انسان بودن
خلاصه ی داستان: یک خانواده ی چهار نفره، برای گذراندن تعطیلات، به منطقهای کوهستانی میروند تا هم اسکی کنند و هم استراحت. اما یک بهمنِ کنترل شدهی ظاهراً بیخطر، اوضاعِ این خانوادهی کوچک را تبدیل به جهنم میکند …
یادداشت: یادم هست سالها پیش، دربارهی آزمایشی خوانده بودم که دانشمندان به روی یک میمونِ مادر و بچهاش انجام دادند. آنها میمون و بچه را در محیطی داغ گذاشته بودند و میخواستند ببیند عکس العملِ آنها در قبالِ هر چه داغتر شدنِ کفِ اتاق چیست. میمونِ مادر، ابتدا بچهاش را بغل میکرد و نمیگذاشت که پایش به زمین برسد اما در نهایت که کفِ اتاق را به اوجِ داغی رساندند، مادر، بچه را روی زمین گذاشت و رفت رویش ایستاد تا جانِ خودش را نجات بدهد. هر چند شاید این آزمایش دربرگیرندهی تمامِ واقعیت و ریزهکاریهای رفتارِ انسانی نباشد، اما بهرحال، تا حدی نشاندهندهی آن عملی ست که احتمالاً هر انسانِ ذاتاً جان دوستی در مواقع خطر انجام خواهد داد. فیلم هم یک بازخوانی از رفتارِ آدم هاست در موقعیتی شاید مضحک ( نه در بارِ منفی این واژه ). نکتهی اصلی فیلم، طنزِ ظریفیست که در جای جای آن دیده میشود. طنزی که زیرِ ساختمانِ رابطهی این زن و شوهر ( جنس مرد و زن به طور کلی ) ریخته شده تا اثری روانشناسانه خلق شود که همانقدر احمقانه به نظر می رسد که جدی. همانقدر مهم به نظر می رسد که بی معنا. این کش و قوس اِبا و توماس، این گریهها و عصبانیتهای اِبا در برابر عکسالعمل غیرارادی توماس در آن لحظهی مهمِ آمدنِ بهمن ( که با صحنهپردازی بینظیر و هوشمندانهای هم همراه است و حسابی جلب توجه میکند )، این اصرارهای اِبا به توماس و به رخ کشیدنِ ترسو بودنِ او ( مردی که اینهمه به او اعتماد داشته و به او تکیه میکرده )، تمامِ این بگیر و ببندها، در آن صحنهی پایانی و عکس العمل کاملاً طبیعی اِبا در قبالِ ترس از افتادنِ اتوبوسشان به دره، طنزِ رفتارشناسانه و جامعه شناسانهای عرضه می کند تا بفهمیم و بدانیم که آدمیزاد و رفتارهایش، اغلب بیحساب و کتابتر از این حرفهاست. ما همیشه اول به جانِ خودمان فکر میکنیم تا بقیه تا حتی نزدیکترین آدم به ما. فیلم صحنههایی را تدارک دیده تا نشانمان بدهد، همهی ما، در موقعیتهایی، رفتارهایی بروز میدهیم که شاید خودمان هم در ابتدا سفت و سخت با آن مخالفیم. اِبا با آنهمه شکایتی که از توماس به خاطر ترسو بودنش داشت، با ترس و بدونِ توجه به بچههایش، زودتر از همه از اتوبوس پیاده شد و پایانِ فیلم را رقم زد. آخر، بهمنِ به آن ترسناکی کجا و اتوبوسی در جاده کجا؟! اما انسان بودن، یعنی همین دیگر! یعنی نشان دادنِ عکسالعملی طبیعی همچنانکه مت برای دلداریِ اِبا به او میگوید این حرکتِ توماس ( فرار از بهمن، بدونِ توجه به خانوادهاش ) کاری ست که همهی آدمهای عادی در چنین مواقعی انجام میدهند، چون هیچکس قهرمان نیست. همچنانکه که اِبا هم با آن حرکتِ آخرش نشان میدهد کاملاً عادی است. مثلِ همهی آن زنان و مردانِ مسافرِ اتوبوس که بعد از پیاده شدن از ماشین، دوش به دوشِ هم، در جادهی خلوت و در سکوت راه میروند.
فیلم به خوبی جنسِ مرد و زن را میشناسد و با صحنههایی جزئی و گاهاً طنزآمیز، دستشان را برای ما رو می کند، انگار ما را برای خودمان تفسیر میکند. یکی از بهترینِ این صحنهها، جایی ست که توماس ( که حالا بدونِ اِبا آمده تا به یادِ دورانِ مجردی، آزاد باشد و تفریح کند ) همراه مت، در حالِ گوش دادن به ریتمِ یک موسیقی تند و خوردنِ نوشیدنی هستند که زنی بالای سرِ توماس میآید و پیامِ دوستش را به او میرساند که: توماس خوشتیپترین مردِ این مکان است. ناگهان احساسِ جذابیت به توماس دست میدهد. مشخص است که حالا فکر می کند همه دارند به او نگاه میکنند، که او در حال حاضر خوشتیپترین مرد دنیاست! اما وقتی زن دوباره سر میرسد و میگوید که اشتباه کرده بوده و منظورِ دوستش مردِ دیگری بوده و نه توماس، او بدجوری توی لک میرود! اینجاست که میگویم، فیلمساز جنسِ مرد و زن را خوب میشناسد و تلاش میکند در حینِ تعریفِ داستانش ( هر چند بیش از حد کُند و کشدار ) دربارهی آن ها به بیننده گرا بدهد. مثل جایی که اِبا تصمیم میگیرد تنهایی برود اسکی، شوهر و بچه و غیره را بیخیال شود و خودش بزند به دلِ کوهستان. در همان صحنههای آغازین بود که اِبا با زنی تنها روبرو شد که به گفتهی خودش بدونِ خانواده به اسکی و برای تفریح آمده بود. حالا اِبا هم تصمیم میگیرد آزاد باشد. او دچار این تردید شده که شاید اینهمه سال از عمرش را با چنین مردی، چنین مردِ ترسویی، هدر داده باشد.
مردان و زنانِ این فیلم، مثل مت و فانی، زوجِ جوانِ داستان، از بهمنی که بر زندگیِ این خانواده میافتد، بینصیب نمیمانند. آنها هم به هم شکهایی میبرند، فکرهای دربارهی یکدیگر را به چالش میکِشند و گاهی تصور میکنند طرفِ مقابل آن ها را دوست ندارد، یا روی او حساب نمیکند و یا قهرمانش محسوب نمیشود. آدمبزرگهای این فیلم، اتفاقاً برعکسِ آن چیزی که فکر میکنند، آنقدرها هم یکدیگر را نمیشناسند، نمیتوانند که بشناسند. چرا که هنوز خودشان را هم به خوبی نمیشناسند. این میان شاید تنها بچههای کوچکِ توماس و اِبا هستند که با آن بغل کردنِ پدرشان در آستانهی فروپاشی عصبی ( که مثل یک کودک زار می زند ) و فراخواندنِ مادرشان برای اینکه او هم پدر را بغل کند، بهتر از بزرگسالانِ بچه صفتِ فیلم عمل میکنند. انگار آنها بهتر از بزرگترهایشان، خودشان و بقیه را میشناسند. اصلاً شاید قهرمانان واقعی همین کودکان باشند.
ممنون.
لطفا فیلم the messenger 2009 رو ببینید.امشب دیدم.می خوام نظرتون رو بدونم.
چَشم!
فکر کنم قضیه اتوبوس رو اشتباه گرفتی یا شاید من جور دیگه فهمیدم.دوربین اصلا تاکیدی به زودتر پیاده شدن ابا نداره.به نظرم ابا خودش برای نجات فرزنداش پیش قدم می شه و می خواد اتوبوس رو نگه داره چون حالا خودشو تگیه گاه خانوادش می دونه دیگه موقعیت قبلی مرد هم برنمی گرده و چیزی مثل سابق نمی شه.فیلم تو پیاده روی بعد اتوبوس رو مرد تاکید می کنه که یکجورایی از چهرش مشخصه که خودشم اینو فهمیده.
پس لازم است یک بارِ دیگر آن صحنه را ببینید. دقتِ زیادی هم لازم ندارد!
من هم اصلاً متوجه این موضوع نشدم.. خود کارگردان هم هیچ اشاره ای به این داستان نمیکنه توی مصاحبش چون عقیدش دقیقاً همین هستش که مردان بیشتر از زنان توی شرایط ترسناک ممکنه همچین کاری بکنن و همیشه تعداد زنان و کودکانی که از دست میرن بیشتره!
سلام
من زیاد با این دیدگاه موافق نیستم
در سکانس اسکی آخر مرد نشون داد جایگاهش رو در ذهن بقیه پس گرفته و باقی افراد خانواده هم این رو قبول کردند
چشمتون بی بلا.
تحلیل بسیار خوبی کردین از این فیلم که واقعا دوسش دارم.
جالب بود برام که فورس ماژور چند شخصیت داشت که همگی در خدمت داستان بودن.جدا از خانواده,مت و فانی و اون زن تنها اما متاهل!پایان بندی رو به شدت پسندیدم و از جالب ترین پایان بندی ها بود برام.
از The Messenger هیچ نقد و توضیحی پیدا نکردم.
امروز که بهش فکر می کردم,
به این نتیجه رسیدم شبیه یکی از فیلم های داخلی چندسال اخیر هست تاحدی.
دامون گرامی؛
فیلم خوبی ست، من دوستش داشتم…
اما توجیه یک صحنه را ندانستم! اولین سکانس فیلم اگر اشتباه نکنم، صحنه ی عکاسی ست. مرد عکاسی با اصرار، از توماس، ابا و فرزندانشان میخواهد که سوژه ی عکاسی او باشند. تا اینجایش مشکلی ندارم… اما چندی که میگذرد، سکانسی را می بینیم که عکس ها ظاهر شده اند و دو زن در حال تماشا کردنشان هستند. و در حال رد و بدل کردن عکس ها، درباره ی آنها صبحت میکنند… که چه؟ چرا فیلمساز همچین سکانسی را در فیلمش گنجانده است؟
ما نه عکاس را می بینیم و نه آن دو زن را. تنها صدای آنها را داریم…
نظرتو بگو لطفا؟
سلام به دوست عزیزم
خب آنجا عکاسی ست دیگر؛ زن آمده عکس هایش را که ظاهر شده بگیرد و دارد برای اطمینان از اینکه عکس ها درست ظاهر شده اند یا نه، نگاهشان می کند و خب در این میان، صحبتکی هم بین او و خانم آتلیه دار درمی گیرد. چرا باید عکاس را ببینیم؟ عکاس که رفت پی کارش! دو زن را هم نمی بینیم چون کارگردان اینطور تشخیص داده. دیدن شان ضرورتی نداشته خب. می شد هم ببینیمشان. فرقی می کرد؟ نه! اصلاً اگر کل این صحنه در می آمد، آنوقت فرقی می کرد؟ باز هم نه به نظرم. مدلِ روایتِ مدرن، اینطوری ست؛ سکانس ها در یک زنجیره ی علت و معلولی کنار هم قرار نمی گیرند ( مانند روایتِ کلاسیک )، بلکه کولاژگونه هستند. شاید اگر یکی دو صحنه را هم در بیاوری، کلیتِ فیلم چندان ضربه ای نبیند. مثل همین صحنه ی عکاسی که اشاره کردی. امیدوارم توضیحات روشن کننده بوده باشد. اگر نبوده، من در خدمتم.
“زن آمده عکس هایش را که ظاهر شده بگیرد و دارد برای اطمینان از اینکه عکس ها درست ظاهر شده اند یا نه، نگاهشان می کند و خب در این میان، صحبتکی هم بین او و خانم آتلیه دار درمی گیرد”
دامون جان؛
عکاس اول فیلم، مرد است (صدای یک مرد است) و آن دو زن هم که معلوم نیست کیستند! کاری هم نداریم… مسئله ام نوع روایت داستان یا اینکه چرا آنها را نمی بینیم نبود.
شما فیلمساز… چرا باید همچین صحنه ای را در فیلم ت بگنجانی؟ دلیلش چیست؟ فایده اش چیست؟ تاثیرش در فیلم چیست؟ (در یک کلام: توجیه این صحته در فیلم چیست؟)
به نظرم این سکانس کمی مشکوک است. انگار فیلمساز منظور خاصی دارد! یا شاید من اینطور فکر میکنم…
من باب یاد گرفتن می پرسم فقط 🙂
عکاس چه ربطی دارد به کسی که عکس را ظاهر می کند؟! او عکسش را گرفته و رفته. خانواده ی داستان هم عکسشان را به یک آتلیه داده اند که ظاهر کند. آن دو زن هم یکی ش اباست و دیگری زن آتلیه دار؛ یعنی چه که « معلوم نیست کیستند »؟!!! کاملاً مشخص و واضح است و چیز پیچیده ای هم نیست. توجیه صحنه را هم که گفتم؛ می شد نباشد. چیز مشکوکی هم این میان وجود ندارد و یا منظور خاصی. فیلمساز از بین صحنه هایی که می توانسته انتخاب کند، این را انتخاب کرده. ضمنِ اینکه بهرحال دیدن آن عکس های خوشحال و شاد، به مضمون فیلم هم ربط پیدا می کند؛ پیش زمینه ای برای خراب شدنِ روابط بین افرادی که در عکس همه اش به سمت دوربین لبخند زده اند. حالا دیگر نمی دانم شما چرا شک کرده ای!!!
خب به نظر فیلم داره در ابتدا حداقل در ظاهر یه خانواده متحد و منسجم و میشه گفت خوشحال رو نشون میده که بعد از اون اتفاق این انسجام ٬آسیب میبینه.صحنههای عکس گرفتنشون و دیدن عکسهای چاپ شده٬صحنهای که باهم در حال اسکی هستن و نمایی که در تخت کنار هم خوابیدن٬در ابتدای فیلم میخواد همین رو نشون بده.البته من یه بار کامل فیلمو دیدم اما به نظر میاومد این خانواده اون استعداد آسیب دیدن درش وجود داشته و فقط نیاز به یک بحران داشته .
یه جورایی شبیه فیلمای اصغر فرهادی بود.فیلمی که بیشتر به اخلاق و واکنش افراد تو لحظه های حساس توجه داشت
فیلم فوق العاده ای بود و فیلمبرداری و بازیها عالی بود
کش دار بودن این نوع فیلمها بخاطر اینه که کارگردان میخواد تماشاگر فیلم درباره شخصیتها فکر کنه . این فیلمها بیشتر درباره شخصیت هستند و درباره حادثه نیستند . به اصطلاح فیلمهای مدرن هستند .
و من هم در صحنه اتوبوس اصلا این احساس را نداشتم که مادر خانواده بچه هایش را ول کرده و جان خودش را نجات داده .
در همه فیلم مشخص بود که مادر خانواده خیلی بیشتر به فکر حفظ خانواده اش هست
به نظرم این برداشت شما بوده و شاید ریشه در تفکر مرد سالاری داشته باشه که چون ضعف مرد را نشان داده توقع دارین ضعف زن را هم نشون بده تا حداقل مساوی بشند! ولی همونطور که در نقد خوبتون نوشتین کارگردان انسانها رو خوب میشناسه و طبیعی هست که بطور غریزی یه مادر بیشتر به فکر بچه ها و خانواده اش هست و این بخاطر خوب بودن زنها نیست بخاطر ویژگی ذاتیشون هست .
درود بر شما
افرین.چقدر جالب و واضح فرمودین
دیدگاه مردسالاری !؟!؟؟دقیقا
اتفاقا زن خونواده،در این صحنه هم بیشتر از مرد خانواده،ب فکر خانواده بود و بخاطر حفظ جون خانواده و در مجموع،همه ی مسافرا خودش رو جلو انداخت و پیش قدم شد و راننده رو مجبور به بازکردن در شد ک جای ستایش و تقدیر داره از پافشاری مداوم این زن دل بزرگ و فداکار….
یک مادر به تمام عیار و زن اصیل
یکی از بهترین فیلمایی بود ک دیدم و ب شدت اشک ریختم و منو در فکر فرو برد و خیلی خیلی احساسات آدمی رو از دل این جهان هستی،کشید بیرون و مخاطب رو برد توی حال وهوای عجیبی
اتفاقا بنظرم تحلیلشون درست بود
اصلا بحث جنسیت مطرح نیست
میخاد بگه هرکسی تو هر شرایطی ممکنه رفتار اینجوری داشته باشه و ترسو یا ضعیف باشن
در سکانس اتوبوس با توجه به اینکه زن به دوست خانوادگیش ن میگه دختر بچه خسته شده لطفا بغلش کن و قبلش هم اون مرد همه رو تو اتوبوس به آرامش دعوت کرد و جلو هرج و مرج رو گرفت و گفت اول خانم ها خارج بشن و بعد همه به نوبت و خیلی خوب عمل کرد احساس میکنم زن خودش کنترل خانواده رو بدست گرفته و دیگه به شوهرش اعتماد قبل رو نداشته و به خاطر اون گفت نگه دار نه که خواسته در بره و حتی اون مرد رو هم بیشتر از همسرش قبول داشته که بچه رو گفته اون بغل کنه و فکر کنم تاکید کار گردان این بوده که این خانواده سنتی یه جورایی تو زندگی مدرن پاشیده نه که بگه زن هم مثل مرد عمل کرده چون منطقی نیست حرفتون گفته اتوبوس رو نگه دار مگه اتوبوس لبه پرتگاه تلو تلو میخورده که اول پیاده شده یعنی اول خودشو نجات داده!!! اون با این کاری که کرده در واقع کنترل رو دست گرفته و خانواده اش یعنی خودش و بچه هاش رو حفظ کرده و اصلا از همسرش نخواسته که از راننده بخواد!
برخلاف کامنت ها من با دامون موافقم.
راجع به ری اکشن زن تو اتوبوس
واس پسر ۷سال از دیدن این فیلم معرکه گذشت و به شکل متمایزی همین چند وقت اخیر خودمم تو همچین شرایط احساسی گیر کردم تو روابطم با یک فرد..
دوستانی که با نظر دامون موافق نیستند توجه کنند وقتی زن در کوهستان کمک خواست مرد با تمام توانش برای کمکش دوید ، این سکانس نشان داد که مرحمی برای شکاف این خانواده ایجاد شده است . در انتهای فیلم من کاملا با نظر دامون موافقم که انسانها در شرایط متفاوت رفتار متفاوتی از خودشون نشان میدن . برای مثال فردی در یک اتش سوزی جان بر کف فداکاری میکنه ولی در ارتفاع از ترس جوم نمیخوره ، در سکانس اخر ترس از پرتگاه در زن به حدی است که تنها فرار از اون موقعیت در سراسر مغزش گسترده شده ، دقیقا همانند فرار مرد در زمان بهمن . دوستان دقت کنید فیلم باید نتیجه گیری داشته باشه ، این سناریو که زن دیگه مرد رو قبول نداره جز فروپاشی یک زندگی ، چه بار معنایی برای کل فیلم خواهد داشت ؟
همونطور که در فیلم گفته میشه، فرار اگر با توجیه اینکه ممکنه شانس بیشتری به نجات بقیه داده بشه باشه قابل درکه اما مرد مدام سعی در کتمان قضیه داره و این بزرگترین گناهشه. حتی زن تا زمانی که مرد شروع به حاشاکردن نمیکنه خیلی ناراحت نیست و موضوع رو به یادش نمیاره. همچنین زن موقع مکالمه با مت اشاره میکنه که چیزی که اذیتش میکنه اینه که مرد بعد از فرار حاضر به قبولش نیست.
با توجه به مصاحبه هایی که از کارگردان هست معتقده که مادر نسبت به پدر حس حمایتگری بیشتری داره و برای همین زنان نسبت به مردان در حوادثی مثلوحوادث دریایی میمیرند. برهمین اساس صحنه آخر نمیخواد نشون بده که مادر خانواده رو رها کرده و میخواد نشون بده بالاخره فهمیده کنترل اوضاع دست مرد نیست و خود مرد هم قبول کرده قابل تغییر نیست. نکته تاییدش هم یکی سیگار کشیدن مرد جلوی بچه و یکی اینکه زن در پیاده روی به دوستش بیشتر اعتماد داره تا بچه رو بغل کنه.
درمورد گم شدن تو برف هم مشخصه مصلحتیه، مرد یجوری زن رو بغل کرده انگار زن گفته نمیتونه راه بره اما لحظه بعد میبینیم زن به راحتی بلند میشه و همون مسیر رو طی میکنه. در حقیقت زن با یه حادثه خودساخته سعی میکنه تصویری که بچه ها نسبت به پدرشون دارند (بعد از گریه شب قبلش جلوشون) بهتر شه و در جهت ترمیم خانواده برمیاد.
متاسفانه اغلب آقایون 🙂 دوست دارند که نحوه پیاده شدن رو به فرار زن ربط بدند، اما دقت کنید اگر منظور این بود خیلی راحت کارگردان یه واکنش مشابه مثل واژگونی اتوبوس و فرار زن به تنهایی رو نشون میداد.
درست ترین تحلیل بنظرم تحلیل شما بود
ممنون از نقد خوبتون
یه نکته دیگه هم هست که خیلی برای من شخصا جالب بود.
و فکر میکنم نمیشه نادیده گرفت
اینکه تنها کسی که از اتوبوس پیاده نشد زنی بود که متاهل بود ولی تنها سفرکرده بود
به نظرم خیلی راحت نشون داد که ریسک پذیری و طبق اصول دیگران زندگی نکردن اون شخص رو . و ختا فیلم با سکانسی که ابا به فانی میگه این مرد اصلا نمیتونست رانندگی کنه و فانی که انگار پشیمون شده بود از پیاده شدن گفت چی میگی اون رسید پایین ! سعی کرد نتیجه بگیره کسی که به غریزش بیشتر از چارچوب ها اهمیت میده انکار بختم باهاش بیشتر یاره یا شاید زندگی رو بهتر از بقیه فهمیده !
ممنون از نقد خوبتون
یه نکته دیگه هم هست که خیلی برای من شخصا جالب بود.
و فکر میکنم نمیشه نادیده گرفت اینکه تنها کسی که از اتوبوس پیاده نشد زنی بود که متاهل بود ولی تنها سفرکرده بود
به نظرم خیلی راحت بک بار دیگه ریسک پذیری و طبق اصول دیگران زندگی نکردن اون شخص رو به ظرافت نشون داد . و ختا فیلم با سکانسی که ابا به فانی میگه این مرد اصلا نمیتونست رانندگی کنه و فانی که انگار پشیمون شده بود از پیاده شدن گفت چی میگی اون رسید پایین ! سعی کرد ارامش و انتخاب آدمی رو که به غریزش پشت نکرده به رخ همه ی آدم های دیگه بکشه
برای من در سکانس پایانی علاوه بر نکات جالبی که گفنید نگاه های عاقل اندر سفیه دیگران به ابا و شرمش از کار غیر منطقی ای که کرد هم خیلی به چشم اومد ( دقیقا همون بلایی که خودش سر توماس اورده بود )
صحنه ی نگه داشتن اتوبوس و پیاده شدن ابا قبل از بقیه، نشان دهنده ی جا گذاشتن بچه هاش نیست. او اتوبوس رو نگه داشت و دیگه خطری بقیه رو تهدید نمی کرد برای همین پیاده شد تا بقیه هم پیاده بشن.
ولی موافقم که آدم ها نو موقعیت های مختلف عکس العملذهای متفاوتی دارن
در روز آخرِ اسکی ، زن آسیب میبیند و مرد او را پیدا کرده و بر میگرداند ، آیا این تصمیمِ عمدیِ زن بوده تا وجهه ی مردی را ، که با خود بیگانه شده ، به او باز گرداند؟
دیدگاه شما چیست؟
سپاس
ب نظر بنده کارگردان فیلم رو طوری پیش برد تا بیننده با دید سنتی شخصیت مرد رو قضاوت کنه.
اما وقتی توو اتوبوس ی اقایی بلند میشه میگ اول خانوما باید پیاده شن… ناخداگاه بیننده اپدیت میشه و ب خودش میاد میبینه ما الان دقیقا وسط مدرنیته داریم زندگی میکنیم
جایی ک مرد و زن ب یه برابری روانی رسیدن…
حالا پس چرا باید در زمانی ک زن ها معتقدن با جنس مرد برابرند و حق و حقوق برابر میخواهند!
مرد باید بابت ترس ناخداگاهش انقدر توبیخ و انقدر در جوامع مختلف کوچک شود تا این فشار روانی او را ب گریه ای بچه گانه بیاندازد تا زار بزند!
ولی زن ها ب راحتی اتوبوس لبه پرتگاه را رها کنند و اب از اب تکان نخورد.؟
توی فیلم مثلث غم هم دقیقا اول فیلم مرد دنبال همین برابری بود
برابری واقعی ن برابری ک هرجا ب نفع خانوم بود بگه خوبه
هرجا هم ک ب ضرر بود ردش کنه
مثل داستان مهریه و حجاب در اسلام