یک عُمر می توان سخن از زلفِ یار گفت …*
خلاصهی داستان: تام عاشق سامر میشود که به تازگی در ادارهی محلِ کارش استخدام شده است …
یادداشت: پیچ و خمِ فیلم، از ساختارِ رواییاش نشأت می گیرد وگرنه داستان، همانطور که در خلاصهی آن هم خواندید، در یک خط تعریف میشود؛ به قول راوی فیلم: (( این داستانِ آشناییِ یه پسر با یه دختره. )) فیلم، این داستانِ ازلی- ابدی را با شیوهی جدیدی روایت میکند و از این طریق، به عمق رابطهی جوانهایش میرسد، اینکه آنها چگونه عاشق میشوند، وقتی عاشق میشوند هر کدام به چه چیزهایی فکر میکنند و اینکه چگونه و به چه علتی رابطهشان به بنبست میرسد. فیلم، این پانصد روزِ شیرینِ زندگی تام و سامر را به شکل بهمریخته نشانمان میدهد و بازیگوشیهای فیلمنامهنویسان و کارگردان برای لذتبخشتر کردنِ داستانشان و همچنین عمق بخشیدن به آن، موجب میشود همهمان آرزو کنیم که چنین پانصد روزهایی را از سر بگذرانیم. این بهمریختگیها، جلو و عقب رفتنِ روزها، مثل یادآوریِ خاطراتِ خوب و بد در ذهنمان است که همینطور بیمحابا کنار هم ردیف میشوند و انگار گاهی هیچ دلیل خاصی هم برای کنارِ هم چیدنشان نداریم. انگار کنترل کردنِ تصاویرِ ماندگار در ذهنمان، به ترتیب در آوردنشان، کاریست غیرممکن. اینگونه است که متوجه می شویم این ساختارِ مدرن، برای روایتِ یک داستان همیشگیِ جذابِ نامکرر، چقدر منطقِ خوب و قابل قبولی دارد. بازیگوشی فیلمنامهنویسان برای هر چه بیشتر جذاب کردنِ داستانشان هم بخش دیگری از شیرینی فیلم است: مثل مقایسهی تام در روز سوم و دویست و پنجاهم که پشت هم نمایش داده میشوند؛ او در روز سوم، بعد از اولین شبی که با سامر خوابیده، بسیار انرژیک و خوشحال به خیابان میآید، حتی با مردم میرقصد و بعد در محل کارش، واردِ آسانسور میشود. سپس به روز دویست و پنجاهم میرویم؛ تام، خرد و خمیر و بیحال و آشفته از آسانسور بیرون میآید. یا در جایی دیگر، ابتدا در روزهای پایانیِ آشناییِ تام و سامر، آنها را در مغازهی شیرآلات میبینیم که تام دربارهی خراب بودن یکی از شیر آبهای سینکِ ظرفشویی با سامر شوخی میکند اما سامر، خشک و جدی و ناراحت، جوابی به او نمیدهد. بعداً، کمی جلوتر، در روزهای ابتدایی آشنایی این دو، باز هم آنها را در مغازهی شیر آلات میبینیم که اینبار سامر، خوشحال و خندان همان شوخیِ تام را به زبان میآورد و تازه اینجاست که متوجه میشویم آن شوخیِ تام، در واقع متعلق به سامر بوده و قصدش از بیانِ آن، به خنده انداختنِ سامرِ ناراحت. اینگونه ما به خوبی در جریانِ رابطهی رو به سقوط این دو قرار میگیریم. همچنین است مثلاً به سینما رفتنِ دو نفرهی آنها در روزهای ابتدایی که در صحنههای بعد که روزهای پایانی آشنایی آنهاست تبدیل می شود به تنهایی سینما رفتنِ تام. این بازیگوشیها و ایدههای درجه یکِ فیلمنامهنویسان البته بسیار جذابتر از این نکات هم میشود، مثل جایی که کادر به دو قسمت تقسیم شده که در سمتِ چپ انتظاراتِ تام در هنگام دیدار با سامر و در سمت راست، واقعیتِ دیدارِ تام با سامر را میبینیم که کاملاً هم با هم تفاوت دارند. این ریزهکاریها، تبدیل به فیلمی شیرین شده که با تمام وجود میتوانید شخصیتهایش را باور کنید که این امر البته به خاطر بازیهای شیرینِ گوردون لویت و دوشانل هم هست.
*یک عُمر می توان سخن از زلفِ یار گفت/ در بند آن مباش که مضمون نمانده است ( صائب تبریزی )
فکر کنم معنیش میشه پانصذ روز تابستان.
نامِ فیلم، بازی با کلمات است؛ هم معنای تابستان می دهد، هم نامِ شخصیتِ دخترِ فیلم است. من فکر می کنم اگر به همان شکلِ « سامر » نوشته شود، قشنگ تر است. ممنون.
اصلا فیلم خیلی خیلی باحالی بود و دیالوگهای خوبی هم داشت … همه چیز داشت به خوبی هم داغ بود هم بیرحم … سبک خاصی که هر کسی توانایی نوشتن و ساختشو نداره … این جزمحبوبترین فیلمهای زندگی منه …
تقریبا جزو اولین فیلمایی بود که دیدم بازی خوب جوزف گاردن و به قول شما ریزه کاریهای فیلمنامه نویس باعث شد فیلم قشنگی دربیاد.ارزش دیدن داشت
موافقم منم راجع به ریزه کاری های فیلمنامه همین نظرو دارم هر چند این ریزه کاری ها اونقد متفاوت هستن که در واقع ساختار شکنی کرده و قالب جدیدی در مورد فیلم های عاشقانه به ما میده که باعث میشه شاید حتی دیگه نتونیم بهشون بگیم ریزه کاری
بهترین فیلمی بود که من تو عمرم دیدم.درسته که فیلم های رمانتیک زیادی وجود داره اما این فیلم فوق لعاده است و فکر نکنم که دیگه مثل این فیلم در سینما تولید بشه.واقعا این فیلم باید اسکار بهتربن فیلم رو میگرفت چون از هر لحاظ عالی بود.
دیگه خیلی پر و بال دادی بهش…یک شاهکار بود؛بله اما تنها شاهکار سینما؛بدیهیه که نه.
من چند جا نقد این فیلو خوندم که شاید پاسخ این سوال رو پیدا کنم که چرا سامر آخرها فیلم به تام گفته من در مورد تو مطمئن نبودم و چرا یکباره سامر که حتی نمیخواست دوست دختر کسی باشه یباره زن یکی شد؟ به نظرتون ضعف تام چی بود؟
اگه یادت باشه، در روز سوم که تام و سامر از کلوب بیرون میرن، سامر به تام میگه که ازش خوشش میاد و تام هم میگه دوسش داره ولی اشتباه تام این بود که به سامر گفت برای دوستی تو را میخام و اگه به سامر گفته بود برای ازدواج میخوامت، قطعا رابطه اونها تموم نمیشد
دقیقا با نظرت موفقم.
خود تام مشخص کرد رابطشون چه شکلی جلو بره
درود
به نظرم تام نمیخواست سامر از دست بده و جرات اینکه بهش بگه عاشقشه نداشت چون اولش سامر گفته بود که به عشق اعتقادی نداره. و اشتباه تام این بود که جدی ازش نخواست که بمونه!
و از مسئله coincidence که یهو یکی خواستگاری کرد و آخر فیلم همون اتقاق همزمان با اون دختر اسمش پاییز بود می افته و تام میفهمه سرنوشتی وجود نداره همش همزمانی اتفاقاست 😊
درود بر شما. تام ضعفی نداشت و این خود سامر بود که تکلیفش با خودش روشن نبود. این فیلم داستان زندگی خیلی هاست که من از نزدیک دیدم و باور میکنم که کسی مثل سامر که تکلیفش با خودش روشن نیست وجود داشته باشه و در عین حال دوست داشتنی باشه.
هم تام به صورت مردانه و بلوغ یافته تر عشقشو نن.نست نش.ن بده و اون زمانی که سامر انگیزه ازدواج داشت تام خیلی قاطع نون روئ به تنور نچسبوند و هم سامر مثل همه زنها که نمیتونن مثل بچه آدم خواستشونو بگن و گرفتن تعهد عشق رو ابتدا با یه سوال مبنی بر ادامه رابطه در غالب دوستی بیان کرد و هر دو علی رغم میل باطنیشون تا با همبن فرمون جلو رفتند
کاملا با – موافقم
هرجا نقدی هم نوشته شده باشه در واقع توضیح داستان فیلمه
و به مطلبی بر نخوردم که در مورد موضوع فیلم “عشق” بحث شده باشه
منم دنبال همین موضوعی که شما میفرمایین هستم. اگه تونستین مطلبی در مورد موضوع فیلم “عشق” پیدا کنین ممنون میشم با ما به اشتراک بذارین.
yeaaaah lesbians
:\
دوستان راجع به صحبتهای آخر راوی داستان اونجا که تام داره واسه مصاحبه میره و راوی از ماهیت اتفاقات صحبت میکنه کسی میتونه واسه من توضیحی بده؟
لب مطلب:سرنوشت همون اتفاقات تصادفیه که برامون پیش میاد و این ماییم که باید پسشون نزنیم.
دیشب دیدمش..عالی بود
من دیشب تا ساعت چهار نصف شب بیدار موندم ببینمش شبکه onyx داشت پخشش میکرد کمتر فیلمی منو وادار میکنه تا ساعت ۴بیدار بمونم ولی این فیلم ارزششو داشت عالی بود
فیلم دارای خط ارتباطی بسیار قوی با تماشگر بود که شاید به تصویر کشبدن بسیار عالی جریان عشق و شکست دلیل آن باشد علاوه بر تم کمدی و گاه تخیلی فیلم پس زمینه عشق و احساسات واقعی و باور پذیر بزرگترین عامل جذابیت و کسب حس همذات پنداری فیلم است چرا که همه انسانها به نوعی طعم عشق، شکست و ابراز احساسات را کشیده اند .. روایت بدیع و نوآورانه و موسیقی که بر روی فیلم و ذهن تماشاگر مینشیند را میتوان از دیگر عوامل کشش و توجه بیننده به فیلم دانست.
البته ببشتر نکات ریز فیلم توسط دوستان اشاره شده ولی بد نیست به این موارد نیز توجه شود: در، دیوار، شیشه پنجره ها ، میز و صندلی ها و لباسها و حتی ظروف و تزئینات داخلی و … همگی انگار عمدا به همان صورتی که بوده و یا حتی به صورت اغراق شده مثل دیوارها و ستونهای بتونی محل کار تام یا شیشه های کثیف قطار و … نشان داده میشود و برای ساخت این فیلم ظاهرا به هیچ وسیله و مکانی رنگ و لعاب سینمایی داده نشده است که به نظر من در باور پذیر بودن فیلم بی تاثیر نیست .. یا استفاده از یک دختر کم سن و سال به عنوان خواهر و همدم و چه بسا مشاوری ماهر که از چند جنبه قابل بررسی و تحلیل است … فیلمی اینگونه عاطفی که در باره دوستی دختر و پسر است در مقایسه با دیگر فیلمهایی از این دست کمترین صحنه های اوروتیک و عریانی را داراست …. توجه به مطالعه و کتاب خوانی و ارتباط عمیق با موسیقی که در جای جای فیلم به آن تاکید میشود … عدم استفاده از تلفن همراه در فیلم که پیام خوبی در خود نهفته دارد …. توجه خاص به معماری و زیبایی شناسی ساختمانها و شهر که بخش مهمی از خاطرات و احساسات انسانها را هم شکل میدهد و هم با آنها خاطرات ساخته میشوند … توجه به انرژی کائنات و تقدیر سرنوشت به جای باور به معجزه نیز از نکات دیگر این فیلم بود… در نهایت حس بسیار خوب و لطیفی که تماشاگر پس از تماشای فیلم به آن دست پیدا میکند و باور میکند که عشق مخلوطی از پیروزی ها و شکست است و تام وقتی در انتهای فیلم برای خوشبختی سامر آرزوی خوشبختی میکند اوج کمال عشق را میتوان در این صحنه برای همیشه به یاد سپرد…
عجب نگاه عمیقی!
بسیار زیبا و درست. ممنونم
با سلام و احترام ب سایت شما باید عرض کنم ک بازی ها و داستان غیر خطی دوربین بعضی جاها فوق العاده بخش های کمیک و ب موقع بازی خوب حتی مورتز کم سن همگی میگن فیلم خوبی بود
ولی پیام آخرش ک حالمو بهم زد و روشن فکر نمایانه بود و این قطع رابطه واقعا ناراحتم کرد میخواستم از واژه ی آش.غال استفاده کنم ک مودبانه نیست ولی متاسفم با یک هپی اند میتونست خیلی بهترش بکنه این فیلم ک از اول با احساسات تماشاگر بازی کرد نباید این پایان بندی رو میداشت
سلام
ببینید این فیلم با تمام ماهیت فانتزی و رمانتیکی که داره اما بعضا نگاه حقیقی داره به ماجراها. صعود و افول یک رابطه و اینکه تغییر نقشها و تقریبا تمام خاطره هایی که بازگو میکنه خاطره های خوبه شاید جالب باسه بدونی کارکرد مغز دقیقا اینجوریه خاطره های بد و حذف میکنه
پس این وام گرفته از حقیقته. هپی اندینگ فقط تو قصه هاست و کمتر تو واقعیت رخ میده
خودتم خیلی بازیگوشی ها بلا
سلام
بنظرم فیلم خیلی عالی روایت آغاز و پایان یک عشق رو به تصویر میکشه که شاید اکثر ما ها تاحدودی تجربش کردیم. حرف های نگفته ، دلایل بعضا منطقی یا غیر منطقی توی رابطه و ….
ولی خب پایان بندیش خیلی سبک کار شده ، بعد اینکه تماشاگر رو اینهمه تو فیلم غوطه ور میکنه و اوج ناامیدی رو به تصویر میکشه یهو با یه رابطه جدید و یه لبخند کنار لب خیلی مسخره تمومش میکنه.
دوم اینکه فیلم بشدت از نظر احساسی ناامید کنندس به طوری که خودم فورا بعد دیدنش پاکش کردم و حس خیلی بدی نسبت به عشق و علاقه پیدا کردم . شاید بعضیها صحنه کشته شدن فجیع یه نفرو دیده باشن قرار نیست تو فیلم هم اینجور صحنه های باشه تا واقعیت رو نشون بده.
اگه یه پایان بندی ملایم تر رو نشون میدادن در نهایت حس بهتری از دیدن فیلم پیدا میکردیم . بالاخره این فیلمه نه واقعیت و هدف فیلم نباید یه حس بد باشه
درسته که این فیلم هست ولی میتونه زندگی و تجربه واقعی خیلی ها باشه
منظور حرف های اخر راوی داستان چی بود؟ یعنی سرنوشتی وجود نداره و صرفا همچیز یک اتفاق هست
اولین باری که این فیلم دیدم تقریبا ۱۳ یا ۱۴ سالم بود و اصلا فیلم درک نکردم و منتظر یه هپی اندینگ و لباس عروس و دسته گل بودم اون موقع آرزوی خوشبختی تام برای سامر درک نکردم ولی الان بعد از چندسال این فیلم ریواچ کردم و تقریبا هردو شخصیت سامر و تام تا حدودی درک کردم.تام هم بخشی از خاطره سامر شد.شاید اگر سامر از تام جدا نمیشد تام هیچوقت دنبال علاقه اش نمیرفت و تا اخر دنبال یه جمله گول زننده برای تبریک ولنتاین بود.به نظرم سامر همیشه در انتظار همچین تغییری بود علاقه اش به معماری بیشتر از کارت پستال نشون میداد(مثل نقاشی روی ساعد دستش)همیشه از تام درمورد تغییر کارش میپرسید(روزی که بعد از جدایی همو تو قطار دیدن یا سوالی که برای چی ۴ سال توی همچین شرکتی کار میکنه).
روابط مثل گذر فصل ها میرن و میان تام از سامر گذشت و وارد پاییز شد.ممکن بود زندگیش تا اخر توی همون تابستون بمونه.
چندتا فکت جالب که درمورد این فیلم هست:
لباس های سامر همیشه چروک بودن و این در کل فیلم برای من سوال بود که چرا و بنظرم ربطی به نوع رابطه اش با تام داره(مثل اخر فیلم که رابطه اش با تام به طور جدی تموم شد و لباس های سامر نسبت به همیشه چروک تر بود)
حتی رنگ لباس های سامر اوایل رابطه آبی روشن بود و در اواخر رابطه آبی تیره شد.که تاثیر خیلی زیادی روی رنگ چشمهاش داشت.
وایب سریال بین آبی تیره و روشن بود.
اکسسوری آبی مثل پاپیون پایه ثابت استایل سامر بود.
حتی اسم فیلم هم بنظرم به اسم شخصیت سامر برمیگرده روزی که رابطه اشون جدی شروع شده روز ۳۱ ام بود و خب تابستان هم ۳۱ روزه.
نکته دیگه که توجه منو خیلی جلب کرد موقعی بود که سامر، تام به مهمونی روی پشت بومش دعوت کرد.جایی که بین واقعیت و ذهنیت تام یه مقایسه ای شد.یکسان بودن زمانی که تام از پله ها بالا میرفت واقعا عجیب بود.در ذهنیت تام سرعت راه رفتنش واقعا زیاد بود و پله هارو دوتا یکی میکرد ولی در واقعیت خیلی آروم و با تردید راه میرفت ولی کاملا عجیب بود که در اخر همزمان به در رسیدن.