از ماست که بر ماست

قرار بود در حد یک کامنت کوتاه برای مجله‌ی «فیلم»، با کارگردان جوانی که فیلمش همین حالا روی پرده است گپی تلفنی بزنم. نمی‌دانم اسم ایشان را بگویم یا نه. از یک طرف دوست دارم بگویم، اما از دیگر هم به خودم می‌گویم، دو روز دیگر، شاید پشیمان شوم از بردن نامِ او. بگویم؟ نگویم؟ … نمی‌گویم. خلاصه. زنگ زدم به موبایل این آقا. بعد از اولین بوق، تماس را قطع کرد. به این فکر کردم شاید جایی بوده که نتوانسته جواب بدهد و خب این حرکت طبیعی‌ست. بعد برای این‌که مشخص کنم من کی هستم و از کجا زنگ می‌زنم، اس‌ام‌اس دادم که: «آقای فلانی، من فلانی هستم از مجله‌ی فیلم. دوسه دقیقه اگر وقت دارید، با هم صحبت کنیم.» جوابی نیامد تا چهار ساعت بعد که جناب ایشان اس‌ام‌اس دادند: «سلام. بفرمایید»! یعنی آن‌قدر کلاس ایشان بالا بود که حتی نام «فیلم» هم تأثیری روی‌شان نداشت و انگار نه انگار! حالا اصلاً کاری به قدرت نام مجله ندارم که خیلی‌ها آرزوی‌شان است با آن‌ها مصاحبه‌ای بکند و گپی بزند و اسم‌شان چاپ شود. این به کنار. مثلاً فرض می‌کنیم این آقا، از مجله‌ی «فیلم» متنفر بودند و نخواستند با این مجله حرف بزنند. اما این وسط بحث روابط اجتماعی و شخصیت و درک چه می‌شود؟ گیریم من دارم پشت تلفن آتش می‌گیرم و نیاز به کمک شما دارم، شما باید بعد از دیدن اس‌ام‌اس من، به جای زنگ زدن، چنان اس‌ام‌اسی بدهید؟ که یعنی مثلاً خیلی «کول» هستید و اصلاً این‌که من کی هستم و چه می‌خواهم برای‌تان مهم نیست؟ که یعنی: «اگر کاری داری، دوباره زنگ بزن. من عمراً زنگ نمی‌زنم! خیال کردی!» و من در طول این سه سالی که در مجله هستم، خیلی زیاد با این موارد برخورد کرده‌ام. آقا و خانم محترمِ «هنرمند»، چنان جواب تلفن را نمی‌دهد یا چنان می‌گوید وقت ندارم و نمی‌توانم و نمی‌شود و چه و چه و چه، که شما گمان می‌کنید ایشان رییس شرکت مایکروسافتی، مدیرعامل کمپانی برادران وارنری، چیزی هستند.

همیشه دادمان از این هواست که: «سینمای ما، فیلم‌های ما، چرا چنین است و چنان؟» اما من می‌گویم: «سینما یعنی آدم‌هایی که در آن کار می‌کنند. وگرنه خودِ سینما آدم نیست که بد باشد یا خوب. این ماییم که سینما را می‌سازیم و چون خودمان نه اخلاق داریم، نه درک، در نتیجه حاصلی هم که از ما روی پرده به عنوان فیلم می‌آید، همینی‌ست که می‌بینیم. چیز بیش‌تری هم نباید انتظار داشت. تا وقتی ما آدم‌های درستی نباشیم، سینمای درستی هم نخواهیم داشت.» و این در تمام سطوح دیگر جامعه هم صدق می‌کند.

جواب اس‌ام‌اس آن آقای به اصطلاح کارگردان را، با اس‌ام‌اس دیگری دادم: «ممنون. وقت گذشت» و خب قطعاً دیگر با این جناب گپی نخواهم زد. آخر زرد بودن هم حد و اندازه‌ای دارد. اما قطعاً به آن عزیزانی که خیلی درست و به وقت و با رویی باز گپ می‌زنند و ابایی از در دسترس بودن و جواب تلفن دادن و یا سر وقت سرِ قرار حاضر شدن ندارند، درود می‌فرستم و حسابی ارادت دارم.

۱۰ دیدگاه به “از ماست که بر ماست”

  1. اتان هاوک گفت:

    واقعا که…
    من یک همچین تجربه ای دارم که از بدترین های عمرم بود.
    همین امسال قبل امتحانات خرداد یک کسی بهم گفت مدرس (حتی این اسم هم زیاده چه برسه ب استاد) قراره از فلان درس حذفت کنه. حالا این درس انقدر مزخرف بود و آدمش مزخرف تر درس می داد ک من بخاطر ندادن کرایه تاکسی نمی رفتم کلاس! جالبه با همین مدرس(!)ترم قبلش یک درس داشتم و بخاطر علاقه ام به درس و مهم بودنش ۲۰ گرفتم.تنها ۲۰ کلاس.
    بگذریم با هزار زور و زحمت شماره مدرس را جور کردم تا بهش بگم حذفم نکنه چون اگه بکنه من ترم آخرم و با همین یک درس فارغ التحصیلیم عقب میفته . بنا به ادب اول پیام دادم و بعد زنگ زدم.هرچی زنگ زدم (پتی) خانم جواب ندادن. بنظرم چون قبلا “تلفنی” بودن دیگه توبه کردن و اشتباه هم توبه کردن چون من یکبار با شماره دیگه بهشون زنگ زدم و جواب دادن و بعد یک اتفاق جالب افتاد!!!!همین که معرفی کردم دانشجو ام قطع کردن!!!!!!!!!
    من اون درس را خلاصه با ۱۲ پاس کردم و حذف نشدم,نمی دونم چرا.شاید اون آدم یادش رفت حذفش کنه!!! اما تو عمرم بخاطر هیچ درسی انقدر استرس نداشتم چون می خواستم سربازیم و زندگیم عقب نیفته.امتحان هم تو روز نحس۱۷ خرداد ۹۶ بود…
    این تجربه و فکر کردن به عواقبش واقعا یک ماه نفسم را بریده بود و کامم زهر بود.

    یک معامله اگه موافقید.من یک حدسی می زنم که این کارگردان چ کسی بوده.اگر حدسم درست بود شما هیچ چیز نگویید و اگر غلط بود بگویید اشتباه ـست. بنظرم کارگردان فیلم خانه دختر بودن این فرد عقب مونده

  2. عادل گفت:

    سلام

    به نظرم باید اسمهاشون رو لیست کنید و بگید ..

    با همین گفتن ها بوده که هاروی واینستین ها عاقبت رفتارهاشون را دیدند و این باعث میشه، بعدها بقیه نیز، مراقب اعمالشون باشند..

    یک فایل اکسل درست کنید و اسم همشون رو بگید …

    یک سوال، چرا شما خبرنگاران دست هم رو ندارید و متحد نیستید، هر جای دنیا بود و بعد از هجمه به خبرنگاران سینمایی، از شهاب حسینی تا رامبد و بقیه …
    این چند نفر رو بایکوت میکردند .. نمیکردند !؟

    .. ولی احساس میکنم، اونجا که گفتید ” آخر زرد بودن هم حد و اندازه ای دارد ” اسم فیلم رو گفتید !؟

    • damoon گفت:

      سلام. اول اینکه من خبرنگار نیستم، نویسنده ام. بعد اینکه فایل اکسل هم بلد نیستم درست کنم 🙂

      • عادل گفت:

        نویسنده و منتقد ..
        خبرنگار نیستید ولی درد اونها رو متوجه میشید …

        نظرتون رو نگفتید، چرا نباید اسم این افراد که خودتون هم عرض کردید فراوان بوده اند، عنوان نشه !؟

        خودسانسوری ؟؟!! ترس از کج نگاه کردن همکاران، زیر لب گفتن، دامون پز روشنفکری داده – اسمهای کارگردانان را رو نمیکردی، نمیشد- چهار نفر هاروی رو لو دادن، اینو جو گرفته ( عذر میخوام برای جملات)!؟؟ هجمه عاشقان چشم و گوش بسته آن فرد ؟!
        ترس قطع شدن همین جوی باریک آب !!!

        با عرض ارادت فراوان …

        پ.ن: شما اسمها رو به من بده، اکسلش با من 😀

        • damoon گفت:

          متوجه نمی شوم ماجرای آن تهیه کننده ی هالیوودی، چه ربطی به این داستانی دارد که من تعریف کردم؟ به نظرم در هیچ بخشی، ربط ندارند. خوشبختانه من نه اهل خودسانسوری ام، نه از هجمه ی سینه چاکان و نگاه چپ همکاران می ترسم، نه اهل روشنفکر بازی و نه اینکه جوی آبم باریک است! 🙂 ماجرا خیلی ساده این است که دوست ندارم این کار را بکنم. بین همکاران، همه می دانیم که چه کسانی هستند و چه رفتاری دارند، لزومی ندارد به بیرون درز کند و دیگران هم بدانند. اصلاً بدانند که چه بشود؟ برای همین می گویم داستان آن تهیه کننده، یک چیز دیگر است و این یک چیز دیگر. ارادت.

  3. هنگامه ناهید گفت:

    وای آقای قنبرزاده عزیز، خیلی ریز اشاره فرمودید به آن شخص و برای من جالب بود. راستش بعد از خواندن کل مقاله شما فکر کردم که همین انتظار هم از ایشان می‌رود. (اگر حدس من درست باشد البته!)
    حقیقت این است که بعد از نوشتن نقدی بر فیلم ایشان در سایتم،‌ فوق العاده مورد لطف و محبت‌شان قرار گرفتم. اگر فرصتی شد و حدس من هم درست بود، حتما خدمت‌تان عرض خواهم کرد.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم