با جورابهایت تسمهپروانه درست میکنم
خلاصهی داستان: طلبهای جوان برای درآوردن پول، مسافرکشی میکند. یک روز سه مسافر به پستش میخورند که هر کدام حکایتی دارند. دو نفر از مسافرها، خواهر و برادری هستند که مدام با هم جروبحث میکنند. خواهر که نبات نام دارد، از دست مردی فرار کرده که ظاهراً قصد دستدرازی به او را داشته. برادر که برای مرد کار میکند، هر طور شده میخواهد نبات را برگرداند اما نبات رضایت نمیدهد. مسافر دیگر، زنی پریشان است که نوزادی همراه دارد و بهشدت با مردها مخالف است. همسفر شدن ناخواستهی این آدمها، به عشقی عمیق بین طلبهی جوان و نبات میانجامد که البته عاقبت خوشی ندارد …
یادداشت: در مراسم اکران خصوصی فیلم، وقتی سیدامیر سیدزاده تهیهکنندهی ناخواسته پشت میکروفن رفت، جملهای دربارهی فیلم به زبان آورد که مثل تمام تعارفها و جملههای انتزاعی و کلیگوییهای ایرانیمان بود. او گفت: «با هم به تماشای این فیلم “دلی” بنشینیم». حالا پرسش اینجاست که فیلمها با دل ساخته میشوند یا با مغز؟ در ساختن یک فیلم، کدام بر دیگری ارجحیت دارد؟ وقتی چنین اصطلاحی برای یک فیلم به کار میرود معنایش این است که قرار است فیلم خوبی ببینیم؟ این واژه قرار است اعتباری به فیلم ببخشد؟ یا قرار است اگر فیلم را دیدیم و خوب نبود، این واژه سازندگان را نجات بدهد، طوری که برگردند و بگویند ما به شما گفته بودیم این فیلم «دلی»ست! این درست مانند این است که دوستانی در نقدهایشان برای یک فیلم از واژههایی کلی و بیمزه مانند «شریف» و امثال آن استفاده میکنند، انگار که بقیهی آثار هنری بیشرف هستند یا سازندگانش اینگونهاند! این واژهسازیها، جز به کار بیراهه رفتن و سینما را به ورطهی نابودی کشاندن (چنانکه داریم میبینیم) نمیآیند. کلیگوییهایی که به ضرر مخاطب و سینما تمام میشود و چیزی هم عاید کسی نمیکند.
در ناخواسته با یک فیلم جادهای ـ عاشقانه طرفیم؛ یک طلبهی جوان (که فیلم برای غافلگیر کردن تماشاگر کمی طولش میدهد تا این را بگوید، هر چند مخاطب باهوش، از همان اول متوجه شده که این جوان طلبه است)، چند مسافر را سوار میکند تا به مقصد برساند. هر کدام از این مسافرها، داستانی دارند که طبیعتاً باید روایت شود در عین حالی که قرار است ماجرای نبات و طلبه، طی مرور زمان به عنوان هستهی اصلی داستان فیلم پیش برود و به سرانجام برسد. اتفاقاً مشکل فیلم وقتی شروع میشود که داستانکی نظیر ماجرای زن بچهدار (مهتاب کرامتی)، قرار است به بدنهی اصلی فیلم الصاق شود. او زنیست که از چهرهاش هم پیداست که درد کشیده و از زندگی سیر است. از جملههایش هم پیداست که از مردها دل خوشی ندارد (کاری که واسه مردا بد نیست، واسه زنا بده). وقتی قرار باشد بهزور و برای اضافه کردن زمان فیلم، چیزی به فیلم چسبانده شود نتیجهاش این میشود که تا بیایید سر در بیاورید موضوع این زن چیست و چرا بعد از پیاده شدن از ماشین مردی به او حمله میکند و درگیری پیش میآید، وقت گذشته و در نهایت هم چیزی دستتان را نمیگیرد. مشکل اینجاست که تلقی فیلمسازان و نویسندگان ما از ایدهی «چند نفری که به شکل ناخواسته با هم همسفر میشوند» این است که الزاماً همهی آدمهایی که دور هم جمع شدهاند، باید داستانکی داشته باشند و پیامی برسانند و در راستای مضمون فیلم حرفی بزنند. این البته بد نیست، به شرطی که توانایی انجامش را داشته باشیم. اگر نداریم، بهتر است به جای حرفهای زورکی، یا آن شخصیت را حذف کنیم و در عوض محور اصلی داستانمان را پروپیمانتر کنیم، یا اینکه آنقدر در شخصیتپردازی و دیالوگنویسی قدرت داشته باشیم که در همان زمان کم، برای او شخصیتی خلق کنیم که تماشاگر حتی بعد از تمام شدن داستانک او هم، به فکر فرو برود. اینجا و در این فیلم، زن که از داستان بیرون میرود، دیگر حتی او را به یاد نمیآوریم و برایمان مهم نیست که اسمش چه بوده و چه میکرده و چرا. همچنان که داستانک شوهر ریحانه (همایون ارشادی) در آن روستا و تبوتاب او برای به دنیا آمدن فرزندش و التماسش به ریحانه برای قابلگی و این حرفها، هیچگاه برایمان جا نمیافتد و مهم نیست.
البته ضعف فیلم فقط در پرداختن (یا در واقع نپرداختن) به شاخههای فرعیاش نیست، حتی همان داستان اصلی یعنی رابطهی نبات با طلبهی جوان هم دچار نقصهای فراوانیست. نبات از دست مردی میگریزد و برادر تلاش میکند به نبات بقبولاند که مرد قصد دستدرازی به او را نداشته. کمی جروبحث و در ادامه میبینیم که همان مرد دنبال آنها افتاده. اما معلوم نیست صادق (برادر) چهگونه مرد را راضی میکند که دست از سر نبات بردارد و برگردد. نویسنده و فیلمساز تلاشی برای قبولاندن این موضوع که به شکلی موتور محرکهی اتفاقهای داستان است، نمیکند. هنوز در فکر این پرسش هستیم که ماجرای دزدی نبات از کیف زن پیش میآید که مشخص نیست چه کارکردی قرار است در داستان داشته باشد. در ادامه هم طی روندی کند و کشدار و خستهکننده و البته تکراری، خردهریزهایی پیش میآید که قرار است در انتها ما را به این نتیجه برساند که این دو عاشق هم شدهاند.
البته در نگاهی کلیتر از بین تمام این شلوغبازیها، ظاهراً فیلم سعی میکند به این نکته برسد که طلبهی با ایمان و جوانمرد نسبت به بقیهی مردهای این داستان، چیزی بیشتر دارد و به قول معروف مثبتتر است. اما هر چه فکر میکنم به یاد نمیآورم مردهای داستان چه خبطی کردهاند که حالا باید طلبهی جوان در نظر ما بزرگ جلوه کند. اصلاً خود طلبهی جوان به جز اینکه کمی غیرتی شده و کمی جوانمردی کرده و با جورابهای نبات، تسمهپروانهی ماشینش را ترمیم کرده، چه کار خاصی انجام داده که بتوانیم آن عشق عمیقش به نبات را باور کنیم؟ اصلاً چرا باید باور کنیم؟ و گیریم باور هم کردیم، بعدش چه؟
فیلم به جز فیلمبرداری مسعود سلامی و نماهایی چشمگیر با تم خاکستری، هیچچیز دیگری ندارد تا با تکیه به آن بتوان گفت با فیلم خوبی طرف هستیم. داستان لاغر و ضعیف فیلم با ریتمی کند و خستهکننده، تا به انتها برسد، دل آدم را آشوب می کند و شاید تنها از این جهت بتوان به آن واژهی «دلی» را نسبت داد!
فیلم دیگر برزو نیکنژاد در «سینمای خانگی من»:
ـ زاپاس (اینجا)
عبارت (دلی) من همیشه فکر می کردم که این عبارت یعنی کاری رو از ته دل انجام دادن می باشد یعنی طرف آخرین زورش رو زده حالا اگه کار گند در اومده دیگه این زورش همینقدر بوده . البته حرف شما هم متین
در واقع چنین معنایی میدهد اما خب مثل همهی واژههایی که در این مملکت از آنها سوءاستفاده میشود، اینجا هم با یک چنین چیزی طرف هستیم.
کارگردان برزو نیک نژاد شما نوشتید برزو ارجمند.
چه اشتباه عجیبی کردم. ممنون از توجه شما. تصحیح شد.
واقعا داستان نداره! ۲۰ دقیقه اولشو دیدم خسته کننده شد.
لطفا آخر فیلم رابگید چی شد و آخرین تصادف دلیلش چی بود من نتوانستم ببینم
کامنت بنده را بخوانید
به نظر من نقد بی جهت آب تاب داشت. از لایه های عمیق تر فیلم صحبتی به میان نیامده. چنانکه از عنوان پیداست نقد جدی نیست.
بنده فیلم را مکرر دیدم و اتفاقا مطالبی را کشف کردم.
اولا فیلم ممکن است برای طرح یک سوال در ذهن مخاطب ساخته شود با طرح یک “اگر چنین بود..” تا مخاطب را به چالش بکشاند.
ثانیا ممکن است فیلم برای نشان دادن وضع موجود جامعه ساخته شود که گلایه هایی از تلخی موجود می کند.
ثالثا: فیلم ممکن است برای نشان دادن آنچه باید باشد دارد صحبت می کند.
در این فیلم می توان گفت هر سه مورد بالا به کار رفته است.
یکی از مهم ترین پیام های این فیلم این بود که شما به راحتی نمی توانید کسی را مورد قضاوت قرار دهید مگر آنکه واقعا شرایط و مقتضی حال او را شناخته باشید.
چند شخصیت و داستان در فیلم اتفاق می افتد که به این موضوع تاکید می کند، از جمله بازی خانم مهتاب کرامتی و داستان زندگی اش.
اما در این میان شفاف ترین مورد که همان داستان اصلی و عشق طلبه به نبات است، به وضوح نشان می دهد که این دو در ابتدا آنچنان که درکی از هم نداشتند ولی در پایان مسیر دو عاشق هستند. این پایان چند معنی دارد:۱. در یک سفر چگونه ممکن است دو نفر همدیگر را بشناسند به یاد جمله معروف که( برای شناخت یک نفر با او به سفر برو) ۲. اگر دو فرد کاملا متفاوت با عقاید جدا به شناختی از هم برسند در قضاوتشان چه تاثیری خواهد گذاشت. ۳. قشر سنتی و “مومن” می تواند با قشر بی نماز ارتباط بر قرار کند، اگر کسی مانع آن نشود. (از اول فیلم می بینیم که صادق یک شخص منتقد است و درکی از احساسات خواهر بی نمازش ندارد، حتی به طلبه کنایه و طعنه می زند، نهایتا خود طلبه هم رو به نبات در مسافر خانه می گوید “اون برادرت که اگر …” یعنی قشر سنتی اسلامی اعتماد به او ندارند و در تقابل همدیگر هستند.
دقیقا در جاده ای که ماشین طلبه جوش می آورد طلبه در حال دور زدن بود تا مهرش را به نبات نشان دهد، توسط ماشینی که ولو به کمک خانم نبات دارد حرکت می کند(قضیه جوراب). اما رقیب او یعنی صادق او را با تصادف می کشد و فرار می کند، که اگر “صادقهای بی تعصب” نبودند شاید “نبات ها” ناچار به پرستاری و کلفتی کردن نبودند و “طلبه ها” با همان نگاه سنتی متعصب می توانستند زندگی بهتری بسازند.
البته انتقادهایی هست، از جمله این که زبان بدن طلبه نشانگر یک انسان مأخوذ به حیاء و دست بسته ای که به نسبت شغل و صنفش مهارت ارتباطی نامتناسبی دارد.
رانندگان انسان های دنیا دیده و برونگرا هستند از آن گذشته اگر طلبه و ارباب منبر باشند، در این صورت قدرت نطق و کلام آنها قاطع و سنجیده است اما با توجه به دیالوگ ها این خصوصیت در طلبه نشان داده نشده.
طلاب مجلس داری می کنند سخنور هستند و مردم خصوصی ترین مسائل را از آنها مشورت می گیرند.
من طلبه هستم اتفاقا درون گرا هستم و میدانم، این چیزی نیست که ما هستیم. ما جسورتر هستیم.
در مورد کلمه “فیلم دلی” هم لازم نیست آنقدر متوجه بود بالعکس خود فیلم که در نقد عنایت چندانی نشده.
فیلم دلی به راحتی می تواند به معنی یک فیلم در موضوع عشق تفسیر شود. کدام کارگردان تهی مغزی می گوید من این فیلم را فکری نساختم دلی ساختم..
تازه همان تراژدی عاشقانه هم به قول فلاسفه اندوهی است که انسان به مثلا به کمک آن به تزکیه اخلاقی خود پی می برد، یعنی باز فکری پشتش بوده.
عمیق ترین تفسیری که من از کلمه فیلم دلی به ذهنم متبادر می شود این است که در این فیلم تمام احساسات آدمی نشان داده شدند، ترس خشم شهوت اندوه نیاز و البته عشق.
موثر ترین حسی که یک دختر را در طول مسیر متحول می کند و هم پسر را همان عشق است. نه نیاز مالی نه نفرت از گذشته نه شادی کودکانه انگار نبات در طول این مسیر از تولد تا بلوغ را با تمام احساسات دارد طی می کند.
سلام. فیلم دلی مثل فیلم جاده ای لینچ.the straight story
یا فیلم کوروساوا که از ابلهِ داستایوفسکی اقتباس کرده.
فراز هم اون بالا توضیح خوبی داده. فکر میکنم منظور آقای تهیه کننده هم همین بوده که اشتباه گفته.
البته عذر میخواهم میخواستم فیلم آخر کوروساوا رو مثال بزنم.اون واقعا یک فیلم دلی بود! هم بر خلاف مولفه های قبلی فیلم هایش ساخته شده بود هم دغدغه های کارگردان رو نشون میداد. در واقع فکر میکنم واژه «شخصی» درست تر باشه.که اگر تهیه کننده این رو هم میگفت باز غلط بود!
و فکر نمیکنم صحبت تهیه کننده، و این واژه دلی ، ربطی به محتوای فیلم داشته باشه.
نه بسیار محتمل است که باشد.
بلاخره اسم با مسمی باید سنخیتی داشته باشد.
یکی از سنخیت ها که من میبینم ین است که فیلم اشاره می کند که یک دختر از بازاندیشی مدرنِ شخصیت صادق چطور دارد لطمه می بیند، اگر چه خود یک دختر ظاهرا باز اندیش است ولی با طلبه ای انس می گیرد که اتفاقا سنبل سنت و مذهب است.
این طلبه هم تعصب دارد، هم عشق دارد، و این یعنی مکتب حوزوات علمیه مخالفتی با باز اندیشی ندارد، منتهی شخصیت صادق ثابت می کند که باز اندیشی بدون توجه به آموزه های دینی چقدر می تواند خطر ناک باشد،
هم حیثیت دختر را به خطر می اندازد.
هم انسان می کشد.
هم از مسئولیت کارش فرار می کند.
این یک نقد تندی به جامعه می کند که شما خانواده ها و انسان ها به دنبال چشمه ی خوش بختی و باز اندیشی هستید، ولی چرا از سنت و مذهب فرار می کنید. به تصور این که مذهب انسان را محدود می کند و تکلف آور است در حالی که باز اندیشی خود ممکن است دردسر ساز باشد.
حتی بخشی از استدلال و منطق قدیمی حوزویان در فیلم به داد نبات می رسد:
مثال میزنم:
“حکمت کلیه! مگر ما چند نفر را دیدیم؟!” این همان عدم حجیت استدلال استقراء ناقص است که نبات بخاطرش خوش بینی خود را از جامعه از دست داده است ولی طلبه قبول نکرد و به جامعه خوش بین تر بود. ولی نبات بخاطر همین تفکر خود را منزوی و خشمگین کرده بود.
“دیده را که نمی شود ندیده کرد!!” این دقیقا به شرایط یک شاهد در متون قدیم اسلامی اشاره دارد، اگر مفهوم مخالف آن را بخواهیم بیان کنیم مطلب روشن تر می شود: مفهوم مخالف: ندیده را که نمی شود مثل دیده جا زد!! تا به حال دقت کردید انسان ها چقدر از آنچه با دو چشم خودشان ندیدند به بقیه و خودشان آسیب زدند؟ قضاوت ها افترا ها دروغ ها، گاهی حتی اگر گناه را با چشم خودت هم ببینی نباید به آبروی فرد لطمه بزنی، در حالی که امروزه چقدر شاهد این موضوع هستیم.
“موسیقی: زیاد اهل موسیقی نیستم” با وجود حفظ دین و سنت اسلامی، فرهنگ سنتی می تواند با فرهنگ جدید همنوا شود.
ضمنا ظاهر نباید فریبنده باشد. فیلم را رها می کنم و میرم سراغ رمان ابله که فرمودید.
با عرض پوزش. خودتان بحث را پیچیده کردید منم خود را مقید به ساده سازی مفاهیم نمی کنم این طوری مخاطب خود را خسته خواهم کرد.
یا حق:
رمان ابله اگرچه اشاره به انسانی ساده دل است که از فلسفه و حکمت تجارب سر در نمی آورد. ولی همین موید آن است که ابله یک رمان با آن معنی که “دلی” گفتید نیست. چون تجربه و فلسفه ای که میشکین از آن محروم مانده زاییده عقل است.
در حالی که درک وحیانی و مذهبی که از مشرق آمده نازل بر شهود قلبی است. ما حوزویان یک قاعده داریم: دین خدا با عقل درک نمی شود. نه به این معنی که انسان های دیندار تعقل نمی کنند، به این معنی است که اگر ما بخواهیم همخ چیز را در گرو درک استدلال عقلانی بفهمیم چند مشکل خواهیم داشت:
۱. دیگر نیازی به بعثت انبیا نیست آیه ( علّم الانسان ما لم یعلم) یعنی: به انسان آنچه را که نمی دانست یاد داد.
۲. اگر هم امکان داشت انسان به همه تکالیف و برنامه زندگی خود با عقل پی ببرد، آنقدر آزمون و خطا داشت و طولانی می شد که منفعت حقیقی و امکان رستگاری و احقاق حق هزاران سال طول می کشید. الان جامعه غرب ۱۰۰ سال است که به زن حق رای داده، پس حق زنان گذشته چه؟ سیاه پوستان برده بودند و کودکانشان طعمه تمساح، پس حق کودکان قربانی چه؟
اما آموزه های دینی از بدو ظهور می گوید انسان ها چه سیاه و چه سفید و چه زن و چه مرد با هم مساویند.
آیا غرب با اوج پیشرفت علمی و دانشمندان باد از هزار سال به این موضوع پی بردند؟ از حالا به بعد چه؟
۳. اگر انسان قرار بود فلسفه و علت تمام احکام جزئی شرعی را بداند که، دیگر جایی برای ایمان و اطمینان باقی نمی ماند، این دقیقا همان تفسیر “دلی” است.
چون اگر انسان می خواست همه پرده ها از چشمش کنار برود تا فلسفه حدود و احکام شرعی و سنت مذهبی را بفهمد دیگر جایی برای آیه ۳ سوره بقره باقی نمی ماند( یومنون بالغیب) به غیب ایمان می آورند.
آیا ایمان آوردن به غیب از راه دل است یا تفلسف؟
کلام آخر:
نبات قصه ما اگر چه از راه عقل و فلسفه نمی تواند با سنن طلبگی انس بگیرد چون درکی از آن ندارد اگر چه کنجکاوی است که بداند متون حوزه سخت یا آسان است ولی من می گویم اگر “دل” به کار بدهی آسان است.
طلبه و نبات هر دو انسان هستند با احساسات مشابه، اگر راه استدلال برای گفتمان دو انسان مختلف الفکر بسته باشد اما عشق و احساسات “دلی” را همه درک می کنند. و فصل مشترک مذهبی و غیر مذهبی است.
جسارت نباشه ولی شما درست نخواندی که من چی نوشتم.اصلا من کاری به رمان ابله ندارم و منظور بنده «فیلم» ابله است .
کوروساوا این فیلم رو برای دل خودش ساخت.می دونست که اقتباس از آبله کار آسانی نیست. اما تمام زورش رو زد تا فیلم خوب در بیاد اما نشد.
من رمان ابله رو دلی خطاب نکردم!
من فقط میخواستم یک فیلم دلی مثال بزنم همین.
ایشون هم اون بالا گفتند :
فراز _خرداد ۱۷, ۱۳۹۷_ در ۴:۴۲ ب.ظ _«عبارت (دلی) من همیشه فکر می کردم که این عبارت یعنی کاری رو از ته دل انجام دادن می باشد یعنی طرف آخرین زورش رو زده حالا اگه کار گند در اومده دیگه این زورش همینقدر بوده»
… که کوروساوا دقیقا میخواسته همین کار رو انجام بده اما نشد.اگر اشتباه نکنم گفته بود :«می گویند کارگردان ها فیلم هایشان را مثل بچه های خود دوست دارند.این فیلم برای من مثل بچه مریض و فلج است که در خانواده به از همه بیشتر توجه دارند».
اما سازندگان «ناخواسته »این رو گفتند تا یک بهانه ای در قبال نقد های منفی داشته باشند. به قول آقای قنبرزاده:
«اگر فیلم را دیدیم و خوب نبود، این واژه سازندگان را نجات بدهد، طوری که برگردند و بگویند ما به شما گفته بودیم این فیلم «دلی»ست! »
فیلمی که گفتید را ندیدم. صرف نظر از جزییات، ماحصل کلام شما اگر چنین است که کلام جناب تراز را تایید کنید یا نظر مثبتی در مورد نقد کلمه دلی داشته باشید. این تفاسیر قابل خدشه است،
به نظر من کلمه دلی می تواند یک کلیدواژه باشد.
فیلم نا خواسته را ببینید:
دیالوگ:
“طلبه: بعضی ها هم هستند که با “دلشون”…
نبات : آره…”
یادتان میاد آنجا را؟
عشق و وصلت یک انسان طلبه با یک دختر پرورش یافته در فرهنگ مدرن شاید در “عقل” نگنجد، ولی می توان از راه “دلی” به آن رسید.
عقل نمی خواهد و نخواسته که چنین بشود.
ولی دل اقتضا می کند که بله باید بشود.
این یک مهر “ناخواسته” از عقل است
من یه سوال داشتم
اونجا که فرهاد قایمیان برگه کاغذ رو به مهرداد صدیقیان نشون میده که حرفاش بود چی نوشت که صدیقیان جا خورد اولش معلومه نوشته «دختر رو..» اما آخرش معلوم نیست
لطفاً اگه کسی میدونه بگه کمنون
فک کنم میخواست دختره رو اون شب داشته باشه.بابت هوسبازی