نه قهرمان، نه قهرمانی
خلاصهی داستان: داستانِ واقعیِ مارک شولتز، کشتیگیرِ سابقاً موفقی که در ازای پول به خدمتِ مردی ثروتمند به نام جان دوپونت در میآید تا در لباسِ تیمِ کشتیِ او، مدال طلای جام جهانی و المپیک را از آنِ خود کند. اما کمکم شخصیتِ عجیب و ناموزونِ دوپونت، مارک را دچار مشکل میکند و در این میان، برادرِ مارک، دیوید هم پایش به ماجرا باز میشود …
یادداشت: فیلمنامه در دو سطح پیش میرود؛ یکی ماجرای عجیبِ زندگی و شخصیتِ جان دوپونت و دیگری ماجرای مارک شولتز و اتفاقاتی که بر او میگذرد. فیلمنامهنویسان موفق شدهاند تا حدودی بین این دو خط، تعادل برقرار کنند و هر دو را همزمان در انتها به نتیجهای برسانند. شاید با خواندنِ خلاصهی داستان، ذهنمان ما را به یک درام ورزشیِ پُر از زد و خورد هدایت کند که در آن قهرمانی به ته خط رسیده، با کوشش و تلاش و عرق ریختن، دوباره به اوج میرسد. اما از این خبرها نیست؛ اینجا نه قهرمانی وجود دارد و نه قهرمانی. فیلم با استفاده از یک داستانِ واقعی، نقبی به شخصیتهایی فروریخته، ناموزون و به شدت مشکلدار میزند و در جهانبینیای وسیعتر، به جامعهی آمریکا و معضلاتش میپردازد. جامعهای که سرمایهداری، حرفِ اول را در آن میزند و سرمایهداران، در بالاترین نقطهی تصمیمگیری، برای تک تکِ آدمهای جامعه، بدونِ اینکه خودشان خبر داشته باشند، تعیین و تکلیف میکنند. دوپونت نمادِ این سرمایهداریست که مارک را با پول به خدمت میگیرد اما نتیجهاش آن چیزی میشود که میبینید. دوپونت، با بازی بینظیرِ استیو کارول، با آن گریمِ سنگین و با حرکات خشکِ سر و گردن، یک سر و گردن از باقی آدمهای داستان، از لحاظِ عمقِ شخصیتپردازی بالاتر قرار میگیرد. رابطهی او با مادرش، عقدهای که از بچگی در او ریشه دوانده و ناشی از دستکم گرفته شدنِ او از طرفِ خانوادهاش است، از او فردی ساخته طالبِ قدرت که میخواهد همه چیز را با پول بخرد. او به هر ترتیبی میخواهد به مادرش ثابت کند که برای خودش کسیست، اما آخرش هم موفق نمیشود. حتی وقتی با خریدنِ حریفِ مقابلش، بدونِ اطلاعِ او، برندهی جامِ پیشکسوتان میشود و آن را به دستِ مادرش میدهد، همچنان با بیتوجهیِ او مواجه میشود؛ مادر کشتی را ورزش سطحِ پایینی میداند و متقابلاً دوپونت هم نفرت عجیبی نسبت به اسبهای مادرش حس میکند تا حدی که بعد از مرگِ او، آنها را از اصطبل میرماند. خاطرهای که از بچگیاش برای مایک تعریف میکند، ( او میگوید در بچگی، تنها دوستش، پسرِ رانندهی مادرش بوده که آنهم بعداً میفهمد مادرش به بچه پول میداده تا با او دوست باشد؛ همچنانکه به رقیبش پول میدهند تا به او ببازد ) به شخصیتِ عجیب و تنهای او، عمقی قابلتوجه میبخشد تا یک تنه تبدیلش کند به بهترین آدم داستان و آن افسارگسیختگیِ پایانی را بیش از پیش تلخ جلوه دهد. مایک اما به اندازهی او، عمق نمییابد، هر چند داستان با او شروع میشود و میتوان گفت شخصیتِ اصلیِ ماجراست اما کمکم در سایهی جان دوپونت گُم میشود. جوانی که هم در ابتدای فیلم و هم در انتها، چیزی به دست نمیآورد. همچون جان دوپونت که میخواهد با پول و به طبعِ آن با کُشتی، فردیتِ خودش را ثابت کند، مارک هم انگار تنها با مبارزه و کشتیست که میخواهد به فردیت برسد و خودش را ثابت کند، آن هم به هر ترتیبی که از دستش برمیآید و همین قضیه است که هر دو را به قهقرا میکِشد. برادرِ مایک، دیوید هم ناخواسته در این ماجراست؛ تنها آدمِ داستان که پول فریبش نداد و خواست که کنارِ خانواده بماند اما به نتیجهای تلخ رسید؛ خشک و تر با هم میسوزند.
سلام
فیلم از نظر من به غیر از بازیهای عالی که میلر از بازیگرها گرفته بود چیز قابل توجه دیگه ای نداشت.فیلمی سرد و بی روح که بیش از حد کش پیدا کرده بود.
خسته نباشید جناب قنبرزاده
لطف دارید. ممنون از شما.
جز فیلمهای خاصم تو یه سال اخیر در کنار
Shame,hunt,force majeure
واقعا درام عالی و پرتعلیقی بود که حسابی به سلیقم خورد و لذت بردم.همه چیش را دوست داشتم.
جایی که مارک خودش را می زد و تا جایی که برادرش زدش و بغلش کرد بهترین و غمگین ترین ترین صحنه بود برام…
نقدتون طبق معمول خیلی خوب بود؛خوبتر!
آیا تنها دلیل آن پایان بندی که مارک در مسابقات آزاد,مشت می زند این بود که نشون بده مارک فقط با وسط میدون بودن و گل آویز شدن می خواد خودش را ارضا و اثبات کنه؟به هر حال مارک شولتز واقعی هم احتمالا به همین وادی رفت اما دلیل اینکه این قسمت در پایان بندی قرار گرفت فقط همون بود که عرض کردم؟-و فرمودید؟
دلیل اینکه دیوید شولتز که صراحتا عنوان شد قابل خرید نیست بالاخره به فاکس کچر رفت چی بود؟آیا دلیل خاصی برخواسته از زندگی خود دیوید و خانوادش بود که متوجه نشدم یا صرفا یک تصمیم گیری شخصی و به صلاح خودش بود که هیچم ضعف فیلم نیست از دیدم؟!
مانی بال را دیدید؟
ممنون از شما. درباره ی سئوال اول بگویم که: بله. دلیلِ خاصِ دیگری نمی تواند داشته باشد. درباره ی سئوال دوم هم عرض کنم که هر چند دیوید در قسمتی به مارک می گوید که برای خانواده اش به فاکس کچر آمده، اما این قضیه برای من هم کمی ثقیل آمد که چرا او بالاخره پیشنهاد دوپونت را پذیرفته است. اگر بخواهیم خیلی مته به خشخاش بگذاریم، می شود این را به پای ضعف فیلم هم گذاشت. و جواب سئوال سوم تان هم (( نه )) است.
فیلم قابل تاملی بود
نگاه بزرگی به هویت امریکایی داره به نظرم.
و توهم الگو بودن و مرشد بودن دیوانه گون جان دوپونت که گویا ناشی از خلا چنین چیزیه -که در جایی خود دوپانت هم اشاره می کنه -از شاخصه های فیلمه
سلام.از نظر من فیلم از یک شخصیت ضعیف النفس و اختلال شخصیت وابسته است،با گذشته ای پر درد و رنج که به واسطه پول و قدرت خانواده و ضعف شخصیتیش به بازی کشتی علاقمند است و با کشتی گیران در ناخودآگاهش هم ذات پنداری میکند.بازی بسیار تصنعی هر دو برادر فیلم را بسیار سرد و در کل بسیار بنظرم سطح پایین آمد.