نگاهی به فیلم مالاریا

نگاهی به فیلم مالاریا

  • بازیگران: ساعد سهیلی ـ ساغر قناعت ـ آذرخش فراهانی و …
  • نویسنده و کارگردان: پرویز شهبازی
  • ۹۵ دقیقه؛ سال ۱۳۹۵
  • ستاره‌ها: ۱ از ۵

 

سینمای جوان‌های پرمدعا

 

خلاصه‌ی داستان: مرتضی و رعنا از شهرستان فرار کرده‌اند و به تهران آمده‌اند. آن‌ها با جوان نوازنده‌ای به نام آذرخش آشنا می‌شوند و شبی را در خانه‌ی او سپری می‌کنند در حالی‌که خودِ آذرخش هم توسط صاحبخانه جواب شده است و باید وسایلش را جمع کند. وقتی سروکله‌ی خانواده‌ی دختر جلوی آلونک آذرخش  پیدا می‌شود، همه‌چیز به‌هم می‌ریزد …

 

یادداشت: شهبازی باز هم رفته سراغ جوان‌هایی که قرار است در شهری درندشت مثل تهران فرار کنند و بجنگند و بریزند و بپاشند و خوشحالی کنند و بترسند و … . او اصرار دارد نشان بدهد جوان‌ها و دغدغه‌های‌شان را خوب می‌شناسد. نفس عمیق‌ش به رغم آن‌که برای من جذاب نبود، اما به‌هرحال سنگ بنای سینمای جوانانه‌ی شهبازی محسوب می‌شد. جوان‌هایی بندگسسته و آشفته که معلوم نیست از جان خودشان و بقیه چه می‌خواهند. حالا در جدیدترین اثر شهبازی، باز هم این جوان‌ها حضور دارند و البته این‌جا برعکس شخصیت‌های نفس عمیق، شوخ‌وشنگ‌اند. اما چه اتفاقی افتاده است که همین جوان‌های شوخ‌وشنگ و شر، به اندازه‌ی جوان‌های بی‌حال و خسته و غم‌زده‌ی آن فیلم، قابل باور نیستند؟ دلیلش شاید پرداخت بد آن‌ها در دل داستانی نیم‌بند باشد که تنها ادعای شناخت جوان‌ها و دغدغه‌های‌شان را دارد. داستانی که در نیمه‌ی دومش، بعد از آزادی مرتضی از بازداشتگاه، کاملاً بی‌هدف و روی هوا می‌گذرد: مرتضی و رعنا درکه می‌روند و قلیان می‌کشند، بعد در تهران می‌چرخند، مصاحبه‌ی رادیویی می‌کنند، شیر جنگل را وسط خیابان می‌بینند که مردی می‌شویدش، در کنسرت خیابانی آذرخش شرکت می‌کنند، در شلوغی خیابان‌هایی که به دلیل توافق هسته‌ای پر از آدم است پایکوبی می‌کنند، به سینما می‌روند، دنبال وام می‌گردند و … . قرار است با این ولگردی‌ها نشان بدهیم نسل جوان ما سرِ پرشوری دارد؟

فیلم هر چند در یک‌سوم ابتدایی داستان درستی را دنبال می‌کند در حدی که سکانس فرار رعنا از دست پدر و برادرهای غیرتی‌اش و پنهان شدنش در جعبه‌ی یکی از آلات موسیقی آذرخش بسیار نفس‌گیر و هیجان‌انگیز از آب درآمده است، اما دوسوم باقی فیلم تکه‌پاره‌هایی از زندگی این جوان‌های آسمان‌جلِ بی‌هدف است. مشکل این نیست که شهبازی می‌خواهد نشان بدهد جوان‌های فیلم می‌خواهند آزاد و رها و بی‌قید باشند، مشکل این است که ساختار فیلم بی‌قیدانه و از روی شکم‌سیری چیده شده و در نتیجه منظور مورد نظر فیلم‌ساز هیچ تأثیری نمی‌گذارد. جوانان مالاریا، مانند آذرخش و گروه موسیقی‌اش، بیش‌تر هپلی‌های کثیفی هستند که آشفتگی ذهنی‌شان به آشفتگی ظاهری‌شان هم رسوخ کرده و بی‌قیدی و رها بودن‌شان ربطی به جامعه و زمانه و اقتصاد و سیاست ندارد. فیلم‌ساز به‌زور می‌خواهد ربطش بدهد. یک‌جایی از فیلم جوان‌ها می‌روند که از بانک وام بگیرند تا آذرخش پول صاحبخانه را بدهد (انگار که وام گرفتن به همین راحتی‌ست!) بعد که مسئول بانک از آن‌ها ضامن می‌خواهد و می‌گوید ضامن اگر مرغ‌فروش هم باشد قبول است، آذرخش که دوستان خود را معرفی کرده بود، می‌گوید یعنی مرغ‌فروش از دوستان هنرمند من معتبرتر است؟! خب نگارنده اگر بود جواب می‌داد که بله هست! واقعاً از این جوان‌های ریخت‌وپاش و پرمدعا می‌شود انتظاری داشت و بهشان اعتماد کرد؟ این‌ها قرار است آینده‌ی جامعه باشند؟ جوانی مثل مرتضی که وقتی رعنا شماره‌ی تلفن آذرخش را حفظ می‌کند از دست او ناراحت می‌شود و احساس خیانت به او دست می‌دهد، چه‌طور قرار است قابل اعتماد باشد؟

کارگردان تلاش کرده با وارد کردن تکنولوژی به داستان، جنبه‌ای امروزی هم به آن بدهد تا بیش از پیش به ما حالی کند که خیلی‌خوب به جوان‌های جامعه نزدیک است. آن‌ها بی‌دلیل و با دلیل، دائم با گوشی‌شان فیلم می‌گیرند و برای هم پخش می‌کنند. اما مضحک‌ترین کارکرد این تکونولوژی در این صحنه است: وسایل خواننده‌ی هپلی فیلم یعنی همین آذرخش توسط صاحبخانه به کوچه ریخته شده و او با دوربین از این صحنه فیلم می‌گیرد و برای دوستانش در یک کوچه آن‌طرف‌تر که منتظر او در ماشین نشسته‌اند، می‌فرستد. در ادامه هم پدر رعنا از طریق همان موبایل با دخترش ارتباطی تصویری برقرار می‌کند!

و در نهایت باز هم می‌رسیم به سد کرج که شهبازی ظاهراً علاقه‌ی خاصی به آن‌جا دارد. فیلم در حالی تمام می‌شود که اصلاً معلوم نیست انگیزه‌ی جوان‌ها از این خودکشی ساختگی چیست؟ که از دست پدر و مادر و در حالتی تعمیم‌پذیر از کل جامعه خلاص شوند؟ شهبازی در صحنه‌ی پایانی ما را در این تردید غیرجذاب باقی می‌گذارد که آیا جوان‌ها واقعاً مُرده‌اند یا نه؟ به حال نگارنده فرقی نمی‌کند آن‌ها زنده باشند یا نه. جوان‌های بی‌هدف و در عین حال پرمدعایی که معلوم نیست از جان خودشان یا دنیا چه می‌خواهند، همان بهتر که زنده نباشند!

فیلم دیگر شهبازی در «سینمای خانگی من»:

ـ دربند (اینجا)

 

 

۱۶ دیدگاه به “نگاهی به فیلم مالاریا”

  1. پریا گفت:

    شهبازی کاری کرد تو این فیلم که در آخر مخاطب با خودش درباره اون جوانها میگفت:ای کاش مرده باشید احمقها. یه جایی هم توی فیلم عکس العمل آذرخش در قبال پیشنهاد ساز زدن تو عروسی کپی چیپی از فیلم درون لویین دیویس بود. یه طوری هم میگه بذارید من فیلم خودم رو بسازم انگار آنجلوپولوسه.

  2. اتان هاوک گفت:

    واقعا.ارزش دیدن نداره و منم نمی بینم و شما هم نبینید.

  3. الی گفت:

    مشکلی که وجود داره اینه که شهبازی شاید فیلمساز خوبی باشه ولی نویسنده خوبی نیست و اصرار داره و با افتخار و تأکید می گه که من تمام فیلم نامه هام رو خودم می نویسم و در ضمن فیلم نامه هم دست بازیگر نمی دم.
    و بعد خودش رو با ونگوگ هم مقایسه کرده و گفته زمان ارزش کارهای هنری من رو مشخص می کنه!
    و انتقاد پذیر هم نیست.

    به نظرتون آقای قنبرزاده، دوره پرویز شهبازی به پایان رسیده؟ یا امیدی بهش هست اگر کار فیلم نامه های مزخرفش رو که صد سال بعد ممکنه مضحک تر دیده بشن نه بهتر، بسپره دست یکی دیگه؟ یا در کنار یکی دیگه؟

    ممنون از نوشته درست و به جا در مورد این فیلم
    مثل اغلب نوشته هایی که از شما خوندم

    • damoon گفت:

      راستش جوابی برای پرسش تان ندارم. من که فقط به خودم امید دارم :)) به نظرم ادعاهای مان را کم کنیم، همه چیز بهتر خواهد شد. بسیار ممنون از شما که پیگیری ام می کنید.

  4. الهه گفت:

    به نظرم نقدتون یکم تند بود. این فیلم و کلا آثار آقای شهبازی نقاط قوتی هم داره که منحصر به خودشونه. مثلا تصویر جدیدی از تهران. هیچ دقت کردین در این چند وقت اکثر فیلم ها تنها داستان های پرخشونت و پر از اندوه و ماتم از تهران تحویلمان دادند. حداقل اینکه پرویز شهبازی تهران را از نگاه خودش می بیند.

    • damoon گفت:

      نوشته ی من که قطعا تند نبود. تازه خیلی چیزها را هم نگفتم! اما درباره ی نقاط قوتی مثل «تصویر جدیدی از تهران» باید بگویم که من زمانی با این حرف شما موافق خواهم بود که فیلم از پس داستان گفتن و ارائه ی یک چفت و بسط منطقی برای داستانش برآید. آن وقت است که می شود گفت علاوه بر یک ایده ی درست و داستان خوب، مثلاً به قول شما، تهران را هم از زاویه ی دید خودش به ما نشان داده است. ولی در فیلمی به این میزان آشفته و سردرگم و سطحی، نمی شود چنین نگاهی داشت. شما می خواهید نیمه ی پرِ لیوان را ببینید، خیلی هم خوب. اما مشکل اینجاست که این سینماست، میلیون ها تومان پول و صدها نفر انرژی صرفش شده و گاهی نمی شود و نباید به حداقل ها راضی بود. ممنون.

  5. حسين گفت:

    بنظر فیلم خوبی نبود ولی نقد فیلم از فیلم هم بدتر بود. به خصوص وقتی به جمله آخر “همان بهتر که زنده نباشند” رسیدم از وقتی که برای خواندن این نقد گذاشتم نسبت به وقتی که برای دیدن این فیلم صرف کردم هم بیشتر متاثر شدم.

    یعنی هر جوانی در این شرایط قرار بگیره باید بمیره؟؟!! وضعیت خیلی از جوانهای ما همین هست. خوب شد شما اداره جامعه رو به عهده ندارید وگرنه همه رو احتمالا غرق میکردید!😡

  6. نسیم گفت:

    خیلی قشنگ بود این همه حرف نزنید شما نقد فیلم اصلا بلد هستید این همه صحبتهای بیهوده چرا؟!!!

  7. منصوری کیا گفت:

    فیلمی روان، گویا و فاقد چالش های روان شناختی پیچیده و در عین حال با پایانی واقع گرایانه، تاسف و تامل برانگیز.
    در شرایط خاصی که جامعه با بحران ارزش‌های انسانی مواجه است فیلم منطق خاص خود را دنبال میکند
    تعجب می‌کنم از این همه نقد منفی دوستان برای فیلمی که متوسط و قابل فهم است.

    • ع.ک. گفت:

      با تشکر، نکته مثبت فیلم این بود که آذرخش نماد یک جوان هنرمند ایرانی هست که در عین چشم پاک بودن از هیچ کمکی به این زوج خودداری نکرد، در حالیکه همه اطرافیان بی رحم و درنده بودند. یک جوان باجنبه که یک نگاه ناجور هم به دخترک نکرد. ضمنا اولین بار بود طفلک آزاده نامداری را هم در یک فیلم میدیم که اونم جالب بود.
      و همچنین آذرخش دوست داشتنی…

  8. ع.ک. گفت:

    من اولین بار بود که آذرخش را میدیم آشنا میشدم، همین که پسر بهزاد فراهانی عزیز را دیدیم، برامون کافی هست، البته بنظر میاد جناب دامون از دید یک منتقد که با گشت ارشاد همکاری داره فیلم را نقد میکنه و دغدغه های ایدئولوژیک منکراتی براشون تعیین کننده هستند، نهایتا فیلم بنظرم متوسط بود، بازی جوانها خوب بود، اما مثل اکثر فیلم های دهه نود مقداری آبکی… با تشکر

  9. آرام گفت:

    هرچند که فیلم خیلی عالی نبود اما خب بخشی از واقعیتهای جامعه ما هست، کم نداریم جوانانی که هویت و نیروی جوانی را درک نکرده اند و با خلاهایی عاطفی و حمایتی که از سوی خانواده مواجه اند سر از ناکجاآباد در می آورند….یک روایت ضعیف از بخشی از جامعه ما.
    از همه مهمتر کلاف سردرگم فیلمنامه در موضوع جایگاه خانواده، حضور دختر عمه به عنوان حامی خیلی دور ازذهن هست و همذات پنداری باهاش خیلی سخته که البته بیشتر منو یاده دختر دایی در جومونگ میندازه!!

  10. ایرانی گفت:

    آقای دامون بله از نظر شما وهمفکرانتون جوان‌های این مملکت که مدل شما نباشند ومثل شما فکر نکنند همون بهتر که بمیرند یا آید جل وپلاسسشونو جمع کنند و از این مملکت برن از جماد فکری شما وامثالتون متنفر و متاسفم

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم