عادت کردهایم فقط از این و آن ایراد بگیریم؛ معمولاً اینطوریست که دیگران بدند و ما خوب، دیگران هر کاری میکنند بد است و ما هر کاری میکنیم خوب است ( البته از آنجایی که همیشه جوگیر هستیم، گاهی این معادله برعکس هم میشود، یعنی یک وقتهایی همه خوب هستند ما بد! که البته این معادلهی اخیر خیلی کم اتفاق میافتد ). حالا اگر نوکِ پیکانِ این تفکر خودبزرگبینانه که قدمتی تاریخی دارد، به سمتِ موضوعِ هنر ( که اعتقاد راسخ داریم نزدِ ایرانیان است و بس )، به خصوص سمتِ کشورهای همسایه و مشخصاً سمتِ کشوری به نام ترکیه باشد، دیگر واویلاست! به دلیل تحولات تاریخی و اجتماعی دو کشور در سی چهل سالِ اخیر ( که گفتن ندارد )، در ما نوعی عقده شکل گرفته که ایراداتِ خود را بر سرِ آنها خراب کنیم. این جملهی کوتهبینانه را بارها شنیدهایم که: (( اونا قدیم چی بودن و ما چی بودیم … )) فارغ از اینکه: داشتم داشتم حساب نیست، دارم دارم حساب است. حالا نکتهی عجیبِ ماجرا اینجاست که همین مایی که این دیالوگهای کلیشهای و بیکارکرد را به زبان میآوریم و آنها را فاقد هرگونه گذشته و فرهنگ میخوانیم ( که یا واقعاً اطلاعاتمان ضعیف است یا خودمان را میزنیم به کوچهی علیچپ )، همین ما، باز هم به گوشه و کنار آن کشور سفر میکنیم، دلی از عزا در میآوریم، راحت و با فراغ بال همه جایش را میگردیم، کِیف میکنیم و بعد که حسابی کِرمهایمان را ریختیم، دوباره برمیگردیم و زبان میگشاییم که آنها چنین هستند و چنان و ما نژاد برتر هستیم و غیره. حالا قضیهی سریالهای ترکیست که این دیدگاهِ تا حدودی نژادپرستانه ( که گفتم به دلیل عقدههای تاریخی در ما جا خوش کرده ) به آن هم تسری یافته: تهِ همهی سریالها را در آوردهایم اما از آن طرف، خودمان را میزنیم به ندیدن و نشنیدن و بعد باز با اشاره به تفاوتهای تاریخی و اجتماعی قدیم و جدید، بین ما و آنها، ماجرا را به سمتی میبریم که: آنها عددی نیستند و این ما هستیم که خوبیم. حالا وقتی ماجرا به سیاستگذاران و متولیان و دستاندرکارانِ صدا و سیمای خودمان میکِشد، آنها کلاً همه چیز را رد میکنند و وجودِ این سریالها را مخرب میدانند در حالیکه تهِ چیزی که خودشان میسازند و تولید میکنند یا سریالِ عقبافتاده و شعاریِ « تنهایی لیلا » ست یا نهایتاً کمدی سبک و بیمزه و به شدت سطح پایینی مانند « آقا و خانم سنگی » ست که از اول تا آخر صحبت ازدواج است و در آن حتی میخواهند در و دیوار را هم به عقدِ یکدیگر در بیاورند ( اگر دستِ صدا و سیما باشد به مُردههای مجردِ در قبرستان هم رحم نمیکند و آنها را هم به شکلی پای سفرهی عقد میکِشاند! ). موضوع این نیست که سریالهای تولید شدهی تُرکی، بینقص هستند؛ که نیستند، که اتفاقاً ایراد هم فراوان دارند، که خیلیهایشان به شدت هم سطحی هستند، اما موضوع این است که: اولاً وقتی داریم از دیدنشان لذت میبریم، خودمان را به آن راه نزنیم، به قول معروف نمک نخوریم و نمکدان نشکنیم و ثانیاً وقتی خودمان بلد نیستیم بسازیم، دیگران را مورد هجمه قرار ندهیم. میشود نقد کرد اما نمیشود توهین کرد؛ کاری که ما به راحتی انجام میدهیم.
ترکیه کشوریست که به رغم ظاهر مدرنش، درونی سنتی دارد. مانند نقشهاش، بین آسیا و اروپا گیر افتاده است. اما نسل جدید ترکیه، آرمانهایش متفاوت است تا حدی که اگر در میانشان باشی، مثلاً به راحتی مخالفت خود را با رئیس جمهور کنونیشان رجب طیب اردوغان، ابراز میکنند. اینکه چطور اردوغان به رغم این مخالفتها، در انتخابات ریاستجمهوری پیروز شده، به همان درونِ سنتی جامعهی ترکیه برمیگردد که در حال حاضر اکثریتش را نسل قدیم تشکیل میدهند. نسل جدید اما در راه است. حالا سریالهای ترکی هم به نوعی ملهم از جامعهی خودشان، با کمکِ فکرها و ایدههای نسل جدیدشان، به دنبال ارایهی دیدگاههای جدیدتر و شاید مدرنتری هستند ( و این شاید بیربط هم نباشد به تلاش آنها برای پیوستن به اتحادیهی اروپا ). آنها مثلاً با سریال « گناه فاطما گل چیست؟ » دختری را نشان میدهند که تلاش میکند به قیمت از دست دادن خیلی چیزها، در مقابل قانون و دیگران بایستد و ثابت کند که چند جوان مست به او تجاوز کردهاند. حالا دیگر زنها در جامعهی ترکیه، آن زنان سنتی گوشهنشینی نیستند که مردشان هر چه گفت قبول کنند و دم برنیاورند. نمودِ این ماجرا را در خودِ جامعه هم میشود دید: همین چند وقت پیش بود که زنان برای نشان دادنِ اعتراض به خشونتِ مردان، به خیابانها ریختند و شعار دادند و حتی مردان هم در همراهی با آنان، دامن پوشیدند و در کنار زنها به این خشونتها اعتراض کردند. یا همین سالِ پیش بود که در مسابقهی نهایی فوتبالِ لیگ ترکیه، به دلیل جریمهی تیم فنرباغچه و محروم بودنش از تماشاگر، فقط زنها و کودکان بودند که اجازهی ورود به استادیوم را داشتند. مدتیست که در ترکیه رسم بر این شده هرگاه تیمی جریمه شود، به جای هوادارانِ مرد فقط هوادارانِ زن هستند که میتوانند به ورزشگاه بیایند. برگردیم سر موضوع اصلی: چرا سریالهای ترکی اینهمه بیننده دارند آنهم نه فقط در ایران، بلکه حتی در کشورهای دیگر؟ چون آن کشورهای دیگر هم مثل ما بلد نیستند سریال بسازند؟ چون آنها هم کلیشهایساز و در پیامرسانی عقبمانده هستند؟ نه میتوان با قطعیت جواب منفی داد و نه مثبت. اما یک چیز قطعیست: سریالسازهای ترک، رگِ خوابِ بیننده را در دست دارند. شاید نکاتی که در پی میآید، خیلی بدیهی به نظر برسد اما به زعم نگارنده، اتفاقاً همین بدیهیات است که ذهن را درگیر میکند.
اولین نکتهی بدیهی ماجرا این است: استفادهی سریالسازهای ترک از چهرههای جذاب، چه مرد و چه زن. چه کسی میتواند منکر زیبایی شود؟ چه کسی میتواند چشم خود را از زیبایی بگیرد و به سمت دیگری بدهد؟ دیدن زیبایی و جذابیت، روح را غنا میبخشد. اگر خودت زشت باشی یا قیافهای به شدت معمولی داشته باشی (بیایید با خودمان روراست باشیم: خیلیهامان این طوری هستیم! )، آن وقت است که همراه شدنت با زیبایی دو برابر هم میشود. وقتی سهراب سپهری میگوید: (( زن زیبایی آمد لب رود، روی زیبا دو برابر شده است )) حتماً قضیهای در کار است! و سریالسازهای ترک این را به خوبی میدانند. انتخاب چهرههای درگیرکننده، اولین عامل موفقیت آنهاست. لطفاً به سریالهای خودمان نگاه کنید که چطور بازیگرانِ جذابِ خانم را با گریمهای بدفرم و از عمد دلبهمزن، به ریخت و قیافهی دیگری در میآورند که جذابیت از بین برود. تازه یک وقتهایی هم اگر صورت خانمها، به دلیل حواسپرتی گریمور یا کارگردان، کمی رنگ و لعاب هم داشته باشد، عوامل محترم سانسورچی، رنگ سریال را کم میکنند تا احیاناً بینندگان دچار هیجانات کاذب نشوند! اینطوریست که مثلاً در دو نما از یک صحنه، نماهای مردِ بازیگر رنگ دارد و نماهای خانم کمرنگ است؛ انگار در آنِ واحد هم روز است و هم شب! خب با این اوصاف انتظار دارید چشمِ آدم، چه چیز جذابی را شاهد باشد؟ این چشمها هستند که در وهلهی اول خودشان را درگیر میکنند. وقتی چشم درگیر نشود، ادامهی راه خیلی مشکل خواهد بود. در علم روانشناسی جدید، پنجاه درصد شانس بیشتر در برقراری ارتباط با آدمها را به کسانی میدهند که چهرهی جذابتری دارند. این یک اصل مسلم و بدیهیست، حتی اگر علم روانشناسی هم این را نگوید. البته سریالسازهای ترک، علاوه بر جذابیت ظاهری بازیگران سریالهایشان، از آنجایی که به قدرت چشمها اعتقاد دارند، چیزهای دیگری هم در کادرهای خود میگنجانند تا تماشاگر را مرعوب کنند؛ از خانههای آنچنانی ( به فراخور داستان )، تا ماشینها و لباسهای رنگاوارنگ و جذاب و تا نماهای جذاب ( اغلب بدونِ فراخور داستان! کرینهای همیشگی و شلختهی کارگردانان سریالساز ترک، حالا دیگر میتواند یکی از مولفههای آشنا باشد. کرینهایی که وقت و بیوقت، به جا و بیجا، از آن استفاده میشود تا هم زمانِ ساختِ سریال را کوتاهتر کند و هم اینکه جلوهگر باشد و بیننده را دچار خمودگی نکند ).
اما همچنان که همیشه میگویند: (( زیبایی پایدار نیست ))، سریالسازان ترک از عامل مهمتری هم استفاده میکنند تا بتوانند بیننده را درگیر نگه دارند و آن چیزی نیست جز یک داستان درگیرکننده. در حالیکه سریالسازان ما، همچنان گرفتار پیامهای « ازدواجی ـ اخلاقی » خود هستند، سریالسازان ترک تلاش میکنند داستانهایی خلق کنند هر چه هیجانانگیزتر. سریالی پخش میشود به نام « کوچههای پشتی ». یک سریال پلیسی که در هر قسمت آن گروهی پلیس، پروندههایی را به کمک هم حل و فصل میکنند. این سریال چیزی نزدیک به هفت یا هشت سال است که پخش میشود. بچههای کوچکی که در آن بازی میکردند، حالا بزرگ شدهاند و هنرپیشههای مرد و زنش حالا پا به دوران میانسالی و پیری گذاشتهاند. یا سریال دیگری با نام « بچهها نشنوند » که تا همین چندی پیش هم پخشش ادامه داشت، چیزی حدود ده یازده سال روی آنتن بود. رمز این پایداری چیست؟ داستان. سریالسازان ترک برخلافِ سریالسازانِ مضمونمحورِ سطحینگرِ ما، تلاش میکنند داستان تعریف کنند. نه اینکه انواع و اقسام پیامهای اخلاقی کلیشهای را در پسِ داستانی نیمبند به خورد مخاطب بدهند.
اما نکتهی دیگری هم این میان وجود دارد که سریالسازان ترک به آن توجه میکنند. سنتی که شاید از سینمای هند و از قدیم، زمانی که سینمای هند و ایران و ترکیه، در تعاملاتِ مضمونی و داستانی بودند، به ارث رسیده؛ همچون سینمای هند که خیالفروشی میکند، سریالسازان ترک هم این قاعده را رعایت میکنند. شکاف طبقاتی در ترکیه زیاد است و خیلی از افراد زندگی متوسط رو به پایینی را میگذرانند ( و این نکته البته به معنای « بد گذراندن » نیست ) و این موجب شده مردم نداشتههای خود را در سریالها دنبال کنند. سریالسازان هم این را خوب میدانند پس رویافروشی میکنند: خانههای دو یا سه طبقهی اعیانی با استخر و منظرهای بهشتگونه، ماشینهایی مدل بالا و کمیاب و هنرپیشههایی که در همهی لحظات، حتی در بدترین لحظهی زندگیشان هم همیشه آرایش کرده و تر و تمیز هستند. این یعنی رویافروشی. یعنی چیزی را به مردم نشان بدهی که دوست دارند و شاید دور و بر خود کمتر میبینند. داستانهایی که در سریالهای ترکی روایت میشود، اغلب اوقات در بینِ طبقهی بسیار مرفه جامعه اتفاق میافتد تا فرصتی باشد برای جلوهگری، هر چند اگر در نهایت به این نتیجه ختم شود که مرفهینِ بیدرد، در باطن، مشکلاتِ زیادی دارند!
تمام این حرفها، به معنای بیاشکال بودنِ سریالهای ترکی نیست که نگارنده اتفاقاً اعتقاد دارد آببستن به داستانها، سادهانگاریهای غیرقابل انکار و پرداختن به کلیشههای دم دستی ( مثل موتیفِ همیشگیِ آشنایی یک دخترِ ساده و زیبا و کمی خنگِ بیپول با پسری ثروتمند و جذاب و اتوکشیده ) از ایرادات بزرگ این سریالهاست، اما هیچکدام از اینها دلیل نمیشود که جذابیت ذاتی آنها را نادیده بگیری. اگر خودمان نمیتوانیم بسازیم، چرا میخواهیم همه چیز را انکار کنیم؟ اگر ما گیر و گرفتهای تاریخی داریم، به دیگران چه؟! این میان فاطما گل چه تقصیری دارد؟!!!
من تا بحال سریال های ترکی را ندیدم.فقط چند قسمت از کوزی گونی را دیدم چون تقریبا بیکار بودم…
اما خانواده از سریال تمام شده ی کارادایی خیلی تعریف کردن.همینطور لطیفه.
در هر حال با این مقاله موافقم کاملا.
دیشب فیلم whats eating Gilbert Grape 1993 را دیدم.با بازی جانی دپ محبوبم و کاپریو.بنظرم فیلم فوق العاده ای ست و من کاملا دوسش دارم و حالم را خوب کرد.اگه ندیدید شما هم ببینید که مضمونش ارج دادن به خانوادست اما این فیلم کجا و این مضمون دستکاری شده در داخل کجا…
همانطور که گفتید ظاهر ، نقش تعین کننده ای داره حتی بر فرض محال اگر سریالهای ما بهتر باشه اما در یک لحظه که کانال رو عوض می کنی کسی رو جذب نمی کنه به خاطر همون دلیل هایی که گفتید اما می رسید به یک کانالی که یک هنر پیشه جذاب و اتو کشیده در همون لحظه اول بیننده رو جذب می کنه تا بعد بخواید داستان رو متوجه بشید که حالا در گیر کننده هست یا نه می بینی نیم ساعت داری سریال رو نگاه می کنی همه اینها بر می گرده به تیغ سانسور و محدودیتهایی که در کشور ما زیاد و در کشور دیگران کم است اگر یک نفس رها می کردند گلوی این سازنده ها سریال و فیلمها رو من مطمئنم ظرف دو یا سه سال ما حداقل اگر از این فاطمه گل سازها جلو نمی افتادیم حداقل به پایشون می رسیدیم ولی همه بر می گرده به شرایط عزیز خودتم می دونی به خاطر محدودیت همه سریالها داستانهاشون تکراری و درباره عقد کردن شده موضوع دیگری کاربردی نداره اگر هم پلیسی باشه پلیس بدون هیچ برو برگشتی باید همیشه در آخر پیروز بشه پس کارکتر بد من درست و حسابی ای هیچوقت ساخته نمیشه که برای بیننده بخواد جذاب باشه
فارغ از این حرفها رقابتی هم وجود نداره یعنی کسی رو مجوز می دن سریال بسازه خیالش جمعه و از قبل معلومه که یا باید شبکه خانگی بده یا باید فلان شبکه ایران ازش بخره و این بازار ها فرق چندانی هم با هم براش نمی کنند و به قولی صاحب همشون یکی است فقط اسم شعبه اش فرق می کنه و تهیه کننده انتظاری هم نداره چهار تا کشور دیگر هم از اون این سریال رو بخرند که مثلا اونها یک مقدار انگیزه بیشتری داشته باشند مثل بازار خودرو سازی که می دونند هر چی بسازند ایرانیها مجبورند بخرند و رقابتی هم نیست
بله دقیقاً.
من شرط می بندم اگه یه روز دست اندارکارای هالیوود اعم از تهیه کننده نویسنده کارگردان و …. سریالی مثل برگ ریزان ترکیه ای رو نگاه کنن بی شک مجذوب کشش داستانی و قصه خواهند شد و به روش خودشون اونو بازسازی می کنن … بنظرم نویسنده های ترکی این سریال قوی هستن و میشه از لابلای قصه سریالشون فهمید …فقط نقطه ضعف بزرگ عجله ای کارکردن و روزمرگی و کش دادن و سرانجام از بین بردن قصه ها و خراب کردن کار بعد از تمایل و اصرار بیش از حد افزایش تعداد قسمتها به بیش از ۲۰۰ تا ۳۰۰ قسمته که کارو خراب میکنه ( فقط این سریال هست که فرود کمی داشت با انکه تعداد قسمتاش خیلی زیاده و سریال ترکی دیگه ای رو دنبال نکردم)… سریالیه که اوج زیادی داره و فرود کم و می تونم بگم حالا بعد از قسمت ۳۰۰دوباره به اوج داستان برگشته و قصه های هماهنگ زیادی با شخصیتها رو نویسنده خیلی هوشمندانه طراحی کرده و انگار سریالی که میشه تمومش نکرد …
من فقط بخاطر فاطما گل کریم نگاه کردم ۲۰ قسمت اول جذاب بود بعد همش یکنواخت . جذابیت بصری و خیالپردازی تو فیامهای کره . ترکیه و هند زیاده و محتوا کم. هوف بیشتر سرگرمی هست. در مقایسه فیلم های ایرانی به سبک اروپایی تزدیکتره . درامها واقع گرایانه و طبیعی هستند معمولا تلاش دارند ک محتوا و پیام داشته باشه بخصوص ک فیلمهای قیل انقلاب هر چند مضمون های تکراری داشتند اما جذاب و سرگرمی و پیام رو با هم داشتند . ایراد این سریال کشدار بودن . نداشتن پیام خاص . قابل پیش بینی بودن. و عدم واقعیت و خیالپردازی بود . مهمترین نکته این بود که انگار کارگردان یا فیلمنامه نویس تلاش داشت همه چیز به نفع قهرمان داستان تموم بشه و این جذابیت فیلم و کم میکرد. فاطما گل آدم ساده و معمولی بود ولی ب یکباره همه بهش عاافمند میشن تلاش میکنن کمکش کنن . ایرو باد و مه خورشید و فلک…. . دوسال از ازدواجشون میگذره اونا پیش روانشناس رفتند و حال شدن خوب بشه و هیجان احساساسشون که شاید قراره تو ماه عسل بببیتبم نمیتونیم ببیتبم و ی دفه مثل فیلمهای ما ک محدودیت داریم فاطما باردار میشه. یاشارانا و همه مقصران بع بدترین شکل مجازات میشن تا بگه آدمهای کثیفی هستن د حالی که ذاتا آدمهای بدی نبودن و حتی کریم به نظر من به اندازه اون سه پسر گنهکار بود. از اونطرف اون مردی که که به خواهر زنش تجاوز کرد خیلی راحت انکار کرد. ب نظر میخواستن بگن تو کشور ما رشوه و حق کشی وجود نداره انگار ک تبلیغ باشه و این ضعف سینمای برخی کشورها در مقایسه با هالیوود هست که همیشه به هر قیمتی فقط دوست داره پیام درست یا هر پیامی که دوست داره رو انتقال بده.