جهانِ عقیمِ آدمهای دفرمه
خلاصهی داستان: اریک، مردی کمحرف و مرموز، که در منطقهای کویری زندگی میکند، متوجه میشود که سه دزد، ماشینش را دزدیدهاند. او برای یافتنِ ماشین، به جاده میزند و در طی مسیر، با جوانی رو به احتضار به نام رِی برخورد میکند که از اعضای گروهِ دزدان است و به خاطر اینکه آنها فکر میکردهاند او مُرده، در مسیر رهایش کردهاند. اریک تلاش میکند از طریقِ ری بفهمد که دزدها کجا هستند …
یادداشت: وقتی در صحنهی پایانی، اریک، آدمها را آنطور میسوزاند اما جسد سگش ( که ظاهراً سگِ خودش است و اصلاً اینکه او به شدت دنبالِ ماشین است، به خاطر جسدِ همین سگ است که در صندوقِ عقب گذاشته شده؛ میشود به یاد آورد آن لحظهای را که با حسرت به سگهایی که آن خانم دکتر نگه میدارد، نگاه میکند ) را با احترام خاک میکند، فیلم فاتحهی آدمها و دایرهی انسانیت را میخواند. فضای به شدت گرفته با رنگِ غالبِ خاکستری اثر، آن دشتهای کویری و خشک و بیآب و علف، چهرهی بهمریخته و آشفتهی آدمها، حضورِ مردانی دفرمه از لحاظ ریختشناسانه، مثل آن کوتولهی اسلحهفروش، اجسادِ بر صلیبی که در کنارهی جاده خودنمایی میکنند، همه و همه، نشانههای گویایی هستند بر جهانی به شدت عقیم، سرد، به ته رسیده و از بین رفته. دقت کنید که چطور آدمهای فیلم، در دخمهها و خرابههای حلبی، انگار از دیدِ بقیه پنهان شدهاند. دقت کنید وقتی که دو سه باری، اریک وارد یکی از خرابهها میشود، مردها، با بدنهایی کثیف و در هم لولیده، کنار هم دراز کشیدهاند و اینگونه عقیمی و از ریختافتادگیِ این جامعهی وحشی را نمایان کردهاند. در این فضای به شدت فرازمانی، آدمها حتی قادر به برقراری ارتباطِ درست با یکدیگر هم نیستند؛ توجه کنید به لحنِ دیالوگهای گیج و گاه نامفهومِ شخصیتها که حتی در جوابِ پرسش، پرسشِ دیگری مطرح میکنند. اریک به عنوانِ شخصیتِ اصلی، هیچ پیشینهای ندارد و این پرداختِ مینیمال، عامدانه است. تنها چیزی که از او میدانیم و خودش به زبان میآورد، دو نکته است: یکی اینکه کشاورز بوده و دیگری اینکه ده سال پیش، همسرش را به جرم خیانت کشته. اینها تنها چیزهاییست که از او میفهمیم. البته اعتراف او دربارهی قتل همسرش، بسیار تکاندهنده هم هست؛ او درست زمانی همسر خیانتکارش را کُشته که همزمان شده بود با فروپاشی اقتصادی کشور ( آنطور که در تیتراژ ابتدایی، روی تصویر نوشته میشود ) و اعتراف به اینکه وقتی زن و فاسقش را کُشته اما کسی سراغش نیامده، کسی توجهی به او نکرده و همین توجه نکردن به او، آزارش داده، به خوبی نشان میدهد که جامعه تا چه حد دچار آشفتگی و بیبند و باری شده بوده. او مردِ تنهاییست که چیزی برای از دست دادن ندارد و در نتیجه برای یافتنِ ماشینش ( سگش؟ )، با بیرحمی، آنچه جلویش قرار دارد را از بین میبرد؛ همه چیز از قتل همسر آغاز میشود و بعد دنیای سیاه و چرک و بیرحم او را میبلعد. در این مسیر، شاید تنها کسی که فقط اندکی همدم او میگردد، رِی است. رابطهی سردِ آنها، رفته رفته بهبود مییابد و در این راه، یک بار اریک به خاطر ری آدم میکُشد و یک بار هم ری به خاطرِ اریک. اما این کفایت نمیکند. انگار سرنوشتِ اریک، تنها ماندن است. در صحنههای رو به پایان، وقتی که همه میمیرند، اریک اسلحه را به سمتِ پیرمردی فرتوت و انگار رو به احتضار میگیرد تا او را هم بکشد اما پشیمان میشود. روبروی پیرمرد مینشیند و در سکوت گریه میکند. در این لحظه، چه چیزی از ذهن این مردِ بدبخت گذشته است؟ ممکن است یادِ خانوادهی خود افتاده باشد و البته ممکن هم هست که به خاطر تنهایی خودش به گریه افتاده باشد. چه تلخ است که همدم مردی سفت و سخت و خشن، پیرمردی رو به احتضار باشد.
فیلم دیگرِ میچود، در « سینمای خانگی من »:
ـ قلمروی حیوانات ( اینجا )
عالی. تنها نقد درست از این فیلم بود که تا حالا تو نت دیدم اکثرا حتی خلاصه داستان رو هم اشتباه نوشتند
ممنون.
بنظرمن تاثیر پذیرترین صحنه فیلم غیر نکشتن پیرمرد بیرون آوردن جسد ها از خانه پیرمرد و آتیش زدنشان است که باری رو دوش پیرمرد نباشد یا پیرمرد تنها با اجساد نماند این معرفت ذاتیشو نشان داد و نشان از درک بالایش داشت
مگه پول ماشن و سگش رو هم چقدره که میخواد ۳ تا ادم بکشه؟ماشینش دزدگیر نداشت؟
این چیه جمله است چند مجهولی یا زلزله امده
وقتی در صحنهی پایانی، اریک، آدمها را آنطور میسوزاند اما جسد سگش ( که ظاهراً سگِ خودش است و اصلاً اینکه او به شدت دنبالِ ماشین است، به خاطر جسدِ همین سگ است که در صندوقِ عقب گذاشته شده؛ میشود به یاد آورد آن لحظهای را که با حسرت به سگهایی که آن خانم دکتر نگه میدارد، نگاه میکند ) را با احترام خاک میکند، فیلم فاتحهی آدمها و دایرهی انسانیت را میخواند.
عالی نقد و بررسی شده ، درود بر شما 👌
ممنون از شما
فیلم بعد دیگری نیز داشت!
اشاره ب مکان!
استرالیایی ک نگران ترک شدن و وابستگی و نزول هست..
این فیلم ۳گانه و در کنار Where the Green Ants Dream و The Proposition معنا پیدا میکنه
ممنون
دقیقاهویت فیلم همین بود. انحطاط جوامع انسانی.
ممنون