نگاهی به فیلم خرچنگ The Lobster

نگاهی به فیلم خرچنگ The Lobster

  • بازیگران: کولین فارل ـ راچل وایز ـ  جسیکا باردن و …
  • فیلم‌نامه: یورگوش لانتیموس ـ افتیمیس فیلیپو
  • کارگردان: یورگوس لانتیموس
  • ۱۱۹ دقیقه؛ محصول یونان، هلند، ایرلند، انگلستان، فرانسه؛ سال ۲۰۱۵
  • ستاره‌ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت در سایت ماهنامه‌ی «فیلم» منتشر شده است (اینجا)

 

با‌هم، بی‌هم

 

خلاصه‌ی داستان: در شهری خیالی، هیچ‌کس اجازه ندارد تنها باشد و همه باید زوج باشند. کسانی که تنها هستند به هتلی برده می‌شوند که در آن چند روز فرصت دارند تا زوجی برای خود برگزینند وگرنه به حیوان تبدیل خواهند شد. دیوید یکی از آن آدم‌های تنهایی‌ست که بعد از مرگ همسر به این هتل می‌آید تا قبل از تبدیل شدن به حیوانی که خودش انتخاب کرده، یعنی خرچنگ، زوجی برگزیند …

 

یادداشت: ماجرای سینمای یونان از هر کجا شروع شده باشد، نسل جدید سینمای نه‌چندان پررونق این کشور از همین یورگوس لانتیموس تا اسپیروس استاتولوپولوس و هم‌سلفان‌شان فضای جدید و غریبی در آن دمیدند، فیلم‌های‌شان در جشنواره‌های مختلف دیده شد و کم‌کم با ورود بازیگران معروف و تغییر زبان فیلم‌های‌شان به انگلیسی همه چیز جنبه‌ای جهانی‌تر به خود گرفت. اما این جهانی شدن اگر خوبی‌هایی داشته باشد، بدی‌هایی هم دارد. برای روشن شدن مطلب باید مثالی زد: تصور کنید دندان نیش لانتیموس با بازیگران مطرح آمریکایی و به زبان انگلیسی ساخته می‌شد. در این صورت آیا تأثیر غریبی را که این فیلم با زبان یونانی‌اش روی تماشاگر می‌گذارد، در آن حالت هم می‌گذاشت؟ غریبگی تماشاگر با زبان و بازیگران فیلمی که می‌بیند، تأثیر یک فیلم عجیب با موضوعی بکر را غریب‌تر خواهد کرد. وسوسه‌ی فیلمی به زبان انگلیسی ساختن و بازیگران معروف را در آن بازی دادن موضوع جدیدی نیست. چه بسیار فیلم‌سازانی که بعد از ساخت فیلم در کشورهای خودشان به هالیوود روی آوردند و جهانی شدن را تجربه کردند اما معمولاً نتوانستند موفقیت گذشته‌ی خود را تکرار کنند و این داستانی تکراری‌ست. پارک چان‌ووک بعد از کلی فیلم خوب استوکر را با نیکول کیدمن و به زبان انگلیسی ساخت و هرچند فیلم خوبی از آب درآمد اما این کجا و مثلاً همدردی با بانوی انتقام‌جو کجا. بحث تنها در داستان و روایت و این حرف‌ها نیست. چیزهای غریبه ذهن را بیش‌تر درگیر می‌کنند و جذابیت دارند. در زمانه‌ای که زبان انگلیسی دنیا را گرفته است و همه‌ی فیلم‌سازها تلاش می‌کنند به این زبان فیلم بسازند، ساختن فیلمی با یک زبان مهجور یا لااقل کم‌ترشنید‌ه‌شده موضوعی حتی پیش‌پاافتاده را هم شاید جذاب کند و همان موضوع و فضا به زبان انگلیسی شاید تأثیری نگذارد. با این نگاه بخشی از جذابیت داستان عجیب‌وغریب خرچنگ به دلیل زبان انگلیسی و بازیگران شناخته‌شده‌اش از بین رفته است. فضا و داستان غیرمعمول فیلم با زبانی آشنا و به‌شدت معمول و بازیگران شناخته‌شده‌ی آن، ضربه‌ای را که باید بزند نمی‌زند. در واقع داستان و فضای آن با نحوه‌ی ارائه‌اش همگام نیست و این عامل باعث شده موضوع غریب و بکرش تأثیر لازم را نداشته باشد. تصور کنید همین داستان با بازیگرانی یونانی و به زبان یونانی ساخته می‌شد، آن وقت غرابت موضوع، زبان و آدم‌ها موجب می‌شد مخاطب بیش‌تر درگیر این دنیای عجیب‌وغریب شود؛ دنیایی که تک بودن در آن ممنوع است و جریمه دارد. در ابتدای ورود دیوید به هتل، یکی از دستان او را به کمربندش می‌بندند تا قدر زوج بودن را بداند.
خرچنگ در واقع با تصویر کردن دو گروه متفاوت که هر کدام از یک طرف بام افتاده‌اند، می‌خواهد بگوید چیزی که در این دنیای وانفسا از دست رفته، عشق و محبت واقعی‌ست. فیلم با نگاهی آمیخته به طنزی سیاه و گزنده، با طراحی صحنه‌هایی اگزوتیک و ذاتاً مضحک، به مخاطب این پیام را می‌دهد که هر دو گروه در اشتباه بزرگی به سر می‌برند؛ در این خصوص به صحنه‌ای که طی آن مدیر هتل با اجرای یک نمایش مضحک می‌خواهد به مهمانان هتلش نشان بدهد که مجرد بودن چیز خوبی نیست توجه کنید: مردی در حال غذا خوردن است که غذا به گلویش می‌جهد و در حالی که کسی با او نیست تا با ضربه‌ای لقمه را از دهانش بیرون بیاورد، روی صندلی می‌میرد. در نسخه‌ی بعدی زنی همراه مرد است که در این موقعیت بحرانی، چند ضربه‌ای به پشت او می‌زند و از مرگ می‌رهاندش. مدیر هتل می‌خواهد با این نمایش میهمانانش را تهییج کند که زوجی برای خود انتخاب کنند! در دنیایی که بی‌زوج بودن به حیوان شدن ختم می‌شود، میهمان‌هایی مانند آن مرگ لنگ برای فرار از این سرنوشت شوم، به زور مشت و چاقو، دماغش را خون می‌آورد تا به دختری که دائم خون‌دماغ می‌شود نشان بدهد که مناسب ازدواج کردن با اوست! (بماند که چنین تعریفی از «تفاهم» در دنیای این فیلم هم عامدانه مضحک است و هم عجیب). نتیجه‌ی این ازدواج زورکی و احمقانه را هم جایی می‌بینیم که دیوید رفته تا مرد لنگ و خانواده‌اش را از خواب غفلت بیدار کند. خانواده‌ی سه‌نفره، با لباس‌های متحدالشکل، دور میز نشسته‌اند و با لحنی سرد و بی‌روح درباره اندازه‌ی توپ والیبال و بسکتبال حرف می‌زنند. حتی مدیر هتل و همسرش هم وقتی در موقعیت بدی قرار می‌گیرند که رهبر مجردها و همدستانش ترتیب داده‌اند، رودرروی هم درمی‌آیند تا جایی که حتی مرد تفنگی به سمت همسرش می‌گیرد تا او را بکشد و این حرکت موجب می‌شود لبخندی پیروزمندانه بر لب رهبر گروه مجردها بیاید؛ نتیجه‌ی یک چیز زورکی بهتر از این هم نمی‌شود! اما طرف دیگر ماجرا همین مجردهای جنگل‌نشین هستند که ادعا می‌کنند ازدواج خوب نیست و زوج بودن مجازات دارد و با آن حمله‌ی نیمه‌شب‌شان به هتل و بیدار کردن زوج‌ها از خواب غفلت و یادآوری این موضوع به آن‌ها که شما همدیگر را دوست ندارید و نباید با هم زوج می‌شدید، می‌خواهند خودشان را به این قانع کنند که تنها ماندن‌شان درست است. به قیافه‌ی آن‌ها به‌خصوص رهبر گروه‌شان که دقت کنید و به شیوه‌ی حرف‌زدن‌شان که گوش کنید متوجه می‌شوید چه‌قدر سرد هستند. صحنه‌ی جذابی در فیلم وجود دارد که می‌تواند نقطه‌ی مقابل اجرای نمایش برای زوج‌ها در هتل باشد؛ هر کدام از مجردها به شکل جداگانه آهنگی گوش می‌کند و برای خودش می‌رقصد؛ و باز هم نتیجه‌ی یک چیز زورکی بهتر این نیست! این‌ها و آن‌ها همه عشق را از یاد برده‌اند و این دیوید و زن هستند که در میانه‌ی دنیایی ترسناک، عاشق هم می‌شوند و قسم می‌خورند که با هم بمانند. پس فیلم از یک طرف تنهایی را تقبیح می‌کند اما از طرف دیگر با هم بودن به هر قیمتی را هم نمی‌پسندد.

فیلم‌های دیگر لانتیموس در «سینمای خانگی من»:

ـ دندان نیش (اینجا)

ـ آلپ (اینجا)

۱۶ دیدگاه به “نگاهی به فیلم خرچنگ The Lobster”

  1. محمدرضا جبارپور گفت:

    فیلمی که خیلی منتظرش بودم ولی بعد از تماشا به شدت نا امیدم کرد. شاید دندان نیش سطح توقع من از ورگوس لانتیموس را بیش از حد بالا برده بود.

  2. mohamad_r گفت:

    فیلم خیلی قشنگیه. به عنوان یک بیننده عادی واقعا خوشم اومد. ولی گویا خیلی پسند نیفتاده (در حدی که دوست و آشنا گفتن).
    ضمنا همسر دیوید نمرده بلکه ترکش کرده. که این ترک کردن یه جوری از همون اول شخصیت منفعل دیوید رو برجسته میکنه.

  3. Me گفت:

    نقد خوبی بود و ممنون از شما…

    فقط سوالی باقی میمونه که جوابی براش پیدا نکردم ، همونطور که خودتون گفتید : ” این‌ها و آن‌ها همه عشق را از یاد برده‌اند و این دیوید و زن هستند که در میانه‌ی دنیایی ترسناک، عاشق هم می‌شوند و قسم می‌خورند که با هم بمانند. پس فیلم از یک طرف تنهایی را تقبیح می‌کند اما از طرف دیگر با هم بودن به هر قیمتی را هم نمی‌پسندد.”

    اما دیوید و زن هم عشق و علاقه واقعی بینشان به نظر وجود ندارد ، چرا؟ چونکه زن پس از کور شدن ، سوال میپرسه که چرا من رو کور کردی و اون رو کور نکردی؟ و حتی در سکانس آخر هم ، این دودلی و معلوم نشدن اینکه آیا دیوید هم چشمانش رو کور کرد یا خیر ، کاملا این حس رو میده که حتی بین این دو هم عشق و علاقه واقعی وجود ندارد…

    حال دوست داشتم نظر شما در این مورد بدونم…

    موفق باشید…

    • damoon گفت:

      اتفاقاً پایان فیلم از نقاط ضعفش است که بی دلیل و بی مزه همه چیز را روی هوا رها می کند. نخواستم روی این قسمت تاکید کنم.

      • Me گفت:

        پس فکر میکنم شما هم موافق باشید که هیچ عشق درستی در این فیلم وجود نداشت و هیچ مسیر درستی و راهی نشان داده نشد و فقط این ۲ گروه رو نشان داد و تخریب کرد بدون هیچ راهی که اگر اینها بد هستن پس چه؟! در آخر چه مسیری بهتر است…؟
        فیلم خوب با ایده واقعا خوبی بود اما کار شکل نگرفت و حیف شد…

      • سامان گفت:

        سلام
        به نظر من تحلیل شما بسیار کوتاه بینانه و از روزنه ای بسیار کوچیک دیده و نوشته شده بود،قدرت این فیلم در لحظه لحظه اتفاقاتش نهفته است.آیا در مورد زن خدمتکار که به نوعی مجردهارو تحریک میکرد،کنجکاو نشدید؟!آیا نسبت به واکنش رهبر گروه جنگلیها به بوسه پی در پی نقش اول فیلم با معشوقه اش در منزل پدریش حساس نشدید؟!در مورد قرارداد اجتماعی بین زوجین چطور؟!واقعا چه اتفاقی در پایان فیلم افتاد،هر اتفاقی در عشق محتمل است!آیا فکر می‌کنید تقابل دو قطب هتلیها و جنگلیها و استدلال هرکدام اشتباه است و فقط عشق پادشاه این سرزمین است؟!…

    • نفس گفت:

      پایان فیلم یه این اشاره داره که عشق طبیعی هم دائمی نیست و می‌تونه از یه جایی به بعد با مسأله ای تموم بشه و دونفر که با عشق شروع کردن نتونن به رابطشون ادامه بدن

  4. امیرحسین گفت:

    دوستان محتوا فیلم بسیار زیبا و قابل تامل هست و کاملا فیلم واضح و پایان آزاد یکی از ویژگی های برجسته این فیلم هست .فقط کسی میدونه مفهوم ابتدا فیلم که نشون میده زنی سوار بر ماشین میاد و خری رو میکشه چیه؟؟؟

  5. مسعود گفت:

    به نظر من اوج فیلم وقتی بود که کالین فارل تو خونه پدر و مادر رهبر مجردها داشت در مورد سفر به ایتالیا و سواحل یونان حرفای عاشقانه و پر از احساس میزد داشت دروغ میگفت ولی درواقع داشت راست میگفت و رویاها و آنچه واقعا دوست داشت اتفاق بیفته رو بیان میکرد ، از این هنرمندانه تر و طنازانه تر تا حالا ندیده بودم دیالوگی
    کسی هم نمیتونست سرزنشش کنه که چرا این حرفا رو زدی چون قطعا در جواب میگفت برای اینکه اون زن و شوهر رو فریب بدم این حرفا رو زدم ، درواقع از این فرصت و از این محدودیت استفاده یا سواستفاده کرد تا حرفهای درونی و قلبی خودش رو بزنه و تا حدودی ارضا بشه ، وقتی این حرفا رو میزد تنها زمانی بود در فیلم که دیوید لبخند میزد و دیگه چهره ای خشک و بی روح نداشت

  6. امیرهدایت نژاد گفت:

    دلیل اینکه دیوید سعی میکرد خودش را مثل زنش کور کند تا بتوانند باهم تفاهم داشته باشند چیست؟

    • مهدی گفت:

      دلیل این است که در دنیای سرد و بی روح آنها باید حتما تناسبی به این شکل مثل کور بودن، لنگ بودن یا خون دماغ شدن وجود داشته باشد

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم