و درباره اش حرف زدیم. فیلم نامه ای که می دانستیم نوع روایتش، از علاقه مندی های اوست. در همان جلسه، او از فیلم هایی نام برد که چنین روایت هایی داشتند. کنار هم گذاشتنِ نام آن فیلم ها ( که الان فقط “فیل” ون سنت را یادم مانده )، به همراه فیلم های کوتاهی که تا آن موقع ساخته بود، به خوبی نمایانگرِ علایقش در سینما بود. کسی که دغدغه ی فرم و بازی با زمان دارد و در مسیری پر پیچ و خم و گاه گیج کننده، ریاضی وار، آدم هایش را به حرکت در می آورد و طوری این کار را می کند که ابتدا و انتهای داستان مشخص نباشد. یعنی نفهمیم داستانِ فلان آدم، دقیقاً از کجا شروع و به کجا ختم شده. اینکه او از علاقه مندانِ نقاشی های عجیب و غریبِ اشر است و فیلم های کوتاهش را با الهام از آثار او ساخته ( در همان جلسه، فقط نیم ساعت درباره ی این نقاشی ها صحبت کرد ) خود دلیلی بر این مدعاست. نقاشی های اشر شروع و پایانی ندارند. “دستانی که نقاشی می کنند”؛ کدام واقعی ست؟ کدام نقاشی؟ کدام، آن یکی را کشیده؟ یک دایره ی بی انتها و سرگیجه آور. عین این سئوالِ ظاهراً ساده که: اول مرغ بود یا تخم مرغ؟! حالا مکری در دومین فیلم بلندش، تمام آن دغدغه های فرمی فیلم های کوتاهش ( مشخصاً « محدوده ی دایره » ) را منتقل کرده به « ماهی و گربه ». فیلمی دو ساعته در یک برداشت بلند که چیزی که در وهله ی اول جلب نظر می کند، طراحی حرکات بازیگران، دوربین و رفت و آمدهای داخل کادر است که بسیار پیچیده و سنگین و ریاضی وار به ثمر نشسته است. تجربه ای که البته در سینمای جهان، به شکل سنگین تر و سخت تری هم به بار نشسته: « کشتی نوح روسی » الکساندر سوخوروف. فیلمی نود دقیقه ای با چندین بازیگر اصلی و صدها سیاهی لشکر برای مرور تاریخ. فیلمی به شدت سنگین به اندازه ای که وقتی سوخوروف بعد از اولین و آخرین کاتی که به زبان می آورد، از شدت فشار، از حال می رود. اما کار متفاوتی که مکری در اینجا انجام داده شکستن زمان و بهم ریختن آن در یک پلان/سکانس است. یعنی در عین اینکه زمان فیلم، زمانی واقعی ست، شاهد شکسته شدنِ زمان و تکرار آن هستیم. تجربه ای که مکری با توجه به پیش زمینه ی موفقش، به خوبی از پسِ اجرای آن برآمده. طرح ریاضی وارِ فیلم نامه، در نگاه اول ممکن است بیننده را گیج کند اما می خواهم به این نکته برسم که اصولاً فیلم نامه ای به عنوان طرح شخصیت، طرح داستان و این حرف ها، در این فیلم، محلی از اعراب ندارد. فیلم نامه ی مکری، بیشتر شبیه نوعی معادله است. نوعی طرح جدول و مهندسی حرکات و رفت و برگشت ها. با نگاهی دقیق تر به داستان فیلم نامه، متوجه خواهیم شد که هیچ اتفاقی در مسیر نمی افتد. شاید تنها شخصیتی که بیش از همه به آن پرداخته می شود و بیش از همه رویش تأکید می شود، پرویز باشد، همان پسری که چسب زخمی روی پیشانی دارد و اتفاقاً دقیقاً هموست که به دغدغه ی « اشری » مکری نزدیک است؛ چرا که ابتدا و انتهای داستان او نامشخص است. از چه زمانی داستان او شروع می شود؟ از وقتی که کوله اش توسط آن دوقلوی سوررئالی دزدیده می شود و او مسیری را طی می کند تا به کوله برسد و در این مسیر چند نفری را ملاقات می کند؟ یا شاید اینجا نقطه ی پایانی و خروج او از داستان است؟ این دایره وار بودنِ مسیر پرویز، با توجه به شخصیت های زیادی که با آن ها رو در رو می شود، خیلی خوب به بار نشسته است اما در مورد بقیه ی شخصیت ها این اتفاق نمی افتد. اگر داستان تک تک آدم ها را به شکل خطی نگاه کنیم، در واقع هیچ کاری انجام نمی دهند. به طور مثال کامبیز ( پسر موفرفری ) را نگاه کنید. او از پدرش جدا می شود، به کمپ می آید، شروع به درست کردن بادبادکش می کند، عشق قدیمی اش مینا، کمی سر به سر او می گذارد، بعد از رفتن مینا، لحظه ای با پرویز روبرو می شود و پرویز نوع بادبادکش را از او می پرسد و بعد دیگر کامبیز از دُور داستان خارج می شود. بقیه ی شخصیت ها هم همینطور هستند. باز به شکل خطی، به داستان شهروز ( پسر عینکی ) نگاه کنید. او از پرویز مأموریت می گیرد که وسیله ای را برایش بیاورد. شهروز در مسیرش به مریم ( دختر نقاش ) برخورد می کند. حرف هایی می زنند ( به همراه نریشن هایی که انسجام اثر را از بین می برند و تأثیری در کلیت ماجرا هم ندارند، شاید به جز بیرون کشیدنِ معنا و مفهومِ اضافی ) و بعد آن ها هم از دُور داستان خارج می شوند. و نچسب ترین داستانک هم مربوط می شود به ماجرای نادیا و عشقش به روح جمشید و حرف زدنِ او با جمشید و زنی که معلوم نیست چرا دارد با نادیا مصاحبه می کند که باز این ها هم در انتها رها می شوند و به نتیجه ای نمی رسند. پس اگر به شکل خطی به داستان ها نگاه کنیم، هیچ اتفاق خاصی رخ نمی دهد، ماجرا فقط به این نکته برمی گردد که مکری زمان را بهم ریخته است و همه چیز را ریاضی وار چیده تا پیچیده جلوه کند و شاید خستگی تماشاگر ( لااقل خستگی نگارنده ) از همین بیش از حد خشک و خالی بودنِ اثر ناشی می شود. قضیه ی فیلم فقط قضیه ی یک تجربه ی فرمی ست. خودِ مکری اینطور گفته: ((جذابیت ساخت این فیلم برایم در شیوه ی اجرایش بود. پافشاری بر روایت داستانی در یک سکانس پلان و تلاش برای اینکه در یک پلان که طبیعتاً زمانی رو به جلو دارد شکست به وجود آورم. ))همین پافشاری، که فقط برای مبارزه طلبی و به قول خودمانی « رو کم کنی »، بیش از حد هم طولانی ست، مانع از پرداختِ لااقل نصفه و نیمه ی آدم ها می شود و همه ی آن ها در نهایت پادرهوا رها می شوند. آن ها نه کاری انجام می دهند و نه اتفاقی برایشان می افتد. برای همین است که می گویم پرویز، وزنه ی اصلی اثر است و حتی بابک و همدستش ( مردان رستوران دار ) هم جز قدم زدن و حرف درباره ی گلوله های درون بدنِ حمید ( رستوران دارِ سوم )، هیچ عمل دیگری صورت نمی دهند. شاید اگر به حال آن ها فکر بهتری می شد، ( حالا نه در حد داستان پرویز. لااقل کمی بیشتر از شکل کنونی ) آنوقت فیلم هم جذابیتِ دنبال کردن داشت.

اگر تمامِ این خطوط نصف و نیمه را کنار هم قرار دهیم، متوجه خواهیم شد که کل اتفاقاتِ فیلم شاید در چیزی حدود بیست دقیقه می گذرد اما بهم ریختگی زمان و تکرار آن موجب شده یک اتفاق بیست دقیقه ای، در دو ساعت اتفاق بیفتد. نکته ی اصلی که مکری روی آن انگشت گذاشته همین همزمانی اتفاق هایی ست که در این حدوداً بیست دقیقه، در نقاط مختلف آن دریاچه و جنگل، بوقوع می پیوندد. به یاد بیاورید که در قسمتی از داستان که پرویز با پدرام و عسل ( آن دختر چشم آبی و مرموز ) مواجه می شود، پدرام طی دیالوگی از جذابیت نکته ای برای خودش حرف می زند که به نظر می رسد رمز اصلی فیلم باشد؛ جایی که او ابراز می کند هم اکنون که خودش و پرویز در اینجا مشغول حرف زدن هستند، خواهرش و فامیل پرویز در کانادا هم شاید در حال حرف زدن از آن ها باشند. او این نکته را جذاب می یابد و اتفاقاً فیلم هم با همین همزمانی رویدادها سر و کار دارد؛ همان زمانی که بابک به بهانه ای می خواهد پروانه را به جنگل بکشد، پرویز در همان زمان، با پدرام و عسل رو در رو شده است و حرف می زند. مکری با رفت و برگشت ها، نشان می دهد که در یک زمان واحد، در چند جای مختلفِ این دریاچه، چه اتفاقاتی در حال وقوع است. اتفاقاتی که بیشتر از آنکه ترسناک باشد، عاشقانه است! در طول فیلم زوج هایی را می بینیم که عاشق یکدیگرند: پدر کامبیز، که هنوز بعد از سال ها نتوانسته دختر مورد علاقه اش در دوران جوانی را فراموش کند. کامبیز و مینا ( دختر شیطان )، پرویز و لادن ( دختر حامله )، جمشید ( همان روحِ سفیدپوش ) و نادیا و بالاخره شهروز و مریم ( دختر نقاش ). این ها عاشق و معشوق هایی هستند که غم ها و حسرت ها و عشق هایی را از سر می گذرانند یا گذرانده اند که بهترینش مربوط به مواجهه ی پرویز و لادن است که بعد از سال ها به هم می رسند. اینگونه است که می گویم فیلم عاشقانه است و نه ترسناک و نه حتی وهم انگیز. اینکه مثل کلیشه های فیلم های ترسناک، ناگهان شخصی از پشتِ دیگری سر در می آورد و او را می ترساند، طبیعتاً نمی تواند فیلمی را ترسناک کند. از بابک و همدستش هم همانطور که اشاره شد، چیزی نمی بینیم که ماجرا را به سمت ترس ببرد، انتظاری که با نوشته ی آغازین فیلم و موسیقی وهم انگیزش، در مخاطب ایجاد می شود.

۸۲ دیدگاه به “نگاهی به فیلم ماهی و گربه”

  1. NOBODY KNOWS گفت:

    تجربه ای تکرار نشدنی که باعث شد سه شب پشت سرهم این فیلم رو در سه جای مختلف ببینمو بازهم برای دیدنش شوق داشته باشم.

    • damoon گفت:

      خب شما آستانه ی تحمل بالایی دارید!

      • گربه سیاه توی فیلم گفت:

        این اقای دامون کلا مخالفه!بدجورم مخالفه
        حالا تا اخر نقدها رو نگاه کنین دعواهاش هس داداش دامون جان شما اول یاد بگیر تحمل حرف مخالف رو داشته باش بعد بیا نقاد شو دادا
        خرص نخور دادا آبنبات بوخور دواره فیلمو ببین شاید درک کردی که مکری چه کرده فدایی داری مکری

  2. نگین گفت:

    سلام و ممنون از توضیح مفصل تان. از نام فیلم نگفتید که به چه چیزی اشاره میکند؟ در ابتدا گربه شکارچی ای برای ماهی به نظر میاید. ایا در فیلم هم این مفهوم هست؟ ایا ارتباط جوانها با رستوران دارها مثل ماهی و گربه است؟!

    • damoon گفت:

      سلام
      همانطور که از نوشته ام برمی آمد، آنطور که خیلی ها با فیلم میخکوب شده اند و دوستش داشته اند، دیدنش برای من چندان لذت بخش نبود. وقتی این ارتباط شکل نمی گیرد، بحث درباره ی اسم فیلم و رابطه اش با مفهوم اثر، به کلی محلی از اعراب نخواهد داشت. اما همانطور که اشاره کردید، می تواند به رابطه ی رستوران دارها و جوان ها هم مربوط باشد که البته همانطور که در یادداشتم اشاره کرده ام، رابطه ای بین آن ها شکل نمی گیرد و همه چیز پادرهوا می ماند چرا که بحث فقط بحثِ فرم است. البته ظاهراً این نام اشاره ای هم هست به آن شعری که آن گروه در انتهای داستان می خوانند.

      • vahide گفت:

        چطور این حرف رو می زنید, اشاره مستقیم به نام فیلم در پایان فیلم تنها نقطه محرز فیلم بود, ماهی و گربه اسم آهنگ مورد علاقه مارال و اسم بادبادک دوقلوش بود, و همین طور موسیقی اول فیلم زمانی دو مرد رستوران دار در جنگل در یک هدفون گوش میدهند.

      • اسا گفت:

        دقیقا با این نقد موافقم هیچ چیز غیر از رو کم کنی برای اهالی سینما نبود. وقتی از موسیقی کریستوف رضاعی میخواد تعلیقی برای قدم زدن های تکراری آدمهای داستانش ایجاد کنه مجالی برای شکل دادن رابطه ها نمیمونه و فیلم در حد چند دیالوگ خشک و خالی باقی میمونه.بدون خلق انسان هایی که بتونیم بهشون فکر کنیم. خشک و خالی عنوان خوبی بود

    • اااااا گفت:

      کلا کارگردان صحنه قتل تو رویای خودش ساخته این فیلم فقط راه رفتن از پشت سر بازیگر گرفته

  3. فراز گفت:

    یعنی برای یکی مثل من این فیلم ارزش دیدن داره ؟

  4. آرش گفت:

    به نظر من مکری سعی در ساختن فیلمی ترسناک نداشته ،درست است اگر کسی ناگهان از پشت دیگری سر در بیاورد فیلم را ترسناک نمی کند، ولی فضای وهم آلود و استرس زا و اسلشر فیلم که به نظر من هدف مکری بوده را به زیبایی به تصویر کشیده

    • damoon گفت:

      حس وهم و استرس به من که منتقل نشد. ضمن اینکه در این صورت هم باز آن “یکهو ظاهر شدن ها”، چندان همخوان با فضای کلی اثر نیست و همچنان گل درشت به نظر می رسد. ممنون از شما.

  5. ماکان گفت:

    من هنوزم نفهمیدم چرا تصویر عسل (همون دختر ساکت با چشمای عجیب) رو پوستر فیلمه. در اولین برخورد با عسل در فیلم فضا به طور عجیبی دگرگون میشه ابرها سیاه میشن موسیقی عجیبی نواخته میشه انگار که عسل نقطه عطف فیلمه و قراره اتفاق عجیبی بیفته ولی بعدش سریع از فیلم حذف میشه. البته خیلی چیزای دیگه هم هست که من نفهیمیدم یا واسم گنگ بود. مثلا اون کیسه گوشت فاسد آخرش چی شد؟ اصلا واسه چی حمل میشد؟ گربه ای که انگشت انسان تو دهنش بود و توسط مینا دیده شد؟ چکمه یا بهتر بگم پای انسانی که وسط جنگل بود و توسط بابک زیر برگا پنهان شد؟ کیف پول زنونه وسط جنگل؟ دوقلوهای مرموز؟ جمشید روح خبرنگاری که نادیا از ۵ سالگی میدیدش و حالا شغلش پیک خبررسانه؟ خانم گزارشگر یا روانکاو در کمپ دانشجویی وسط ناکجاآباد؟ پسرخاله مرده حمید که واسش سی دی موسیقی زده؟ شیر فلکه سد مخزنی وسط جنگل؟ و صد البته پرایدی که بعد از طی این همه مسافت هنوز ۴۰ لیتر بنزین داره و در حالت خاموش هم آمپر بنزینش کار میکنه!!

    • damoon گفت:

      فیلم از بعد از رسیدن به عسل است که زمانش شکسته می شود و به چرخش می افتد. فیلم می خواهد حالتی ماورائی و مرموز داشته باشد و نقش عسل هم در واقع در همین راستاست و قرار هم نیست بدانیم او دقیقاً کیست، مگر اینکه بخواهیم در تعبیر و تأویل، به او نقشی نمادین بدهیم. فیلم البته می خواهد در تمام طول داستانش، حالتی مرموز و انگار خیالی داشته باشد، اما همانطور که نوشتم، به دلیل بیش از حد ساده بودنِ داستان، خالی به نظر می رسد نه خیالی!

    • مسلم محمدی گفت:

      خیلی از مسائل گنگ و نامفهومه ولی بعض هم روشنه
      پسرخاله حمید سی دی نمی زد بلکه خواهرزادش سی دی میزد اسمش هم جمشید بود یعنی همون روح
      بابک یکجا هم اشاره میکنه که جمشید مرده
      سی دی ها هم برای پروانه بود که توی ماشین دنبالش میگشت
      جمشید هم روزنامه نگاری بود که به دلایل سیاسی کشته شده بود

      • ارش گفت:

        واقعا براس سینمای ایران متاسفم، که به نا کجا اباد داره میره…. فیلم مترو پل، حالا هم فیلم گربه و ماهی…. که کاملا بی دلیل ساخته شده، و مسائل داخلش انقدر بی معنی است که کارگردان به هدفش رسیده که کاملا بی معنی جلو بره

    • سیما گفت:

      دقیقا من هم هیچ چیزی از این فیلم نفهمیدم!! و همین سوال هم برام پیش اومد که چطور امپر بنزین پراید در حالت خاموش کار میکنه !!؟؟
      اون چند تا جوون اول فیلم که از بابک ادرس پرسیدن چی شدن؟؟ چه نقشی تو داستان داشتن؟؟؟

  6. این برایم غریب است که شکسته شدن زمان روایت وقتی در خدمت روایتی نامفهوم باشد چرا باید این همه جذاب باشد که در سایت های مختلف همه از فیلم تعریف کنند اساسا آیا یک دغدغه فرمی صرف می تواند یک فیلم را شایسته دریافت جایزه نگاه ویژه ونیز کند؟ شکسته شدن روایت کار غریبی نیست بارها در سینمای پیش از این اتفاق افتاده است آن هم در اثاری که به لحاظ محتوایی با فرم روایتشان هماهنگند نمونه بسیار درخشان این گونه آثار فیلم آینه تارکوفسکی است که پیچیدگی فرم در خدمت بیان حال روزگاری قرار می گیرد که حتی اشتباه بردن نام یک فرد (استارین گویا به جای استالین) می تواند کسی را از هستی ساقط کند درست مشابه آنگونه از پیچیدگی فرمی که در ادبیات فارسی شاهدش هستیم. اما آیا دلیل وجود دارد که این داستان این همه پیچیده روایت شود؟ داستانی که بسیار شبیه به روایت های هالیوودی از جوانانیست که درجنگل طعمه دایناسورها و یا آدم خوارها می شوند و نفر به نفر به کام مرگ می روند چه امری باعث می شود کارگردان بخواهد چنین مطلبی را در یک فرم دورانی بیان کند جز اینکه نوعی شیفتگی به فرم باعث تجربه این اثر شده باشد. سوال دیگر اینکه چرا باید به ۷۷ اشاره شود؟ این فیلم ادعای ارتباط با مخاطب خاص دارد و برای مخاطب خاص آشوب روزهای سال ۷۷ تنها یادآور یک چیز است قتل های زنجیره ای وجود یک روزنامه نگار مرده در میان این گروه که علاقه ای به بیان سرنوشتش ندارد نیز بازی با حوادث سال ۷۷ است اما چرا باید برای پیچیده شدن ترسناک شدن و مرموز تر شدن ماجرا به هر چیزی متوسل شد؟ چرا باید در نریشن هایی که گاه و بیگاه و بعضا هم بسیار نابجا ابتدا و انتها و وسط فیلم می آیند دست مخاطب را گرفت و به سویی هدایتش کرد؟ تنها و تنها زمانی این مطلب ضرورت پیدا می کند که روایت به خودی خود بیانگر نباشد و گویا در این اثر هم روایت آنقدر ها بیانگر نیست که فیلم ساز را از وجود نریشن بی نیاز کند

    • damoon گفت:

      ممنون از نوشته تان. البته من تا یک جاهایی با نوشته ی شما موافقم و تا یک جاهایی هم نه. بالاخره دغدغه ی فُرم داشتن هم خودش چیزِ کمی نیست به نظرم.

  7. میثم گفت:

    دوست عزیز،
    من واقعا متعجب شدم از شخصی چون شما که صاحب قلم هستید، چطور ساده ترین نمادهای سینمای تداعی گرو از لابلای فرم و عناصر فیلم استخراج نکردید…این فیلم اصلا ارتباطی به آنچه جنابعالی نوشتید نداشت..!!
    ماجرای نسل کشی، کمپینگ ۷۷، ادعای ژان پیر ملوین و ….. هیچ کدوم توی نقد شما نیست…پرویز کیه؟ کامبیز کیه؟ سیب؟
    بادبادک؟ چشم روشن دخترک؟! فانوس که از سال ۷۷ ممنوع شد!
    خواهش میکنم قبل از نقد نویسی مدتی به مطالعه و مرور سینمای مستقل چون سینمای لینچ ، لوییس بونویل و…بپردازید

    • damoon گفت:

      من فیلم نمی بینم که « نمادهای سینمای تداعی گر » را از لابه لایش استخراج کنم دوست عزیز و حتی درباره ی فیلم نمی نویسم که به زور و ضرب بخواهم برایش نمادپردازی کنم … ضمنِ اینکه فهمِ من از کلیتِ فیلم، در همین حد بود. حالا شما اگر انواع و اقسام نمادها و حرف ها و بحث های سیاسی و خط قرمزها و سینمای بونوئل و لینچ و چه و چه را از فیلم برداشت کردید که خب، خوش به حالتان. من فقط این را می دانم که بیرون کشیدنِ نماد و این چیزها از درونِ یک فیلم، کار سختی که نیست، هیچ، کارِ راحتی ست اتفاقاً.

  8. میثم گفت:

    دامون خان عزیز
    سوء برداشت نشه
    از اونجا که شما وبلاگ درست کردید یعنی خواسته یا ناخواسته مسولیت و رسالت اطلاع رسانی دارید.
    از اینرو و با احتساب عدم درک صحیح خیلی از مخاطبان وطیفه جنابعالی تسهیل در امر آگاهی مردم هست.

    قصد من انتشار متن در وبلاگتون نبود…یک پیشنهاد دوستانه و خصوصی بود برای ارتقاء کیفی وبلاگ خودتون.
    شب خوش

    • damoon گفت:

      ممکن است لطف کنید و ادای آدم های دوست و خیرخواهی که مثل فرشته ها می مانند را در نیاورید؟! هیچ سوءبرداشتی نشده، قصد شما هم اتفاقاً انتشار بود و اصلاً هم پیشنهاد شما « دوستانه » و برای « ارتقاء وبلاگ » من نبود مطمئناً. این از این. اما؛ من وظیفه ندارم آگاهی مردم را تسهیل کنم. هیچ رسالتی هم ندارم. با کلمات بازی نکنید لطفاً. وظیفه ی من این است که اول خودم را آگاه کنم، بعد اگر شد بقیه را. آنهم نه به ضرب و زور، بلکه در آن حد که در توانم است. من از این فیلمِ به خصوص، چنین برداشت های عجیب و بی معنایی که شما داشتید را نداشتم. چون اصلاً به نظرم فیلم توانِ این صحبت ها را ندارد و علتش را هم گفته ام در نوشته. پس این یعنی تسهیل در آگاهی رسانی با توجه فکر و اندیشه و سوادِ خودم، در حد توانم. حالا شما اگر از این فیلم به تمامِ جوانبِ هستی رسیده اید، خب شما به شکلِ دیگری مردم را آگاه کنید.

      • کیومرث گفت:

        من واقعن متاسفم که هنوز یادنگرفتیم چطوری حرف بزنیم باهم بدون اینکه به هم توهین کنیم. دوستان بزرگوار هرکس از فیل ماهی و گربه یثه برداشتی داره یکی سیاسی یکی اجتماعی یکی ترسناک! اما واقعیت اینه که نه کسی وطیفه اطلاع رسانی داره و نه اصلن میشه کسی رو به زور آگاه کرد. این فیلم برای من تجربه جالبی بود چون معتقدم وقتی به یک فیلم پست مدرن نگاه میکنیم دیگه واقعن خیلی مسخره به نطر میرسه اگه انتطپظار داشته باشیم فیلم برامون داستان تعریف کنه. فیلم حاوی نکات زیادی پیرامون مباحث قانون دوم ترمودینامیک، مبحث نسبیت انیشتین و همینوطر که اشاره شد نقاشی های اشر هست که از نظر من به خوبی پرداخت شده و مبحث زمانهای موازی هم با رمزهایی که کارگردان در اختیار ما گذاشته به راحتی قابل کشفه. اینم فقط یک نظر بود نه جنبه اطلاع رسانی داره نه آگاهی بخشی فقط به نظرم بهتره مهربون تر باشیم

        • damoon گفت:

          اولاً که ممنون از شما. دوماً که شما وقتی از موضوع خبر ندارید، لطف کنید و در نقشِ انسان مصلحی که می خواهد حرف زدن را به این و آن یاد بدهد، ظاهر نشوید. می بخشید که رُک حرف می زنم. اما سوماً: برای من باز کنید چرا انتظارِ داستان از یک فیلم پست مدرن ( که تازه باید مفهومِ این پست مدرن را هم باز کنید ) “مسخره” است؟ فیلم اتفاقاً داستان هم تعریف می کند، همانطور که نوشته ام، اما، باز همانطور که نوشته ام، خوب تعریف نمی کند، ناقص تعریف می کند چون دغدغه های دیگری دارد.

  9. کیومرث گفت:

    ببخشید چون خیلی سریع نوشتم چندتا غلط املایی داره، شما در قبال این نوشته کوتاه صبوری به خرج بدین

  10. کیومرث گفت:

    شما البته کمی خشونت به خرج به خرج میدین در حرف زدن. لطفن درمورد مصلح بودن یا نبودن آدمها نظر ندین. ببخشید که اینقدر رک جواب دادم. اما بریم سر اصل مطلب. سینمای پست مدرن که شروعش شاید با فیلمسازانی مثل گدار و اسکات باشه در واقع قصه گو هم هست اما منظور من از مسخره بودن یعنی اینکه نباید انتظار یک قصه تک خطی کلاسیک رو داشته باشیم(یعنی همه کسانی که منتظرن ببینن آخر فیلم چی میشه!!!). همونطور که حتمن میدونید! در سینمای پست مدرن میشه تغییر رو در نوع روایت از قصه مشخص کرد که یکی از مهم ترین ویژگیهاش داستانگویی در فضایی فانتزی یا در فضایی سورئالیستی یا فضاهایی از این قبیل هست که به تبع اون در فیلم و در سکانس عسل و تغییر آسمان در پشت سر عسل (که به شکلی نقاشی گونه تغییر میکنه و سیاه میشه)کاملا مشهوده و از دیگر خصیصه هاش هم میشه به هجوگویی یا پرداخت کمیک اشاره کرد که باز هم در ماهی و گربه و در همون ابتدا به خوبی نشون داده شده یعنی جایی که نوشته های ابتدای فیلم با آنچه که راوی روایت میکنه در برخی جاها متفاوته و این رو باید به هوش کارگردان و بازیگوشیهای پست مدرنیستی نسبت داد که صدالبته خیلی قبل تر و توسط همون افرادی که در ابتدا گفتم نشون داده شده که بازهم چیزی از شایستگیهای کارگردان ایرانی فیلم کم نمیکنه(این حرف هم گفته من نیست بلکه آقای شرایدر در مورد آقای مکری گفته و فکرنکنم کسی از شایستگیهای شرایدر و نقدهای جانانه ش در مورد فیلم ها بی اطلاع باشه). از سوی دیگه نشانه ها و رمز گذاریهایی مثل دوقلوها(نوردوقلو توی کمد که بابک تعریف میکنه،دوقلوهای فیلم با یک دست،بادبادک دوقلوی مارال و…) به خوبی بیانگر زمانهای موازی در فیلم ماهی و گربه ست که استادانه هم ساخته شده. از همه مهم تر عنوان فیلم که به گربه ها با همون قاتلان و ماهی ها یا همون بازیگران دیگه فیلم مربوط میشه که گربه ها رو حرفه ای و ماهی ها رو آماتور نشون میده. از طرفی من سینمای پست مدرن رو تعریف نکردم چون با این همه ادعایی که دارید گفتم شاید خودتون بدونید حالاکه براتون سواله منم با خوذم گفتم چندنمونه براتون مثال بزنم که مربوط به فیلم باشه و نه بررسی نوع اخلاق کامنت گذاران و البته برچسب گذاری توسط شما دوست عزیز. کسی نمیتونه ادعای مصلح بودن کنه اما میتونیم با توجه به مضامینی مثل اخلاق اجتماعی(که من نمیدونم میدونید تعریفش چیه با نمیدونید!) حرف خودمونو در مواجه شدن با مسائل روزمره بزنیم و بهتره که قضاوت رو هم به عهده خوانندگان این سطور بگذاریم.
    شادزی-مهرافزون

    • damoon گفت:

      من خشونت به خرج ندادم. شما با خشونت خواندید. شما خود را واردِ بحثی کردید که از علل آن هیچ خبری ندارید و دارید بی دلیل، بدونِ اینکه به شما ربطی داشته باشد، ابراز تأسف می کنید بابتِ اینکه چرا آدم ها ( احتمالاً من یا حالا آن یکی دوستِ کامنت گذار ) درست حرف نمی زنند. این نوع پیام گذاشتن، با آن لحنی که شما در پیش گرفتید، من را مجبور به واکنشی کرد که از نظر شما خشن بود، که نبود. یک بار دیگر، شروعِ کامنتِ خود، چهار خطِ اولِ کامنتِ خود را دوباره بخوانید تا بلکه متوجه بشوید. شما می توانید با توجه به همان مضمونی که من ازش بویی نبرده ام ( ! ) حرف تان را بزنید اما نه طوری که توهین به آدم ها باشد. می شود نظرات را با لحنِ درست تری بیان کرد به جای ابرازِ تأسف کردن و واژه های دیگر … بگذریم.
      اما درباره ی توضیحاتتان هم ممنون؛ آموختم، حتی با این « ادعا » یی که دارم! هر چند پست مدرن بودنِ یک فیلم، به معنای خوب یا بد بودنش نیست طبیعتاً! شما وقتی از گدار حرف می زنید، حتماً می دانید که گدار سر تا پا پُست مدرن است، در تک تک نماها و ساختارِ فیلم هایش و از همه مهتر در نوع داستان هایش، طوری که مثلاً من هیچ نمی توانم با سینمای او ارتباط برقرار کنم! « ماهی و گربه » پادرهواست بین مدرن بودن و کلاسیک بودن؛ نه این تمام و نه آن. هم داستان تعریف می کند هم نمی تواند. داستانش ابتر می ماند و کامل نمی شود. نشانه گذاری می کند اما فقط به صرفِ نشانه گذاری، که بنشینیم و رمزگشایی کنیم؛ که من حوصله ی این کار را ندارم وقتی داستانِ درست و حسابی ای در کار نیست …
      موفق باشید به هر حال.

      • سجاد گفت:

        دوست عزیز ( کیومرث )
        بفرمائید ببینم چه کسی یا در چه کتابی گفته شده که سینمای کلاسیک تک خطی است؟!
        شما که اورسون ولز ، هیچکاک و… را زیر یوال بردید برادر!!!

        • damoon گفت:

          ممنون. دقیقاً این هم هست. من گاهی واقعاً متوجه حرف های دوستان نمی شوم. واژه های « مدرن » و « پُست مدرن » و این چیزها را که دیگر در جاهای دیگر منسوخ شده، به کار می بریم تا یک حرف های عجیبی بزنیم و یک چیزهای عجیبی استخراج کنیم. فیلم خودش خودبخود باید خودش را تعریف کند. این تقسیم بندی ها، لااقل برای سینمای نه چندان پر توش و توانِ ما، تازه وقتی که آن طرفی ها، این مضمون ها و بازی با کلماتِ نه چندان کاربردی را خورده اند و گذاشته اند کنار، نه تنها موثر نخواهد بود، بلکه همه چیز را از مسیرِ اصلی اش هم منحرف خواهد کرد.

        • کیومرث گفت:

          سلام به دوست عزیز خودم(سجاد)
          قربونت برم سجاد جان منظور من سینمای کلاسیک نه به معنای فیلم های قدیمی یا فیلمارسی یا هرچیز دیگه ای. من کی باشم که جناب هیچکاک رو زیر سوال ببرم برادر(تا یادم نرفته اتفاقا” همین فیلم ماهی و گربه رو به فیلم طناب آلفرد هیچکاک هم ارجاع دادن). اما اصل موضوع اینکه منظور من سینمای قبل از مدرن و پست مدرن بوده و اون هم در درجه اول بر اساس تقسیم بندی تعاریف رایج در سینمای جهان و در وهله بعد به لحاظ فرم و محتوی البته. اینکه اونجا داستان یک خط اصلی داره و به نوعی مشخص تر از سینمای پست مدرن قصه رو روایت میکنه، پرداخت میکنه و از ابتدا به انتها میبره.(برعکس ماهی و گربه که با داستانک ها و با خرده داستان ها مواجه هستیم)که البته توی کل دنیا با همین واژه خوانده میشه و اصلا هم توی هیچ جایی از مد نیفتاده و منسوخ نشده که هیچ تازه برعکس هم هست یعنی بهش توجه بیشتری شده. سینمای پست مدرن توی سال۲۰۱۴ فیلم های خوبی داشته. فقط یه چیز کاملا واضح و روشنه اونم اینه که شما مخالف فیلم هستین من موافق. شما میگین چیزی نداشت من میگم خیلی چیزا داشت. شما حوصله کشف رمز ندارین خب من دارم. خیلی ساده ست که در مورد هر فیلمی میتونیم اختلاف نظر داشته باشیم. البته شایدم من منظور خودمو از سینمای کلاسیک درست بیان نکردم اما ادعای منسوخ شدن پست مدرن که دوست دیگه ما بیان کردن دیگه یه کم بی انصافیه اگرچه روزهای اوجش به دهه۱۹۹۰میلادی برمیگرده اما نمیشه گفت منسوخ شده. چرا که فیلم های پست مدرن خیلی خوبی با تاریخ ساخت ۲۰۱۴ هست و مدارکش هم موجوده بگم؟اگه میخواین اسم فیلمها رو تک تک بهتون بگم که برید ببینید و از صحت و سقم مطلب هم مطلع بشید. درهرصورت خیلی ممنون از توجهت سجاد عزیز و همچنین نظرات دوستان دیگر
          شادزی-مهرافزون

      • گربه سیاه توی فیلم گفت:

        تو خوبی

  11. کیومرث گفت:

    یه چیزی هم یادم رفت بگم استاد داموون
    ما اگر چیزی رو متوجه نمیشیم نمیتونیم بگیم عجیب و غریبه یا منسوخ شده یا استخراجش عجیبه. بهتره کمی هم به نظرات دیگران احترام بذاریم و کمی هم میزان مطالعه رو ببریم بالا استاد
    شادزی-مهرافزون

    • damoon گفت:

      من به نظرات کسانی که با بی ادبی و کنایه و موذیانه حرف می زنند، احترام نمی گذارم. یعنی مجبور نیستم که احترام بگذارم. نظر شما محترم بود اگر در شروع کامنت های خودتان ـ که دانستن شان با یک کلیک ساده در اینترنت ممکن می شود و لزومی به مطالعه هم ندارد ـ با احترام حرف می زدید. ردیف کردنِ اطلاعات در این دور و زمانه از هر کسی برمی آید و به مطالعه نیازی ندارد دوستِ من. خوش باشید و موفق.

    • گربه سیاه توی فیلم گفت:

      دقیقا اینا عشقی ن یا یه چیزی خوبه یا بد خدا نکنه بد بشه! الان ماهی و گربه واس دامون و امثال ایشون بده شده ! پ بیخیال شو بذار توی مخالفتش دست و پا بزنن کلا یه عده ای با منفی بافی خوشن
      مرسی کیومرث از اطلاعات و مطالبت استفاده کردم

  12. mehrdad گفت:

    سلام
    آقا اصلا شما همتون خوب و استاد در حد ظرف خودتون
    من فقط یه سوالی داشتم اونم اینه که من اجازه دارم از جنبه ی سیاسی بهش نگاه بکنم؟
    چون احساس می کنم با این دیدگاه واسه اکثریت مطلق این گروه علاف توی فیلم می تونم یه منطق پیدا کنم…
    از حصار خیالی که ساکنین محلی(قدرت یا حکومت) دور خودشون پیچیدن-از نوری که بارها همینجا بهش اشاره شد(آزادی)- چشم بصیرت عسل – قتلهای زنجیره ای ۷۷ – لباس طرح چفیه حمید(سیاه و سفید) – تغذیه از گوشت ملت(عوام) – دانشجوی ستاره دار پیشونی… – بچه های دانشگاه همسایه که اجازه هواکردن فانوس ندارن- دوقلوهای حمید که چپ و راست مکمل همدیگه ان(بازی کثیف سیاست و قدرت)-غازچروندن فرزندان حمید
    فقط من حضور مینا و کامبیز رو درک نکردم(یا اون سیبی که فقط توسط چاقوی مینا بریده میشه و خورده میشه)
    یا از رابطه ی پروانه و جمشید قانع نشدم…
    میشه راهنماییم کنید بدون اینکه بهم انگ بزنید؟

    • damoon گفت:

      سلام
      هر کسی از هر جنبه ای می تواند به فیلم نگاه کند و هر طور که دوست دارد می تواند از آن برداشت داشته باشد و پیشِ خودش تفسیر کند؛ ولی « پیشِ خودش »! در این زمینه هم متأسفانه من نمی توانم کمکی بکنم چرا که همانطور که نوشتم فیلم را فاقدِ آن ظرفیتی می دانم که بخواهد درباره ی این همه چیز حرف بزند. نمادپردازی به صرفِ نمادپردازی، آن هم در سینما، به نظرم باطل است و راه به جایی نمی بَرَد. امیدوارم سایرِ دوستانی که آگاهیِ بیشتری دارند، بتوانند به شما کمک کنند.

    • آرش گفت:

      سلام من تازه فیلم رو دیدم و کاملا توی فیلم حال و هوای سیاسی رو احساس میکردم.حالا شاید قصد کارگردان اصلا این نبوده ولی هنر اینه که هرکسی برداشت خودش رو داشته باشه.به نظر من کارگردان بعضی جاها مستقیم حرفش رو میزد مثل فانوس(خیلی هاتون برنامه فانوس رو زمان قتلهای زنجیره ای باید یادتون باشه که روح الله حسینیان تو اون برنامه قتلها رو انداخت گردن گروه خاتمی و بعدش برنامه فانوس رو پخش نکردن).فانوسی که باید هوای دریاچه(ایران) رو توی گنگی و گیجی اون زمان مردم به خصوص قشر دانشجو رو روشن کنه، میزد کورشون میکرد البته به نظر خودش ولی باعث میشد دنیا رو بهتر و خاص تر ببینن.

  13. میثم گفت:

    سلام
    برای شفاف سازی و … به تحلیل مختصری که توی وبلاگ زیر گذاشتم، مراجعه کنید
    دوست دارم نظرتونو بدونم…
    maissamvahidi.blogfa.com

    • damoon گفت:

      سلام
      نوشته تان را خواندم. ممنون. خسته نباشید. بهرحال من چه در یادداشتم و چه در جواب به کامنتِ برخی دوستان، عرض کردم که این نوع نمادپردازی های خارج از کادر، شاید از لحاظِ انشایی جذاب باشند ولی در ساختاری اغواکننده با داستانی نصفه و نیمه، جواب نخواهند داد. ابتدا باید « دنیا » ی فیلم راضی کننده باشد بعداً شروع کنیم به الصاقِ نمادها از خارج و بازی کردن با کلمات. اول خودِ فیلم و آن چیزی که ارائه می دهد ملاک است. مطمئناً شهرام مکری هم نیامده اول نمادها را انتخاب کند و هر چیزی را نمادِ چیزِ دیگری فرض بگیرد و بعد بنشیند برای این نمادها، ساختار و داستان بچیند! اصلاً به نظرم فیلمی که بشود این همه برداشت از آن داشت، آنهم اغلب سیاسی، نمی تواند فیلمِ خوبی باشد. باز هم ممنون.

      • میثم گفت:

        مرسی دامون جان از اینکه وقت گذاشتی و به وبلاگم سر زدی…در عین حال بابت کلام تندم در روزهای پیشین ازت عذر می خوام…هر چند من با عناصر انتزاعی فیلم ارتباط خوبی بر قرار کردم و تقریبا ابهامی برام باقی نمونده اما اینو قبول دارم که پافشاری فیلم ساز برای برقراری توازن هندسی و خودنمایی تکنیکی، منجر به نابودی رسالت هنر در زیر فشار فرم شده.
        به قول شهریار:
        قُماش عشق به مقیاس عقل مسنج
        که بارگاه دل از کارگاه مغز جداست

        • damoon گفت:

          خواهش می کنم. من تازه متوجه شدم که قبلاً، همین جا، چند خط بالاتر، یک بگو مگوی دوستانه با هم داشتیم! خوشحالم که بالاخره در یک جاهایی با هم به تفاهم رسیدیم! باز هم اگر چیزی نوشتید، اطلاع بدهید، حتماً خواهم خواند.

  14. وحید گفت:

    چیدمان فیلم نامه دو تا مشکل داره
    زمانی که پروانه با بابک از جنگل برمیگرده تا از پرویز سوال کنه پرویز به بابک میگه که من دیدم که شما با اون آقا ( منطور مرد با لهجه ) داشتین صحبت می کردید و بعد بابک گفت که باید به کمک دوستم که بار را خالی میکنه کمک کنه یعنی آگاهی نسبت به دعوا صورت گرفته و نسبت به آینده بابک که قصد چه کاری دارد. بعد از آن پرویز فریاد شهروز را میشنوه و میگه که میام بعد داستان پروانه بعد جدا میشه به سمت کامبیز میره شماره بادبادک و نوشتن در این زمان اون به پشت دور بین نگاه میکنه که در پس زمینه صدای بابک و دوستش رو میشنوه که دارن با هم صحبت میکنن . منظور من اینه که چجوری زمان به عقب برگشته اما دوربین روی همون شخصیت مونده.
    یه جای دیگه هم هست:
    وقتی مینا و پرویز همدیگه رو می بینن و بعد شهروز هم میاد و مینا میره بعد از گذشت مدتی شهروز هم میره و دوربین هم دنباله شهروز پس مینا جلو تره و در حال صحبت با کامبیز و شهروز در یک لحظه برای نادیا دست تکون میده حالا بریم سمت نادیا موقع دست تکون دادن، کامبیز و مینا در تصویر دیده نمیشه؟
    در مورد دومی خیلی مطمئن نیستم باید یه بار دیگه فیلمو ببینم
    اینا بعد از سه بار دیدن فهمیدم
    با این همه باز فیلمی به این عجیبی تا بحال ندیدم.

  15. فرشید گفت:

    اغلب کارهای مکری رو دیدم. به اعتقاد این کار در کنار آندوسی ضعیف ترین کار مکری بود.

    و طوفان سنجاقک و اشکان انگشتر متبرک …….. از بقیه بهتر بود

    تنها دلیلشم یک کلمه است. داستان

    ماهی و گربه داستان نداره. حالا چه فرقی میکنه پرویز دانشجوی ستاره داره یا حمید آدمکش رزمنده است. هر دو قابل درک نیستند.
    گذاشتن نماد برای شخصیت ها قبل از هر چیز باید باور پذیر باشه.

  16. ماتیلدا گفت:

    سلام..بین نقدهایی که خوندم، نقد شما با این که باهاش مخالف ام، نقد شریفیه..توهین توش نیست و برام خیلی جالب بود..
    واقعا فیلم رو دوست دارم..به دلایل شخصی و غیر شخصی
    اما نکته ای که برام جالب بود
    استفاده از سیب و ماهی و آب ، سه نماد اصلی آناهیتا (نماد زن) در فیلم بود و این که زنان تنها قربانیان اند..
    و تصویرهای عجیب و زیادی ه با این المان ها به کار برده بود..
    و سیب و وسوسه ای که همه داستانش را می دانیم
    بازم ممنون از نقدتون

  17. آرش گفت:

    درود
    من هم از دیدن این فیلم خسته شدم و این خستگی برای من به فرم فیلم بر میگرده و روند کندش و بازی های متوسط و این جور چیزا. ولی جدا از مسائل و جدا از حرف های عمیق و نشانه هایی که برای مخاطبین خاص در فیلم طراحی شده بود (که در برخی کامنت ها هم به اونها اشاره شد)، من به عنوان یک مخاطب عام مسائلی رو دیدم که تا حدی تونستم به منظورش نزدیک بشم و برای بیشتر متوجه شدن به نظر شما نیاز دارم. پیش از طرح مسائل میخوام از شما و سایر منتقدین بخوام که به تحلیل و تشریح چنین مفاهیمی از فیلم که برای مخاطب عام هست بیشتر توجه کنن. در یک کلام خیلی خوبه که در ابتدا و یا انتهای هر نقدی در یک پاراگراف یا حتی جمله نظر منتقد رو در مورد هدف اصلی فیلم بدونیم. همون جمله ای که بین مخاطبین عام بسیار متداول هست و باعث شروع بحث در مورد فیلم میشه: این فیلم میخواهد بگوید که …
    من قبول دارم که شاید هیچ کدام از ما و حتی شما منتقیدین نتوانید جمله بالا را طوری کامل کنید که کارگردان را راضی کنیم! ولی این ایرادی به نظر شما وارد نمی کند و از اعتبار یک منتقد کم نمی کند. بلکه حتی اگر نظر ما خیلی هم پرت باشد باز هم ایراد متوجه فیلم ساز می شود که باعث چنین برداشتی شده.

    و اما نظر من : به نظر من کارگردان دو عنصر را در فیلم پررنگ کرده و خواسته که حتما بیننده با آن درگیر شود و احتمالا به ارتباط آن دو فکر کند: تکرار و عشق
    آنقدری که در نقدها به مساله زمان و شکسته شدن آن دقت شده به مفهومی نزدیک به آن (تکرار) توجه نشده. این “تکرار” حتی در لفظ هم بارها در فیلم تکرار میشه. در تصویر هم که به طور واضح بارها تکرار را می بینیم. از روی دیگر همانطور که گفتید عشق در تمام داستان های فیلم هست و در واقع تمام داستان ها چیزی نیست جز عشق.
    از آنجا که این دو مفهوم همیشه با هم درگیر بوده اند، به نظر من کارگردان میخواسته ما را در این زمینه به فکر فرو ببرد. (فکر میکنم اینجا نیاز به تحلیل تخصصی داره که من علمشو ندارم)
    جمله ای معروف میگوید: عقل تکرار را نمی پذیرد ولی احساس با تکرار جان می گیرد.
    و البته من به عنوان یکی از علاقه مندان کارهای محسن نامجو فورا به یاد این مصرع (که اتفاقا آن مصرع هم چندین بار در شعر تکرار می شود!) از آهنگ آفت می افتم که: عشق همیشه در مراجعه است.

    خوشحال میشم نظرتون رو راجع به برداشتم بدونم.
    اگه نظری دیگری هم در مورد مفهوم عشق و زمان و تکرار و ترس در این فیلم دارید دوست دارم بدونم.

  18. BGT گفت:

    سلام رنگ لباس ها واسه من خیلی عجیب بود.به نظرم همه قربانی ها یه تم قرمز توی لباساشون داشتن.اونی که تم فرمز بیشتر داشت زودتر قربانی میشد و اونی که تم کمتر داشت متاخرتر بود مثل خانم روانشناس که فقط یه پوشه قرمز داشت یا مریم که قسمت هایی از کوله ش قرمز بود.واسم جالبه که پدر کامبیز اصلن قرمزپوش نبود و فقط یه کیف قرمز پیدا کرد!!!پدرام و عسل هم کلن قرمز نداشتن و از توضیحات پدرام برمیاد که خارج شدن از مهلکه
    پرویز شخصیت خط دهنده بود نگهدارنده ارمان ها تا باد نبردتشون و روی مرز دو طرف جنگل. به هر دو کاراکتر یه خطی هم میداد،
    به پروانه: پرویز گفت اگه سی دی هاتو پیدا کردی جعبه فانوسای منم بیار اما چون پروانه مثله اسمش رعا از بند دغدغه های پرویز بود رفت دنبال سی دی هاش و از سر ساده لوحیش (لباس سفیدش همین ساده لوحیش رو شاید نشون میداد) فقط برای اینکه بساطشون جمع نشه گول بابک رو خورد و بابک با چاقوی اون تنها ارتباط اونا را با جهان خارج قطع کرد اما ترسی که دچارش شد اگاهش کرد و همین ترسش به فرار ترغیبش کرد که باعث شد عسل و پدرام ببیننش و نجاتش بدن به طور موقت همون موقع گفت ما تیمی برنده میشیم و موبایلش خط داد و رفت طرف دیگه جنگل اما بازم این بی توجهیش توی چرخه اونو برگردوند اینطرف جنگل و سراغ سی دی هاش
    به مریم: بهش سیب داد میوه ممنوعه رو و نقشه البته قدیمی ش رو و بهش گفت گم نشی،
    به شهروز: فرستاد دنبال فانوس ها و بهش سیب داد ولی چون شهروز ری اکشن نشون نمیداد سیب رو به مریم داد و وقتی فهمید فانوس ها رو اشتباه اورده بدون عکس العمل خاصی اونا رو برگردوند انبار با اینکه صدای جیغ مارال رو شنیده بود و مرغابی های مرده و سایه حمید رو پشت سرش دیده بود. کلن اصرار به موندن داشت و بی خیالی طی کردن
    دوربینش غریب بود چون به طور عجیبی ثبت کننده جمشید بود و من نفعمیدم چرا اینقد بی خیال بود
    به مینا : مینا خبررسون بود سیب ها رو اون به پرویز میرسوند ورود لادن رو اون به پرویز اعلام کرد و اون بود که پیوند بین بادباک های قدیمی و جدید برقرار میکرد با اوردن کامبیز به گروه
    به کامبیز : اسم بادبادکشو یادداشت کرد و گفت هر وقت بخوای من هستم
    فقط با نادیا هیچ ارتباطی نداشت و من نگرفتم چرا
    به نظرم به جز شخصیت نادیا همه یه جورایی به سرانجام رسیدن نادیا خیلی پیچیده بود
    یه سوالم واسم پیش اومد بابک و سعید دارن میرن به طرف کلبه بعد از اینکه کامبیز رو میبینن میگن ” اینو نگا کن داره تلفن میکنه اینجا که خط نمیده” این جمله سه بار تکرار میشه که یکیش زمانیه که پرویز داره مدل بادبادک کامبیز رو یادداشت میکنه صدای پس زمینه اینو میگه، ولی کسی اون دور وبر نیست که تلفن کنه مینا و کامبیز رفتن مریم رفتع پروانه اونطرف جنگله لادن برگشته نادیا و روانشناس پشت سرشونن فقط میمونه شهروز اونم چرا باید زنگ بزنه؟؟؟
    میخوام بدونم کسی نظری نداره؟

  19. کامران گفت:

    درود دامون عزیز و سپاس از نقد خوبتون
    من اکثر نقدها و گزارشات خبری این فیلم رو خوندم ولی هیچ کجا ندیدم که شهرام مکری یادی از فیلم کوتاه “تناوب” اثر مهدی فرد قادری-که چندین سال پیش از ماهی و گربه ساخته شد و جوایز زیادی رو از آن خودش کرد-بکنه. این نظر شخصی منه که ماهی و گربه از نظر فرمیک دقیقا بسط داده شده ی فیلم کوتاه تناوب هست. حال دو سوال پیش میاد…یکی اینکه بدون هیچ پیش داوری آیا واقعا چنین چیزی امکان داره که ایده ی فیلم از جایی دیگه باشه؟ و دوم اینکه اگه فیلمهای دیگه ای با این فرم به خاطرتون میرسه لطفا معرفی کنید..

    در ضمن یه خواهش…لطفا نقدی مفصل از فیلم “میان ستاره ای” کریستوفر نولان هم بزارین چون به باور من ایشون در انتهای فیلم با خلق ایده ی تسرکت به بهترین و هنریترین شکل ممکن پرسپکتیوه شدن زمان رو نشون دادن…نمونه ای بسیار عالی از فرمی که به بهترین شکل در خدمت مضمون قرار گرفته

    سپاس

    • damoon گفت:

      سلام و ممنون. من آن فیلم کوتاه را ندیده ام و نمی دانم تا چه حد به ایده ی «ماهی و گربه» نزدیک است. اما اگر چنین چیزی باشد ممکن است مثلاً خودِ این آقای مهدی فر قادری ایده ی فیلمش را از فیلم های کوتاه شهرام مکری که سال ها قبل تر از «ماهی و گربه» ساخته شده اند و اشل کوچک ایده ی این فیلم هستند برداشت کرده باشد. من واقعا نمی دانم آن فیلم چند سال قبل تر از «ماهی و گربه» ساخته شده است. امکان های دیگری هم وجود دارد؛ شاید اصلاً توارد باشد و یا شاید شهرام مکری … واقعاً نمی شود اظهارنظری کرد. اما درباره ی «میان ستاره ای»: مطلب کوتاهی در یکی از بخش های «کوتاه درباره ی چند فیلم» برای این فیلم نوشته ام که با جستجو می توانید پیدا کنید. آنجا گفته ام که چرا درباره ی این فیلم نمی توانم مطلب بلندی بنویسم. ممنون از شما.

  20. Me گفت:

    ممنون از نقدتان و صحبت های منطقیتان در بخش نظرات…
    درباره فیلم فقط به این جمله از آقای فراستی بسنده میکنم :

    “با گل آلود کردن آب نمی شود ماهی گرفت. نه تماشاگر ماهی است، نه فیلمساز گربه.”

  21. رضا گفت:

    ممنون از نقدتان. نقد خوبی بود ولی به شدت کن تحمل بودی در پاسخ به کامنت ها. چرا اینقدر زود ملت رو با دو تا جمله قضاوت می کنی. خب خیلی ساده بگو نمی دونم، یا نخوندم یا ندیدم! مطلب نوشتب، خب دمت گرم، مودبانه هم نوشتی، باز هم دمت گرم. ولی دیگه قضاوت نکن کسی رو که ازت بیشتر اطلاعات داره، به اون بگو دمت گرم، من نمی دونستم، حالا یاد گرفتم! باریکلا! (خب حالا من رو هم قضاوت کن!) از جناب کیومرث خیلی ممنونم. عالی بود نظراتشون. یاد گرفتیم ازتون

  22. امین گفت:

    با سلام
    نقدتون رو خوندم و باهاش موافقم
    اما یک نکته هست که هیچکس ندیدم به اون اشاره کنه
    من مصاحبه آقای مکری رو با سایت مهر خوندم در اونجا ایشون میگن که ۳ قتل از این اهالی اتفاق افتاده و در نهایت هم قتل مارال در آخر
    اما چیزی که من متوجه اون نمیشم اینه ایشون میگن زیاد شدن خون سر پرویز به این خاطر است که در همون لحظه حمید در حال کشتن مارال است
    اما ما قبل از قتل مارال هدفون لادن رو می بینیم این یعنی لادن قبل اون کشته شده اما لحظه ای که پرویز خون سرش بیشتر میشه زمانی هست که داره با لادن صحبت میکنه
    این اشکال فیلم به گفته ی خود کارگردان هست و خییییییییلی ابتدایی هستش
    لطفاً راهنماییم کنید شاید من اشتباه می کنم(امیدوارم اشتباه از من باشه اما بعید میدونم)

    • damoon گفت:

      سلام. یکی دو سالی از دیدن فیلم می گذرد. تسلط لازم برای جواب دادن به این پرسش را ندارم متأسفانه. ممنون.

    • دلدل گفت:

      همین سوال رو من هم میخاستم بپرسم. یکی از ایرادات کمی که این فیلم داشت همینه. درکل فیلم خوبیه و توی هر جمله ایش رمز و رازی نهفته است که خود بیننده باید بفهمد

  23. حسین گفت:

    سلام
    موضعی نسبتا موافق با نویسنده دارم. به نظر من فیلم از یک نظر شاهکار و در کل افتضاح است. به عقیده من این فیلم ایده ای بوده است که بد اجرا شده و تلف شده است، اما به هر حال ایده منتقل شده است و انتظار می رود که افراد دیگری در آینده این ایده را خوب اجرا کنند. اگرچه تلفیق یک اجرای خوب با این ایده می توانست مانند یک بمب برای سینمای ایران باشد.
    فیلم از این نظر بسیار قوی است که بعد از یک شروع تقریبا یکنواخت و حوصله سر بر، یک باره ذهن مخاطب را درگیر می کند (مثل درباره الی که در این فیلم به آن هم اشاره میشود) و مخاطب زمان را گم می کند، سپس تلاش می کند تا پازل زمان را حل بکند در حالی که تنها بیشتر درگیر این هزار تو می شود (چیزی شبیه به این بعدا به شکل موفق تری در سریال westworld آورده شده است). هر چند که از نظر من اشکال هایی بر اجرای این ایده وجود دارد اما نو بودن ایده، و خود ایده به اندازه کافی ارزشمند هستند.
    فیلم از این نظر افتضاح است که مخاطب انتظار یک فیلم از کارگردان دارد در حالی که آقای مکری چیزی شبیه به ویدئوی آموزشی چگونه مخاطب را در زمان گیج کنیم درست کرده است. بازی های یخ و ضعیف در اکثر موارد، دیالوگ های بی مزه، حاشیه های بی جا، … از یک طرف و ایده های کودکانه و مسخره مانند حمل کیسه گوشت در کل داستان برای ترسناک کردن آن، یا برداشتن چوب توسط حمید هنگام مواجهه با مارال که مخاطب فکر کند میخواهد به او ضربه ای بزند و سپس پرت کردن آن، قطع سیم تلفن هنگام بازکردن قفل، فرار نکردن پروانه و نرفتن به سمت پرویز در هنگامی که پرویز را می بیند، … و خیلی از موراد دیگر علت هایی هستند که فیلم را نه تنها غیر واقعی بلکه مسخره کرده است.
    فیلم نه بازی دارد، نه داستان، نه کاراکتر، .. و مخاطب بیشتر از روی حرص یا از روی گیج شدن از فیلم خوشش می آید!

  24. اتان هاوک گفت:

    کاملاً موافق.
    نمره ۱نیم

  25. شقایق گفت:

    چرت ترین فیلمی که در تمام عمرم دیدم خاک بر سرتون واقعا

  26. دکتر امید گفت:

    تو قرنطینه سال ۹۹ فیلم رو دیدم خیلی خوش ساخت بود فیلم ولی به شدت گنگ بود خیلی چیز هاش هیچ جا هم نخوندم مطلبی که گره های داستان رو توضیح بده کاش یکی بتونه بیاد بگه قضیه و روابطشون چی بودن

  27. امیرعلی گفت:

    به والله باید بجای یک فیلم دوساعت و ربعی یک سریال می‌ساختند که من می‌فهمیدم آخر فیلم چی شد،اون جنازه ای که پوتینش کرمی بود مرد کچله رستون داره روشو با برگ پوشوند همون بابای کامبیز بود، یا دخترا داشتن باهم حرف می‌زنند و می‌گفتند یک دختره رفته صبح رستوران ناهار بگیره دیگه برنگشته تکلیفش چی شد. اصلا باید اسم فیلم رو میذاشتند عشاق هیچ وقت به هم نمی‌رسند نه ماهی گربه. اصلا زن حامله بود اسمش لادن بود چرا برگشت دوباره چرا هدفون قرمزش دست اوم پیرمرده حمید بودش که گفت به دوستش با هندزفری جدید آهنگ گوش کن به نظر من که بیشتر کاراکتر های فیلم از اختلال اسکیزوفرنی رنج می‌برند و چیز هایی می‌دیدند که بقیه نمی‌بینند مثل اون دختره با روانشناسش،یا بابای کامبیز با اون عشق موقع نوجوونی ش پسره بی غیرتش باباشو با یک مرد غریبه سیریش ول کرد یکبار به پشت سرش نگاه نکرد به خدا که جایزه این فیلم رو باید بدن به سریال قورباغه هومن سیدی.

  28. نسترن گفت:

    یه بار فیلم رو دیدم. دروغ نگم ازش خوشم اومد.
    ادعای دانا بودن ندارم، منتقد هم نیستم پس مهربانانه بخونین که یه موقع بد برداشت نشه (مثل کامنت های دوستمون Damoon…*اسمش قشنگه*)
    برخلاف دوستانی که اینجان شخصا سواد لازم رو ندارم، نمیدونم اشر کیه و نقاشی هاش چیه. لیک چشم دارم…مغزم هم کلی برای خودش کار میکنه…
    “چیشد؟عه جدی جدی مرد؟ کشتن؟ خوردنش؟ واااا…مزاحمای دزد و بی شرم….”
    افکارم اینگونه بعد فیلم شروع کردن به دور سرم چرخیدن…مخصوصا وقتی فهمیدم بر اساس واقعیته!
    یعنی چی! خب واقعا شکارچی انسان داشتیم و قصاب انسان و آشپز انسان؟ و انسان هایی آگاه یا ناآگاه انسان خوار…..
    چقدر از این رستوران ها هست؟ چقدر از این کارخونه ها هست؟
    اون چه روانشناسی بود وسط فیلم؟ حرف زدن بلد نبود؟ دختره رو تحت فشار میزاشت ارررهههه بگوووو تعریییف کنننن. برگرد سمت من تعریف کن‌‌‌…
    اصلا از روانشناسه خوشم نیومد.‌‌..زنیکه دیوانه! ولی نادیا به نظرم از مارال و پروانه سالم تر و عاقل تر بود.
    مارال که با هندزفری رفته وسط جنگل “خانم بالغ” با یه عمویی که اصلا نمیشناسه گرم می‌گیره…هندزفری خودش هم میده بهش آهنگ گوش کنن؟؟؟؟؟ چییی؟ کدوم احمقی، وسط جنگل، با یه غریبه…آهنگ مورد علاقه اش رو گوش میده؟ این توهم متاسفانه توی خیلی از دخترای هم نسل من هست…پیامد هاشم خوب نبوده.

    یا پروانه …اون دیوانه تره…نشستی تو ماشین آهنگ گوش میدی…یهو یه عمو دیگه میاد میگه “بیا بریم جنگل” تو هم میری؟

    بعد از اون ور لادن….شوهر فرانسوی داره..پرویز رو دوست داره…احتمالا اسم بچش هم سیاوش بشه. چون مشخصا به سیاوش بیشتر علاقه داره تا پرویزی که رفته دیدنش. بیخیال لادن خودشم نمی دونه با خودش چند چنده!
    دخترای فیلم چشون بود؟

    و بعله شکارچی های قاتل، دزد، احتمالا متجاوز …
    از سی دی، تا هدفون، و بنزین…. و غذا…
    احتمالا زندگی شون به لطف کمپ دانشجوها میگذره.

    در کل کمپ بی روح بود و سرد. حتی انگار بادبادک ها هم براشون مهم نبودن…
    از اینکه دوربین دائم میچرخید و می چرخید خوشم اومد…متفاوت بود. شخصا ترجیح میدم یه فیلم معمایی با داستان های مارپیچ وار ببینم. اما این خط داستان نداشتن هم در نوع خودش قشنگ بود…و واقعی.
    اصلا نفهمیدیم اون دختره مو آبیه یا اون دو قلو ها کی بودن…چون اصلا مهم نبودن…برای خود شخصیت های فیلم مهم نبودن… حتی پرویز هم مهم نبود. و این رئالیستیکه 🙂
    در واقعیت مگر ما چقدر به دیوانه های اطرافمون توجه می کنیم؟ حالا بخوایم شخصیت ها رو پردازش کنیم؟ هر کدوم یه داستانی گفتن و رفتن…و این حقیقت آدم ها در این دایره دوار زمانه.

    و فیلم ترسناک بود؟ خب یه سری داستانک ترسناک گفته شد. بر اساس یه داستان واقعی ترسناک بود….حتما باید شیطان می اومد دو سه تا کرکتر رو تسخیر میکرد … یا چهار پنج تا جن جمع میشدن شبانه کمپ شون رو خراب میکردن؟ یا گرگینه ها و خون آشام ها قتل عامشون میکردن؟
    ما سه تا شکارچی حیوون تر از جیسون داشتیماااا …یادتون هست دیگه! همونایی که مثل منحرفا به دخترا نزدیک میشدن و می‌کشتن و احتمالا گوشت شون روهم میخوردن🙄
    خب دیگه چی ترسناک باید باشه؟ واقعی بودن داستان؟
    این دلهره دائمی همراهمون در طی فیلم که واااای الان چی میشههه وای میخواد چیکار کنه…وااای چی گفت؟؟؟
    فقط فیلم بود بچه ها…. یه فیلم بود.
    یه داستان که میتونه بازم اتفاق بیافته…شاید الان که دارم می نویسم…الان که دارین می خونین.
    کی میدونه؟

    به نظرتون چقدر گوشت خودمون رو به خوردمون دادن؟
    شاید برای ما هم اتفاق بیافته.

    پسسسس… با هیچ عمویی نه حرف بزنین نه جایی برین.
    من که از گشنگی گل بخورم رستوان وسط جنگلی نمیرم.
    اگر یه روانشناس اومد دنبالتون فرار کنین.
    و اگر یکی رو دیدین که عاشق کسیه که شما نمی تونین اون شخص رو ببینین… فقط بغلش کنین.
    گه گاهی از کامبیز بپرسین “چه خبرا؟”
    هر از گاهی به پرویز زنگ بزنین.
    دائم پی گیر لادن باشین..ترجیحا پیام بدین.
    و تا می تونین مینا رو از فندک دور کنین‌.
    باقی بچه ها تا حدی اوکین…
    یه بسته چایی برای نگهبان ببرین…دعاتون میکنه.

    That was all I could have figured out with these bare eyes.
    💙

  29. ریضا گفت:

    ساعت شیش صبح شروع کردم به دیدن فیلم که فقط یه مقدارش و ببینم و بقیش رو بعدا اما فیلم اجازه نداد که اون و قطعش کنم و باعث شد خیلی دیر برم سرکار
    انصافا همین رو کم کنی و ارائه ی فرم ارزشش رو داشت تا این فیلم ساخته بشه چون واقعا در سینمای ما خیلی کم هست این دست از فیلم ها تشکر از اقای مکری
    فقط ایکاش یه کم ارتباطات بهتر شکل میگرفت

  30. میثم گفت:

    با سلام
    واقعا” حیف وقت،حیف زمان،حیف پول اینترنت و حیف چشمام که واسه دیدن این به اصطلاح فیلم گذاشتم،به کسی برنخوره ولی هر کی هم که میگه این فیلم قشنگ بود و مفهوم داشت،میخواد بگه من متفاوتم و ادعای خاص بودن در بیاره..۱ دقیقه از این فیلم ارزش دیدن و وقت نداره،شخصا” نمیدونم هدف کارگردان از این فیلم چی بوده،ولی وقتی تموم شد خیلی عصبی شدم از وقتی که حروم کردم..درود به همگی.

  31. علیرضا گفت:

    سلام
    امروز دیدم فیلمو ، ناخودآگاه چشمم به مارک اون چادر زرد رنگ پشت سر پسر مو فرفری افتاد .
    نوشته بود TENET
    فکتای رائفی پور طور و این صحبتا…

  32. مهدی گفت:

    سلام

    کاملا سیاسی

    دست و پا زدنهای مفلوکانه برای جلب نظر غربی ها برای دریافت جایزه ، اتفاقا ، فرم ، بهانه بود برای القای خود تحقیری و تمنای توجه .

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم