چوبِ آبنبات
خلاصهی داستان: فرار مارال نگرانی اهالی خانه را به دنبال دارد. برادرش مرتضی و شوهرخواهرش فرهاد دنبالش میافتند تا پیدایش کنند. مارال که با دوستش نگین به خانهای ویلایی رفته، میخواهد خانواده را از نبود خود بترساند اما ماجرا آنطور که او پیشبینی میکند جلو نمیرود …
یادداشت: اصولاً فیلم ساختن علاوه بر همهی عوامل و شرایط لازم (از فیلمنامهی خوب و عواملی درست و کاربلد و …) کمی ذوق و سلیقه هم میخواهد. اگر ذوق و سلیقه باشد حتی اگر فیلمنامهی خوبی هم در کار نباشد بههرحال میشود فیلمکی ساخت که بشود لااقل یک بار تماشایش کرد. آبنبات چوبی نهتنها فیلمنامهاش ایرادهای اساسی دارد و نهتنها بازیگرانش بد انتخاب شدهاند بلکه نبود حتی بند انگشتی ذوق و سلیقه موجب شده فیلم به کمدی ناخواستهای تبدیل شود که در ایجاد فضای موردنظرش به شدت ناتوان است. تقریباً پنجاه دقیقه از داستان گذشته و هنوز اتفاقی نیفتاده است. بعد از فرار مارال منتظریم بینیم چه بلایی سر او قرار است بیاید و نتیجهی جستجوهای برادرش مرتضی و فرهاد به کجا خواهد رسید. اما در طول این پنجاه دقیقه نهتنها چیزی پیش نمیرود، بلکه اصولاً هدف شخصیتها هم هنوز معلوم نیست. از رگگردنمتورمکردنهای مرتضی بگیرید تا دستوپازدنهای فرهاد و برگزاری مهمانی دخترها در خانهی ویلایی و تا لاتیحرفزدنهای نگین (سحر قریشی) با دیالوگهایی تویذوقزننده، دائم تکرار میشوند و در این رفتوبرگشتها نه پیش میرویم و نه حتی پس! معلق و پادرهوا هستیم و این سئوال ذهنمان را مشغول کرده است که بالاخره قرار است فیلم چگونه به انتها برسد؟! چرا این شخصیتها هی دور خود میچرخند؟ این تصاویری که یکیدرمیان از داخل ماشین مرتضی میبینیم که در حرکتی آهسته و البته معکوس، دوربین میچرخد و محیط بیرون را در قاب میگیرد چه معنایی دارد؟ کاسهای زیر نیمکاسهی برادر است؟ از تکرار این صحنه قرار است به چه نکتهای برسیم؟ بههرحال این سئوالها در ذهن میچرخند تا اینکه ناگهان همهچیز به شکل عجیبی گرهگشایی میشود: در حالی که تا قسمتی از فیلم، دو خط داستانی (یعنی جستجوهای خانواده برای یافتن مارال و در کنارش پنهان شدن مارال و دوستش در خانهی ویلایی) به موازات هم پیش میرفت، با بدسلیقگی کامل سکانس مرگ مارال به انتهای فیلم منتقل میشود و نگین، یعنی همان دختر لات با ناراحتی و ترس نزد مرتضی میآید و میگوید مارال مُرده است! و از آن عجیبتر وقتیست که میفهمیم قاتل کیست؛ بله! قاتل همان کسیست که هیچ حدسش را نمیزدید! اما در فیلمهای جنایی که قرار است با معرفی قاتل غافلگیرمان کنند، معمولاً سرنخی، نشانهای، چیزی در طول روایت بهجا میگذارند تا بعد از مشخص شدن قاتل، دچار سرگیجه نشویم. در این موقعیتها، وقتی قاتل مشخص میشود، باید به ذهنمان رجوع کنیم، به اوایل داستان برگردیم و کشف کنیم چه چیزهایی از قاتل دیدهایم که میتوانستهاند نشانهای بدهند برای پایان داستان. این کشف رمز، جذاب است. اما در آبنبات چوبی، خیلی بیخود و بیدلیل، فرهاد (رضا عطاران) همان آدم ترسناک داستان است و متوجه میشویم که با مارال سر و سری هم داشته و حتی از او بچه هم دارد! خب با این حجم از پلشتی، چطور میتوانیم رودرو شویم وقتی هیچ (واقعاً هیچ) نشانهای از یک قطره بدی در این آدم از ابتدای داستان ندیدهایم؟ این چرخش ناگهانی آنقدر توی ذوق میزند که قاتل بودن فرهاد، بیشتر به کمدی پهلو میزند تا اینکه ما را بترساند یا به فکر فرو ببرد (آن سگهایی هم که فرهاد آزاد میکند تا مارال را بخورند که دیگر شوخیست). در مصاحبهی نگارنده با فرحبخش در زمان جشنواره، ایشان طبیعتاً بدون اشاره به پایان فیلم، به این نکته اشاره کرده بودند که تماشاگران به امید طنازیهای عطاران به سینما میآیند اما با عطاران جدیدی روبهرو خواهند شد. با دیدن فیلم، متوجه میشویم که اتفاقاً عطاران هیچ هم جدید نیست. فقط کمی عبوستر شده و کسی را نمیخنداند. وقتی شخصیت درست پرداخت نشده باشد، عطاران که هیچ، بزرگترین بازیگران آکتورزاستودیو هم که باشند، هیچکاری از پسشان برنمیآید. میماند سه سئوال که بعد از پایان فیلم در ذهن نگارنده جاخوش کرده است:
۱- ماجرای نوشتهی ابتدای فیلم چه بود که هشدار میداد موی خانمها کلاهگیس است؟ ما فکر میکردیم قرار است در صحنهای از فیلم خانمها بدون روسری ظاهر شوند! اما چنین چیزی ندیدیم. پس منظور از آن نوشته چه بود؟ آیا منظور به موی بازیگران اصلی بود که کمی از روسری بیرون زده بود؟ بیشتر از اینها را که در فیلمهای دیگر میبینیم. پس این هشدار چه معنایی دارد؟ البته این نوشته در نسخهی جشنواره وجود داشت و نمیدانم در نسخهای که اکنون در سینماها اکران هست هم وجود دارد یا نه. انتظار که ندارید نگارنده برای بار دوم برود فیلم را ببیند؟!
۲- در صحنهی قتل مارال، دوستش به جای اینکه بیاید کمک، موبایل دست میگیرد و از این صحنهی ترسناک فیلم تهیه میکند! ممکن است کسی از روی ترس، نتواند به کمک بشتابد، اما طبیعتاً از روی همان ترس هم عقلش نمیرسد در آن لحظه موبایل روشن کند و فیلم بگیرد! این دیگر چهجور شوخیایست؟!
۳- آبنبات چوبی اشاره به چیست؟! یا به کیست؟!
فیلمهای دیگر فرحبخش در «سینمای خانگی من»:
ـ مستانه (اینجا)
ـ خصوصی (اینجا)
واقعا خیلی خیلی بی مزه بود چهارتا فیلم خارجی ببینید الگو بگیرید لااقل
تو خوبی…
هه…
شدیدا با این نقد موافقم
این فیلم بود آخه -_-
آعلیرغم اینکه با نقد موافقه اما اشکالی به اسم فیلم وارد نیست. آدمهایی که با وعده های دروغین خام میشن مارو یاد آب نبات چوبی میندازن که به بچه ها وعده داده میشه
انتخاب بازیگران افتضاح بود.بخصوص اقای عطاران برای نقش فرهاد!!
اخر فیلم چی شد؟ همه مردن که
چون مدارک نگین توجیب مارال بوداول فکرکردن جسدنگینه
میشه جواب بدید که چرا وسط فیلم داداش مارال میره سر قبر نگین؟ بعد نگین تا آخر فیلم هم هنوز زندی و معلوم نیست چجوری میگیره!!!
به خاطراینکه مدارک نگین توجیب مارال بود، جسدمارالم که کلا ازبین رفته بود، اول که جنازه روپیدامیکنن فکرمیکنن نگینه، بعدمشخص میشه نگین زندس واون جسدماراله.
خیلی هم عالی بود واقعا کیف کردم بعد مدتها فیلم غافلگیرکننده دیدم
چ بی مزه
😒😒
از وسطای فیلم میشد حدس زد کار فرهاد بوده اونجایی که اون آقا با کراوات وارد شد و کله عطاران رو بوس کرد و بعدش هم منشی عطاران که نزدیک عطاران شد برای گرفتن امضا و اول فیلم که مهرداد با عطاران صحبت کرد.ولی وسط فیلم که مادر نگین رو نشون دادن و داداش مارال رفت دم در خونه شون گنگ بود گفتن تصادف کرده ولی آخر فیلم نشون داد که فرهاد کشتش و سگها کشتنش.
با دید هر سلیقه ای نگاه کردن به فیلم فرق داره، برای من خیلی جالب و رازالود بود، تحلیلا رو خوندم برات بعضی از پرده ها رو کنار زد، انتقاد درست و بجایی وارده فیلمه، ولی عامه پسند و خاص پسندتره، ممنون از توجهتون
افتضاح
افتضاح